جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام- قسمت هفدهم
درآمد
در دو جستار پیشین به دو موضوع مهم در قلمرو سنت اندیشه سیاسی مسلمانان (از آغاز تا کنون) پرداختم؛ یکی مدعای انحصاری بودن خلافت و امارت ذیل حدیث مشهور «الائمه من قریش» و دیگر، طرح پرسش انتصابی و یا انتخابی بودن خلافت در تفکر مؤمنان نخستین و به ویژه امام علی بن ابی طالب. حال به موضوع مهم و پر مناقشه سوم یعنی داستان غدیر می پردازم که مکمل دو موضوع پیشین است.
رخداد غدیر
پیامبر در آخرین سفر حج خود (مشهور به حجه الوداع) در سال دهم هجرت، در مسیر بازگشت به مدینه، در ده میلی مکه به محلی به نام «غدیر خم» رسید. در این محل، راه های مردم مدینه، مصر و عراقیان از هم جدا می شد. این روز پنجشنبه و هجدهم ذیحجه بود. پیامبر فرمان داد جمعیت، که از نود هزار تا صد و بیست هزار تن گفته شده است، متوقف شوند. وی بر منبر برآمد و ضمن سخنان مهمی در باره علی بن ابی طالب فرمود «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» و حاضران به علی تبریک گفتند.[۱]
جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام
قسمت پانزدهم
قسمت چهاردهم
قسمت سیزدهم
قسمت دوازدهم
قسمت یازدهم
قسمت دهم
قسمت نهم
قسمت هشتم
قسمت هفتم
چنان که گفته شد، ماجرای غدیر به صورتی که گفته شد، در بسیاری از منابع قدیم اسلامی (اعم از شیعه و سنی) آمده و حلبی در سیره اش «حدیث غدیر» را صحیح می شمارد[۲] و حتی در برخی منابع متأخر اهل سنت نیز به ماجرای غدیر و سخنان پیامبر اشاره و بدان اذعان شده است. از جمله بنگرید به طه حسین در کتاب «علی و بنوه»[۳] و عبدالفتاح عبدالمقصود که به زودی کلامش خواهد آمد. عبدالحسین امینی در جلد نخست «الغدیر» از ۱۱۰ طریق حدیث غدیر را (البته در محدوده همان دو جمله منقول) استخراج کرده و اخیرا محقق شیعی دیگری این طرق را به ۱۲۵ رسانده است.[۴] ظاهرا نخستین منبعی که به تلویح به غدیر اشاره کرده یعقوبی است.
به رغم اجماع نسبی در وقوع رخداد غدیر، از قرون نخست، در معنا و مفهوم مولا و ولایت اختلافی بین مسلمانان پدید آمده و در فرجام به انشعاب بزرگی در جامعه واحد مسلمانان اولیه منتهی شده و مذهب شیعی از متن اسلام و مسلمانان سر برآورده است؛ اختلاف ژرفی که با گذشت زمان عمیق تر شده و هنوز هم با شدت تمام (و البته بیشتر با انگیزه های سیاسی و حکومتی) ادامه دارد و منشاء خشونت ها و سیاه کارهای عنیفی شده و می شود.
من اکنون در مقام حل این معظل بزرگ نیستم و مدعی نیستم که حرفم حرف آخر است (بگذریم که در علم و تحقیق حرف آخر لغو و بلاموضوع است) ولی در حد بضاعت خود تلاش می کنم آخرین اطلاعات و دانش محدود خود را از موضع یک تاریخ نگار و نه لزوما متکلم (هرچند متأسفانه دیدگاه کلامی نیز گاه به صورت گریزناپذیری وارد عرصه می شود) گزارش کنم و با مخاطبان از هر گروه و طایفه در میان بگذارم و از همه انتظار دارم که نظریات و یا دیدگاه هایم را مورد توجه و نقد و بررسی قرار دهند.
مبنای تحلیل و داوری؛ پاسخ به منشاء قدرت
از آنجا که موضوع جانشینی سیاسی پیامبر در مورد علی (و البته در مورد دیگران نیز) نه در قرآن و نه در روایات فراوان از نبی اسلام به طور صریح و شفاف به گونه ای که محل اختلاف نباشد آمده و نه به طور خاص در حدیث غدیر بدان تصریح شده است، ناگزیر همه چیز به تفسیر و احیانا تأویل ما (مای مفسر اعم از مسلمان و یا غیر مسلمان و شیعه و یا سنی) بر می گردد؛ و تفاسیر ما نیز الزاما برآمده از یک سلسله مفروضات نظری و کلامی است؛ ناگزیر باید پیش از تفسیر و تحلیل رخداد و حدیث غدیر، پیش فرض های نظری مان را ارائه دهیم. هرچند این پیش فرض های نظری متعددند ولی در اینجا می کوشم به مهم ترین پیش فرض تحلیلی و نظریه ما یعنی فهم و دیدگاه ما در باب انسان و جامعه و سیاست و حکومت اشاره کنم تا مبنای توافقی بین الاذهانی ما (از جمله من و مخالفانم) از پیش مشخص باشد.
جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام
قسمت ششم
قسمت پنجم
قسمت چهارم
قسمت سوم
قسمت دوم
قسمت اول
پرسش اساسی این است که تشکیل حکومت و تعیین حاکم در قرآن و سنت و سیره پیامبر و صحابه و از حقوق کیست؟ خدا؟ پیامبر؟ صحابه؟ و مردم (حتی مردم مسلمان)؟ به عبارت کلی تر و سیاسی تر، منشاء قدرت (دولت و حکومت) در اندیشه قرآنی و اسلامی کجاست؟ آسمان و یا زمین؟ دین و یا مردم؟ عرف و یا شرع و شریعت؟
روشن است که عموم مسلمانان سنتی اندیش و به ویژه بنیادگرا به تئوکراسی و نظام حکومتی اقتدارگرای مذهبی قایل اند و به سخن دیگر منشاء قدرت و اقتدار سیاسی را آسمان و دین می دانند و از این رو به نظام عرفی باور ندارند و در نهایت بالملازمه با دموکراسی و نظام های ملتزم به حقوق بشر مدرن مخالف اند و این نظام را در تعارض با اسلام و شریعت اسلامی تلقی می کنند. از این نظر شیعه و سنی تفاوت چندانی با هم ندارند. نظام خلافت در اهل سنت کم و بیش همان نظام امامت الهی تشیع است هرچند در چهارچوب مفهومی و مصادیق دیگر. به عنوان نمونه می توان به کتاب «الخلافه والملک» اثر مهم ترین نظریه پرداز سنی بنیادگرایان مسلمان معاصر یعنی ابوالاعلی مودودی پاکستانی مراجعه کرد. در این سیستم اعتقادی گرچه خلیفه منصوص و منصوص نیست ولی با روایاتی که در منابع اهل سنت در باره خلفای راشده و به تعبیر مودودی «راشده و مرشده» منقول است، مقام این خلفا چیزی از مقام الهی و منصوب شیعی کم ندارد و در این سلسله روایات حتی ترتیب خلفا (از ابوبکر تا علی) نیز به وسیله پیامبر تعیین شده است.[۵]
قابل توجه این است که اهل سنت عموما خلافت را امری بشری و از اختیارات اجماع امت می دانند که از طریق شورا و بیعت عمومی تحقق پیدا می کند و به ویژه در برابر شیعیان، که با تکیه بر اصل وصایت علی را منصوب و منصوص برای جانشینی حضرت محمد می شمارند، هر نوع وصایت را نفی می کنند ولی با اتخاذ چنین دیدگاهی خود به شکلی دیگر بر اصل وصایت و خلافت منصوص افراد معین مهر تأیید می زنند.[۶] اما واقعیت این است که اگر قرار بر انتخاب مردمی باشد، انتخابهای ممکن دیگر نیز وجود داشت و در نتیجه سلسله خلفای راشده می توانست به گونه ای دیگر رقم بخورد. مثلا می توانست زبیر اول باشد و علی دوم و عثمان سوم و عباس چهارم و ابوبکر پنجم و سعدبن ابی وقاص ششم و یا به گونه های دیگر.
اصولا عنوان خلفای راشدین پس از رخداد تاریخی خاص پدید آمده است و یک امر مفروض پیشینی نبوده است و حتی عنوان «خلافت» برای جانشینان پیامبر خود برساخته تاریخی است و سابقه ای در ادبیات زمان پیامبر ندارد و به همین دلیل باید یقین کرد که هر روایتی از پیامبر که در آن از عنوان خلیفه و یا خلافت و یا امام و امیرالمؤمنین برای مقام فرمانروایی سیاسی و یا نهاد زمامداری معین استفاده شده است، نامقبول و حداقل مشکوک اند و جای تأمل دارد. مثلا در صحیح مسلم روایتی از پیامبر نقل شده که در آن «امام» برای زمامدار به کار رفته است (=من بایع اماما . . .).[۷] یا در چند روایت (که عمدتا از منابع شیعی و آن هم در نهایت از خود علی نقل شده است) در جایی پیامبر صریحا فرموده است که علی خلیفه (=جانشین) من است.[۸] اما روشن است که در آن زمان چنین عناوینی نه در قرآن مصطلح بوده و نه در مورد خود پیامبر به کار می رفته است.
افزون بر آن، این فرض که حکومت و حاکم اسلامی، تحت هر عنوانی، ملتزم و متعهد به اجرای بی چون و چرای شریعت اسلام است، دیدگاه سیاسی و شیعی را به هم نزدیک می کند. به ویژه دیدگاه ولایت فقیه (حداقل بدون قید مطلقه) نظام سیاسی شیعی ملتزم به ولایت فقیه را با نظام خلافت آرمانی سنی همانند و بلکه یکی می کند.
طرح این موضوع برای این است که بگویم ما باید پیش از تفسیر رخداد غدیر و حدیث مشهور آن، در باره منشاء قدرت و تعیین نوع حکومت و ساختار حقوقی و حقیقی آن، اظهار نظر و به تعبیر رایج تر اعلام موضع کنیم و بدین پرسش مهم پاسخ دهیم که به حاکمیت الهی و نصب و نص اعتقاد داریم و یا به حاکمیت مردمی و انتخاب آزاد توده؟ و گرنه صرف تمایز سنتی بین دیدگاه خلافت اهل سنت و امامت منصوص شیعی چندان راهگشا نیست. اما در این باب نظر من روشن است و بارها گفته و نوشته ام. با این حال برای جمع بندی بحث، باورهایم را ذیل این عناوین مرور می کنم:
یکم. تعیین نوع حکومت و تعیین حاکم «حق» مردم است و از این رو منشاء قدرت سیاسی مردم و زمین است و نه آسمان و دین و شریعت. با استناد به الزامات عقلی و شواهد و قراین نقلی می توان چنین حقی را استنباط کرد.
دوم. شأن فرمانروایی نبی اسلام زمینی و محصول یک سلسله فعل و انفعالات سیاسی و مدنی در مدینه بوده است و نه لزوما الهی و دینی و آسمانی. از طریق مستندات دینی (قرآنی و روایی) نه تنها شأن الهی امارت ده ساله پیامبر قابل استنباط نیست بلکه بر عکس شواهد زیادی در دست است که زمامداری نبی اسلام ماهیتی زمینی و مردمی داشته است.[۹] هرچند در مورد دعوی شأن الهی امارت پیامبر به آیات متعدد قرآن استناد شده است ولی حداقل به گمان راقم این سطور این آیات مثبت چنان دعوی ستبری نیست.[۱۰]
سوم. حتی اگر شأن الهی امارت ده ساله نبی اسلام را قبول کنیم، چه دلیل و یا دلایل عقلی و شرعی وجود دارد که مؤمنان را ملزم کند تا قیام قیامت منشاء قدرت و حکومت را الهی بدانند و به حکومت شرعی باور داشته باشند؟ راستی دلایل اثباتی درون دینی این دعوی بزرگ کدام اند؟
در دو جستار قبلی (پانزدهم و شانزدهم) نیز استدلال کرده ام که حدیث مهم الائمه من قریش (که از قضا مورد تأیید هم سنی است و هم شیعه) با منطق عقلی و اسلامی قابل قبول نیست و همین طور شواهد فراوان ارائه داده ام که امام علی خود، به رغم این که خود را احق به جانشینی پیامبر می دانست، خلافت و تعیین خلیفه و امام را حق مردم می دانست و به مشروعیت و رضایت مردم و شورا و بیعت آزاد و مختارانه مردم باور داشت و خود نیز از همین طریق به خلافت دست یافت و فرزندش حسن نیز همین گونه عمل کرد.
معانی محتمل در کلمه «مولا»
با این مقدمات و مفروضات، در باره معنا و مفهوم حدیث ولایت در داستان غدیر چه می توان گفت؟ به عبارت روشن تر، نبی اسلام در این سخن چه می خواست بگوید و توصیه اش به مسلمانان چه بوده است؟
می دانیم که شیعیان متأخر (حداقل از قرن چهارم به بعد) براین باورند که مراد از ولایت زمامداری و امارت بوده است یعنی علی بن ابی طالب را به عنوان جانشین سیاسی اش برگزیده و این امر از جانب خداوند بوده (به استناد آیه ابلاغ) و پس از آن بیعت گرفته شده و پس از پایان این داستان آیه اکمال نازل شده و بدین ترتیب دستگاه و منظومه دیانت اسلام کامل شده و به انتها رسیده است. این دستگاه به مقتضای انسجام و الزامات درونی و منطقی اش، به نظریه شناخته شده «نصب» و «نص» رسیده که دقیقا به معنای نصب الهی و نبوی و شرعی است. یعنی نصب امامت علی به عنوان یک حکم قطعی شرعی مانند نماز و روزه و حج و زکات بوده و بدین ترتیب خروج از آن و نقض آشکار و حداقل عامدانه آن موجب خروج از دین یعنی ارتداد می شود و همین مضمون نیز در منابع روایی (از جمله در اصول کافی که در جستار قبلی متن آن نقل شد) و کلامی شیعی امامی به کرات آمده است.[۱۱]
چنان که گفته شد، اگر امر مفروض ما از منظر دینی، منشاء زمینی قدرت و خلافت نبی اسلام است، دیگر با هیچ توجیهی نمی توان از الزامات منطقی آن گریخت و مثلا معتقد شد که خدا و پیامبر برای مردم زمامدار تعیین کرده اند. به ویژه مهم آن است که در این مورد صراحت و شفافیت در کلام پیامبر در غدیر و یا در جاهای دیگر دیده نمی شود و از این رو تمام تحلیل ها و تفسیرها به مفروضات ما بر می گردد.
اصولا جای این پرسش جدی هست که چرا خدا و پیامبر چنین امر مهم و شرعی را روشن و قاطع برای مؤمنان نگفته اند که حداقل مؤمنان راست کیش دچار تفرقه نشوند؟ واقعا ترس از مردم می تواند دلیل این امتناع باشد؟ قابل تأمل این که پس از توصیه اکید خداوند و تضمین مصونیت وی، باز پیامبر با گفتن هر کس که من مولایش هستم علی مولای اوست، بسنده می کند و قاطع از امارت او سخن نمی گوید. آیا این بدان دلیل بوده که مراد از ولایت برای عموم مسلمانان عرب زبان آن ایام، چنان روشن بوده که نیازی به تصریح و یا بیان دیگر نبوده است؟ یا به طور خاص می توان پرسید مفهوم ولایت در ادب قرآنی و در فرهنگ واژگانی قرآن، آنقدر واضح و روشن بوده که همه از آن معنای سر راست حکومت و امارت بفهمند؟ اگر چنین بوده پس چرا چنین نشد و اندکی بعد انصار (که آن همه مورد تأیید قرآن و پیامبر بوده و آن همه آیه و حدیث در باره فضایل و مناقبشان در دست است و از سقیفه بعد عموما از دوستان و یاران علی بودند) در سقیفه جمع شده و خواستند برای خود (و نه البته لزوما برای تمام مسلمانان) امیر و رئیس تعیین کنند؟ چرا مهاجرین به استناد فضایل و مناقب قرآنی و انتساب به پیامبر و قریش برای خود مدعی خلافت شدند؟ چرا امام علی، که خود را به هر دلیل برای جانشینی پیامبر شایسته تر می دانست، نیز همان روند را تأیید کرد؟ چرا کسی از جمع علی و حامیانش (که عموما از اصحاب نامدار و وفادار به اسلام و نبی اسلام بوده و اهل قرآن و زبان دان بودند)، به آیات قرآن در باب ولایت و یا حکم و حکومت و امام و امامت (از قضا این دو واژه در قرآن کاربرد زیادی دارند و البته عموما به معنای فرمانروایی نیستند) استناد و استشهاد نکردند؟ آیا ماجرای فدک کم اهمیت از داستان ولایت علی و سرنوشت مسلمانان بوده که حضرت فاطمه، دخت محترم و محتشم نبی اسلام، برای دفاع از آن اقدامی نکرد و با ابوبکر و گروه او به جدال و نزاع برنخاست؟
اصولا، اگر این توصیه پیامبر از موضع حکم شرعی بود، مگر پیامبر در ابلاغ آن تردید می کرد و مثلا از مردم می ترسید؟ ترس برای چه؟ مگر پیامبر در موارد دیگر، آنجا که پای فرمان مستقیم الهی بود، تردید می کرد و دچار هراس می شد؟ حکم شرعی برای همه از جمله شخص پیامبر مقطوع و الزام آور بود. هرچند محال نیست که انبوه مؤمنان حکم قطعی شرعی را نقض کنند (چنان که به طور فردی بارها در زمان پیامبر نیز فرمان نبی نادیده گرفته شده بود) اما چگونه می توان قبول کرد که چنان حکم قاطع و روشنی اندکی پس از درگذشت پیامبر محبوبشان و آن هم با مقام معنوی بلندش در نزد مؤمنان، به کلی فراموش شود و یکسره به راه دیگری بروند؟ آیا می توان به استنتاج منطقی ارتداد تمام مسلمانان و به ویژه اصحاب بزرگ و محبوب پیامبر تن داد و برای آن دلایل عقلی و شرعی موجهی ارائه داد؟
اینها یک سلسله چالش ها و پرسش هایی است که باید بدانها پاسخ هایی منطقی و مقنع در نظر گرفت. هرچند از گذشته تا کنون در این باره بسیار گفته و نوشته اند ولی حداقل تا آنجا که به من مربوط می شود این نوع احتجاجات چندان موجه و قانع کننده نبوده و نیستند.
در اینجا یک نکته را روشن کنم و آن این که محل اختلاف فضایل و مناقب و حتی شایستگی بیشتر علی برای خلافت نیست بلکه محل نزاع دقیقا این است که آیا پیامبر علی را به عنوان جانشین خود تعیین و در واقع نصب کرده و این تعیین نیز به فرمان خداوند و از موضع حکم شرعی بوده یا نه. در منابع شیعی عموم ادله نقلی در باب مناقب علی و ولایت معنوی و یا شایستگی امام علی برای جانشینی پیامبر است و لی این محل نزاع من نیست. در باره مناقب علی و یا دوستی اهل بیت و حتی افضلیت علی در منابع اسلامی عمدتا سنی نقلیات چندان زیاد است که کسی را یارای انکارش نیست[۱۲] و طبعا برای من هم محرز است (بگذریم از برخی غلوها و برساخته ها) و در باب صلاحیت بییشتر علی برای امامت امت در مقطع پس از رحلت پیامبر، من هم بر همین گمانم و غالب استدلالهای علی و بعدها فرزندانش (حسن و حسین) و اصحابش (از جمله عمار و ابوذر و سلمان و مقداد و ابن عباس و . . .) موجه و معقول است و برگرفتنی. از قضا در ماجرای جانشینی پیامبر اگر قاعده بر انتساب به پیامبر و قریشی بودن و یا خوش سابقه بودن و یا فضایل اخلاقی و عدالت و قضاوت و عقل و تدبیر باشد، به گمانم می توان برای وجود اینها در امام علی و برتری اش بر رقیبان ادله و شواهد زیادی ارائه داد. در هر حال این دعاوی می تواند محل بحث و مناقشه باشد ولی در هرحال هیچ ارتباطی با دین و ایمان مردم از آغاز تا کنون ندارد.
اصولا از موضع کلامی و جدالهای فرقه ای که بگذریم، استدلالهای ولفرد مادلونگ (محقق انگلیسی) در کتاب مهم «جانشینی حضرت محمد» به قدر کافی قانع کننده می نماید.
شواهد تاریخی نیز گواه است که در آغاز (حتی در دو قرن نخست) شخص امام علی و فرزندان و نوادگانش جز همین صلاحیت بیشتر اخلاقی و سیاسی و برتری نسبی و توان فکری و دینی و رهبری معنوی و سیاسی برای علی ادعایی نداشتند. در واقع می توان گفت گروهی بزرگ از مسلمانان آغازین در میان انبوه گرایش ها و تفسیرها از اسلام و سنت نبوی، تفسیر و گرایش متجلی در اهل بیت با محوریت و آموزگاری علی و آل علی را ترجیح می دادند و در این میان نه پای تکفیر صحابه و خلفا در میان بود و نه اصولا جدالهای خشنی در این قلمرو رخ داد است. شاید این سخن شریعتی که «ما علی را بر محمد نیفزوده ایم بلکه علی را گرفته ایم تا محمد را گم نکنیم» تا حدودی با واقعیت های تاریخی قرن نخست مطبق باشد.
البته این همه داستان غدیر است و موقعیت امام علی و اصطلاح «شیعه علی» ولی روشن است که تشیع و شیعه به همین اصل محدود نیست و از قضا بنیادهای مهم تشیع تاریخی مانند اعتقاد به امامت و ولایت منصوص و منصوب من عندالله، تعییت امامت و جانشینی پیامبر در دوازه نفر متعیین و از پیش مقرر، عصمت امامان و فاطمه، مهدویت و غیبت و . . .از مؤلفه های ضروری تشیع تاریخی و سنتی است که در یک روند چهار قرنه ساخته و پرداخته شده است.
حال به پرسش اصلی برسیم که ولایت در حدیث غدیر به چه معنا می تواند باشد؟
با توجه به مجموعه مطالب گفته شده، به نظر می رسد که دو معنا و مراد در کلام نبی اسلام نهفته باشد؛ یکی، ولایت به معنای مودت و محبت و به تعبیر فارسی تر دوستی، و دیگر توصیه به انتخاب علی برای زعامت سیاسی به دلایل امتیازاتش.
واقعیت این است که برای هر دو تفسیر و یا احتمال می توان ادله و شواهدی ارائه داد. نظر راجح عموم اهل سنت و جماعت همان معنای نخست است یعنی دوستی و محبت علی.
اگر بتوان به ماجرای سفر علی به یمن و پیامدهای آن (به طور خاص شکوه کسانی از افراد تحت فرماندهی علی در باب سختگیری وی در مورد چگونگی استفاده از اموال عمومی) اعتماد و استناد کرد، می توان گفت زمینه های رخداد غدیر و تأیید پیامبر از علی نشان می دهد که مراد نبی اسلام و چند جمله ای که بیان کرده است، می تواند همان حمایت و ولای علی باشد و نه زعامت سیاسی که یکسره از مقوله دیگری است. دعای پیامبر برای کسانی که علی را دوست می دارند و نفرین برای کسانی که علی را دشمن می دارند، مؤید این مدعاست.[۱۳] ولی گروههای مختلف شیعی (کیسانی، زیدی، اسماعیلی و اثنی عشری)، با قاطعیت بر این عقیده اند که ولایت در کلام پیامبر در خطبه غدیر به معنای جانشینی سیاسی و زعامت جامعه پس از رحلت محمد است که از آن علی بوده است.[۱۴]
شواهد دیگری نیز بر همین احتمال گواهی می دهد. طبق قول طبرانی در «الدرالمنثور» (جلد ۲، ص ۲۹۳) پیامبر جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» را در مورد دیگری نیز به کار برده است. طبق روایتی از مناقب علی یکی این بود که هنگام نماز انگشتری و یا چیزی پر بها به نیازمندی بخشیده است. روایت طبرانی می گوید پس از این رفتار اخلاقی و انسانی پر ارزش علی، آیه ۵۵ سوره مائده نازل شد و پیامبر جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» را فرمود. آیه الله منتظری در کتاب «مبانی حکومت اسلامی» پس از نقل طبرانی می افزاید در دوران پیش از ماجرای غدیر این جمله دو بار از زبان پیامبر در باره علی شنیده شده است.[۱۵] اصولا واژه ولایت در قرآن و روایات عمدتا به معنای ولایت معنوی است. چنان که آمده است پیامبر به مسیحیان نجران نوشت: «اما بعد فانّی ادعوکم الی عباده الله من عباده العباد، وادعوکم الی ولایت الله من ولایت العباد. . .»[۱۶]
اگر چنین باشد، روشن است که معنا و مفهوم ولایت در گفتار غدیر نیز می تواند به همان معنای مصطلح قرآنی و بر وفق ادبیات زمان پیامبر باشد. به روایت ابن اثیر در «اسدالغابه» پیامبر در غدیر فرمود: «الا انّ الله عزّ و جلّ ولّیی و انا ولّی المسلمین؛ الا فمن کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و اعان من اعانه».[۱۷] جمله نخست این روایت شاهد و قرینه ای است بر معنای مصطلح قرآنی ولایت در گفتار غدیر. روشن است که خداوند زمامدار پیامبر نبود؛ گرچه شخص نبی زمامدار هم بود اما ساختار کلام و مضامین و عبارات نشان می دهد که در اینجا ولایت روحانی و اخلاقی پیامبر مطرح است نه ولایت سیاسی او که اصولا در آن اوان هنوز این عنوان وارد ادبیات سیاسی مسلمانان نشده بود. عبارات و مفاهیمی چون حب و بغض و توصیه دیگران به دوست داشتن کسی و مانند آن، نشانه آن است که در کلام نبی ولایت به معنای سیاسی نیست. تردیدی نیست که جمله «عاد من عادا و وال من والا» پس از جمله پیامبر «من کنت مولاه فعلی مولاه» در غدیر، به معنای دوستی و دشمنی است. چرا که این مفاهیم نفسانی هیچ ارتباطی به زمامداری و به طور کلی امر حکومت و فرمانروایی ندارند که در هرحال پدیده ای کاملا بشری و قراردادی است و از این رو چنین سفارش هایی بلاموضوع و بی معناست. در این چهارچوب معنای سخن نبوی خطاب به علی «انت ولیّ کل مؤمن من بعدی»[۱۸]وضوح بیشتری پیدا می کند.
قابل تأمل این که طبق دو روایت از علی و نیز فرزندش حسین در دست است که صریحا می گوید مراد از ولایت در سخن پیامبر زعامت نیست. روایت از امام حسین از منابع اهل سنت (از جمله الاعتقاد بیهقی) و از شیعه از بصائرالدرجات صفار نقل شده است (البته نویسنده بصائر المؤمنین نوشته است که قطعا نادرست است).[۱۹]
اما احتمال دیگر این است که مراد از مولا و ولایت در حدیث غدیر، توصیه و یا معرفی علی به وسیله پیامبر برای ریاست پس از خود بر جامعه مسلمان باشد. برای این احتمال نیز شواهد و قراینی می توان یافت. از جمله اخذ بیعت (البته اگر بیعت را قطعی بدانیم) می تواند نشانه چنین معرفی و پیشنهادی باشد. هرچند بیعت لزوما ماهیت سیاسی ندارد و حداقل در آن زمان قاعده بیعت به گونه ای که از سقیفه به بعد اهمیت یافت و به عنوان یک اصل اساسی و یک سنت در نظام خلافت جا افتاد، مطرح نبوده است. به ویژه تحقیق مادلونگ نشان می دهد که در چهارچوب سنت های عربی و قبایلی و حتی آموزه های قرآنی کسی که به طور طبیعی و سنتی می بایست جانشین محمد شود علی بن ابی طالب بود که البته او نیز مشروعیت خودش را از طریق فاطمه دخت نبی اسلام به دست آورده است و این می تواند مؤید احتمال کاندیداتوری علی در غدیر باشد. البته در این صورت حق انتخاب برای مردم محفوظ بود.
اصولا کاندیدا کردن علی و حتی نصب وی برای زعامت، با توجه به وضعیت فرهنگی و سیاسی قبایلی عرب حجاز آن روزگار، امر غریبی نبوده است.
عبدالفتاح عبدالمقصود سنی بر همین نظر است. او می نویسد: «احادیث صریحی وجود دارد که تصویر جانشینش را به وضوح برای ما ترسیم می کند، همچون حدیث غدیر و حدیث وصله کننده کفش. اما این احادیث «راهنمایی هایی» می باشد که به شایسته ترین فرد برای امیری و رهبری خلق اشاره می کند و مردم را به انتخاب او به خلافت مجبور نمی سازد. حتی خود علی هم حق خلافت را پیمان قطعی و غیر قابل ردّی از جانب محمد (ص) نمی داند که آن را منحصر به وی کرده باشد. بلکه در این باره می گوید «اگر رسول خدا پیمانی بر عهده ما می گذاشت اجرا می کردیم».[۲۰]
سید امیرعلی هندی نیز می نویسد: «آن حضرت در زمان حیات خود علی بن ابی طالب را خلیفه خویش اشعار داشته ولی آن به صورت یک قرار قطعی در نیامده و مدون نشده بود و این به جاه طلبی های فردی به زیان اسلام میدان داده در دوره های بعد سبب عمده جنگ بین خانواده ها شده و عامل قوی برای نفاق و شقاق مذهبی گردید و اگر حضرت علی برای خلافت تعیین شده بود هرآینه مدعیان مغرض و فاسدی که در آینده سر بلند کرده سبب آن همه فساد و فتنه و خون ریزی در دنیای اسلام گردیدند هیچ یک به وقوع نمی پیوست».[۲۱] قابل تأمل این که امیرعلی از سادات ایرانی کوچیده به هند و از نخبگان و مصلحان دینی و شیعی شبه قاره هند در سده نوزدهم و بیستم میلادی بوده ولی او نیز اذعان دارد جانشینی امام علی در حد اشعار نبی اسلام بوده و «به صورت یک قرار در نیامده و مدون نشده بود».
افزون بر آنها حساسیت هایی که در پی رخداد غدیر در بزرگان اصحاب نسبت به علی و گروه او پدید آمد، باز می تواند نشانه دیگری بر ولایت به معنای سیاسی آن باشد.
دلایل شیعی مبنی بر ولایت سیاسی در حدیث غدیر
آنچه گفته شد شواهدی در تأیید دعوی غیر حکومتی بودن معنا و مفهوم ولایت و مولا در حدیث غدیر است اما در مقابل مدعیان تفسیر حکومتی بودن مولا یعنی شیعیان نیز چندان دستشان خالی نیست. شیعیان دلایل عقلی و نقلی فراوانی برای مدلل و معقول کردن نظریه خود داشته و دارند و طبعا بررسی این دو تفسیر و مقایسه آنها امری ضروری و بایسته است. اما از آنجا که در این مقال نمی توان به تفصیل و با ذکر جزئیات و موردی در این مورد بحث کرد ناگزیر به چند نکته اشاره کرده و می گذریم.
مبنا و معیار اساسی شیعیان و ولایتمداران یک فرضیه کاملا کلامی و تئولوژیک است و آن تشکیل یک هرم اعتقادی عمودی است با این ارکان: ۱- حکومت و ولایت ابتدائا و ذاتا از آن خداوند است، ۲- خداوند این حق را به پیامبرانش وانهاده و در واقع پیامبران (البته در اینجا پیامبران توحیدی و ابراهیمی) جانشین خداوند در فرمانروایی اند، پس از پیامبر اسلام این حق انحصاری و ذاتی از جانب خداوند به امام علی و پس از او نیز به فرزندان ذکورش از نسل فاطمه واگذار شده[۲۲] و البته در ادامه این تسلسل هرمی اصل ولایت عامه فقیهان شیعی و اخیرا ولایت خاصه در قالب نظریه ولایت مطلقه فقیه پدید آمده که البته مورد اعتقاد تمام شیعیان امامی و فقیهان نیست.
چنان که اشاره شد معتقدان به این دستگاه فکری دلایل عقلی و نقلی پر شماری برای اثبات و تثبیت نظریه مختارشان ارائه داده و می دهند ولی این مدعا اکنون مورد نظر ما نیست؛ هرچند در مقام بحث در باره داستان غدیر ناگزیر باید از همان جایی آغاز کرد که شیعیان آغاز می کنند. در اینجا ناگزیر فقط به همان مبحث شواهد مثبت معنای ولایت شیعی بسنده می کنیم و می گذریم.
نقلیات حول محور ولایت شیعی در باب حدیث غدیر فراوان اند که هم به برخی آیات قرآن اشاره دارد و هم به شماری از روایات و احادیث و اخبار.
از میان آیات دو آیه ابلاغ و اکمال از اهمیت بیشتری برخوردارند که وفق نظر مفسران عمدتا شیعی در ارتباط با داستان غدیر نازل شده اند.[۲۳] آیات و احادیث متعددی نیز هست که شیعیان به عنوان فضایل و مناقب علی یاد می کنند و از آنها امامت و امارت ذاتی و الهی و انحصاری امام علی را در مقطع درگذشت پیامبر استنباط می کنند. مانند آیات مربوط به آل عبا و حدیث کسا و آیه تطهر (احزاب آیه ۳۳)، ذوی القربی (آیه ۱۷۷ بقره)، مباهله، (آیه ۶۱ سوره آل عمران)، حدیث ثقلین[۲۴]، حدیث منزلت[۲۵] و . . روشن است که در آیات به نام علی و یا فاطمه تصریح نشده است و همین واقعیت موجب تفاسیر مختلف و حتی شأن نزول های متضاد شده و از این رو برخی محدثان و عالمان شیعی (از متقدمان کلینی و از متأخران حاج میرزا حسین نوری) براین نظریه پای می فشارند که نام علی و اهل بیت در قرآن بوده ولی مخالفانشان (بخوانید سنیان) آنها را حذف و سانسور کرده اند[۲۶]؛ نظریه ای که از سوی عموم عالمان شیعی متأخر به شدت انکار و رد شده است.
در باره این نوع آیات و روایات چه می توان گفت؟
در این باب هرچند ضرورت دارد که تحقیق و بحث فنی مفیدی انجام شود ولی در اینجا فقط به اشاره می گویم که: اگر مبنای ما نظریه انتخابی بودن امارت (نه لزوما ولایت دینی و اخلاقی و معنوی که از موضوع مبحث کنونی خارج است) در اندیشه اسلامی باشد، دیگر نمی توان به امامت و خلافت ذاتی و انحصاری هیچ فردی قایل شد. از این رو در مقام رفع تناقض، بر اساس قواعدی چون قاعده و استثنا، مبیّن و مجمل، عام و خاص و . . .در نهایت تعادل / تراجیح عمل می کنیم. این سخن بدان معناست که متشابهات با معیار محکمات و ظنیات بر اساس قطعیات تفسیر و تحلیل خواهند شد. به ویژه که اولا، در هیچ آیه ای نامی از علی و خلافت او نیامده و ثانیا، روایات نیز از منظر نقد علم الحدیث (رجال و درایه) هم معارض دارند و هم قابلیت تفاسیر مختلف دارند و ثالثا، با فرض صحت تمام دعاوی در شأن نزول آیات و یا روایات متنوع در مناقب علی و فرزندانش و به طور کلی اهل بیت، انحصار فرمانروایی الهی و شرعی علی و دوازده فرزندش از نسل فاطمه استنباط نمی شود. در این صورت نمی توان از اصول قطعی عقلی و دینی دست شست و به برخی تفاسیر عمدتا ذهنی و ظنی غیر عقلانی و یا نقلیات مشکوک و احیانا جعلی و فرقه ساخته آویخت و بر بنیاد آن انسان شناسی و فلسفه تاریخ و نظام اجتماعی خاص و به ویژه نظام حکومتی متمایز بنا نهاد.
آیا علی به حدیث غدیر استناد کرده است؟
در این میان این پرسش مهم مطرح می شود که اگر قرار بر ولایت و مولا در سخن نبوی به معنای زمامداری باشد، قطعا شخص امام علی از همان آغاز هم می بایست به آن استناد و احتجاج می کرد و هم بر آن پای می فشرد و حتی در چهارچوب حق ذاتی و انتصابی الهی علی نمی بایست از آن کوتاه می آمد چرا که حق ذاتی و شرعی ماهیتا قابل معامله و مصالحه و واگذاری نیست. اما شگفت این که علی از آغاز تا پایان همواره به احقیت و صلاحیتش اشاره کرده و بر این باور اصرار داشته که حق او را از او ربوده اند و نه بیشتر.[۲۷]
با این همه، ظاهرا علی حداقل یک بار در زمان خلافتش در کوفه به داستان غدیر استناد کرده است. این رخداد به «یومالرحبه» شهرت دارد. علی در یک جمع از عده ای خواست رخداد غدیر را گواهی دهند و بگویند از رسول خدا چه شنیده اند. شماری از گواهان (تعداد آنها از پنج تا سی نفر گفته شده) همان متن معروف چند کلمه ای را بازگو کرده اند و این در برخی منابع مهم اهل سنت نیز انعکاس یافته است.[۲۸] طبق تحقیق عبدالحسین امینی در کتاب «الغدیر» (جلد نخست) علی بارها در طول بیست و پنج سال در مواضع مختلف به حدیث غدیر استناد و احتجاج کرده است. این دعوی نیازمند تحقیق و تفحص گسترده است و نیز از منظر مفاهیم و محتوای اخبار مربوطه جای تأمل عمیق دارد. در عین حال در اینجا شرحی کوتاه می آورم.
نکته قابل تأمل این که امینی در آغاز گفتارش می گوید نخستین کسی که بار اول احتجاج به غدیر را مطرح کرده سُلیم بن قیس هلالی است. به روایت سلیم علی در ماجرای سقیفه نیز به این حدیث استناد کرده اما امینی بدون این که در باره کتاب سلیم و میزان وثاقت نویسنده و محتوای کتابش سخنی بگوید و حتی اصل نقل سلیم را بیاورد، به اشاره بسنده کرده و با ارجاع به سلیم از آن عبور می کند. اما باید توجه داشت که کتاب مشهور سلیم، نه از نظر وثاقت چندان معتبر است و نه مطالب و محتوای آن غالبا چندان قابل دفاع.[۲۹] اما امینی به استناد برخی منابع اهل سنت، استناد علی به غدیر از شورای عمر به بعد را ذکر می کند. در این مورد چند نکته قابل ذکر است:
یکم. اولا- باید با استناد اسناد معتبر و خدشه ناپذیر ثابت شود که در ماجرای مهم و تعیین کننده سقیفه علی و پس از آن فاطمه به غدیر استناد و احتجاج کرده اند یانه و چنین مدعایی هنوز ثابت نیست.[۳۰] در این صورت سکوت علی و حامیانش در دوره دو خلیفه (ابی بکر و عمر) در باب غدیر چه دلیل دارد و چگونه قابل توضیح و توجیه است؟ ثانیا، با فرض استناد به داستان غدیر در همان دوره، باز روشن نیست که به کدام سند غدیر استشهاد شده است. به همان چند جمله نخستین و اصلی و یا مثلا متن مفصل بیست صفحه ای منقول در احتجاج طبرسی در قرن هفتم؟ اگر اولی باشد که طبیعی است و حق.
دوم. جملاتی که طبق گزارش امینی از علی نقل شده بیش و کم تکرار همان چند جمله مشهوری است که در سخنان پیامبر در غدیر روایت شده است: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، ونصر من نصره». با فرض قطعی دانستن رخداد غدیر (که قطعی می نماید)، این مضامین حداقل به روشنی مدعای الهی و شرعی بودن امر خلافت را ثابت و مدلل نمی کند؛ حداکثر این است که این جملات (البته با فرض این که با همین بیان گفته شده باشند) مثبت فضایل و امتیازات علی باشد، شواهد و قراین حالیه و مقالیه نیز نشان می دهد که امام علی نیز در مقام اثبات فضایل و شایستگی خود برای تصدی مقام جانشینی نبی اسلام به این سخن پیامبر استناد کرده است نه بیشتر. برخی از سخنان دیگر علی در متن همان روایات نشان می دهد که موضوع احتجاج فضایل و مناقب خاص علی بوده است. قابل توجه این که امینی از یک نقل طولانی یاد می کند که در زمان عثمان در جمع بزرگی از اصحاب و رجال نامدار، علی به تفصیل از خلافت برحق خود به عنوان امر الهی و نصب نبی سخن گفته که از قضا این نقل طولانی نیز از سلیم است و به علاوه مضامین و نوع استدلال و زبان و بیان این روایت بلند به خوبی نشان می دهد که از برساخته های بعدی در جدالهای فرقه ای است.
سوم. اگر این سخنان به معنای مشروعیت الهی خلافت به طور عام و مشروعیت خلافت بلافصل علی به طور خاص باشد، آنگاه با مطالب پر شماری که از علی (و عمدتا در نهج البلاغه) و نیز امامان بعدی در باب خلافت و مشروعیت بیعت و شورا نقل شده به اضافه سیره عملی علی در طول بیست و پنج سال و در طول خلافت خودش، چه خواهیم کرد که آشکارا و بی گفتگو در تعارض کامل با این مدعا قرار می گیرند؟ (این مدعا در جستار شانزدهم به تفصیل مورد بحث قرار گرفت و در این باب استدلال شد).
قابل ذکر است که در سلسله استدلالهای شیعی سه مدعای دیگر هست که قابل توجه اند. یکی موضوع وصایت
است و دیگر استفاده از عناوینی چون امام خلق و خلیفه و امیرالمؤمنین برای علی در عصر نبوی و سوم ماجرای کاغذ و دوات خواستن پیامبر برای کتابت در مورد جانشینی علی. در مورد نخست در جستار پیشین گفته شد که وصایت لزوما به معنای زمامداری نیست و شماری روایت نیز مؤید همین نظر است.[۳۱] در مورد دوم نیز باید گفت القاب یاد شده در دوران پیامبر اصولا مطرح نبوده و نمی توانسته مطرح باشد و اندکی پیش از این توضیح داده شد چنین عناوینی پدیده هایی پسینی اند و پیش از تحقق عینی عملا نمی توانسته اند مطرح و مصطلح باشند. اما مدعای مهم دیگری در باره داستان کاغذ و دوات خواستن پیامبر در واپسین روزهای حیاتش است که وفق آن پیامبر کاغذ و قلم خواست تا به تعبیر خودش چیزی بنویسد تا مؤمنان پس از او گمراه نشوند. اما کسانی و به روایتی عمر گفت محمد هذیان می گوید و تقاضای حضرت رسول برآورده نشد. طبق یک روایت پیامبر از عمر روی برگرداند و طبق روایت دیگر عمر در مقابل تقاضای پیامبر گفت «حسبنا کتاب الله». در همین روایت آمده است که پیامبر فرمود سه سفارش دارم: یکی این که مشرکان را از جزیره العرب بیرون کنید، دوم این که نمایندگان (وفود) قبایل را به گونه ای که می پذیرفتم بپذیرید، و در مورد سوم، سکوت کرد.[۳۲]
شیعیان از خبر سکوت و نیز قلم و دوات خواستن استنباط می کنند که پیامبر برآن بوده تا موضوع مهم جانشینی پس از خود را به تصریح مشخص کند (یعنی علی را معین و حتی منصوب کند) اما به هر دلیل (و شاید ملاحظات اجتماعی و سیاسی) چنین نکرد و به سکوت خود ادامه داد. قابل تأمل این که ابن ابی الحدید روایتی نقل می کند که وفق آن عمر بعدها در زمان خلافتش نزد عبدالله بن عباس اعتراف می کند که «البته پیامبر در بیماری خود می خواست به نام او [علی] تصریح فرماید و من برای حفظ اسلام از آن کار جلوگیری کردم و سوگند به خدای این خانه که قریش هرگز گرد علی جمع نمی شدند . . .پیامبر فهمید من آنچه در دل دارد آگاهم و از اظهار آن خودداری کرد و خداوند هم جز از امضای انچه مقدر کرده بود خودداری فرمود».[۳۳]
این نقل با اشکالاتی مواجه است که در نهایت آن را هم نامعقول می نماید و هم نامقبول. اولا، اگر نظر رایج شیعی مبنی بر ولایت علی از جانب خداوند درست باشد و در گذشته نه چندان دور نیز در غدیر بدان تصریح شده باشد، چگونه ممکن است عمر به تشخیص فردی خود در آن اخلال و حتی آن را منتفی کند؟ عمر چه موقعیت و نفوذی داشته که بتواند در کار خدا و رسولش اخلال کند؟ و ثانیا، چگونه می توان پذیرفت که نظر یک فرد عادی آن هم در امر مهمی چون جانشینی پس از پیامبر در برابر نظر پیامبر قرار گیرد و او با ترفندی مانع تصمیم وی گردد و بعد «خداوند هم جز از امضای آنچه مقدر کرده بود خودداری فرمود»؟ بالاخره «مقدر خداوند» کدام بوده است؟ به احتمال زیاد این روایت از جعلیات فرقه ای بعدی است.
اما در منابع اهل سنت در باب این خبر به گستردگی بحث شده است. در یک نگاه کلان، دو نظر در این باب وجود دارد. عده ای آن را به کلی ساختگی و جعلی می دانند (از جمله از متأخران ابن خلدون در جلد اول مقدمه، ص ۲۶۵) و گروهی نیز اصل صحت و وثاقت خبر را قبول دارند ولی در مقام توجیه و توضیح آن برآمده و در نهایت به گونه ای تفسیر می کنند که نه اصل مدعای وصایت علی برای امر خلافت مستفاد شود (حداقل آن گونه که شیعه ادعا می کند) و نه گرد ابهام و ایرادی بر دامن پیامبر بنشیند و نه ایرادی بر عمر به عنوان معترض وارد گردد. از گروه اول شماری از عالمان و محققان اند (که احمدیان در کتاب «سیمای خلیفه دوم عمربن خطاب» نام آنان را ذکر کرده است) و از گروه دوم به عنوان نمونه می توان به علی صلابی در کتاب «علی مرتضی» اشاره کرد.
گزیده سخن احمدیان، که خود از گروه نخست است، این است که این خبر از هفت طریق نقل شده است اما اولا، در این هفت روایت تعارضاتی وجود دارد که اصل آن را بی اعتبار می کند و ثانیا، تمام اقوال به ابن عباس می رسد و در آن زمان (زمان مرگ پیامبر) عبدالله بن عباس ده ساله بوده و او عملا نیز نمی توانسته در جمع اصحاب و در بستر بیماری پیامبر حضور داشته باشد. البته وی در نهایت مدعی می شود اگرهم خبر درست باشد، باز خللی بر اعتراض عمر نمی نشیند. در این قسمت استدلال احمدیان تقریبا همان استدلال گروه دوم است.[۳۴]
اما صلابی اصل خبر را معتبر می شمارد ولی تلاش می کند آن را به گونه ای معقول تفسیر کند. از جمله دعوی او این است که اولا، سخن مورد نظر پیامبر هرچه بوده است چندان مهم نبوده و ثانیا، سخن او قطعا از امور دینی نبوده و گرنه پیامبر هرگز به خاطر رعایت مصالح زودگذر آن را ترک نمی گفته است. او از قول این تیمیه در «منهاج السنه» نقل می کند که نظر پیامبر از اموری نبوده است که خداوند بر او واجب کرده باشد. این محقق در نهایت مدعی است که نظر و رأی عمر مصداق اجتهاد مجاز بوده و نه مخالفت با پیامبر و انکار حقانیت او.[۳۵]
در مقام مقایسه، نظر گروه نخست، منطقی تر و مقبول تر می نماید. اگر این مدعا درست باشد که راوی آن ابن عباس است، عدم بی طرفی او در جدالهای سیاسی آن دوران، سخن او را در موضوعات سیاسی و جناحی سست و غیر قابل قبول می نماید. وانگهی، خبر واحد است و از این رو چندان موجه نمی نماید مگر از طرق معتبر دیگر تأیید و توثیق شود. گفتنی است که برخی از استدلالهای صلابی نیز سست بنیاداند و چندان معقول و پذیرفتنی نمی نمایند.
بدین ترتیب (به دلایلی که گفته شد) نه دعوی نصب الهی و انحصار خلافت در علی ثابت است و نه ادله عقلی و نقلی پر شماری که متأخران برای مدلل کردن این دعوی رائه کرده اند مقنع و وافی به مقصود است.
جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام
- قسمت پانزدهم قسمت چهاردهم قسمت سیزدهم
- قسمت دوازدهم قسمت یازدهم قسمت دهم
- قسمت نهم قسمت هشتم قسمت هفتم
- قسمت ششم قسمت پنجم قسمت چهارم
- قسمت سوم قسمت دوم قسمت اول
منابع و پانوشت ها
—————————-
[۱] . سیره حلبی، جلد ۳، ص ۲۷۴ ؛ یعقوبی، تاریخ، جلد ۱، ص ۵۰۸؛ ابن حجر، الاصابه، جلد ۴، ص ۴۶۷.
[۲] . سیره حلبی، جلد ۳، ص ۲۷۴–۲۷۵
[۳] . طه حسین، علی و بنوه، ص ۱۵.
[۴]. طباطبایی، سید عبدالعزیز، رساله طرق حدیث من کنت مولاه فهذا علی موالاه، بی تاریخ و بی جا (ملاحظه شده در تارنمای مؤسسه اهل البیت).
[۵]. اهل سنت و جماعت به طور تثبیت شده ای بر این باورند که ترتیب خلفای چهارگانه از ابوبکر تا علی به نحو پیشینی رخدادی است دینی و مشروع. به عبارت دیگر، اینان می پندارند که این ترتب منطقی است و معقول چرا که این شخصیت ها به لحاظ منزلت و اعتبار دینی و صلاحیت به واقع به همین ترتیب هستند. اینان برای تثبیت نظریه خود به روایاتی استناد می کنند که حتی مسلمانان در عصر نبوی نیز به ترتیب ابوبکر، عمرو سپس عثمان را برتر می دانستد (روایتی در صحیح بخاری از عبدالله بن عمر به نقل صلابی در کتاب «علی مرتضی»، ص ۵۸۶) و پیامبر نیز از همین چهار تن به عنوان خلفای پس از خود نام برده است (به ویژه روایات زیادی در دست است که هم از منزلت ابوبکر و عمر به ترتیب خبر می دهند و هم از ترتب خلافت آن دو). حتی در «العثمانیه» جاحظ (ص ۱۳۶) از علی نقل شده که در جمع مردم گفته است» بدانید، پس از پیامبر، بهترین کس ابوبکر است و آنگاه عمر و اگر از سومین بپرسید، او عثمان است. در همانجا در گزارش دو خبر آمده که حتی پیامبر در زمان بنا نهادن دو مسجد نخستین قبا و مدینه، به صراحت از احراز مقام خلافت به ترتیب از ابوبکر تا عثمان را خبر داده است. در «کتاب الفتن» مروزی (ص ۵۹) ضمن نقل همان خبر دو مسجد مدینه، نقل کرده است که پیامبر در پی پرسیدن از این که پس از او صدقات را به چه کسی بدهند؟ فرموده است: ابوبکر، و سئوال شده پس از او به چه کسی؟ توصیه شده به: عمر، و سئوال شده بعد از او به کی؟ گفته شده: به عثمان. بنابراین، هر تفکر و استدلالی که این ترکیب و ترتب را نقض کند به شدت با مخالفت مواجه می شود. روشن است که چنین تفسیری برآمده از یک دیدگاه دینی و کلامی و پیشینی است و نه دیدگاه تاریخی و پسینی.
در مورد خلافت و امامت در نظر اهل سنت منابع فراوان است ولی از قدما کتاب مهم «احکام السلطانیه» ماوردی و از قرون میانه دو کتاب «سلوک الملوک» اثر فضل الله بن روزبهان خنجی و «مقدمه ابن خلدون» و «بدائع السلک فی طبایع الملک» اثر ابن ازرق اندلسی و از معاصران «الخلافه و امامه العظمی» اثر رشید رضا و نیز «الخلافه والملک» تألیف مودودی بسیار مفید فایده اند و مهم.
[۶] . بنگرید به انبوه روایات در باره نوعی انتصاب ابوبکر و حتی بعدی ها برای خلافت پس از پیامبر که در منابع سنی به وفور یافت می شود. از جمله داستان امامت نماز ابوبکر به جای پیامبر در روزهای بیماری نبی و در اواخر عمر آن حضرت.
بنگرید به این استدلال عمر زمانی که در غوغای سقیفه، آن هنگام که اختلاف به اوج رسیده بود، ناگهان و ظاهرا بی مقدمه «دست ابوبکر را گرفت و صدای هول انگیز و دو رگه او با این کلمات در فضای سقیفه طنین انداز گردید: «ای ابوبکر! مگر پیامبر به تو دستور نداد که امام جماعت مسلمانان باشی؟ [اشاره به امامت جماعت ابوبکر در مسجد در روزهای بیماری پیامبر] پس تو خلیفه الله هستی، و اینک ما با تو بیعت می کنیم تا با کسی بیعت کرده باشیم که پیامبر خدا او را از همه ما دوست تر می داشت». پس از آن دوست دیگر ابوبکر و عمر و قهرمان سوم داستان سقیفه ابو عبیده جراح «دست ابوبکر را گرفت، و در حال گفتن این کلمات: «ای ابوبکر! تو از تمام مهاجرین برتر هستی، و دومین از دو نفری بودید که به غار رفتند، و تو در نماز، برترین رکن دین مسلمانان، جانشین پیامبر (ص) بودی، بنابراین آیا چه کسی شایسته آن است که از تو جلوتر بیفتد، یا با وجود تو و در مقابل تو زمامداری مسلمانان را در دست گیرد؟». طبری، جلد ۲، ص ۴۴۷. متن گزارش و منابع بیشتر را در احمدیان، سیمای خلیفه دوم عمربن خطاب، ص ۱۲۶-۱۲۷ ملاحظه کنید. نیز بنگرید به صحیح بخاری (باب اهل العلم وافضل احق بالامامه) و سنن ابی داود (جلد ۲، ص ۴۰۵) که خبر نمازخواندن ابی بکر را ذیل عنوان «استخلاف ابی بکر» آورده است
[۷] . صیح مسلم، با شرح نووی، جلد ۱۲، ص ۲۳۳.
[۸] . به نقل از موسوعه الامام علی بن ابی طالب، جلد ۸، ص ۱۱۲.
[۹] . بنگرید به جستار چهارم ذیل عنوان «معضلی مهم به نام خلط «نبوت» و «حکومت» در سیره نبوی».
[۱۰] . آیت الله منتظری در کتاب «مبانی حکومت اسلامی» خود به نه آیه استناد کرده و من در نقد این مستندات در نوشته ای با عنوان «بررسی دلایل قرآنی مشروعیت حکومت پیامبر در اندیشه آیت الله منتظری»» سخن گفته ام. این نقد با همین عنوان در وب سایت رادیو زمانه و بعد در وب سایت شخصی ام منتشر شده است.
[۱۱] . مجلسی در بحارالانوار (جلد ۲۳، ص ۳۵۴-۳۹۰) صد روایت در باره امامت و ولایت علی و امامان شیعی می آورد و در پایان می گوید: اطلاق لفظ شرک و کفر بر کسی که اعتقاد به امامت امیرالمؤمنین و اولادش از امامان ندارد و دیگران را بر آنها ترجیح می دهد، دلالت می کند که مخالفان کافرانی هستند که برای همیشه در آتش می سوزند. به طور خاص کسانی که با علی جنگیدند (و البته با هر امامی بجنگند) کافرند. مفید در «الجمل» خود (ص ۱۹-۴۰) بحث مفصلی در این باب دارد. او می نویسد شیعیان اجماع دارند تمام کسامی که با علی جنگیدند کافرند. اما او چون آگاه است که تکفیر کسانی چون ام المؤمنین عایشه و طلحه و زبیر کار ساده ای نیست، می گوید: البته اینان از حکم ملت اسلام خارج نیستند. کفر آنان از طریق دین حاصل شده نه از طریق ارتداد. اما تفاوت این دو نوع کفر به قدر روشن است؟
[۱۲] . این تیمیه در منهاج السنه (جلد دوم) و نیز در مجموع الفتاوی (جلد ۲۸) در این باب بحث مفیدی دارد. او در منهاج (جلد ۲، ص ۱۳۵-۱۳۶) می گوید اگر مدعا این باشد که امامان اهل بیت به دلیل علم و دین افضل امت اند و بدین اعتبار شایسته پیروی هستند، از نظر اهل سنت نیز جای تردید و نزاع نیست.
[۱۳] . ماجرای سفر یمن و پیامدهای آن در مقطع پیش از رخداد غدیر در اکثر منابع اسلامی آمده است و ابن کثیر در البدایه والنهایه (جلد ۵، ص ۱۲۰-۱۲۵) با استفاده از منابع روایی کهن گزارش جامعی از آن نقل کرده است.
قابل ذکر است که حتی جاحظ (العثمانیه، ص ۱۴۶) جمله «عاد من عاداه و وال من والاه» را با انتسابش به «روافض» اول آن را بی اعتبار می کند و آنگاه همان معنای دوستی را برای آن ادعا می کند.
[۱۴] . به ویژه در خطبه غدیری که در منابع شیعی متأخر (از قرن چهار-پنجم به بعد) بازتاب یافته و اکنون در دست است، به زبان های مختلف به امارت و ولایت سیاسی علی تصریح شده است. از باب نمونه بنگرید به خطبه طولانی حدود بیست صفحه ای در «الاحتجاج» طبرسی (جلد ۱، ص ۶۸-۸۶) که در آن گفته شده که نبی اسلام فرمود از جانب خدا می گویم: جز برادرم [علی] کسی امیرالمؤمنین نیست و این عنوان جز برای او روا نیست».
[۱۵] . منتظری،مبانی حکومت اسلامی، جلد ۱، ص ۱۲۹.
[۱۶] . ابن کثیر، البدایه والنهایه، جلد ۵، جلد ۵، ص ۶۴.
[۱۷] . ابن اثیر، اسدالغابه، جلد ۳، ص ۳۰۷.
[۱۸] . ابن عبدالبر، الاستیعاب، ذیل عنوان علی.
ابن تیمیه در مجموع فتوای خود (جلد ۲۷، ص ۴۷۲) این حدیث را از صحیح مسلم نقل می کند که پیامبر در غدیر دو بار فرمود: «اذکرکم الله فی اهل بیتی، اذکرکم الله فی اهل بیتی». این خود قرینه ای لفظی است مبنی بر این که مفهوم ولایت در خطبه غدیر زمامداری نبوده است. سعدبن ابی وقاص گفته بود اگر یکی از چهار صفتی که در علی بود، در من بود، از هر چیز خوشایندتر بود. از جمله آنها فرموده پیامبر در باره علی «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» (صلابی، علی مرتضی، ص ۱۳۲۲). روشن است که تلقی سعد از مفهوم مولا امارت نبوده است. در انساب الاشراف بلاذری (جلد مربوط به علی، ص ۱۰۸) آمده است که پیامبر در غدیر فرمود: «انّ الله مولای و انا مولی کل مؤمن. ثم اخذه بید علی فقال: من کنت مولاه فهذا مولاه». گفتن ندارد ولایت خدا به معنای حکومت و امارت نیست.
[۱۹] . صلابی، علی مرتضی، ص ۱۱۰۷-۱۱۰۸.
[۲۰] . عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علی، جلد ۵، ص ۱۶۰.
[۲۱] . امیرعلی هندی، تاریخ عرب و اسلام، ترجمه فخر داعی گیلانی، ص ۲۵.
[۲۲] . شیعیان به ادله عقلی (که اصولا الهیاتی و ایمانی اند) فراوانی متمسک شده اند. از جمله علامه حلی در کتاب مهم «الفین» خود در این باب به تفصیل بحث کرده و از جمله (ص ۲۳) از قاعده لطف برای اثبات عقلانی نبوت و امامت استفاده کرده است؛ اصلی که پیش از آن غزالی برای اثبات نبوت مورد استفاده قرار داده بود. مجلسی در جلد ۲۳ بحارالانوار (ص ۳۵۴-۳۹۰) صد روایت در مورد امامت شیعی نقل می کند. او می نویسد «امامت، عهد و پیمانی است از طرف خداوند که از یکی به دیگری رسیده است». محسن امین در کتاب «اعیان الشیعه» (جلد ۱، ص ۱۰۷) بر این باور است که «امامت واجب است و آن امر ریاست عامه است در امور دین و دنیا و برای شخصی معین است به نیابت از رسول خدا و وجوب آن از باب لطف است . . .به این دلیل نصب امام واجب است که که اگر جز این باشد مردمان از فساد و پیروی از اهواء در امان نخواهند بود». مفید نیز در «المقنعه» (ص ۸۱۰) ولایت و حکومت را در امام جمع می بیند.
[۲۳] . شیعیان عمدتا نزول دو آیه ۷۹ و ۳ سوره مائده را مربوط به رخداد غدیر می دانند هرچند در برخی منابع اهل سنت و جماعت نیز همین شأن نزول آمده است. قابل تأمل این که یعقوبی شیعی (تاریخ، جلد ۱، ص ۵۰۸) روایت می کند که: چون روز حرکت رسید به کعبه در آمد و وداع کرد و بدو وحی آمد «الیوم اکملت لکم دینکم . . .-آیه ۳ مائده-». این آیه که به «آیه اکمال» شهرت دارد، بر وفق تفسیر شیعیان پس از رخداد غدیر و نصب علی به ولایت از جانب خداوند نازل شده است. اما به گزارش یعقوبی نزول آیه پیش از رخداد غدیر بوده و در این صورت طبعا نمی تواند با ماجرای طرح ولایت علی، به هرمعنایی، مرتبط باشد.
دیدگاه شیعی و سنی در باره این دو یه در تفاسیر قرآن این دو گروه آمده است ولی می توان به شأن نزول آیات مورد اشاره در «تاریخ المدینه المنوره، ابن شبه، جلد ۱، ص ۳۰۱-۳۰۴) و نیز «الاتقان» سیوطی (جلد ۱، ص ۸۶) مراجعه کرد.
[۲۴] . در باب حدیث مشهور ثقلین معرکه آرایی در میان عالمان و محدثان شیعه و سنی از یک سو و بین عالمان مختلف شیعه و سنی از سوی دیگر، پدید آمده است که در منابع مربوط ثبت و ضبط است. دیدگاه شیعه در این باب تقریبا روشن و تا حدودی منسجم است و عموما از آن برای اثبات فضلیت و حتی انحصار امامت و زعامت سیاسی علی سود جسته اند ولی در اردوگاه عالمان سنی اختلاف آرا کم نیست. به گزارش صلابی (ص۱۱۰۳-۱۱۰۸ عالمان سنی این حدیث را به لحاظ سند و نیز متن درست و قابل قبول می دانند ولی در تفسیر و چند و چون آن اختلاف نظر دارند.
[۲۵] . . پیامبر فرمود: «انت منی بمنزله هارون من موسی الا لا نبی بعدی». علی! تو برای من مانند هارون برای موسی هستی جز این که پس از من پیامبری نخواهد بود. این روایت که با اندکی تفاوت در عبارات در منابع مهم مانند صحاح بخاری و مسلم آمده و در منابع شیعی بسیار برجسته می نماید، با بیان نوع رابطه موسی به عنوان نبی و برادرش هارون به عنوان دومین مقام و جانشین، موهم این معناست که پیامبر تمایل داشته که علی جانشین او شود. هرچند این نقل، بر فرض صحت، نمی تواند به خودی خود نمی تواند مثبت مدعای جانشینی باشد. به ویژه که هارون قبل از موسی درگذشته است
[۲۶] . مجلسی در بحار (جلد ۳، ص ۵۶-۵۷) روایات زیادی نقل کرده که در آنها ادعا شده در هشت یا ده مورد نام علی در آیات قرآن آمده بود.
[۲۷] . علی در این باب بارها و بارها سخن گفته و منابع و مستندات آن چندان زیاد است که جای انکار ندارد. جر منبع شیعی نهج البلاغه ابن قتیبه دینوری در کتاب «الامام والسیاسه» (جلد ۱، ص ۲۸۰۳۰) سخن بلند و مستوفایی دارد.
[۲۸] . از جمله بنگرید به: مسند احمد حنبل، جلد ۴، ص ۳۷۰ و جلد ۵، ص ۳۶۶. صلابی در کتاب «علی مرتضی، ص ۱۳۰۶ اسناد این حدیث را صحیح دانسته است. نیز: ابن اثیر، اسدالغابه، جلد ۴، ص ۲۸ و همو، الکامل، جلد ۷، ص ۳۸۳.
[۲۹] . کتاب سلیم بن قیس هلالی (که تحت عناوینی چون «کتاب السقیفه ابجدالشیعه» و «اسرار آل محمد» نیز شناخته شده) به گفته ای کهن ترین بازمانده تألیفات شیعی است و تاریخ تألیف آن به اوایل سده دوم می رسد. اگر تاریخ تألیف و نیز اعتبار متن اثبات شود این کتاب از اهمیت بسیاری برخوردار است. ولی این کتاب از جهات مختلف مورد چالش قرار گرفته است. از جمله تنها راوی آن شخصی به نام ابان بن ابی عیاش است که از سوی رجال شناسان شیعه و سنی توثیق نشده و از سوی دیگر بخش قابل توجهی از منقولات آن با امهات رخدادهای تاریخی و حتی شیعی در تعارض است و از همه مهم تر حتی برخی در این که چنین شخصی وجود خارجی داشته یا نه تردید کرده اند. این کتاب منسوب است به اواخر دوره اموی و ادعانامه ای است علیه خلفای راشدین و به ویژه امویان. در مورد ابن ابی عیاش و آشنایی اجمالی با کتاب سلیم بنگرید به مدخل «ابن ابی عیاش» به قلم من در جلد دوم دایره المعارف بزرگ اسلامی. نیز محمد هادی معرفت در جلد هشتم «التمهید» خود در نقد کتاب سلیم به تفصیل سخن گفته است.
[۳۰] . قابل ذکر این که وفق روایتی در «الاحتجاج» طبرسی (جلد ۱، ص ۱۰۵) در روز هجوم عمر به خانه فاطمه به منظور فراخوان تهدید آمیز علی و برخی یارانش برای بیعت با ابوبکر، فاطمه گفت: «شما در روز غدیر عقد ولایت بستید و گویا آن را از یاد برده اید». اگر بتوان بر وثاقت این خبر اعتماد کرد، باز جای سئوال دارد که مراد از عقد ولایت چیست
[۳۱] . در اصول کافی (جلد ۱، ص ۴۳۷) آمده است: ولایت علی در تمام مصاحف پیامبران نوشته شده است. خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر این که پیام نبوت محمد و وصیت او برای علی را ابلاغ کرد. در جلد ۳۹ بحارالانور (ص ۳۴۲) همین مضمون از قول علی نقل شده مبنی بر این که یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر و همین تعداد نیز وصی وجود دارد و من آخرین وصی هستم [و به همین علی به عنوان «خاتم الاوصیا» شهرت دارد که همتای «خاتم الانبیاء» است]. آیا اوصیای پیامبران گذشته جملگی زمامدار بوده اند؟ در کتاب «الطرائف» ابن طاوس (ص ۲۲) حدیثی به نقل از مسند احمد حنبل آمده که سلمان از پیامبر پرسید: ای رسول خدا! چه کسی وصی توست؟ فرمود: ای سلمان! چه کسی وصی برادرم موسی بوده است؟ گفته شد: یوشع بن نون. فرمود: وصی من علی بن ابی طالب است که وارث من است و قرض مرا ادا می کند. سیاق کلام و اوصاف وصی و وظایف او روشن می کند که وصایت لزوما به معنای جانشینی سیاسی نیست. هرچند که با آن متعارض هم نیست. قابل تأمل این که تعبیر «وصی» در باره ابوبکر نیز به کار رفته که ظاهرا واکنشی است به وصف وصایت برای علی. مادلونگ، جانشینی حضرت محمد، ص ۲۶۱.
[۳۲] . ابن سعد، طبقات، جلد ۲ (۲)، ص ۳۶؛ ابن حنبل، احمد، مسند، بیروت ، دار صادر، جلد ۲، ص ۱۶۲
[۳۳] . مادلونگ، جانشینی حضرت محمد، ص ۱۱۱.
[۳۴] . احمدیان، سیمای خلیفه دوم عمربن خطاب، ص ۱۰۴-۱۱۰.
[۳۵] . صلابی، علی مرتضی، ص ۲۲۴-۲۲۳.
18 پاسخ
متاسفانه، منابع معروف تاریخ، بیشتر برمبنای اسلام حاکم، اسلام خلفای غاصب بنی امیه و بنی عباس و سیطره ی آنان به تحریر آمده است.
اسلام علوی، خانه نشین و تحت ظلم بوده است. پس تاریخ اسلام حقیقی، و نه اسلام تاریخی را باید در کنج خانه ها و زندان ها و حامیان آنها یافت.
نمونه ی آنرا در تاریخ نویسی های دولتی و رسانه های حکومتی جمهوری اسلامی می بینید. پس بر هشیاران است که به منابع درست، هر چند محجور و مظلوم و مغفول مراجعه کنند. امروزه، در عربستان، حتی مختصر روایات بنفع اهلبیت ع را در تجدید چاپ کتابهای قدیمی شان حذف می کنند!!
هر انسانی که د ر هستی خدا را رب الناس، ملک الناس، اله الناس بشناسد، در برابر خدا سر تسلیم و عبودیت و بندگی سر فرو خواهد آورد. و دیگر در برابر امر الهی که اطاعت از پیامبر و وصی و خلیفه ی اوست، طغیان نخواهد کرد.
لغت خلیفه در قران ئمکرر آمده. مثل انی جاعل فی الارض خلیفه
یا لیستخلفنهم فی الارض
یا داوود انا جعلناک خلیفه فی الارض
…
اما معنای آن جالب است. یعنی جانشین و نائب کسی. deputy
و لغت خلیفه و جانشین به تنهائی معنا ندارد. هر کس خلیقه است یا گفت خلیفه ام. باید بپرسید خلیفه ی چه کسی هستی؟
انسان متعالی جانشین و خلیفه ی خدا در روی زمین است. انی جاعل فی الارض خلیفه
یعنی نمی شود کسی خودش خود را خلیفه کند، برای کسی. مثل ابوبکر البغدادی که ادعای خلافت میکند. باید پرسید تو خلیفه ی کی هستی؟ جانشین کی هستی؟
تا شخص اصلی و اولی تعیین نکند، اساسا خلافت معنا ندارد!
در مورد انسان برتر، خدا در قران میگوید من تو را خلیفه ی خودم کردم.
لذا کودتا چیان سقیفه، شبیه مجلس به اصطلاح خبرگان فعلی، نمیتوانند خلیفه ی پیامبر را تعیین کنند. پیامبر به آنها چنین وکالت و سمتی نداده بود. حد اکثر ادعای آنها یک حاکم منتخب یک جمع کوچک، آنهم با دعواها و نزاع هائی است که تاریخ در باره ی اهل سقیفه نقل کرده است.
برای تامل بهتر در غدیر و شناخت عالمانه ی آن، پیشنهاد میکنم به دو کتاب ذیل مراجعه شود:
خلافت و ولایت از نظر قران و سنت، نوشته استاد محمد تقی شریعتی (پدر دکتر علی شریعتی)
“حماسه غدیر”، نوشته استاد محمد رض حکیمی. وکتاب خوب دیگری نیز که با نظارت ایشان در آمده، “حساس ترین فراز تاریخ”
با سلام و سپاس از آقایان: مهدی، رضا و باز هم مهدی، سام و علی تبریزی.
در مورد سه دوست نخستین حرف ندارم جز سپاس اما در باره کامنت آقای سام باید بگویم که اگر قبول کنیم انتخاب امیر و زمامدار حق مردم است و مردمان هرجامعه ای حق دارند با آراده آزاد و مختارانه خود امیر خود را برگزینند و نوع حکومت مطلوب شان را تأسیس کنند، ناگزیر باید قبول کنیم «مشروعیت» از طریق «مقبولیت» حاص می شود. ممکن است مردم در انتخاب اشتباه کنند ولی اشتباه کردن هم حق مردم است و اصولا امری است طبیعی و گریزناپذیر.
با این حال با معیارهای مشخص می توان از صلاحیت بیشتر این و یا آن و یا از میزان مشروعیت سیاسی این خلیفه و یا آن خلیفه سخن گفت. در مورد خلفای راشدین در هرحال مردم از حق خود استفاده کرده اند ولی در تعیین مصداق ها می توان مناقشه کرد و مثلا در باب سقیفه و ماهیت آن و یا چگونگی استخلاف عمر از سوی بحث کرد. ترتب نیز هرگز به معنای حقانیت سلسله مراتبی افراد نیست. اگر اول عمر می شد و بعد عثمان و بعد ابوبکر فرقی نمی کرد. جدای از این مسائل چنان که شواهد نشان می دهد (و مادلونگ نیز نشان داده) در مقطع درگذشت نبی اسلام علی بن ابی طالب از جهات مختلف شایسته ترین و مشروع ترین شخصیت برای جانشینی سیاسی پیامبر بود. در باره بقیه مطالب حرفی نیست.
اما در باره کامنت علی تبریزی فقط اشاره می کنم که ایشان ظاهرا مقاله قبلی مرا نخوانده اند. در آن نوشتار به ده ها سند از نهج البلاغه و جاه های دیگر ارجاع داده ام. لطفا ملاحظه کنید. وانگهی، اگر در وثاقت خطبه مشهور شقشقیه تردید نکنیم (که کرده اند) باز مضامین نقل شده و همین چند فراز دیگر که نقل کرده اید، نصی بر زعامت بلافصل امام علی برای خلافت نیست. اینها همه در قلمرو فضایل و حداکثر صلاحیت بیشتر امام برای جانشینی است.
اللهم بلی, لا تخلوا الارض من قائم لله بحجه, اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا, لئلا تبطل حجج الله و بیناته
نهج البلاغه.
نیز:
این الذین زعموا انهم الراسخون فی العلم دوننا, کذبا و بغیا علینا.
نیز:
والله لقد تقمصها ابن ابی قحافه و هو یعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی
صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی, اری تراثی نهبا
نهج البلاهه
محقق منصف اگر اینها را که در نهج البلاغه ببیند و بفهمد, یکی از انها برای مقصود وافی است.
در خانه اگر کس است, یک حرف بس است.
با سلام در مورد جانشینی حضرت محمد و خلفای راشدین ، مشروعیت حضرت علی در مقایسه با سه خلیفه اول نزد مردم کمتر بوده وگرنه از میان ۴ خلیفه مردم شاید یک بار اشتباه میکردند یا دوبار اشتباه میکردند .نمیشه که سه بار مشروعیت علی را کمتر باشه . حضرت علی در هیچ مقطعی از عمر خلافتش درمورد حادثه غدیر و انتخابش برای جانشینی حرفی نزده است ایا این نشانه نادرست بودن انتصابش بعنوان جانشینی نیست . در روایات اهل سنت حادثه غدیر برای توصیه حضر محمد به واجب دانستن احترام به حضرت علی بود که از سوی حجتج کاروان یمنی مورد بی احترامی واقع شده بودند. درصورت انتصاب جاشنینی چرا در مراسم حج که جمعیت کل حجاج بودند حضرت محمد اینکار انحام نداد در مراسم حج کل جمعیت بودند و بهتر مردم میشنیدند
سلام و احترام
بنده جوانی هستم که بدون تعصب و پیش داوری های پیشین، سراغ کتاب قرآن، تاریخ طبری، سیره ابن هشام، جنگ های واقدی و غیره رفتم و نهج البلاغه را واکاوی نمودم، ذره ای بحث امامت الهی ونصب الهی و معصومیت و فرا بشری برای هیچ امامی و شخصی پیدا نکردم…مطلقا چنین مفاهیمی که در نزد شیعان است را نیافتم…سربلند باشید و راهرو جاده حقیقت
همان بهتر که چنین مرد معقول و فاضلی در ان کسوه نباشد ٠ عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد ٠ عاقبت بخیر شدی نازنین مرد٠
با سلام به آقای حسین و سپاس از ایشان
نظر من در متن مقاله آمده است. به احتمال زیاد اصل خبر ناراست است و زاییده جدالهای فرقه ای (به دلایل فنی آن نیز اشاره شده) به ویژه برخی اقوال آن. اما اگر هم درست باشد، قطعا از امور دینی و وحیانی نبوده چرا که می دانیم در نزول وحی و اوامر و نواهی الهی پیامبر اهل مماشات نبوده است. وانگهی، چگونه ممکن است شخصیتی چون عمربن خطاب (با آن همه مناقبی که از زبان پیامبر در باره او نقل شده) با پیامبر در امور دینی و وحیانی مخالفت کند و حتی توهین نماید و هیچ کس هم نفهمد و یا اعتراض نکند؟ بعدا هم چنان معتمد باشد که خلیفه مسلمانانی شود که هنوز از زمان پیامبر چند سالی بیشتر فاصله نداشتند. کدام آدم عاقل و ذهن سالم می تواند چنین چیزی را قبول کند؟
اما استنباط حکم ارتداد شخصیتی چون عمر از آن حرفهاست! اولا باید ثابت شود که عمر به پیامبر توهین کرده و ثانیا بر فرض مخالفت و حتی توهین مگر کسی مرتد می شود؟ البته توهین و استهزاء مخالفان نبی اسلام در قرآن نیز مورد نکوهش قرار گرفته ولی هرگز از موضع فکری و اعتقادی یعنی ارتداد نبوده است. حکم فقهی «سب النبی» هیچ پایه و مایه ای ندارد. با فرض مخالفت، باید گفت صرف مخالفت با پیامبر در هیچ امری به ویژه امور عادی و عرفی نه تنها مجازاتی نداشته بلکه یک روال عادی و معمولی در روابط مسلمانان و پیامبر بوده است. شخص عمر بارها و بارها در برخی امور و تصمیمات با پیامبرمخالفت کرده بود و هرگز دیده نشد که با او برخورد شده باشد.
جناب استاد عزیز…قطعا همین است که شما می فرمایید…چطور پیامبر متوجه ارتداد عمر نشد تا … آخوند بعد از ۱۴ قرن این نکته را کشف کنند؟ چطور پیامبر و علی با یک فرد مرتد، وصلت کردند و دختر دادند و دختر گرفتند؟ تنها اعتراض علی به عمر در سراسر نهج البلاغه این بود که من شایسته تر بودم.همین
اخیرا در سایت امام حسین احتجاج کردند که هر چند یکبار سوالی را مطرح میکنند که اهل سنت جواب دهند وگرنه حرف ما درست است ازجمله اولین سوالشان این است که شما فرمودید پیامبر میخواست ولایت علی ع را ثبت کند که عمر اجازه نداد در نتیجه خلاف دستور پیامبر عمل مرد وتوهین هم کرد که پیامبر هزیان میگوید که صب پیامبر حکمش ارتداد است پس عمر مرتد است .میخواستم نظر شمارا بدانم البته علمای اهل سنت جواب بدهند بهتر است .البته شما اشاره کردهاید که یک جوابشان این بوده که کار عمر اجتهاد مجاز بوده که فکر نمیکنم جواب قانع کننده ای باشد که در مقابل رسول خدا نافرمانی کند وتوجیه کنند که احتهاد مجاز کرده
با سلام به دوستانی که پیامی نوشته اند
در مورد نخست حرف زیادی نیست. «قاعده لطف» از آن نوع ادعاهایی است که هیچ مبنای عقلی و نقلی ندارد. یعنی نمی توان از طریق عقل ثابت کرد که لطف خداوند بر بندگان با بعثت پیامبران و امر نبوت ملازمه دارد. در هرحال این یک ادعای بی پشتوانه عقلی و نقلی است. با این حال اگر بتوان از این طریق توجیهی برای امر نبوت درست کرد، بی تردید برای امامت و خلافت الهی در دوران پس از نبوت، هیچ توجیه معقولی نیست. وانگهی (همان گونه که شما نوشته اید)، اگر قرار بر لطف الهی بر عباد باشد، خودبسندگی آدمی در تشخیص نیک و بد، بیشتر با لطف ازلی خداوند سازگار است تا نبوت و امامتی که به شدت موجب کج فهمی و سوء تفاهم و سوء عمل است.
در مورد «کشکساب»
حدیث ارتداد مسلمانان جز سه نفر قطعا غلو و نادرست است. سه مورد آن نیز در روایت در متن نوشته قبلی ام آمده است که عبارات اند از مقداد و سلمان و ابوذر. اشاره به جمهوریت نیز دقیق نیست. چرا ک اصولا مفهوم «جمهوریت» در ادبیات دینی و سیاسی صدر اسلام (و حتی تا چند دهه اخیر) در میان مسلمانان مطرح نبوده است و به همین دلیل هنوز هم مسلمانان و از جمله شیعیان با این مفهوم به معنای مدرن و عرفی آن مشکل دارند و به سادگی این نظام سیاسی را قبول نمی کنند. این در حالی است که حدود هفتاد سال از «جمهوری اسلامی پاکستان» و کمتر از چهل سال از «جمهوری اسلامی ایران» می گذرد. چنان که در مقاله آورده ام اهل سنت نیز به نظام شرعی اعتقاد دارند و این با جمهوریت که ذاتا عرفی است سازگار نیست.
در مورد آقای اسکندر مرادی. نظر خاصی ندارم
جز این که با اصل مدعا یعنی استفاده پیامبر از ذهن و زبان عربی و قرآنی زمانش استفاده کرده موافقم
با احترام ، از امئان نظر محترم سپاسگزارم . اموختم و در حد توان ، بازهم خواهم پرسید . تندرست باشید . البته یک نکته برایم پرسش است و ان اینکه ، ایا با توجه به اینکه ( ناس ) مذکر نیست ، و چنانچه ، حضرتعالى نه ، انانکه مدعى این ادعا هستند ، ایا میشود از ایشان پرسید که چرا دختر رسول الله را که خودشان سیده زنان عالم میخوانند ، بحساب نیاورده اند ، و باانکه جوابشان منفیست بر این پرسش ، ایا معتقدند که همسر على بن ابى طالب ، به خلافتِ اولى ، رضایت داد ؟ با تشکر مجدد
با احترام در مورد پاسخ به جناب اسکندرمرادى ، تکلیف ( ان هو الا یوحى … ) چه میشود ؟ البته پرسشم فقط استفهامى است ونهاز انواع دیگر .
سلام
سوره نجم به موضوعات بشکل کلی نگاه میکند. از دور نگاه میشود. لذا ریزه کاری ها یا کارهای فرعی ندیده گرفته میشوند.
در سوره نجم بیانات محمد در سطح پیامبری منظور است بیانات روزمره و عادی و غیر پیامبری ایشان منظور نیست…
مثلا اصل دوری از گناهان کبیره است گناهان صغیره بخشیده خواهند شد:
الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَهِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّهٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ فَلَا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى (۳۲) نجم
اتصال آیات هر سوره مبنای برداشت صحیح از آیات است.
والسلام
سلام
یک احتمال نیز وجود دارد و آن اینکه پیامبر در آخرین سخنرانی همه را به وحدت دعوت کرده و از عبارات قرآنی بصورت اصطلاحی استفاده نموده باشند.
مثلا دو نفر مومن از هم جدا میشوند یکی بگوید “فراق بینی و بینک”.
در لسان پیامبر عبارات قرآنی بسیار رایج بوده است و هر از گاهی سخنان شخصی خود را به آنها مزین کرده باشند.
آخرین پیام خود را با “اکملت لکم دینکم” و از اینکه “…وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ…” استفاده مختصر “من کنت مولاه …”در رفع کدورت شدید بعضی از افراد از علی ابن ابی طالب نموده باشند.
اهمیت وحدت مومنین بعد از رحلت ایشان میتواند توجیه کننده استفاده اصطلاحی از بعضی عبارات قرآن باشد…
والسلام
با تشکر ، ایا این ادعاى اهل تشیع که پس از تعیین ابوبکر میگویند ،( اِرتّدالناس بعد النبى الا ثلاث ) صحت دارد ؟ ایا ان سه نفر که برمبناى این ادعا ، مرتد نشدند کیانند ؟ ایا اگر مردم که ( ناس ) در انزمان بنابر این ادعا ، مرتد شدند و با على بن ابى طالب ، نه ، بله با ابوبکر بیعت کردند ( راى دادند ) و این بزرگترین جمهورى را بنا نهادند ، به توصیه پیامبر اسلام در حجه الوداع عمل میکردند ، ایت ارتداد شاملشان نمیشد ؟ ایا نهایتا این بدان معنى نیست که ( شیعیان مدعى این ادعا ) اصولا جمهوریت را قبول ندارند ؟ یا اگر دارند ، فقط بنفع خودشان قبول دارند . با احترام .
عجب کلیدی است این “قاعده لطف “که هر قفلی را با آن باز میکنند . از انجا که لطف خداوند نیز مانند سایر صفات او در حد کمال است ، اقتضای آن را نداشت که در خلق انسان به عنوان خلیفه خود در زمین که به مناسبت آن به خود تبریک گفت ، به این مخلوق چنان درایتی ببخشد که نیاز قیم هایی چون خامنه ای و علم الهدا نداشته باشند ؟!
دیدگاهها بستهاند.