مسعود مهاجر جزء اولین دسته از روزنامهنگارانی است که به تخصصیشدن حوزههای فعالیت خبرنگاران معتقد بوده و در حدود نیمقرنی که به شکل مستمر در عرصه مطبوعات ایران فعال است، تلاش کرده آنچه را خود «پروتکلهای روزنامهنگاری» میخواند، رعایت کند. او جزء اولین دسته از فارغالتحصیلان مرکز آموزش روزنامهنگاری مؤسسه کیهان بود و به گفته خودش آنچه فرا گرفت، توقع او را از حرفه روزنامهنگاری بالا برد؛ توقعی که میگوید سالهاست دیگر برآورده نمیشود و معتقد است آنچه در مطبوعات منتشر میشود، کمترین همگرایی را با مسائل و مشکلات مردم دارد و بههمیندلیل تیراژها چنین پایین است و مقبول قرار نمیگیرد. با او درباره تجربیات روزنامهنگاریاش و تأثیر قطع ارتباط بیننسلی در روزنامهنگاری ایران به گفتوگو نشستیم.
چرا معتقدید روزنامهنگاران جوان موفق نیستند؟
بهایندلیل است که سواد فارسی روزنامهنگاران کم شده. کسانی که نوشتن بلد هستند، تعدادشان ناچیز است. خبرنویسی ما ایراد دارد. خبرها بیشتر همان است که روابطعمومیها میدهند. خبرنگاران ما خبر را منعکس میکنند؛ اما چیزی به خبر بهعنوان ارزش افزوده اضافه نمیشود و روی خبر خود کار نمیکنند. بر حوزه فعالیت خود مسلط نیستند و سؤالاتی که از مقامات میپرسند، خندهدار است. چطور اجازه میدهند کسی که احاطه ندارد، از شخص رئیسجمهوری سؤال کند. مرزهای تعدی و بیادبی جابهجا شده و گویی همه جای خبرنگار، چریک این جناح یا آن جناح هستند. ما یاد گرفته بودیم خبرنگار هیچوقت بر رئیسجمهوری مسلط نیست. نباید با او بحث کند و سؤالش باید به دور از کنایه باشد و او را سرزنش نکند؛ اما در یک دهه گذشته سال به سال نوع برخورد در نشستهای خبری با رئیسجمهوری بدتر شده است. میخواهم بگویم نسل فعلی روزنامهنگاران از استانداردها دور هستند.
قبول کنید نسل شما که ژن ویژهای نداشتهاند، عملکرد خبرنگاران بهعنوان پیادهنظام حوزه رسانهها، متأثر از یکسری سیاستگذاری و عملکردها بوده است. مدیران رسانهها تا چه اندازه در بروز چنین وضعیتی تأثیر داشتهاند؟
این وضعیت بعد از انقلاب اتفاق افتاده است. ما قبل از انقلاب در رسانههای خود تربیت میشدیم؛ یعنی کاملا تمام ارکان روزنامه در خدمت تربیت ما بودند. دبیر، سردبیر و مدیرمسئول هرکدام به نوبه خود ما را پرورش میدادند؛ البته خودشان لیاقت نشستن بر آن صندلی را داشتند. دبیر سرویس ایرادهای اولیه متن را برطرف میکرد و سپس میرفت روی میز سردبیر. بهعنوان مثال من در آیندگان که رفته بودم، وقتی سردبیر میخواست مطلب من را بخواند، صدایم میکرد و جلوی چشم من خبر را تصحیح میکرد تا من متوجه شوم چه جاهایی را اشتباه کردهام یا میتوانستم بهتر بنویسم. تمام مطالب را یکبهیک میخواند و امضا میکرد. بعد از سردبیر، مدیرمسئول مطلب را میخواند که در آیندگان داریوش همایون بود. بعد از چاپ هم دو نفر ادیب و از روزنامهنگاران باسابقه و مسلط هم روزنامه را میخواندند و نکاتی را که دارای ایراد بود مشخص میکردند و برای مدیرمسئول میفرستادند. هر مطلبی که ایرادی داشت، خبرنگارش را صدا میکرد و مثلا میگفت مهاجر این چه گافی است که دادی، چرا میلیارد را نوشتی میلیون؟ یعنی نظارت چندلایه وجود داشت که به شکل مستمر باعث بهبود کار خبرنگار جوان میشد.
آن زمان که مطالب باید حروفچینی میشد و صفحهبندی به شکل دستی بود، چطور سردبیر میرسید تمام مطالب را بخواند؟
چون یک جا کار میکرد. مانند الان نبود که خبرنگار، دبیر و سردبیر دو یا سه جا کار کنند. مدتزمان کار ما خیلی بیشتر بود. روزنامه آیندگان که روزنامه صبح بود از ساعت چهار بعدازظهر کارش شروع میشد. البته من مطالبم را از روز اول کارم تایپ کردم؛ چون در کلاسهای روزنامهنگاری مؤسسه کیهان که من آنجا آموزش دیدم، شرط اول حضور این بود که ٢۵٠ حرف در دقیقه تایپ کنیم. ما زمان زیادی برای کار داشتیم. ما شام را در روزنامه میخوردیم و به شکل روتین تا نیمهشب در ساختمان بودیم. بعد از ١٢ که صفحات بسته شده بود، چند نفر هم به صورت شیفتی تا ساعت سه صبح میماندیم؛ مانند خبر نخستوزیر کانادا که پدر همین نخستوزیر فعلی کاناداست، در ساعت دو نیمهشب به تهران رسید و من در همان فرودگاه گفتوگو کردم و خبر تنظیمشده را برای سردبیر از پشت تلفن خواندم و گذاشتم در صفحه اول. ما اینشکلی کار میکردیم. صبحها هم که روزنامه نبودیم، در حوزههای خبری حضور داشتیم؛ یعنی هر روز به منابع خبریام میرفتم؛ اما خبرنگار الان که شیفت صبح را جای دیگر کار میکند، معلوم است که ارتباطی با حوزهاش ندارد. وقتی ارتباط با حوزه ندارد، وابسته به تلکس میشود و روزنامهها شبیه هم میشود. روزنامهنگاری یک کار تماموقت است. یکی از آفات روزنامهنگاری ما درحالحاضر کار در چند رسانه به شکل همزمان است که از نظر اصول روزنامهنگاری اشتباه بزرگی است؛ چراکه رسانهها در ذات خود با یکدیگر رقیب هستند. وقتی شما ارتباطی با حوزه خبریخود نداری، طبیعی است اخباری را منعکس میکنی که صاحبان خبر میخواهند. در نتیجه مردم خود را در روزنامه تو نمیبینند، نتیجهاش هم همین وضعیت تیراژ پایین است.
وارد بحث ارتباط بین نسلها در روزنامهنگاری ایران شویم. با وجود اینکه بسیاری از همنسلان شما که قبل از انقلاب کار کرده بودید، در مطبوعات پس از انقلاب هم حضور داشتید؛ اما چرا اصولی که میگویید به نسلهای تازهتر منتقل نشد؟
چون اتفاقی به نام انقلاب رخ داد و تمام آن نظام رسانهای و سیستمی که بر آن حاکم بود، مانند دیگر ارکان جامعه دچار تغییر و تحول شدید شد. یک دوره خلأ و گذار به وجود آمد که آثار آن تا الان باقی مانده است. سازمان روزنامههای ما تغییر کرد و آدمهای اصلی مطبوعات به زور یا متأثر از شرایط مجبور شدند کنار بروند.
یعنی شرایط بعد از انقلاب باعث شد آنچه روزنامهنگاری ایران در دهههای گذشته فرا گرفته بود، به نسلهای بعدی منتقل نشود؟
به دلایل مختلف روزنامهها از برخی روزنامهنگاران که در ردههای بالای حرفهای هم بودند، خالی شد، کسانی که جای آنها را پر کردند، روزنامهنگار نبودند، مبارز بودند. کسانی بودند که در پیروزی انقلاب سهم داشتند و حالا جایزه میخواستند. البته منظورم از تمام گروهها و جریانهای سیاسی آن روزهای ایران است.
این چه بنیانی بوده است که با تغییر تعدادی از آنها و خانهنشینیشان فرو بریزد؟ یعنی روزنامهنگاری و آن فرهنگی که شما میگویید بهعنوان روزنامهنگاری حرفهای در ایران پا گرفته بود، بر پایههای محکمی قرار نداشته است که به نسلهای بعدی منتقل نشده؟
آیندگان که به کل تعطیل شد. اگر به جریانهای کیهان و اطلاعات هم در آن سالها نگاه کنید، میبینید کسانی در تحریریه همهکاره شدند که اگر هم در روزنامه بودند، سازماندهیشان به وسیله کسانی صورت گرفت که روزنامهنگار نبودند. نکته دیگر هم این است؛ آنهایی که برای پرکردن جای خالی آمدند، برای روزنامهنگارشدن نیامدند. با اینکه ما میخواستیم روزنامهنگار بمانیم. اما در این انقطاع یک عامل مهم دیگر مؤثر است؛ اینکه از آن زمان تاکنون روزنامهنگاری در ایران تبدیل به حرفهای پرخطر و کمبازده شده است. قانون بردند در مجلس که روزنامهنگاری شغل زیانبخشی شناخته و روزنامهنگار باید پس از ٢۵ سال بازنشسته شود. آخر این چه قانون مهملی است. روزنامهنگاری مگر بازنشستگی دارد؟ من ۵٠ سال است که کار میکنم. کجای دنیا چنین قانونی هست؟ این باعث شد نسلی که میتوانست انتقال تجربه کند هم برود در خانهاش بنشیند. پرخطرکردن روزنامهنگاری که نتیجه عملکرد روزنامهنگاران بود هم باعث شد خانوادهها هم مانع حضور فرزندانشان در این شغل شوند و انگیزه روزنامهنگارشدن برای کسانی که نمیخواهند مبارز و چریک شوند، کاهش یابد.
من مخالفم. حداقل از نظر کمیت، تعداد رسانهها و روزنامهنگاران و خبرنگاران شاید صدها درصد افزایش یافته است. اگر شرایط اینقدر نامناسب است، این رشد را چطور توجیه میکنید؟
مهم نیست. شما این صد روزنامهای را که هر روز منتشر میشود، بررسی کنید و ببینید کدام اصول روزنامهنگاری را رعایت کردهاند و کیفیت لازم را دارند. تولید فلهای داشتیم. این تولید فلهای را در بخشهای دیگر هم میبینید. ما در ساختمانهای سهطبقه مسکونی، دهها هزار پزشک تولید کردیم؛ آیا کیفیت پزشکی لازم را هم دارند؟ مطبوعات هم همینطور است. بارها پس از انقلاب اعطای فلهای مجوز رسانهها در دستور کار قرار گرفته، اما بروید و بررسی کنید که آیا اولویت با روزنامهنگاران باسابقه بوده است. هیچکدام از ما که میتوانستیم تجربیات خودمان را منتقل کنیم، صاحب روزنامه نشدیم. تقاضا کردیم، اما به ما مجوز ندادند. اگر تکستارههایی داریم مانند مجله فیلم، بروید بررسی کنید که ریشههایشان به کجا بر میگردد. نتیجه همین میشود که ما نتوانستیم آن چیزی را که بهعنوان روزنامهنگاری اصولی و حرفهای فرا گرفته بودیم، به شما منتقل کنیم.
و نتیجه این خلأ چه شد؟
دولت جای ما را گرفت. دولت را در معنای عام آن میگویم. آموزش روزنامهنگاری بر عهده دستگاههای دولتی افتاد. مانند مرکز آموزش رسانههای وزارت ارشاد. من چند دوره در آنجا تدریس کردم. اما در نهایت آمدم بیرون. چون از نظر من باید به همه نمره مردودی میدادم. از آنها روزنامهنگار بیرون نمیآمد. چون از رسانه و روزنامههای وابسته به بخش دولتی و عمومی آمده بودند که فقط مدرک بگیرند. سیاستگذاری و هدایت روزنامهنگاری در ایران به دست دولتها افتاد و طبیعی است که از مسیرش منحرف شود.
شاید موافق باشیم که نسل شما به مدیریت رسانهها و سیاستگذاری مطبوعات نرسیدید، اما بسیاری از همنسلان شما تا همین دهه ٨٠ هم در تحریریهها حاضر بودید، چطور نتوانستید به تعداد کافی خبرنگار و روزنامهنگار به شیوه مدنظرتان تربیت کنید؟
بله ما در تحریریهها بودیم، اما دوام نداشته است. مثال بزنید تا بدانم کدام یک از ما توانسته یک دهه در یک روزنامه بماند و اجازه تأثیرگذاری هم داشته باشد. اینکه من میگویم انقطاع نسلی در روزنامهنگاری به وجود آمد، به معنای مطلق آن نیست. روزنامهنگاران خوبی هم تربیت شدند، اما موردی و اتفاقی بوده است و حاصل یک برنامهریزی و سیستماتیک نبوده. اما موج تخریبی و منفی که خلاف اصول روزنامهنگاری است، چنان قدرت داشته که این تلاشهای موردی، تأثیری بر کلیت نگذاشته است. غیر از این هم شما وقتی خبرنگاری را آموزش میدهید، همین که وارد چرخه روزنامهها میشود با آن دبیر و سردبیر نابلد و حقوقهای پایین، ناگزیر خودش را با آن فضا وفق میدهد و شبیه سایرین خواهد شد.
اگر حقوق و دستمزد روزنامهنگار و خبرنگاران به شکلی ارتقا یابد که بتواند با کار در یک رسانه، زندگیاش را بگذراند، آیا ممکن است مشکل کاهش یابد و شاهد ارتقای وضع موجود باشیم؟
اجازه دهید من طور دیگری پاسخ بدهم. این کافی نیست؛ باید عوامل این چرخه معیوب را از بین برد. درحالحاضر دهها عنوان روزنامه هر روز منتشر میشود که نه آگهی میگیرند و نه فروش دارند. پس از کجا میتوانند از پس هزینههای خود برآیند؟
یارانههای دولتی؟
تا زمانی که شما یارانه بدهید تا روزنامه ضعیف و بهدردنخور منتشر شود، این اتفاق ادامه مییابد. اگر کاغذ مفت بدهید، نهتنها روزنامه بهدردنخور، بلکه کتابهایی هم چاپ میشود که کسی آنها را نمیخواند.
اگر به پیشنهاد شما عمل کنیم و یارانهها حذف شود و نهادهای عمومی مانند صداوسیما، شهرداریها، دولت و دیگر دستگاهها از انتشار روزنامه یا نشریه خودداری کنند، تقریبا چیزی از روزنامههای ما باقی نمیماند. چون در جدول ١٠ روزنامه پرتیراژ، تعداد آنهایی که متعلق به بخش خصوصی هستند، ناچیز است.
اگر شما روزنامهای چاپ کنید که به شکل رایگان در اینجا و آنجا منتشر شود که روزنامهنگاری نیست. کمکی به صنعت مطبوعات نمیکنید. شما بولتنی برای یک نهاد در آوردهاید. مگر انتشار و عدم انتشار این روزنامهها تأثیری بر مردم دارد؟ معلوم است که ندارد. چون برای مردم در نمیآیند. روزنامهنگاران مدام میپرسند چرا تیراژ پایین است، با اینکه پاسخ در عملکرد خود روزنامهنگاران است. بارها در تحریریهها مواجه شدم با روزنامهنگارانی که روزنامههای خودشان را هر روز نمیخوانند. وقتی شما محصول خودت را نمیخوانی، چرا مردم باید بابتش پول بدهند؟ برخی فکر میکنند دلیل اینکه روزنامهها نمیفروشند، این است که مانند ١۵، ٢٠ سال پیش از روزنامههای جنجالی خبری نیست. روزنامههایی که انگار مبارزه دو نفر را گزارش میکردند و مردم برای اینکه مبارزه آنها را تماشا کنند، باید روزنامه میخریدند. روزنامه که برای این چیزها در نمیآید. کار روزنامهنگاری برای اطلاعرسانی و تنویر افکار عمومی است. شما روزنامهای را به من معرفی کن که برای مردم در بیاید و افراد جامعه خودشان را در آن ببینند و نه سیاستمداران تکراری را. ۵٠ نفر هستند که ٢٠ سال است در روزنامههای ما دیده میشوند. اگر هم آدم کم بیاورند، میروند سراغ فلان وزیر دولت خاتمی یا نماینده شورای شهر دوران اصلاحات. این که نشد. مردم به این چیزها علاقه ندارند. اما به من بگویید کدام روزنامه رفته سراغ اینکه چرا نامهای که از ایران باید به آلمان برود، هزینهاش شش برابر ارسال همان نامه از آلمان است؟ نوشته که حقوق کارمند پست آلمان پنج برابر همکارش در پست ایران است، ولی چرا خدماتش چندین برابر ارزانتر درمیآید؟ ننوشتید دیگر. روزنامههای ما شده بلندگوی سیاستمداران.
این چه آفتی دارد؟
کلیتی را دارم ترسیم میکنم که چرا روزنامههای ما ضعیف هستند. روزنامهها ضرر میدهند چون روزنامهفروش ٣٠درصد آن را برمیدارد. مگر روزنامه چقدر سود دارد؟ وقتی تیراژ پایین باشد، دیگر صرف نمیکند. هزینهها چنان بالا میرود که شما توان پاسخگویی برای تأمین مالی خبرنگاران خودت را نخواهی داشت. آنها هم چندجا کار میکنند. این چرخه تکرار میشود؛ یعنی در مراحل مختلف مشکلاتی ایجاد میشود تا روزنامه نباشد.
یعنی هدفمند است؟
نه هدفمند نیست؛ کار را به کاردان ندادید. وقتی کاردان در روزنامهها نباشد، هزارجور مشکل دارد. یکبار در جمعی گفتم اینهمه روزنامه توقیف شد، رفتید بنشینید بررسی کنید که چندبارش تقصیر روزنامهنگار بوده است؟ چرا باید روزنامهنگار و روزنامه، محل مبارزه سیاسی باشد؟ انگار که در تحریریهها عاشق سینهچاک شخصیتهای سیاسی و چریک تربیت میشود و نه روزنامهنگار. یکی از دلایل ضعف روزنامهها و بیتوجهی مردم به مطبوعات، همین دوربودن از زندگی آنهاست. دو قطار در کشور ما تصادف کردند و دهها هموطن ما کشته شدند، یک روزنامه نکرده همانموقع حادثه، تیم خبریاش را بفرستد. چرا، مهم نبوده؟ در اصول خبرنگاری حادثه از این مهمتر داریم؟ دغدغهشان چیزهای دیگری است و مردم هم آن را میفهمند.
چرا باید مدیر یک رسانه نخواهد تا در کار خودش بهترین باشد؟
چون هدفش بهترینبودن در حوزه اطلاعرسانی و تنویر افکار عمومی نیست. مجوز روزنامه را گرفته تا از کنار آن وزیر، وکیل و مبارز سیاسی شود. حالا مبارزهاش را کاری ندارم، اما در راستای دغدغههای مردم نیست. چون روزنامه برای مردم نیست، فروش نمیکند، وقتی نمیفروشد، روزنامهنگارش را تأمین نمیکند. اما آن یارانه دولتی را میگیرد و با آن خرج چاپ و کاغذش را میدهد. وابسته به فروش و آگهی نیست، پس دلیلی هم ندارد نگران کیفیتش باشد. از سوی دیگر روزنامههای ما هم شفاف نیستند. وقتی خودت شفاف اعلام نمیکنی خبرنگار و دبیر و سردبیرت چه کسانی هستند، چطور انتظار داری فلان وزیر شفاف باشد. ٩٠ درصد روزنامهها سرمقاله ندارند، آخر مگر میشود که روزنامه بدون سرمقاله. دلیلش چیست؟ اینکه نمیخواهند موضعشان را شفاف اعلام کنند. ممکن است نظر آنها درباره فلان موضوع با نظر مثلا رئیسجمهور مخالف باشد، اما واکنشی نشان نمیدهند، چون میخواهند موجسواری کنند. میخواهند منافعشان به خطر نیفتد. نتیجه، دهها عنوان روزنامه در روز است که اگر لوگویش را برداری، فکر میکنید یک نفر اینها را از روی هم کپی کرده. وقتی قرار است تو یکمیلیون تومان حقوق بگیری و چند ساعت در روزنامه هستی تا صفحه را ببندی و بروی سراغ کار بعدی، چطور ممکن است فرصت آموزش بیننسلی فراهم شود؟
منبع: روزنامه شرق