ایپزود یک: یک بار در پاریس در حاشیه یک مراسم با یکی از افراد جدا شده از مجاهدین صحبت میکردم. او، فرد دیگر جدا شدهای را متهم به «ارتباط با رژیم» و سفر به ایران و همکاری با اطلاعات و امثالهم میکرد. استنادش به فیلمی بود که در ایران توسط نهادهای امنیتی ساخته شده و سخنان و مصاحبههای برخی جدا شدههای مجاهدین و نقش احتمالیشان در حمله به قرارگاه اشرف را به بیننده منتقل میکرد. میدانستم که دانستههایش در باره فردی که در بارهاش صحبت میکردیم نادرست است. در باره آن فرد و اینکه سفری به ایران نداشته در حدی که میدانستم توضیح دادم. اما گفتم میدانی چرا برخی از جدا شده ها به همکاری با اطلاعات ایران میپردازند و احتمال همکاریشان حتی در حمله با اشرف هم ممکن است درست باشد؟ افزودم این فرهنگ و تربیتی است که خود مجاهدین به آنها آموزش دادهاند؛ وقتی میگویند که همه تضادها در برابر «تضاد اصلی»؛ فرعی است و در برابر حکومت ایران حاضرند با هرکس اتحاد و همکاری داشته باشند.
حال فردی که با همین فرهنگ آموزش دیده و تربیت شده، تحلیلاش روی مجاهدین و خط مشی و رفتار رهبریاش عوض شده و به جای حکومت ایران؛ «تضاد اصلی»اش خود سازمان و رهبری آن شده است. حال طبق همان آموزهها و تربیت قبلی همه چیز نسبت به این مسئله «اصلی» باید «فرعی» تلقی شود و با همهکس میتوان علیه تضاد اصلی همکاری کرد از جمله حکومت ایران و اطلاعاتاش. میوهای تلخ بر درخت پراگماتیسم افراطی و بیاصول.
ایپزود دوم: با یکی از دوستان اصلاحطلب در باره یک حزب تازه تاسیس که داعیه اصلاحطلبی داشت صحبت میکردیم. این حزب در ابتدا مدعی نمایندگی نسل جوان اصلاحطلب بود که به نسل قبل منتقد است و میخواهد با «رهبری نظام» اعتمادسازی کند و با نسل قبل و عملکرد جریان اصلیاش هم مرزبندی روشن و اعتمادبخشی داشته باشد. دوست اصلاحطلبمان بهشدت به این حزب میتاخت و میگفت اینها عموما بعد از شرایط سخت دوران جنبش سبز خبری ازشان نبود و حالا یک دفعه پیدا شدهاند و با دور زدن اصلاحطلبان و مرزبندی با آن ها میخواهند مستقیم با راس هرم اعتمادسازی کنند و خر خودشان را برانند.
من با بعضی از مواد خبری دوستمان در باره پیشینه برخی از افراد جریان تازهتاسیس موافق نبودم و در حد دانستههایم توضیح دادم. اما افزودم این فرهنگی است که خود شماها به اینها یاد دادید و حالا همان را در مورد خودتان دارند اجرا میکنند؛ وقتی که بر محور خودی- غیرخودی به «سنخشناسی نیروها» پرداختید و یکی از افراد شناخته شدهتان در نشست تحکیم در اصفهان صریحا پشت تریبون در پاسخ به سئوال و نقد دانشجویان گفت بادامچیان وعسگراولادی خودی هستند و مهندس سحابی غیرخودی است. مهندس سحابی هم در پاسخ گفت شما با این کارتان میخواهید که رهبر نظام به شما اعتماد کند ولی اشتباه میکنید و در این کار هم موفق نخواهید شد.
و افزودم شما برای اعتمادسازی با رهبر چنین تحلیل میکردید که نیازی نیست ما برای جریانهای پرهزینه، هزینه بدهیم و بهتر است خرجمان را از آنها جدا کنیم. ما باید با مساجد و هیئتها پیوند بخوریم نه با نهضت آزادی و ملی- مذهبی و حتی وقتی برخی دوستان ما برای حمایت از تحصن نمایندگان مجلس ششم به ساختمان مجلس مراجعه کردند بعضی با همین رویکرد تحلیلی، خودشان را پنهان کردند که راس هرم را حساس نکنند و خرجشان را جدا کردند که هزینه زیادی بردوششان نیفتد.
حال این جریان جدید و جواناناش هم همین نوع آموزه ها و تربیت ها را دارند پیاده میکنند تا هزینه زیادی ندهند ولی این بار خود شما موضوع این رفتار قرار گرفتهاید. ثمرهای تازه در امتداد نوعی پراگماتیسم افراطی و بیاصول.
و اینک ایپزود سوم: سی نفر از فارسی زبانان نامهای به آقای ترامپ نوشتهاند و به جای «توافق فاجعهبار» برجام، خواهان تدوین «یک رژیم جامع تحریم» و مقابله «با تمام ابزارهای موجود» شدهاند.
سطور و بین سطور این نامه بینیاز از توضیح است. اما ذکر یک نکته شاید بد نباشد و نشان میدهد که دقت نویسندگان نامه بسیار بالا و قابل تحسین است و آن این که آنان ذائقه سیاسی پرزیدنت دونالد ترامپ که میلی به «حقوق بشر» ندارند، را در متن نامه کاملا رعایت کرده و در این نامه ضمن توجه به «موشکهای بالستیک» اما سخنی «غیرضروری» درباره حقوق بشر به میان نیاوردهاند.
موضع نگارنده و جریانی که آبشخور فکریاش را تشکیل میدهد نسبت به مسئله استقلال سیاسی، منافع ملی، مسئله تحریمها، جنگ و بالاخره قرار داد برجام کاملا روشن است و نیازی به تکرار ندارد (و از جمله طرح «دقت» در عدم ذکر حقوق بشر در این نامه نه از باب تایید تقاضا از دولت خارجی در این رابطه است!).
همچنین من بسیاری از امضاءکنندگان این نامه را نمیشناسم و همینطور همه آنهایی را هم که میشناسم، یککاسه نمیکنم. و به لحاظ اخلاقی نیز بین کسانی که اشتباه تحلیلی دارند با کسانی که منافع شخصی دارند فرق میگذارم. ضمن آن که همانقدر که برای خودم قائل به اصلاح مواضع اشتباهم در طی زمان هستم، همین حق را برای دیگران هم قائلام.
همگان بهیاد داریم که بعد از حمله به عراق بخش قابل توجهی از جنبش دانشجویی به خاطر کمتجربگی و برخورد احساسی و عکسالعملی و به علت ضعف در به حساب آوردن متغیر«استقلال» و «منافع ملی» در معادلات چند مجهولی سیاسی و …؛ موضع شتابزده ای در اینباره داشت. موضعی که بعدا هم مورد نقد و هم مورد اصلاح قرار گرفت. و باز به خاطر دارم در میزگردی که در یکی از ماهنامهها در دوران اصلاحات شرکت داشتم و مرحوم احسان نراقی نیز حضور داشتند و کهولت ایشان و چرتزدن گاهگاهیشان مورد توجه جمع بود؛ وقتی بحث به احتمال حمله آمریکاییها کشیده شد دوست جوان اصلاحطلبی که در همان زمان در یکی از قوای کشور نیز عضویت داشت، جملهای گفت که حواسام را به شدت از چرت جناب نراقی پراند و متوجه خود کرد. ایشان گفت مگر آمریکاییها بیایند چکار میخواهند بکنند که این آقایان تا حالا نکردهاند؟ البته این دوست عزیز بعدا تغییر تحلیل دادند و الان موضعی صد و هشتاد درجه عکس آن هنگام دارند.
ولی در ایپزود سوم میخواهم به همان ریشههایی برسم که در دو ایپزود قبلی پرداختم. برخی از کسانی که به چنین راهبردهایی میرسند که در سطور و بین سطور این نامه آشکار و مستتر است تحلیلی تماما پراگماتیستی از شرایط کشور دارند. خیلی ساده؛ آنها می گویند حکومت اصلاح پذیر نیست و زور مردم و جامعه مدنی هم بدان نمیرسد و تنها زور خارجی است که میتواند قفل شرایط ایران را بشکند. در گذشته بخشی از مردم نیز همینگونه میاندیشیدند و شاید الآن نیز بعضی چنین باوری داشته باشند. البته اینک وضعیت منطقه و مسئله جنگ و کشتار و خون و ویرانی باعث تغییر نظر بسیاری شده و برایشان «امنیت» اولویت زیادی یافته است. حکومت نیز سعی می کند از این مسئله سوء استفاده خودش را بکند. در تاریخ گذشته نیز در مقاطعی که مردم مستاصل شدهاند به همین مرزهای احساسی رسیده اند. اگر درست به یاد داشته باشم یکبار نیز آقای خمینی قبل از انقلاب به همین ماجرا اشاره کرده بود. مهندس سحابی که از بزرگترین آموزگاران بحث استقلال و منافع ملی در دو دهه گذشته بود نیز ضمن نگاه انتقادی که به ضعف و کمبود نگاه و مولفه «ملی» در بسیاری نظرگاههای سیاسی و نظری اصلاحطلبی داشت؛ در یکی از سرمقالههای ایران فردا به نسبت بین استیصال مردم و نگاه به بیرون و خوشحالی مردم از مداخله خارجی در شهریور بیست اشاره کرده بود.
شاید این مسئله را باز بشود عمیقتر کاوید و گفت در تلقیهای عامیانه نسبت به ظهور منجی نیز که در اوج ناتوانی و استیصال باید همچون دستی از بیرون بیاید و کاری بکند؛ نمونهها و ریشههای سنتی این روانشناسی و تلقی بیرونگرا قابل ردگیری است…
اما امروزه و پس از دیدن شرایط اسفبار منطقه چرا باز این دیدگاه – هرچند بسیار محدودتر از گذشته- خریدار دارد، و عده ای مستقیم و غیر مستقیم حتی از جنگ دفاع میکنند و محاسبه میکنند که اگر تعدادی هم کشته شوند میارزد که اوضاع تغییر کند و گاه میگویند مگر امروز در تصادفات جادهای عده زیادی کشته نمیشوند؟
به نظر میرسد ریشه این نوع تحلیلهای سرد و عاری از ارزش، رشد و گسترش نوعی پراگماتیسم افراطی و بیاصول در دهههای اخیر در عرصه سیاسی ایران است. مقایسه کشتههای تصادفات جادهای با کشتههای نقض حقوق بشر در ایران را نیز از زبان افرادی با تحلیلهایی متضاد با دسته بالا هم شنیدهایم!
وقتی «رئال پلیتیک» بی درو پیکر و بی حد و مرز و عاری از اصول و اتکا صرف به «هزینه- فایده» و «تناسب قوا»ی سیاسی؛ بیمحابا تبلیغ میشود دیگر فرقی نمیکند مرزهای دموکراسی و آزادی زیرپا گذاشته شود و یا مرزهای استقلال و منافع ملی.
اصلا بگذارید سخن را جزئیتر اما ریشهایتر کنم:
وقتی نام جنایتکاری در فهرستی انتخاباتی میآید و نقد و اعتراضی صورت نمیگیرد و به عکس این نقدهای مشقفانه است که مورد اعتراض واقع میشود؛
وقتی قرار است از شخصیتی سیاسی حمایت شود که نقشی محوری در گذشته در وضعیتی که امروزه دچارش هستیم داشته، اما امروزه در سمت درست تاریخ ایستاده است؛ سعی میشود واقعیت تاریخ نیز دستکاری شود و با تبرئه او نقش و سهماش بر گردن دیگری قرار گیرد؛
وقتی احمد منتظری تحت فشار شدیدی قرار میگیرد اما نه تنها با او همدلی نشان داده نمیشود بلکه در پروندهسازی علیه او مشارکت صورت میگیرد و کسی هم اعتراض نمیکند؛
وقتی سخن از اعدامهای دهه شصت و کشتار زندانیان بیدفاع در تابستان ۶۷ به میان میآید عدهای سکوت مطلق میکنند و برخی نیز بیپرده دفاع مینکنند و آن را امری طبیعی در هر انقلابی میخوانند که باید فراموشاش کرد؛
وقتی رهبران محصورجنبش سبز مورد بیتوجهی قرار میگیرند اما برخی نه تنها اعتراض نمیکنند بلکه به توجیهگری خلف وعده دولت روحانی با تئوریسازیهایی همچون «اولویت توسعه اقتصادی بر آزادی و حقوق بشر» میپردازند؛ و دهها مثال دیگر؛
آنگاه ریشه های درخت پراگماتیسم بیاصولی آبیاری میشود که میوههایی تلخ به بار میآورد و مجوزی برای به کار گیری «هدف وسیله را توجیه می کند» و یا اولویتدهی یکی از اصول و ارزشهای بنیادین چون آزادی و استقلال و عدالت و توسعه و امنیت و … بر دیگری به قیمت نقض آن یکی صادر میشود که ممکن است خارج از اختیار به کار گیرندگان آن در جای دیگر و توسط عدهای دیگر به کار گرفته شود.
وقتی یکی از تقدم توسعه بر آزادی و حقوق بشر به قیمت نقض آن سخن میگوید، آنگاه یکی دیگر هم از اولویت دموکراسی و آزادی به قیمت نقض استقلال و حفظ کیان و منافع ملی دفاع میکند. وقتی عدهای در دفاع از مداخله ایران در جنگ ویرانگر سوریه به توجیه جنگ نیابتی در کشوری دیگر برای حفظ حریم امنیت خود میپردازند و شرّی کوچک را برای جلوگیری از شرّی بزرگ لازم و موجه میدانند، دیگر چه جای گله و اعتراض برای کسانی که همین فرمول را در جای دیگری به کار میبرند.
متاسفانه همانگونه که در دو ایپزود قبلی آورده شد خانه از پای بست ویران است. شاید لازم باشد به بعضی مبانی برگردیم و برخی اصول پایه ذهنی و رفتاریمان را دوباره بچینیم. و به خصوص بعد از چند دهه دوباره بیندیشم به این اصل فراموش شده که «هدف وسیله را توجیه نمی کند».
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…