حاشیه‌ای بر«نامه به ترامپ»؛ «از ماست که بر ماست» در سه ایپزود

رضا علیجانی

ایپزود یک: یک بار در پاریس در حاشیه یک مراسم با یکی از افراد جدا شده از مجاهدین صحبت می‌کردم. او، فرد دیگر جدا شده‌ای را متهم به «ارتباط با رژیم» و سفر به ایران و همکاری با اطلاعات و امثالهم می‌کرد. استنادش به فیلمی بود که در ایران توسط نهادهای امنیتی ساخته شده و سخنان و مصاحبه‌های برخی جدا شده‌های مجاهدین و نقش احتمالی‌شان در حمله به قرارگاه اشرف را به بیننده منتقل می‌کرد. می‌دانستم که دانسته‌هایش در باره فردی که در باره‌اش صحبت می‌کردیم نادرست است. در باره آن فرد و اینکه سفری به ایران نداشته در حدی که می‌دانستم توضیح دادم. اما گفتم می‌دانی چرا برخی از جدا شده ها به همکاری با اطلاعات ایران می‌پردازند و احتمال همکاری‌شان حتی در حمله با اشرف هم ممکن است درست باشد؟ افزودم این فرهنگ و تربیتی است که خود مجاهدین به آنها آموزش داده‌اند؛ وقتی می‌گویند که همه تضادها در برابر «تضاد اصلی»؛ فرعی است و در برابر حکومت ایران حاضرند با هرکس اتحاد و همکاری داشته باشند.

حال فردی که با همین فرهنگ آموزش دیده و تربیت شده، تحلیل‌اش روی مجاهدین و خط مشی و رفتار رهبری‌اش عوض شده و به جای حکومت ایران؛ «تضاد اصلی»‌اش خود سازمان و رهبری آن شده است. حال طبق همان آموزه‌ها و تربیت قبلی همه چیز نسبت به این مسئله «اصلی» باید «فرعی» تلقی شود و با همه‌کس می‌توان علیه تضاد اصلی همکاری کرد از جمله حکومت ایران و اطلاعات‌اش. میوه‌ای تلخ بر درخت پراگماتیسم افراطی و بی‌اصول.

ایپزود دوم: با یکی از دوستان اصلاح‌طلب در باره یک حزب تازه تاسیس که داعیه اصلاح‌طلبی داشت صحبت می‌کردیم. این حزب در ابتدا مدعی نمایندگی نسل جوان اصلاح‌طلب بود که به نسل قبل منتقد است و می‌خواهد با «رهبری نظام» اعتمادسازی کند و با نسل قبل و عمل‌کرد جریان اصلی‌اش هم مرزبندی روشن و اعتمادبخشی داشته باشد. دوست اصلاح‌طلب‌مان به‌شدت به این حزب می‌تاخت و می‌گفت اینها عموما بعد از شرایط سخت دوران جنبش سبز خبری ازشان نبود و حالا یک دفعه پیدا شده‌اند و با دور زدن اصلاح‌طلبان و مرزبندی با آن ها می‌خواهند مستقیم با راس هرم اعتمادسازی کنند و خر خودشان را برانند.

من با بعضی از مواد خبری دوست‌مان در باره پیشینه برخی از افراد جریان تازه‌تاسیس موافق نبودم و در حد دانسته‌هایم توضیح دادم. اما افزودم این فرهنگی است که خود شماها به اینها یاد دادید و حالا همان را در مورد خودتان دارند اجرا می‌کنند؛ وقتی که بر محور خودی- غیرخودی به «سنخ‌شناسی نیروها» پرداختید و یکی از افراد شناخته شده‌تان در نشست تحکیم در اصفهان صریحا پشت تریبون در پاسخ به سئوال و نقد دانشجویان گفت بادامچیان وعسگراولادی خودی هستند و مهندس سحابی غیرخودی است. مهندس سحابی هم در پاسخ گفت شما با این کارتان می‌خواهید که رهبر نظام به شما اعتماد کند ولی اشتباه می‌کنید و در این کار هم موفق نخواهید شد.

و افزودم شما برای اعتمادسازی با رهبر چنین تحلیل می‌کردید که نیازی نیست ما برای جریان‌های پرهزینه، هزینه بدهیم و بهتر است خرج‌مان را از آنها جدا کنیم. ما باید با مساجد و هیئت‌ها پیوند بخوریم نه با نهضت آزادی و ملی- مذهبی و حتی وقتی برخی دوستان ما برای حمایت از تحصن نمایندگان مجلس ششم به ساختمان مجلس مراجعه کردند بعضی با همین روی‌کرد تحلیلی، خودشان را پنهان کردند که راس هرم را حساس نکنند و خرج‌شان را جدا کردند که هزینه زیادی بردوش‌شان نیفتد.

حال این جریان جدید و جوانان‌اش هم همین نوع آموزه ها و تربیت ها را دارند پیاده می‌کنند تا هزینه زیادی ندهند ولی این بار خود شما موضوع این رفتار قرار گرفته‌اید. ثمره‌ای تازه در امتداد نوعی پراگماتیسم افراطی و بی‌اصول.

و اینک ایپزود سوم: سی نفر از فارسی زبانان نامه‌ای به آقای ترامپ نوشته‌اند و به جای «توافق فاجعه‌بار» برجام، خواهان تدوین «یک رژیم جامع تحریم» و مقابله «با تمام ابزارهای موجود» شده‌اند.

سطور و بین سطور این نامه بی‌نیاز از توضیح است. اما ذکر یک نکته شاید بد نباشد و نشان می‌دهد که دقت نویسندگان نامه بسیار بالا و قابل تحسین است و آن این که آنان ذائقه سیاسی پرزیدنت دونالد ترامپ که میلی به «حقوق بشر» ندارند، را در متن نامه کاملا رعایت کرده و در این نامه ضمن توجه به «موشک‌های بالستیک» اما سخنی «غیرضروری» درباره حقوق بشر به میان نیاورده‌اند.

موضع نگارنده و جریانی که آبشخور فکری‌اش را تشکیل می‌دهد نسبت به مسئله استقلال سیاسی، منافع ملی، مسئله تحریم‌ها، جنگ و بالاخره قرار داد برجام کاملا روشن است و نیازی به تکرار ندارد (و از جمله طرح «دقت» در عدم ذکر حقوق بشر در این نامه نه از باب تایید تقاضا از دولت خارجی در این رابطه است!).

هم‌چنین من بسیاری از امضاءکنندگان این نامه را نمی‌شناسم و همین‌طور همه آن‌هایی را هم که می‌شناسم، یک‌کاسه نمی‌کنم. و به لحاظ اخلاقی نیز بین کسانی که اشتباه تحلیلی دارند با کسانی که منافع شخصی دارند فرق می‌گذارم. ضمن آن که همان‌قدر که برای خودم قائل به اصلاح مواضع اشتباهم در طی زمان هستم، همین حق را برای دیگران هم قائل‌ام.

همگان به‌یاد داریم که بعد از حمله به عراق بخش قابل توجهی از جنبش دانشجویی به خاطر کم‌تجربگی و برخورد احساسی و عکس‌العملی و به علت ضعف در به حساب آوردن متغیر«استقلال» و «منافع ملی» در معادلات چند مجهولی سیاسی و …؛ موضع شتاب‌زده ای در این‌باره داشت. موضعی که بعدا هم مورد نقد و هم مورد اصلاح قرار گرفت. و باز به خاطر دارم در میزگردی که در یکی از ماهنامه‌ها در دوران اصلاحات شرکت داشتم و مرحوم احسان نراقی نیز حضور داشتند و کهولت ایشان و چرت‌زدن گاه‌گاهی‌شان مورد توجه جمع بود؛ وقتی بحث به احتمال حمله آمریکایی‌ها کشیده شد دوست جوان اصلاح‌طلبی که در همان زمان در یکی از قوای کشور نیز عضویت داشت، جمله‌ای گفت که حواس‌ام را به شدت از چرت جناب نراقی پراند و متوجه خود کرد. ایشان گفت مگر آمریکایی‌ها بیایند چکار می‌خواهند بکنند که این آقایان تا حالا نکرده‌اند؟ البته این دوست عزیز بعدا تغییر تحلیل دادند و الان موضعی صد و هشتاد درجه عکس آن هنگام دارند.

ولی در ایپزود سوم می‌خواهم به همان ریشه‌هایی برسم که در دو ایپزود قبلی پرداختم. برخی از کسانی که به چنین راهبردهایی می‌رسند که در سطور و بین سطور این نامه آشکار و مستتر است تحلیلی تماما پراگماتیستی از شرایط کشور دارند. خیلی ساده؛ آن‌ها می گویند حکومت اصلاح پذیر نیست و زور مردم و جامعه مدنی هم بدان نمی‌رسد و تنها زور خارجی است که می‌تواند قفل شرایط ایران را بشکند. در گذشته بخشی از مردم نیز همین‌گونه می‌اندیشیدند و شاید الآن نیز بعضی چنین باوری داشته باشند. البته اینک وضعیت منطقه و مسئله جنگ و کشتار و خون و ویرانی باعث تغییر نظر بسیاری شده و برای‌شان «امنیت» اولویت زیادی یافته است. حکومت نیز سعی می کند از این مسئله سوء استفاده خودش را بکند. در تاریخ گذشته نیز در مقاطعی که مردم مستاصل شده‌اند به همین مرزهای احساسی رسیده اند. اگر درست به یاد داشته باشم یک‌بار نیز آقای خمینی قبل از انقلاب به همین ماجرا اشاره کرده بود. مهندس سحابی که از بزرگ‌ترین آموزگاران بحث استقلال و منافع ملی در دو دهه گذشته بود نیز ضمن نگاه انتقادی که به ضعف و کمبود نگاه و مولفه «ملی» در بسیاری نظرگاه‌های سیاسی و نظری اصلاح‌طلبی داشت؛ در یکی از سرمقاله‌های ایران فردا به نسبت بین استیصال مردم و نگاه به بیرون و خوشحالی مردم از مداخله خارجی در شهریور بیست اشاره کرده بود.

شاید این مسئله را باز بشود عمیق‌تر کاوید و گفت در تلقی‌های عامیانه نسبت به ظهور منجی نیز که در اوج ناتوانی و استیصال باید همچون دستی از بیرون بیاید و کاری بکند؛ نمونه‌ها و ریشه‌های سنتی این روانشناسی و تلقی بیرون‌گرا قابل ردگیری است…

اما امروزه و پس از دیدن شرایط اسف‌بار منطقه چرا باز این دیدگاه – هرچند بسیار محدودتر از گذشته- خریدار دارد، و عده ای مستقیم و غیر مستقیم حتی از جنگ دفاع می‌کنند و محاسبه می‌کنند که اگر تعدادی هم کشته شوند می‌ارزد که اوضاع تغییر کند و گاه می‌گویند مگر امروز در تصادفات جاده‌ای عده زیادی کشته نمی‌شوند؟

به نظر می‌رسد ریشه این نوع تحلیل‌های سرد و عاری از ارزش، رشد و گسترش نوعی پراگماتیسم افراطی و بی‌اصول در دهه‌های اخیر در عرصه سیاسی ایران است. مقایسه کشته‌های تصادفات جاده‌ای با کشته‌های نقض حقوق بشر در ایران را نیز از زبان افرادی با تحلیل‌هایی متضاد با دسته بالا هم شنیده‌ایم!

وقتی «رئال پلیتیک» بی درو پیکر و بی حد و مرز و عاری از اصول و اتکا صرف به «هزینه- فایده» و «تناسب قوا»ی سیاسی؛ بی‌محابا تبلیغ می‌شود دیگر فرقی نمی‌کند مرزهای دموکراسی و آزادی زیرپا گذاشته شود و یا مرزهای استقلال و منافع ملی.

اصلا بگذارید سخن را جزئی‌تر اما ریشه‌ای‌تر کنم:

وقتی نام جنایت‌کاری در فهرستی انتخاباتی می‌آید و نقد و اعتراضی صورت نمی‌گیرد و به عکس این نقدهای مشقفانه است که مورد اعتراض واقع می‌شود؛

وقتی قرار است از شخصیتی سیاسی حمایت شود که نقشی محوری در گذشته در وضعیتی که امروزه دچارش هستیم داشته، اما امروزه در سمت درست تاریخ ایستاده است؛ سعی می‌شود واقعیت تاریخ نیز دست‌کاری شود و با تبرئه او نقش و سهم‌اش بر گردن دیگری قرار گیرد؛

وقتی احمد منتظری تحت فشار شدیدی قرار می‌گیرد اما نه تنها با او همدلی نشان داده نمی‌شود بلکه در پرونده‌سازی علیه او مشارکت صورت می‌گیرد و کسی هم اعتراض نمی‌کند؛

وقتی سخن از اعدام‌های دهه شصت و کشتار زندانیان بی‌دفاع در تابستان ۶۷ به میان می‌آید عده‌ای سکوت مطلق می‌کنند و برخی نیز بی‌پرده دفاع می‌نکنند و آن را امری طبیعی در هر انقلابی می‌خوانند که باید فراموش‌اش کرد؛

وقتی رهبران محصورجنبش سبز مورد بی‌توجهی قرار می‌گیرند اما برخی نه تنها اعتراض نمی‌کنند بلکه به توجیه‌گری خلف وعده دولت روحانی با تئوری‌سازی‌هایی همچون «اولویت توسعه اقتصادی بر آزادی و حقوق بشر» می‌پردازند؛ و ده‌ها مثال دیگر؛

آن‌گاه ریشه های درخت پراگماتیسم بی‌اصولی آبیاری می‌شود که میوه‌هایی تلخ به بار می‌آورد و مجوزی برای به کار گیری «هدف وسیله را توجیه می کند» و یا اولویت‌دهی یکی از اصول و ارزش‌های بنیادین چون آزادی و استقلال و عدالت و توسعه و امنیت و … بر دیگری به قیمت نقض آن یکی صادر می‌شود که ممکن است خارج از اختیار به کار گیرندگان آن در جای دیگر و توسط عده‌ای دیگر به کار گرفته شود.

وقتی یکی از تقدم توسعه بر آزادی و حقوق بشر به قیمت نقض آن سخن می‌گوید، آن‌گاه یکی دیگر هم از اولویت دموکراسی و آزادی به قیمت نقض استقلال و حفظ کیان و منافع ملی دفاع می‌کند. وقتی عده‌ای در دفاع از مداخله ایران در جنگ ویران‌گر سوریه به توجیه جنگ نیابتی در کشوری دیگر برای حفظ حریم امنیت خود می‌پردازند و شرّی کوچک را برای جلوگیری از شرّی بزرگ لازم و موجه می‌دانند، دیگر چه جای گله و اعتراض برای کسانی که همین فرمول را در جای دیگری به کار می‌برند.

متاسفانه همان‌گونه که در دو ایپزود قبلی آورده شد خانه از پای بست ویران است. شاید لازم باشد به بعضی مبانی برگردیم و برخی اصول پایه ذهنی و رفتاری‌مان را دوباره بچینیم. و به خصوص بعد از چند دهه دوباره بیندیشم به این اصل فراموش شده که «هدف وسیله را توجیه نمی کند».

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

11 پاسخ

  1. بالاخره دو کلمه حرف حساب. بسیار از آقای علیجانی ممنونم که حرمت واژگان را حفظ کردند و آنها را به بهترین وجه برای بیان افکار خود بکار بردند. معتقدم بسیاری از هموطنانم مدتهاست توان خواندن دقیق و درک یک نوشته هر چند هم کوتاه باشد را ندارند و اغلب به بهانه دیدن یک تیتر به سطح انفجار کلامی اندریافت های پریشان خود می رسند . به هر حال دیدگاهی کاملا متوازن و درکی فراسوی نیک و بد در این سخن دیدم که امروزه بسیار نایاب است.

  2. آقای علیجانی
    ملی مذهبی های رو هم کاش مروری میکردید چون انموقع که خمینی از طرف امریکا به ایرانیها به عنوان یک مخالف خورانده شد آنها (در انموقع نهضت آزادی) هیچ واکاوی نکردند و حمایت هم کردند. همین الان ملی مذهبی ها حداقل شرایط لازم و کافی یک مبارزه را رعا یت نمیکنند. لازمه ان ارزیابی خودتان بصورت روزانه است الان وبسایت شما از یکهفته پیشتر در گویا نیوز قا بل دسترسی نیست به مجرد اینکه روی ان کلیک میکنم به سایت دیگری میرود و به نوعی هک شده. آدم را یاد مثل معروف کل اگر طبیب بودی میاندازد.

  3. سلام
    معتقدم دلیل اینکه سوریه و سرنوشتش برای گروه غربی خیلی حیاتی هست این موضوع فراموش شده هست که اسرائیل برای توسعه نیاز به خاک داره و تجربه فلسطین نشان داد اگر برای ساکنان سرزمینهایی اشغال شده از قبل چاره ای (genocide or departure) اندیشیده نشود بعد از اشغال دردسر میشوند برای انسانها برتر. به همین علت مثل هری پاتر که زیر چادر نامرئی قایم میشد، توسعه طلبان نیل تا فرات هم زیر چادر “دل سوخته برای دموکراسی نداشته ملت سوریه” در حال فراهم کردن شرایط توسعه هستند و جلوی چشم همه خواسته یک ملت برای اصلاح حکومت مرکزی خودشون رو بهانه قراردادندبرای مسلح کردن گروههای آدمخوار و ویرانی اون و الان هم با زور رسانه و البته همراهی آل سعود طرفداران زیادی دآرند. اینطرف اما ” زود حکومتو بگیر بده به خودم “های لژیونر نامه نوشتن که سوریه کمه ایران رو هم ویرانه کنید، سوریه اش مال شما، ایران ویران رو هم بدید ما حکومت کنیم بعضیامونم سرمستانه کنسرت راک بدیم هر چند لازم باشه که جوونای مملکتمان و به افتخار شما چاک بدیم.

  4. عباس گرامی، ای کاش هشدار مقاله را خود نویسنده روشن می کردند. وگرنه هر کسی به ظن خود برداشتی از آن می کند.
    فکر نمی کنم در جایی که من خود را با تمام موارد مقاله آقای لاریجانی جز یک مورد موافق یافته ام، برخ کشیدن “نام مردم ایران” ضرورتی می داشت.
    هستند کسانی که داعیه ضد امپریالیست بودن دارند اما در عمل تامین کننده منافع امپریالیسم هستند. لازم نیست راه دور برویم، راست های حاکم در کشور خودمان و رهبر سابق نظام بهترین نمونه آن می باشند. کاملا مشهود است که شما بزبان راندن امپریالیسم را بر نمی تابید . و موضوع بحث ما هم در اینجا این واقعیت عریان نیست که امپریالیسم جهان را بار دیگر به پرتگاه جنگی دیگر هدایت می کند.
    مسئله سوریه از اهمیتی حیاتی برای منطقه و جهان و بویژه کشور ما برخوردار است. فکر نمی کنم نیازی به مرور دوباره آنچه در سوریه رفته باشد چرا که در بالا بدانها اشاره کردم. صورت مسئله باندازه کافی گویا هست: یا ما باید فعالانه در جهت پیشبرد نقشه های امپریالیسم و متحدان مرتجع منطقه ایش تلاش کنیم، آنطور که همپالکی های سی نویسنده نامه به ترامپ و امثال آنها در داخل و خارج از ایران چنین می کنند، یا نظاره گر منفعل آن باشیم، که در هر دو صورت باید در آینده ای نه چندان دور به چندین پرسش پاسخ دهیم، مثلا این که چرا فروپاشی سوریه و قدرت یابی مشتی بربر منش را به سرنگونی دیکتاتوری سکولار حزب بعث ترجیح دادیم؟ یا اینکه چرا از سرنوشت لیبی، عراق و افغانستان درس های لازم را نگرفتیم؟ و در نهایت اینکه علیرغم اینکه نام ایران و ایرانی در هر جمله امان پررنگ نقش بسته باشد، چظور قادر به تشخیص منافع ایران و ایرانی در این بحران نشدیم؟

  5. مهندس سحابی در مصاحبه با رادیو زمانه: “این بسیار کارِ هم غلط و هم خطرناکی است که عده ‏ای به‏ نام ایرانی به یک دولت خارجی –حال دولت خارجی ابرقدرت آمریکا است- توصیه کنند که به کشور ایران حمله کند. من فکر می‏ کنم که آن‏ها درد وطن و مملکت ایران را ندارند. در این سی‌ساله‏ ی حکومت جمهوری اسلامی و به‏ خصوص در پنج‌شش سال حکومت آقای احمدی ‏نژاد، ایران به‏ قدر کافی تخریب شده است. دیگر از ایران چیزی باقی نمی ‏ماند. آن‏وقت یک حمله‏ ی خارجی هم اتفاق بیفتد؟! دیگر چه کسی می‏ خواهد بر سرزمین سوخته ‏ی ویران شده حکومت کند؟
    بنابراین، اگر برخی از هم‏وطنان ایرانی ما چنین کاری را انجام بدهند، آن را به‏ شدت نادرست می‏ دانم و آنها را برحذر می‏ دارم تا از چنین کارهایی دست بردارند.”

    آقای علیجانی گرامی روی نکات حساسی دست گذاشته اند که من جز یک مورد با همه آنها موافقم.
    من با شناختی که از نقطه نظرات و دیدگاه های زنده یاد مهندس سحابی دارم، معتقدم اگر ایشان زنده می بود در یک نکته با آقای علیجانی نمی توانست موافق باشد و آن مسئله سوریه بود.
    زنده یاد سحابی در سال های ۷۰ شمسی به سیاست مهار دو جانبه دولت اسرائیل و بالطبع آن حامی اصلیش، دولت امریکا پرداخت. مهار دوجانبه بدنبال تضعیف هر چه بیشتر تا فروپاشی کامل دو قدرت منطقه ایِ رقیب اسرائیل، یعنی عراق و ایران بود. و آنطور که امروز شاهدیم موفق به خنثی کردن و بقول مهندس سحابی موزائیکی کردن یکی از آن دو یعنی عراق شده است. مهندس سحابی همانطور که آن زمان بواسطه شناختش از سیاست مهار دوجانبه با حمله امریکا در سال ۲۰۰۳ به عراق و همکاری دولت خاتمی با امریکا مخالف بود، امروز هم نمی توانست طرفدار سیاستی باشد که به نظاره گری غصب سوریه توسط ارتجاع منطقه دعوت کند. چرا که سوریه را بعنوان سکوی پرشی برای پیگیری سیاست مهار ایران (بعنوان کشور و نه حکومت) قرار داده اند.
    امروز که متاسفانه از وجود امثال سحابی ها محروم شده ایم باید با تامل و دقت بیشتری مسائل جاری را تحلیل کنیم و جوگیر جنگ روانی رسانه های غربی و دنالچه های فارسی زبان آنان نشویم.
    در سوریه چه اتفاقی افتاده؟ اخیرا مصاحبه پروسور مایر رئیس مرکز تحقیقات دانشگاه ماینز با سایت خبری تلویزیون دولتی آلمان را ترجمه کرده ام که پاسخ درخور را به سول پیشین می دهد. من در اینجا مختصری از آن مصاحبه را می آورم: ” مایر: طبق گفته های فرمانده سابق ناتو، ژنرال وسلی کلارک، دولت ایالات متحده بلافاصله بعد از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ طراحی تغییر دولت ها در هفت کشور را آغاز کرد که از دید امریکا بعنوان دشمن قلمداد می شدند؛ منجمله عراق، لیبی و نیز سوریه.
    برای دسترسی به این هدف در سوریه، امریکا از سال ۲۰۰۵ مقدماتی را فراهم کرد، که علاوه بر عملیات تبلیغاتی عدیده علیه رژیم اسد، تامین مالی و آموزش ارتشی از تروریست ها، با مشارکت اسرائیل و عربستان سعودی جزو آنها می باشند. طبق افشاگری سیمور هرش در سال ۲۰۰۷ این نیروها می بایستی برای سرنگونی دولت های دمشق و تهران بکار گرفته می شدند. بدون مداخله نظامی روسیه در سپتامبر ۲۰۱۵ رژیم اسد فرو می پاشید. اما قدرت را قوی ترین نیروهای نظامی برای خود تصاحب می کردند یعنی اسلامیون افراطی همچون جبهه النصره که متعلق به شبکه القاعده است و داعش .
    واقعیت امر بنا بر شهادت ناظران مستقل این است که در حال حاضر هیچ کسی وجود ندارد که بتواند جایگاه اسد و نیز سیستم حکومتی در سوریه را پرکند. باید در نظرداشت که بیش از نیمی از مردم سوریه از رژیم حمایت می کنند. این فقط اقلیت های مذهبی همچون مسیحیان، علوی ها و سایر گروه های شیعه را در بر نمی گیرد که تحت حکومت سنی های افراطی شانس ادامه حیات نمی داشتند. – شعار “مسیحی به بیروت، علوی توی گور” همچنان بر سر زبان افراطیون است. حتی بخش بزرگی از اهل تسنن بویژه اقشار متوسط شهرنشین همچنان طرف اسد هستند.”
    من با علم به این سرنوشتی که برای مردم سوریه رقم زده اند، خود را در کنار مردم آن کشور و نه در کنار اسد یا ایران و روسیه می بینم. الویت اول برای مردم سوریه دفع تجاوز امریالیستی-ارتجاعی است. تا در پی آن بتوانند با مصالحه ملی بسوی آبادانی کشور ویران شده اشان و برقراری نظامی مردمسالار در آن حرکت کنند.
    بنابراین با این نظر آقای علیجانی نمی توانم موافق باشم که این همراهی و همبستگی بخشی از نیروهای مترقی در داخل و خارج از ایران با مردم سوریه را بعنوان “موجه دانستن شری کوچک در مقابل شری بزرگ تر” معرفی می کند. آن “شر بزرگتر” به معنای نابودی سوریه و فروپاشی تمامیت ارضی آن کشور است.
    امیدوارم ایشان توجه لازم را به یادآوری دوستانه بنده داشته باشد و همانطور که خودشان نوشته اند ” قائل به اصلاح مواضع اشتباه در طی زمان” باشند و نظر خود را مجددا بررسی کنند.

    1. «من با علم به این سرنوشتی که برای مردم سوریه رقم زده اند، خود را در کنار مردم آن کشور و نه در کنار اسد یا ایران و روسیه می بینم. »
      از این نوشته شما برمی آید که شما خود را بیشتر در مقابل امپریالیسم میدانید تا در طرف مردم سوریه و چه برسد مردم ایران که نامش را هم نیاورده اید. در مقابل امپریالیسم بودن ضرورتن کسی را در طرف مردم قرار نمی دهد. به استالین، قذافی، حافظ اسد، بشار اسد، صدام حسین، رهبر کره شمالی نگاه کنید. این مقاله سعی می کند همین هشدار را به شما بدهد.

  6. جناب آقای علیجانی، من تقریبا هم سن و سال شما هستم ،اما با شما بسیار فرق دارم،مثلا مثل شما و مرحوم بازرگان و لاجوردی و اکبر گنجی و عسکر اولادی در هیچ رژیمی به زندان نرفته ام…مثل شما و اقای مجید محمدی امضاء کننده نامه و اقای ابراهیم نبوی عصبانی شده از این نامه در انقلاب اسلامی شرکت نداشته ام و هیچ کس هم به من اهمیت نمی دهد که نوشته ام را بخواند و یا با من مصاحبه کند …من برعکس شما مصدقی نیستم ، اما وقتی دکتر صدیقی در اوج روزهای انقلاب بر مزار تختی در حضور بسیاری گفت اگر این عربی خوانی را متوقف نکتید اینجا را ترک می کنم حسن انتخاب مصدق را در دلم تحیسن کردم…من بر عکس شما ملی مذهبی نیستم و آقایان علی شریعتی و مهدی بازرگان و مهندس سحابی را از شریف ترین هموطنانم می دانم و لی از اینکه اسلام سیاسی را تقویت کردند و نمی فهمیدند با الله اکبر گفتن روی پشت بام ژان ژاک روسوها به حکومت نمی رسند و راه را برای اخوند ها هموار می کنند ،آنها را در همه فجایع جمهوری اسلامی شریک می دانم…آقای علیجانی شما یک بار مثل بسیاری از اینکه با انقلاب اسلامی همداستان بودید اشتباه کردید …فکر نمی کنید دوباره اشتباه می کنید؟

    1. «فکر نمی کنید دوباره اشتباه می کنید؟»
      آیا این عبارت آخر شما پرسشی است یا نه؟
      اگر منظورتان این است که الان نویسنده مقاله اشتباه میکند، شما باید استدلال کنید که چرا الان هم نویسنده مقاله اشتباه میکند.
      اگر واقعن منظورتان پرسیدن است، که در این صورت آشکار است که نویسنده معتقد است اشتباه عمده ای در این مقاله نمیکند و این چه پرسش لغوی است که شما می پرسید.

  7. متاسفانه این نکاتی که گفتید به وفور دیده می شود و همه کم و بیش مشمول آن می شوند . دلیل اصلی اش هم این است که واقعا تشخیص اینکه چه چیزی درست و چه چیزی غلط است در زمانی که افراد اصول فکری درست و روشنی ندارند غیر ممکن است و افراد به معنای دقیق کلمه گمراه می شوند .

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »