اریک فروم(Erich Fromm) جملهی بسیار مهمی دارد که سخت نیازمند توجه است. او میگوید:
“تمثال خدا دیگر نه در چوب و نه در سنگ، بلکه در قامت کلمات چنان برافراشته است که مردم آنها را در معبد عبادت میکنند”.
متأسفانه این بتپرستی نوین در شریعت اسلام نیز بسیار شایع است. البته من در باب متن مقدس سخن میگویم. ما بیشتر به خم و راست شدن در مقابل کلمات خدا مشغولیم. ما برایِ این واژگان اهمیتِ دیگری قائلیم. در این میان معنای کلماتِ قرآن به تعطیلات میروند، (به تعبیر ویتگنشتاین (L.Wittgenstein) که میگفت: گاهی که ما کلمهای همچون خدا را استفاده میکنیم؛ زبان به تعطیلات میرود؛) و شهرِ این کتاب مملو امّا خالی مینماید. البته مراد من از معنای کلمات، معنای کاربردی واژههای متنِ مقدس است. در “بتپرستیِ واژهای قرآنی” چنان این واژهها رهزنی میکنند که دیگر راهی در جهت اندیشهورزی متعهد باز نمیماند. در این میان کاربرد واژهها تسلیم تابویِ حروف میشوند و معنا قربانی صورت، و صور پادشاهِ متن لقب میگیرند.
بنابراین، به نظر من فرضیهی اصلی دربارهی قرآن میباید تغییر کند. “اینکه کلمات قرآن قداست لدنی دارند” چندان اهمیت ندارد؛ قداست قرآن در این فرضیه است:
“در انداختن زندگی خوب فارغ از هرگونه نظریهپردازی، در هر دوره و دورانی”.
به عبارت دیگر:
قرآن “کتابِ خوب زیستن فارغ از هرگونه زمان و مکانی در هرگونه زمان و مکانیست”.
این امتیاز اصلی و کلید فهم جان حرف قرآن است. چرا ما میباید در کلمات قرآن محبوس بمانیم و تنها تن به “صورتسازیهای خدا” بدهیم. بهتر است جانمایهی قرآن را از مجرای “تبیینگری یک زندگی خوبِ بیتکلف” دریابیم و آن را جدی بگیریم. قرآن کتاب ادیبانهی خدا نیست؛ قرآن طرحِ خدا برای زندگانیِ خوب است.
امّا مفهوم مرکزی این “زندگانی خوب” چیست؟! به عبارت تمثیلی، سر جهازی زیستِ قرآنی کدام است؟! راه دور نروید. اصلاً ذهن خود را خسته نکنید و هزار آیه و حدیث را سر هم نبافید. این سر جهازی یک کلمه بیشتر نیست: ایمان. ایمان تمامِ کلامِ خداست؛ تمام پیشنهاد اوست. ایمان مشارکت در رابطهی بینابینی با معبودِ دوستداشتنیست. این رابطه به آدمی تجربه پناه را هدیه میدهد و او را به اوج زندگانی خوب میرساند.
بنابراین، از منظر قرآن “زندگانی خوب” زیستن زیر چتر علم و دانش نیست؛ زیستن با رعایت ریز به ریز احکام فقی نیست؛ زیستن با پایبندی به فلان نظام حکومترانی نیست؛ “زندگی خوب” زیستن زیر سایهی ایمان است. ایمان سزاوارانه به فرد مومن تجربهی پناه را میبخشد و این تجربه به جهان نیز سرایت میکند. فرد مومن پس از این تجربه دست به اقداماتِ دیگرخواهانه میزند و اصلاً جهان را جور دیگری میبیند. او همه را خودی میبیند و حقّا واجد چنین نگاهی میشود: (مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم/هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم…).
توضیح: این مطلب «صرفاً» بیانگر دیدگاه «خوانندگان زیتون» است. مطالب این ستون غالباً بدون اصلاح و ویرایش منتشر میشوند. شما هم میتوانید مطالب خود را به زیتون ارسال کنید. تماس با ما