بود و نبود هاشمی رفسنجانی

به این روز فکر کرده بودم، اما همیشه امیدوار بودم چنین روزی به این زودی رخ ندهد. مرگ هاشمی همانند مرگ بسیاری از هم سن‌وسال‌هایش طبیعی است. سن او سن مرگ بود، اما طبیعی‌بودن یک واقعه نمی‌تواند از اسف‌بار بودن آن بکاهد. به هر تقدیر مرگ او رخ داد و من این اتفاق تلخ را به همه ایرانیانی که فرق درست و غلط را می‌فهمند تسلیت می‌گویم.

هاشمی یکی از معدود سیاستمداران ایرانی بود که همه قدرت خود را از توانایی خود به دست آورده بود. تقریبا همیشه با رای مردم بر صندلی قدرت نشسته بود و وجودش یکی از نقاط امید در فضای پر از یاس و نومیدی ناشی از وضعیت سیاسی ایران بود. او یک‌تنه توانسته بود کارهای بزرگی در سپهر سیاسی و اجتماعی ایران انجام دهد و کارنامه‌ای شایسته برای خود فراهم کند.

هاشمی زشت و هاشمی درست

زشت بودن یک ویژگی زیبایی‌شناسی است؛ این تنها یک ویژگی ظاهری نیست، بلکه غالبا درونی نیز هست. کسی در این شک ندارد که هاشمی غیرجذاب و کمتر قابل دفاع بوده است، حتی برای افرادی که به او اعتقاد داشتند. هاشمی زشت‌رو، بد لباس و با گفتاری غیرجذاب بود. او برخلاف آیت‌الله خامنه‌ای که ظاهری جذاب دارد، قابل تبدیل به اسطوره نبود، مثل خاتمی لباس خوب نمی‌پوشید و لحن سخن گفتن‌اش مانند روحانیونی که طنین در سخنان‌شان وجود دارد، نبود و از همین رو کمتر کسی می‌توانست از او دفاع کند. این ویژگی وقتی بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد که دریابیم او مشخصات یک ضدقهرمان را در سیاست ایران داشته است: آدمی که فقیر نبود و در فقر زندگی نکرده بود، آدمی که شعار دفاع از فقرا و پابرهنه‌ها را پرچم نمی‌کرد، آدمی که تندروی نداشت و آدمی که استعفا نمی داد.

مردم ایران چنین آدمی را دوست ندارند. و هاشمی تقریبا همه این خصوصیات را داشت. او شبیه قوام‌السلطنه بود که همه می‌دانند خدمات بزرگی به ایران کرد، اما کمتر کسی از او دفاع می‌کند.

هاشمی کسالت آور

همیشه آرمان‌گرایی و رویابافی و پوپولیزم جذاب است، اما واقع‌گرایی کسالت آور. مردم بقول مشهدی‌ها که می‌گویند « مودونم دروغه ولی خوشم می‌آد» سیاستمدار آرمان‌گرا را به واقع‌گرا ترجیح می‌دهند. آدمی که برای همین هفته بعد می‌خواهد همه مشکلات را حل کند، همیشه جذاب‌تر است تا آدمی که به فکر بیست سال بعد است و هاشمی به فکر بیست سال بعد بود. او یک شخصیت مفید و موثر در زندگی سیاسی ایرانیان بود که حضورش همیشه به نفع عامه مردم ایران و نبودنش به طور جدی یک ضایعه برای کشور است.

با این حال دفاع کردن از هاشمی همیشه سخت بود، همیشه قهرمان، شجاع، زیبا، تندرو، پابرهنه و خصوصیاتی شبیه این برای مردم و بخصوص ما ایرانیان جذاب و جالب است ولی واقعا یک آدم میانه‌روی عاقل چه جذابیتی برای عامه مردم دارد؟ این ویژگی مهمی بود که هاشمی همیشه دچارش بود، هیچ پوستر و سخنرانی نمی‌توانست به رای او اضافه کند. و این مصیبت او بود. او کارهای بزرگی کرد و دیده نشد، فقط بخاطر اینکه دیدنی نبود. مردم می‌توانند عاشق فیدل کاسترو، هیتلر و استالین شوند، اما هیچکس عاشق چرچیل نمی‌شود. اگر چه همه می‌دانند چرچیل برای بشریت و کشورش مفیدتر بوده است. هاشمی رفسنجانی کارهایی را نکرد و به آن‌ها متهم شد و کارهایی کرد و به آن‌ها شناخته نشد. شاید مرور سریع کارنامه‌اش با این کرده‌ها و نکرده‌ها ما را با واقعیت او بیشتر آشنا کند.

آنچه هاشمی کرد

۱.تغییر سیمای جمعیتی ایران با تاسیس دانشگاه آزاد: تاسیس دانشگاه آزاد موجب شد تا بخش بزرگی از جمعیت ایران تغییر شکل دهد و توسعه انسانی مهمی در کشور رخ بدهد. اگر هاشمی و دانشگاه آزاد نمی‌بود میزان تحصیل‌کرده‌های کشور یک پنجم همین که هستند نبود. حاصل این تغییر شکل جمعیتی تغییر شکل جدی در ساختار انسانی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ایران بود که همیشه یک نقطه مثبت برای آینده ایران و یک نقطه بحرانی برای حکومت است.

۲.قانون خروج ایرانیان: او به تنهایی در دهه شصت و در زمانی که همه ایرانیان ممنوع‌الخروج بودند، مصوبه‌ای را گذراند که ایران را از وضع کشوری بمانند کوبا و کره‌شمالی بیرون بیاورد و مردمی که چند سال همه ممنوع‌الخروج بودند، توانستند از کشور به بیرون رفت و آمد کنند.

۳.پایان دادن به جنگ ایران و عراق: اگر هاشمی نبود، مطمئنا جنگ در سال ۱۳۶۸ تمام نمی‌شد و ایران بیش از این متضرر می‌شد. شاید کینه‌ای که بسیاری از نیروهای سپاه و حزب‌الله از هاشمی دارند بخاطر همین دیدگاه اوست و معتقدند هاشمی مدینه فاضله جبهه‌های آنان را خراب کرد.

۴.برقراری رابطه با جهان غرب: آنچه هاشمی به آن متهم است، به واقع درست بود، او از نیمه دهه شصت و بخصوص پس از مرگ آیت‌الله خمینی تمام تلاش‌اش را کرد تا رابطه ایران و غرب بهبود پیدا کند و بخصوص رابطه ایران و آمریکا برقرار شود.

۵. حفظ تعادل سیاسی در منطقه: هاشمی رفسنجانی مهم‌ترین شخصیتی بود که با شناختی دقیق از مواضع عربستان سعودی، کشورهای حاشیه خلیج فارس، ترکیه، پاکستان و سایر کشورهای اسلامی سالها توانست از رابطه ایران و این کشورها تنش‌زدایی کند. او تنها وزنه قدرتمندی بود که می توانست این کشورها را کنترل و منافع ایران را در رابطه با آنها حفظ کند. تنش فعلی میان ایران و منطقه بیش از هرچیز بخاطر سلب قدرت از او در سالهای اخیر است.

۶. توسعه بخش خصوصی و برنامه تک‌نرخی کردن ارز و آغاز توسعه ایران: پس از دولت هاشمی در ۱۳۶۸، او طی دو برنامه ارز چند نرخی را متوقف کرد، بخش تعاونی و دولتی را کوچک کرد و به بخش خصوصی قدرت داد و با تعیین کرباسچی به عنوان شهردار تهران، مدیریت مدرن شهری را از دهه هفتاد آغاز کرد. اگرچه تورم پنجاه درصدی در آغاز دولت او وجود داشت، اما این تورم نشانه رشد اقتصادی کشور بود. او به صراحت از حضور بخش خصوصی دفاع کرد و موفق شد سیستم ایدئولوژیک دهه شصت را به سیستم تکنوکراتیک و کارکردگرا تبدیل کند.

۷.مبارزه با تندروی چپ‌های مذهبی در دهه شصت: در معادله دهه شصت، چپ مذهبی( خوئینی‌ها، محتشمی، بهزاد نبوی و…) بطور صریح علیه او قرار داشتند و او در تمام آن دوران تلاش می‌کرد تا آن‌ها را کنترل کند، بیرون کردن آنان از دولت‌اش و ایجاد دولتی متعادل موجب شد تا تندروی‌های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در دهه هفتاد تا حدی متوقف شود و زندگی مردم عادی ممکن شود و بخشی از ایرانیان به ایران برگردند و زندگی طبیعی خودشان را بکنند.

۸.تشکیل کارگزاران و کمک به تشکیل دولت خاتمی: هاشمی در راس گروه کارگزارانی قرار گرفت که نماینده میانه‌روها و تکنوکرات‌ها بودند( مهاجرانی، کرباسچی، فائزه هاشمی)، و از دل آنان جریان اصلاح طلبی بیرون آمد. هاشمی به صراحت در نمازجمعه قبل از پیروزی خاتمی از انتخابات آزاد دفاع کرد و موجب شد تا مردم در انتخابات دوم خرداد خاتمی را برگزینند، اگر چه اصلاح‌طلبان و افرادی مانند من و گنجی پاداش بدی به او دادیم و در انتخابات مجلس ششم او را به آنچه نکرده بود متهم کردیم.

۹.خواندن نمازجمعه تهران و قرار گرفتن در کنار مردم پس از خرداد ۱۳۸۸: هاشمی رفسنجانی پس از انتخابات ۱۳۸۸ با وجود اینکه می‌دانست تاوان سنگینی خواهد داد، در نماز جمعه روز قدس به صراحت در کنار مردم و مقابل حکومت قرار گرفت و تا لحظه مرگ نیز عهدش را نشکست.

۱۰. پیروزی روحانی و انتخابات مجلس دهم: هاشمی پس از رد صلاحیت‌اش توسط حکومت، قهر نکرد و در کنار خاتمی و روحانی ایستاد و موجب شد که دولت نماینده اصلاحات قدرت را در دست بگیرد و جلوی جنگ با غرب را با توافق ایران و آمریکا و جلوی فروپاشی اقتصاد ایران را با برنامه روحانی بگیرد. او در آخرین انتخابات تهران نماینده اول تهران شد و با فهرست امید به جای واقعی خود رفت.
آنچه هاشمی نکرد و به آن متهم شد و بود:

آنچه هاشمی نکرد

۱. ملای میلیونر: مخالفان هاشمی در پوزیسیون و اپوزیسیون سال‌ها هرآنچه می‌توانستند کردند تا مردم او را به عنوان میلیاردر بشناسند و مردم را از این طریق علیه او تحریک کنند و متاسفانه این موضوع نزد اکثر مردم پذیرفته شد، در حالی که هیچ دلیل و سندی بر اینکه هاشمی ثروتمند باشد یا در جایی از جهان پولی داشته باشد، یا در جایی از کشور کارخانه‌ای داشته باشد هرگز ارائه نشد. در طول همه این سال‌ها همه و بخصوص دارودسته تندروهای احمدی نژاد ادعایی را علیه او تکرار کردند و با وجود اینکه همه اسناد و مدارک کشور در اختیارشان بود هرگز دلیلی ارائه نکردند. عامه مردم هم همان دلیل کلاسیک ایرانی را داشتند: « خب، این که دلیل نمی‌خواد» و « همه می‌دونن، معلومه.»

دو، رئیس مافیا:هاشمی به عنوان رئیس مافیای خانوادگی شناخته شد، بارها گفته شد خانواده هاشمی دزدند، در میان همه اعضای خانواده فقط مهدی هاشمی به دادگاه رفت و به اتهام دریافت ۵ میلیون و ۲۰۰ هزار دلار به زندان رفت. پرونده دادگاه مشخص است و منتشر شده، براساس دادگاهی که همه قضات و مجریانش مخالفان هاشمی بودند مهدی هاشمی متهم شد که یکی از دوستانش این مبلغ یا در واقع ۲۰۰ هزار دلار را رسما گرفته است. تمام اعضای خانواده هاشمی که مرد دوم حکومت بود، برکنار شدند، محسن و یاسر و فاطمه موقعیتی که با کار خودشان به دست آورده بودند از دست دادند، فائزه که همیشه مستقل از پدرش بود، زندان رفت و در زندان و پس از آن حتی صراحتا از بهائیان هم دفاع کرد و علیه حکومت بارها حرف زد و مهدی هنوز هم زندانی است. چیزی به نام مافیای هاشمی هرگز وجود نداشت.

۳.قتل‌های زنجیره‌ای: به گفته عبدالمجید معادیخواه که من شخصا بخشی از گفته‌هایش را منتشر کردم، هاشمی چه اشتباه کرده باشد، یا چه درست کرده باشد، برای حفظ موقعیت دولت‌اش در حوزه مسائل اقتصادی و اجتماعی و آموزشی که برایش مهم‌تر بود، صدا و سیما، ارشاد و وزارت اطلاعات را به رهبری داد تا بتواند بازسازی اقتصادی کشور را انجام دهد. وزارت اطلاعات به‌طور مشخص از ۱۳۶۹ توسط شخص خامنه‌ای و با افرادی که زیر نظر او رفتار می‌کردند اداره می‌شد. قتل‌های زنجیره‌ای در داخل و خارج هیچ ربطی به هاشمی نداشت و اداره وزارت اطلاعات در تمام آن سال‌ها تا پس از نامه وزارت اطلاعات درباره پذیرش قتل‌های زنجیره‌ای همیشه زیر نظر رهبری بود و وقتی هاشمی به عنوان «عالیجناب سرخپوش» متهم شد، این اتهام صحت نداشت. اکبر گنجی ده سال پس از اینکه چنین اتهامی زده بود، حرفش را در بی‌بی‌سی پس گرفت، اما همیشه به عنوان روشنفکر عرصه عمومی که ده سال فرصت داده بود تا دیگران با توهم نظراتش زندگی کنند، متهم خواهد بود. متهم کردن هاشمی توسط میکونوس هم تنها اتهامی است به کل نظام جمهوری اسلامی. وقتی به اکبر گنجی گفته شده بود: « چرا وقتی می‌دانی هاشمی در قتل‌های زنجیره‌ای دخالت نداشته، او را متهم می‌کنی؟» گفته بود: «هاشمی می‌تواند بگوید که من تعیین کننده نبودم و آن وقت مردم می‌فهمند خامنه‌ای مقصر است.» اما هاشمی آدمی نبود که چنین رفتاری بکند، برای او قرار داشتن در جایگاهی که بتواند هرچند اندکی از شرایط مردم را بهتر کند، از آبروی خودش مهم‌تر بود.

۴.مخالفت با تندروی‌های اول انقلاب: هاشمی در دهه شصت و بخصوص پس از ۱۳۶۲ به عنوان مخالف تندروی شناخته می‌شد. مهدی هاشمی، برادر داماد آیت‌الله منتظری که اعدام شد، او را همیشه به عنوان نماینده و جاسوس آمریکا و نفوذی آمریکا معرفی می‌کرد، او امروز هم از سوی برخی به عنوان تندروی دهه شصت شناخته می‌شود، در حالی که چنین چیزی حقیقت ندارد.

 ۵.نقش او در تعیین رهبری: در اینکه هاشمی در تعیین رهبری خامنه‌ای تاثیر داشت، هیچ تردیدی نیست، اما آن‌ها که در این مورد هاشمی را متهم می‌کنند به این توجه نمی‌کنند که خامنه‌ای از زمانی که نقش منفی در حکومت پیدا کرد، هاشمی مخالف‌اش بود. خامنه‌ای قطعا از سایر انتخاب‌های آن دوران بهتر بود، مگر اینکه فکر کنیم هاشمی در همان جلسه می‌بایست کل حکومت را تغییر می‌داد.

۶. مغز متفکر پشت پرده حکومت: هاشمی برخلاف اغلب مدیران سیاسی کشور انسانی مسئولیت‌پذیر بود و حاضر نبود مسئولیت رفتارش را به گردن دیگران بیاندازد. بسیاری از مردم معتقد بودند که احمدی‌نژاد را هم هاشمی انتخاب کرده بود. هشت سال طول کشید که بفهمند که هیچ پشت پرده و برنامه‌ریزی وجود نداشته و اساسا هاشمی مدت‌ها دستش از همه چیز قطع بود و حتی در موقعیت عادی‌اش هم نمی‌توانست قرار بگیرد. هاشمی مرد پشت پرده حکومت نبود، او یکی از معدود افرادی بود که این راز را می‌دانست که در دیکتاتوری ایرانی، حضور در درون قدرت برای یک مصلح همیشه این امکان را ایجاد می‌کند که وضعیت را کمی بهتر کند. و هاشمی یک مصلح بود.

مرگ هاشمی به هر حال رخ داده و او دیگر نیست. آینده پس از هاشمی در ایران بیش از هر چیز به تصمیمی که خامنه‌ای خواهد گرفت بستگی دارد. اینکه چه اتفاقی بیافتد، بستگی بسیار به این دارد که خامنه‌ای چه کسی را بر صندلی هاشمی در مجمع تشخیص مصلحت می‌نشاند. اگر کسی مانند هاشمی شاهرودی یا روحانی بر صندلی بنشیند، این نشان‌گر آن است که خامنه‌ای مایل است تعادل سیاسی کشور را حفظ کند، اما اگر افرادی مانند شیخ محمد یزدی یا جنتی بر آن صندلی بنشینند این نشان‌دهنده بحرانی است که باید پس از هاشمی منتظر آن بود. شاید خامنه‌ای با حذف یک دشمن اصلی عقب‌نشینی کند و فضای زندگی را برای مدیران دیگری که اصلاح طلب و میانه رو هستند، فراهم کند. شاید مرگ هاشمی هشداری برای خامنه‌ای باشد، امیدوارم چنین باشد.

Recent Posts

بی‌پرده با کوچک‌زاده‌ها

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

سکولاریسم فرمایشی

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مسعود پزشکیان و کلینیک ترک بی‌حجابی

کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

چرا «برنامه‌های» حاکمیت ولایی ناکارآمدند؟

ناترازی‌های گوناگون، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳