اخیراً سایت زیتون جوابیه ایی از دکتر راوری منتشر کرده است که به بخشی از مصاحبه دکتر سروش دباغ با هومان دوراندیش پرداخته. در این جوابیه، راوری روایت دباغ را از نظرش درباره رویکرد علمی فهم آیات قرآن نقد و نظر مختار خود را تبیین کرده است. در سطور آتی می کوشم نخست ثابت کنم روایت سروش دباغ از نظر ناقد، با عنایت به نقدمنتشر شده، درست است؛ سپس رویکرد مبتنی بر علمگرایی را به متن مقدس از منظر کلامی فلسفی نقد نمایم.
بخش نخست
سروش دباغ در مصاحبه چنین گفته است: «بگذارید خاطرهای متناسب با همین بحث بگویم. در برخی از کلاسهای من در تورنتو، یک پزشک رادیولوژیست حضور مییابد. ایشان یکبار در انتقاد از من گفت شما در مقالۀ “الهیات روشنفکری دینی” آوردهای که آیۀ “خلق من ماء دافق یخرج من بین الصلب و الترائب” با علم پزشکی جدید منافات دارد (چون در بین صلب و استخوانهای سینه فضایی وجود ندارد که آب جهنده یا منی از آنجا خارج شود) و بر همین اساس میگویی ما با معنای تحت اللفظی این آیات کاری نداریم چون متن مقدس کتاب علمی نیست و ما اساساً چنین انتظاری از قرآن نداریم. ایشان اصرار داشت که هر چند ما پزشکان الان نمیدانیم بین صلب و ترائب فضایی وجود دارد که منی از آنجا خارج میشود اما مطمئناً بالاخره روزی معلوم میشود چنین فضایی بین صلب و ترائب وجود دارد؛ وی بر همین اساس از من انتقاد میکرد»[۱].
ناقد در فراز نخست نقدش چنین نوشته است: «از آنجا که در القای صورت صحیح نظراتم به ایشان (براساس نقل قولی که ایشان در آن مصاحبه نموده اند) موفق نبوده ام و بالطبع موجب برداشت ناصواب از آن شده است و با توجه به اینکه روا نداشتم که جفایی در حق قرآن و علم پزشکی کرده باشم، مصلحت دانستم به باز گویی آن دیدگاه، با تبیین منقح تر و ذکر جزئیات در دو بخش بپردازم»[۲] اما در جمله بعدی خود اعتراف می کند آنچه سروش دباغ فهم و نقل کرده است درست بوده: «بخش نخست مشتمل بر یک روایت تطبیقی بین آن فقرات شریف از سوره طارق و محک زدن آنها با یافته های بیولوژیک-زیست شناختی جدید (دردنیای راز زدائی شده!!)خواهد بود» (همان). البته خواننده پس از خواندن نقد متوجه خواهد شد که مراد ناقد از «محک زدن» اثبات همخوانی است. چه، محک زدن اعم از نفی و اثبات است. کلیت نقد نیز تبیین تطابق کامل آیات محل مناقشه با علم تجربی نوین به روایت ناقد است؛ شاید تنها راه فهم منظور ناقد این است که او با «بالاخره روزی معلوم می شود…» که ناظر به آینده است همدل نیست چون معتقد است همینک هم بر ما روشن است که تطابق کامل میان آیات و علم تجربی نوین برقرار است. لذا ادعا می کند که در انتقال منظور و مرادش به سروش دباغ ناموفق بوده است.
بخش دوم
در بحث میان علم و دین می توان بنا به حصری که ایان باربور (Ian Barbour) در کتاب مشهور «علم و دین» بدست داده است چهار دیدگاه را احصا کرد: دیدگاه تعارض نازدودنی[۳]، دیـدگاه اسـتقلال[۴]، دیدگاه گفـتگـو [۵]و دیـدگاه یکپـارچگی و وحدت.[۶] خود او به دیدگاه وحدت باور داشت اما او دو مبنای مهم در این باره دارد که بی توجه بدانها، نمی توان از دیدگاه وحدت گرا استفاده ابزاری کرد: نخست اینکه وحدت گرایی او مبتنی است بر فهم او از متن مقدس به مثابه تجربه نبوی. به دیگر سخن او متن مقدس را مانند متکلمان و دین شناسان قرن نوزدهم و بیستم مانند شلایماخر و استیس از جنس تجربه دینی می داند و به مدل سنتی ارتدکسی خطاب شدن پیامبر به نحو لفظی و معنوی از سوی خداوند باور ندارد. ازینرو به وحدت تجربه حسی که در علم بروز یافته و تجربه نبوی که در دین نمایان شده باور داشت. به دیگر سخن، کسی که متن مقدس را لفظاً و معناً القای خداوند به پیامبر می داند و پیامبر را فقط راه انتقال آن پیام، نمی تواند به وحدت گرایی باربور استناد کند؛ چه مبنای این دو متفاوت است.
دو دیگر اینکه استقلال و حریم و حد هر یک از دو ساحت را به رسمیت می شناسد و خواهان انحلال و اضمحلال یکی در دیگری نیست. بل به دنبال همنهادی بود که جامع هردو باشد.
در سنت فلسفی اسلامی اقبال لاهوری در کتاب مهم «بازسازی فکر دینی در اسلام» در بخش اول و مهم کتاب در تلاش است حجیت معرفت شناسیک «تجربه عرفانی» و «تجربه دینی» را همسنگ و همقدار تجربه حسی اثبات نماید. جمله معروفی از آن کتاب که می گوید: «…حوزه تجربه عرفانی به همان میزان دیگر حوزه های معرفت بشری واقعی است و نمی تواند صرفاً به این دلیل که قابل راهیابی به ادارک حسی نیست، نادیده گرفته شود.»[۷] او به نیکی متفطن این دقیقه بود که با به رسمیت شناختن استقلال علم و دین به مغلطه علمگرایی دچار نشود.
همینجا باید این نکته را یادآوری کرد مبانی متفاوت، نتایج متفاوت خواهند داشت. لذا نقد یک مدعی بنا به مبنای مختار ناقد، که متفاوت از مبانی موضوع نقدشده است، از منظر روشناسیک، بلاموضوع و بلاموضع است. ناقد اگر می خواهد نقدش از نظر روش، درست باشد باید مبانی را نقد نماید. در موضوع مورد اشاره، ناقد محترم بدون پذیرش و ملاحظه مبانی، روش فهم متن مقدس را از سوی سروش دباغ نقد می کند. لذا این نقد، منطقاً خلل دارد. همچنین مبانی وی درباره چیستی و چگونگی متن مقدس بر خواننده روشن نیست. هرچند می توان از نوع استدلالها فهمید که او اساساً به مدل سنتی دخالت سه عنصر خدا، ملک و پیامبر در تکون متن مقدس باور دارد و متن مقدس را از جنس تجربه نبوی نمی داند. لازم به یادآوری نیست که مراد من از اشاره کردن به تفاوتها در مبانی، برتری بخشیدن به یک مبنا نیست بل مقصود روشن شدن آنهاست.
به این رویکرد در نگاه نخست چند ایراد روشن شناختی وارد است:
۱-اینکه دلیل فلسفی برای اینکه قرآن را متن علمی بدانیم در دست نیست. به دیگر سخن پیامبر اسلام در آغاز رسالتش مدعی آوردن کتابی در علم تجربی آنزمان نشده است حال آنکه برای رسالت خود برهانی اخلاقی اقامه کرده است.
۲-اینکه مراد ما از علم تجربی دقیقاً چیست؟ علم تجربی علمی پویا و سیال است و یافته های بشر در حوزه علوم تجربی به طور مستمر در معرض آزمایش و خطاست و بسیاری از مسلمات علم تجربی بنا به تحقیقات تازه رد و اثبات و یا تغییر میآبند. لذا نمی توان از علمی پایان یافته سخن راند. نمونه بارز اینگونه رد و اثباتها نظریه هیأت بطلمیوسی است درباره ساختار سیارات. اگر معاصرین با نظریه هیأت بطلمیوسی تلاش می کردند آیاتی در تایید این نظریه از قرآن بدست بیآورند امروز پس از نسخ این نظریه و آشکار شدن اینکه زمین مرکز عالم نیست تکلیف آن نوع فهم آیات روشن است. یعنی قائلین به علمگرایی در فهم متن مقدس باید توضیح دهند در صورت رد و یا تغییر یک نظریه مهم علمی در آینده، همانطور که در گذشته رخ داده است، تکلیف آیات ادعایی چه می شود؟
۳-خلل سوم که ناشی از نکته دوم است بحث ثمره و نتیجه این رویکرد به متن مقدس است. یعنی دلیل قائلین به این رویکرد چیست؟ اینکه ما درصدد یکی کردن علم و دین باشیم منتج به کدام نتیجه می شود؟ ممکن است ادعا کنند به دلیل اتقانی که علم تجربی دارد و سازوکار آن قابل رصد کردن است، در صورت یکی شدن علم و دین اتقان علم به دین هم سرایت خواهد کرد و حجیت دین آشکار می شود. اما این ادعا و یا دغدغه بنا به خلل پیشین که علم تجربی را امری پویا و سیال و هماره در معرض تغییر و رد و ارائه نظریات جدید می داند رنگ می بازد و رد یک نظریه به رد کلیت دین منجر می شود. اینجاست که مغالطه علمگرایی شکل می گیرد. علمگرایی معلوم را مساوق با محسوس و قابل رصد آزمایشگاهی می گیرد و هرچه را که نتواند به حواس ارجاع دهد، غیرمعلوم و نتیجتاً مردود می داند. حال آنکه همانطور که پیشتر اشاره شد اقبال لاهوری تجارب عرفانی و دینی را هم که امکان ارجاع به حواس ندارند از نظر معرفت شناسیک حجت می داند.
اشاره به دو نکته
۱-سروش دباغ در آن مصاحبه از معنای «مخاطب متن مقدس» بودن و تغییر و تحول در آن سخن رانده است اما ناقد گرامی اساساً به آن بحث نپرداخته و کوشیده از رهگذر تطابق میان علم جدید و آیاتی چند از قرآن، مدعای سروش دباغ را بلادلیل کند. اما بنظر می رسد ناقد فهم درستی از بحث نداشته است. بجاست برای ایضاح بیشتر، به نکته ایی از ابن عربی اشاره کنم. وی در کتاب «فصوص الحکم» در فصّ سوم درباره نسبت مخاطب و زبان قرآن چنین می گوید: «به ویژه آنکه می داند که زبانِ شرایعِ الهیه چون سخن از حق تعالی می گوید، در موردِ عامه بر همان مفهومِ اول (ظاهرِ لفظ) نظر دارد، لیکن در موردِ خواص بر هر مفهومی که از وجوهِ الفاظ به هر زبانی برحسبِ وضعِ آن زبان حاصل شود نظر دارد»[۸] بنظر می رسد ناقد به این نکته عنایت ندارد که مراد، تغییر زبان قرآن نیست. بلکه فهم پیچیدگی و تنوع فهمی است که هر خواننده ایی از متن مقدس دارد. ابن عربی در فتوحات مکیه نیز بر خاتمیت لفظ و تداوم نزول معنا بر دل خواننده متن مقدس اعم از تورات و انجیل و قرآن اشاره و تاکید دارد.[۹] به دیگر سخن، وفق نظر ابن عربی «اگر لفظ قرآن یک بار و به یک شکل بر دل پیغمبر نازل شده است معنای آن هر روز صدها بار و به صدها گونه بر دل کسانی که آن را می خوانند نازل می شود»[۱۰]. همو نه تنها میان زبان قرآن تفکیک قائل شده است (مرحله انتولوژیک) بل این تفاوت وجودی در زبان قرآن را منتج به تنوع معرفتی کرده است. به دیگر سخن میان انتولوژی متن مقدس و اپیستمولوژی آن پیوندی میانکنشی (تعاملی) برقرار است.
۲- نکته دیگر اشاره به انتظار ما از متن مقدس است. آیا ما انتظار داریم متن مقدس کتابی در علوم تجربی باشد؟ یا مانند فقها آنرا کتاب قانون بیانگاریم؟ بنظر می رسد باید در انتظارمان از متن مقدس تغییر و تحول ایجاد کنیم. اگرچه در کتاب مقدس مسلمانان هم اشاره به پاره ایی از امور تجربی و فیزیکی شده است و هم قوانین و قواعد فقهی آمده است و هم داستانهای تاریخی و باستانی درباره اقوام و پیامبران پیشین، اما جملگی در محدوده فهم پیامبر و مخاطبانش بوده اند و قصد پیامبر هم از این امور بیان حقایق پزشکی، قانونی و تاریخی نبوده است. به عبارت دیگر، ویژگیهایی متن در مرحله «ثبوت» الزاماتی را در مرحله «اثبات» بهمراه دارد که از آنها نمی توان گریخت. در فراز نخست هم اشاره شد به ویژگیهای انتولوژیکی متن که در معرفت ما از متن اثر می گذارند. با مفروض گرفتن این پیوند میان «ثبوت» و «اثبات» اساساً داشتن انتظاراتی فراتر از متن ناموجه است و باید آنها را در چارچوب انتولوژیک متن از نو تنقیح نمود.
آسیب این نوع نگاه و انتظار از متن مقدس این است که با یافته های متفاوت پزشکی، قانونی و تاریخی کلیت متن دچار تردید می شود. حال آنکه باید از ابتدا چنین انتظاراتی را از متن مقدس به کناری نهاد.[۱۱]
در مقام نتیجه گیری می توان گفت:
ناقد مدعی است که سروش دباغ نظر وی را به درستی فهم و نقل نکرده حال آنچه دباغ گفته است دقیقاً همانیست که ناقد در کل نقد درصدد اثبات آن است.
مبانی سروش دباغ درباره چیستی و چگونگی متن مقدس با مبانی ناقد متفاوت است و نقد ناقد به دلیل نپرداختن به مبانی، بلاوجه است. همچنین ناقد نتوانسته مبانی خود را روشن نماید لذا خواننده نمی تواند با ارجاع به مبانی، مدعیات ناقد را فهم نماید.
مدل وحدت گرای ایان باربور مبتنی است بر دو پیشفرض. نخست اینکه متن مقدس از جنس تجربه دینی است و دو اینکه قرار نیست علم و دین در هم مضمحل گردند.
رویکرد علمگرایی در فهم متن مقدس با سه خلل روبروست. نخست اینکه اثبات فلسفی برای آن در دست نیست؛ دوم اینکه مراد از علم تجربی در آن روشن نیست؛ و سوم اینکه ثمره و نتیجه آن مبهم است.
«مخاطب متن مقدس» بودن اشاره به پیچیدگی ها و تنوع موجود در فهم مراد متن مقدس است و ناظر به تغییر زبان متن نیست. همانطور که کسانی چون ابن عربی گفته اند اساساً زبان متن مقدس هم از نظر انتولوژیک این پیچیدگی و تنوع را غیرقابل اجتناب کرده است. همچنین تصحیح و تنقیح انتظار ما از متن مقدس لازمه فهم بهتر و توسعه معنای مخاطب متن بودن است.
منابع و پانوشت ها
———————————————————–
۱- https://www.zeitoons.com/20193
۲- https://www.zeitoons.com/21936
۶- integration. مجموع ارجاعات به این کتاب است: ایان جی باربور، علم و دین، ترجمه بهاالدین خرمشاهی، نشر دانشگاهی، چاپ سوم ۱۳۷۹
۷- The construction of Religious Thought in Islam,Stanford university press, 2013
۸- ابن عربی، فصوص الحکم، ترجمه و شرح محمد علی موحد و صمد موحد، نشرکارنامه، چاپ سوم ۱۳۸۶ ص ۲۴۳
۱۰- ابن عربی، فصوص الحکم، ترجمه و شرح محمد علی موحد و صمد موحد، نشرکارنامه، چاپ سوم ، ص ۹۵
۱۱- سروش دباغ در مقاله «الهیات روشنفکری دینی» در بخش معرفت دینی به نحو مستوفا سه مواجهه متصور با متن را تبیین و نظریه مختار را تشریح کرده است.
6 پاسخ
آفرینش انسان از آب خارج شونده از بین کمر و دنده ها!
اوت ۱۲
نوشتهشده به دست rahetohid
در قرآن مجموعه ای از آیات است که به آفرینیش انسان و خلایق دیگر و زمین و آسمانها و ستارگان و … اشاره می کند و عموما علمی بودن این آیات مورد تشکیک قرار می گیرد.
نظرات علامه غروی در مجموعه کتب سه جلدی آدم از نظر قرآن خصوصا جلد سوم می تواند رهگشا باشد. از وی می خوانیم:
«گرچه در این آیات موضوعی از موضوعات علوم تجربی بیان می شود، ولی قرآن در مقام تبیین این علوم نیست، با اینکه مطلبی غیر علمی در آن یافت نمی شود».
«روش قرآن استدلال به محسوسات است برای اثبات معقولات …. تا واسطه اثبات [برای مخاطب] حس باشد و به طور طبیعی و ساده به حقایق عالم واقف گردد و برای عامه مردم نیازی به براهین مجرده از محسوسات باقی نماند.»
نقل به مضمون از بخش های دیگر کتاب [هدف نهایی از این گونه استدلال ها جلب توجه به معناداری و جهت داری آفرینش یا زندگی است و پیوند اخلاق به هستی یا به عبارتی دیگر رهایی بنیان های اخلاق از مبانی صرفا قرادادی آنها و تحکیم ارزشهای زندگی به خود زندگی و خدای آفریننده زندگی]
به عنوان مثال در سوره طارق خلق انسان از آبی که برون می جهد (منی یا اسپرم های مرد) را می گوید و سپس خارج شدن وی از بین انتهای ستون فقرات (صلب) و استخوانهای باز شونده لگن زن/مادرش (ترائب) امری کاملا محسوس برای همگان است و سخنی غیر یا ضد علمی نیست.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ
وَالسَّماءِ وَالطّارِقِ ﴿۱﴾ وَما أَدرىٰکَ مَا الطّارِقُ ﴿۲﴾ النَّجمُ الثّاقِبُ ﴿۳﴾ إِن کُلُّ نَفسٍ لَمّا عَلَیها حافِظٌ ﴿۴﴾ فَلیَنظُرِ الإِنسٰنُ مِمَّ خُلِقَ ﴿۵﴾ خُلِقَ مِن ماءٍ دافِقٍ ﴿۶﴾ یَخرُجُ مِن بَینِ الصُّلبِ وَالتَّرائِبِ ﴿۷﴾ إِنَّهُ عَلىٰ رَجعِهِ لَقادِرٌ ﴿۸﴾
بی سوادی بی مثال مفسرین و مترجمین باعث شده در آیه های فوق خارج شدن در آیه هفتم را به آب (منی) در آیه ششم نسبت دهند نه به انسان که موضوع بحث است در آیه پنجم و از این طریق با نفهمی خود باعث تشکیک در علمی بودن سخن خداوند شوند. آیه هفتم خروج انسان وورودش به زندگی است چون از فعل معلوم استفاده کرده است نه فعل مجهول . بدیهی است اگر منظور آب بود به علت بی ارادگی و عدم عاملیت یا فاعلیت آب منی، فعل آنرا مجهول می آورد یعنی یُخرج می آورد نه یَخرج. (ضمن اینکه در همان آیه ششم با کلمه دافق خروج جهنده آب را گفته و لازم نیست دوباره در آیه بعدی تکرارکند!). سپس بلافاصله درآیه هشت می گوید به بازگرداندن انسان (به حیات بعد از مرگش) مجددا قادر است. اگر موضوع آیه هفتم آب می بود نه انسان پس آیه هشتم هم باید به بازگرداندن آب منی به بدن پدر بچه ترجمه شود!!!
خنده دار تر و تاسف آمیز تر از بی سوادی مترجمین سنتی، تلاش بی ثمر کسانی است که خواسته اند به شکل علمی ثابت کنند مواد تشکیل دهنده منی از غدد و منابعی واقع بین ستون فقرات و دنده های مرد تولید می شود. (باز هم همان مردسالاری آقایان مترجم سنتی و روشنفکر) که حتی خلق بشر را محدود به آب جهنده آقایان می کند و بدن زن را به باد فراموشی می سپارد. اخیرا هم بحث گزاره های کاذب و غلط و کاذب نما و غیره که توسط اقایان گنجی و شبستری و نراقی در کشمکش با یکدیگر راه افتاده بر آتش این معرکه بازی ها افزوده است. هیچ کدام از این حضرات نگفته نکند من خودم غلط فهمیده ام و ریشه کذب در فهم غلط من است!
حالا چرا قرآن خروج انسان از میان استخوانهای لگن و پشت را مورد توجه قرار داده و صرفا خروجش از رحم مادر را عنوان نکرده؟ کسانی که با پیچیدگی زایش آشنا هستند به راحتی می توانند متوجه شوند که چگونه چرخش معجزه گونه نوزاد در حالت طبیعی درست در هنگام خروج از میان استخوانها برنامه ریزی شده است (عملی که نه مادر در آن دخالت دارد نه نوزاد نه پرستار یا دکتر). به کلیت سوره که نگاه می کنی می یابی که چگونه بیان حضور حکمت در هستی است (از نطفه انسان گرفته تا عظیم ترین کهکشانها و آسمانها) همه در ید قدرت او و تحت حکمت متعالی وی هستند و بنابراین خارج از دایره حکمت و اخلاق چنین شعور عظیمی است که نتواند و نخواهد انسان این موجود شعورمندی که به حد درک هستی خود رسیده است و مرگ ابدی در حقش جنایت است را مجددا در فرایند های خلق مجدد جهان های جدید بازآفرینی نکند (باز آفرینی که اینبار نه کدهای ژنتیکی که کدهای اخلاقی تجمع شده در طول زندگی حیات این دنیایی بشر مبنای باز تولیدش خواهند شد). خدایی که مکانیسم های لازم را برای خروج طبیعی انسان از میان استخوانهای در هم فروفته و حفره تنگ بین آنها تعیین نموده است مکانیسم های بعثتش و بازگشتش به حیات ابدی را نیز در نظر دارد.
براستی جز او به که پناه بریم زمانی که جهل و فساد دامن گیر عام و خاص شده است.
سید احمد آل حسین. رمضان ۲۰۱۲
سلام
با تشکر از جناب “abbas” در نقل این نظریه
آیه هشتم میتواند هم به “انسان” اشاره کند و هم به “آب”
این “اتصال آیات” است که مبنا قرار گرفته والا میتوان ادعا کرد که آیه هفتم در باره” آب” بوده ولی آیه هشتم بعنوان نتیجه و در رابطه با کلیت چند آیه قبل بیان شده است(و دلیلی بر اشتباه علمی گوینده در مورد خروج “آب” لحاظ شود چنانکه لحاظ میکنند).
“اتصال آیات” یعنی ارتباط پیوسته (ترتیب و رابطه) تمام آیات در یک سوره …یعنی نمی توانیم یک آیه را جهشی (کنار گذاشتن آیه بلافاصله قبل یا بعد) با چند آیه قبل و یا با چند آیه بعد مربوط بدانیم…
این ارتباطی که در نظریه (بین آیات ۷و۸) آمده است با بقیه آیات قبلی نیز تایید میشود و نمونه ای از معتبر بودن “اتصال آیات” است…همه آیات درباره خود انسان بعنوان موجود “خلق شده از آب جهنده” اشاره دارند.خروج او برای تولد و تولد دوباره…
والسلام
با عرض پوزش این جمله خود را که عرض کردم:
“آیه هشتم میتواند هم به “انسان” اشاره کند و هم به “آب””
چنین اصلاح میکنم که :
آیه هشتم میتواند هم به “انسان” اشاره کند و آیه هفتم هم به “آب”
سلام
آیا مولف کتاب حق دارد روش خواندن آن کتاب را به خواننده بگوید؟
بنظر میرسد جستجوی اینکه نظر نهفته در خود قرآن در خصوص نحوه خواندن قرآن چیست مغفول میماند…
شاید بشود علت این غفلت را چنین توجیه نمود که در کتب تالیف انسان ها تمام کتاب یکجا مهیاست ولی در قرآن بسبب نزول تدریجی یا هر علتی دیگری امکان اعلام روش خواندن کل کتاب به روش معمول و صریح مقدور نبوده است…
سوره قصص را ملاحظه کنید. آیه ۵۱ به این نظر نهفته اشاره دارد:
…ولقد وصلنا لهم القول لعلهم یتذکرون…
قبل از این آیه حوادث زندگی حضرت موسی با جزئیات زیادی بیان شده است. بیان ترتیب رخ دادن حوادث مهم است. خصوصا حوادث مربوط به زندگی رهبران جوامع …
هر گونه جابجایی در بیان حوادث زندگی پیامبران میتواند باعث بروز اختلاف در میان پیروان بعدی ایشان گردد…
پیروان موسی قبل از رسالت محمد بیاناتی در مورد حوادث زندگی پیامبر خود داشته اند. پس از نزول قرآن و “اقوال” مندرج در آن بین این “اقوال” مختلف “اتصال” ایجاد شده است.
برای همین است که پس از بیان صحیح (رعایت اتصال قول منطبق با اتصال حوادث) در شرح حوادث زندگی موسی بیان میکند که مومنین اهل کتاب بر ایمانشان افزوده میشود و پاداش مضاعف برای آنها بجهت صبر (بر ابهامات) اعلام میگردد…
این کتاب قرآن و حصول “اتصال قول” چنان اهمیتی دارد که قبل از آیه ۵۱ قرآن را معجزه ای برتر از معجزات موسی و هدایتی برتر از آنها اعلام میکند…
بنابراین باید در هر موضوع مندرج در قرآن رعایت “اتصال قول” نمود…
در ابتدای سوره بقره اوایل قرآن از نشانه های کافرین عدم رعایت اتصال بطور کلی و فراگیر است….
آیا رعایت اتصال در آنچه در قرآن می آید از مصادیق این امر کلی نیست؟
والسلام
ممکنه بیشتر توضیح بدهید یا ممکن است لطفاً مقاله اى رو معرفى کنید که مطالب شما را مبسوط تر بیان کند!
دیدگاهها بستهاند.