در دور اول انتخابات ریاست جمهوری فرانسه، ۲۱ آوریل ۲۰۰۲، نظرسنجی ها نشان می داد که به روال همیشگی، کاندیدای حزب دست راست به همراه کاندیدای سوسیالیست ها به دور دوم راه می یابند. اما نتایج این انتخابات همگان را بهت زده کرد.
کاندیدای حزب راست سنتی، ژاک شیراک، رئیس جمهور وقت، ۱۹ و هشتاد و هشت صدم در صد آرا، و کاندیدای حزب سوسیالیست، لیون ژوسپن، نخست وزیر وقت، ۱۶ و هیجده صدم در صد آرا، و کاندیدای حزب دست راست افراطی، ژان ماری لوپن، ۱۶ و هشتاد وشش صدم در صد آرا را بدست آوردند.
کاندیدای سوسیالیست ها در دور اول حذف شد و در میان حیرت و ناباوری، کاندیدای جبهه دست راست افراطی همراه با کاندیدای حزب دست راست سنتی، به دور دوم راه یافتند.
مخاطب این یادداشت، نه کسانی هستند که پیشاپیش تصمیم به مشارکت گرفته اند و نه کسانی که پیشاپیش تصمیم به تحریم گرفته اند، بلکه کسانی هستند که در شرایط «بی کاندیدایی» قرار گرفته اند
سوسیالیست ها و چپ ها، هیچ کاندیدایی برای رأی دادن در دور دوم انتخابات نداشتند و به هیچ وجه تمایلی نداشتند به صف حامیان رقیب دیرین خویش، یعنی ژاک شیراک بپیوندند. اما در میان بد و بدتر قرار گرفتند، شکست ژاک شیراک مصادف می شد با پیروزی راست افراطی. آنان بر این باور بودند که پیروزی راست افراطی، شرایط داخلی فرانسه را به ضرر آرزوهای اجتماعی آنان تغییر می دهد و در صحنه بین المللی نیز موقعیت سیاسی فرانسه را تضعیف می کند.
برای سوسیالیست ها و چپ ها، کسر شان بود که به صف حامیان رقیب تاریخی خویش بپیوندند. برخی از هواداران سوسیالیست ها غمگینانه اعلام کردند که برای انداختن نام ژاک شیراک در صندوق رأی، هیچگونه تمایلی ندارند شریک و همراه وی بشوند لذا با دستکش، برگه حاوی نام وی را به صندوق آرا خواهند انداخت.
کمپین «رای با دستکش»، در ابتدا جنبه سمبولیک داشت، هرچند، در برخی موارد به ابتذال نیز کشانیده شد. برخی از شهروندان فرانسوی در فضای مجازی اعلام کردند که با گیره لباسی بر بینی خویش و با دستکش های ضخیم باغبانی به ژاک شیراک رای خواهند داد. شورای قانون اساسی فرانسه، این شیوه رای دادن را برخلاف اصل سوم قانون اساسی مبتنی بر «اصل مخفی بودن آراء» و بر خلاف فضای مساعد رأی گیری و حوزه های انتخابات اعلام کرد.
اما آن چه حائز اهمیت بود، جنبه سمبولیک این ادعا بود. شهروندان بی کاندیدا در دور دوم انتخابات، از یکسو می خواستند بین آنچه که «بد» و آنچه که «بدتر» می پنداشتند، انتخاب کنند، و برای جلوگیری از آن دومی به اولی رأی بدهند، ولی از سویی دیگر می خواستند، فاصله خویش را نیز با آن اولی، محفوظ نگاه دارند.
دو هفته بعد، ژاک شیراک، در دور دوم، با بیش از هشتاد و دو در صد آرا به ریاست جمهوری برگزیده شد. او هیچگاه متوهم نشد و به این درصد بالای آرای خویش فخر نورزید و مباهات نکرد، او به نیکی می دانست که بخش زیادی از رای دهندگان، از روی بی کاندیدایی و بیچارگی به وی رأی داده بودند.
نه ژاک شیراک را توهم برداشت و نه رای دهندگان سوسیالیست، دست از نقد و انتقاد وی برداشتند، اینان این فاصله گیری سمبولیک با راست ها را حفظ کردند و بعدها نیز به انتقادات سیاسی اقتصادی خویش از رییس جمهور منتخب، ژاک شیراک، ادامه دادند.
بدون تردید، وضعیت انتخابات مجلس ایران با انتخابات ریاست جمهوری فوق، تفاوت های زیادی دارد. در انتخابات ریاست جمهوری، دو کاندیدا با برنامه هایی کاملا متفاوت در برابر یکدیگر قرار داشتند، صحنه دوگانه «سیاه و سفید» بود. ولی در انتخابات مجلس، شرایط حوزه های رای گیری متفاوت است و تعدد کاندیداها، صحنه را از حالت سیاه و سفیدی محض بدر می آورد. شخصیت کاندیداها نیز در شرایط متفاوتی قرار دارد و زاویه نزدیکی و دوری آنان با خواسته ها و آرزوهای جامعه نیز متفاوت است. مضافا بر این که در این حالت، چه بسا انتخاب شوندگانی را توهم بردارد که واقعا منتخب مورد اقبالِ عمومی مردم هستند و یادشان برود که برخی از رای دهندگان، در شرایط بی کاندیدایی، به آنان روی آورده اند، و چه بسا رای دهندگانی نیز از منتخبین انتظاراتی فراتر از واقعیت ها داشته باشند و فراموش کنند که اینان کاندیداهای واقعی جریان منتخب آنان نبودند. اما مقایسه این دو انتخاب، یک وجه اشتراک دارد؛ این وجه اشتراک، همان حکایت «فقدان کاندیدای اصلح» است.
مخاطب این یادداشت، نه کسانی هستند که پیشاپیش تصمیم به مشارکت گرفته اند و نه کسانی که پیشاپیش تصمیم به تحریم گرفته اند، بلکه مخاطب کسانی هستند که حضور در انتخابات و رای دادن را، از مهمترین راه حل های مدنی مشارکت در امور شهروندی خویش می دانند ولی با نامزد یا نامزدهایی مواجه هستند که آنان را کاندیدای واقعی خویش نمی دانند، یعنی در شرایط «بی کاندیدایی» قرار گرفته اند و تمایلی ندارند که به نامزدهایی رای بدهند که با مشی سیاسی آنان همخوانی و همدلی ندارند. اینجاست که در انتخاب میان دو راهی فوق، رای به نامزدهایی که بیشترین نزدیکی را داشته باشند بدون این که لزوما، کاندیدای مطلوب باشند، می تواند به عنوان مدلی برای پرهیز از فاجعه بیشتر، یک راه حل منطقی تلقی گردد.
رای به برخی از نامزدها، بدون تردید رای به «همراهان اصلاحات» نیست، بلکه رای به کسانی است که حداقل «سدّ» اصلاحات نباشند
بدون تردید برخی از نامزدهای معرفی شده در لیست مورد حمایت اصلاح طلبان و اعتدالی ها، نامزد واقعی این جریانات نیستند و به تبع اولی نامزد جریانات تحول خواه نیستند، اما در این شرایط «بی نامزدی» یا «کم نامزدی»، اینان نامزد مورد حمایت هستند اگر چه خودشان هم بنابر دلایلی تمایل نداشته باشند نامزد این جریانات باشند. رای به آنان نیز، رای به برنامه های آنان نیست، مگر نامزدهایی که برنامه ای همدلانه ارایه کرده باشند. ولی در شرایطی که، غایب اصلی انتخابات، «برنامه نامزدها» و «برنامه جریانات سیاسی» هست، انتخابات، رای به برنامه ها نیست، رای به کسانی است که اگر چه برخی از آنان با جامعه مدنی همراه نیستند ولی حداقل، فاصله شان با خواسته های جامعه مدنی کمتر است.
رای به برخی از نامزدها، بدون تردید رای به «همراهان اصلاحات» نیست، بلکه رای به کسانی است که حداقل «سدّ» اصلاحات نباشند. رای به «نوش» ها نیست بلکه پرهیز از «نیش» هاست. رای به «مرهم های داغِ ریشِ» جامعه نیست، بلکه پرهیز از «نمک پاشان بر دلِ ریشِ» جامعه است.
در این تردیدها و دودلی، در صورتی می توان با رصد اوضاع، بر این تردیدها فائق آمد که انتظارات خویش را از کاندیداها با شرایط موجود منطبق ساخت، و در فقدان کاندیداهای مطلوب، به سراغ نامزدهایی رفت که انتخاب آنان، آینده بهتری را به ایران و ایرانیان نوید می دهد.