آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی نقشهای متفاوتی داشت. هم در سیاست عملی مهم بود و هم در سیاست نظری نقش داشت. این را مدیون شخصیت خودش بود. یک سیاستمدار باهوش و زیرک و فرصتشناس و قاطع که اگر ضروری میشد نامهربان و متهاجم و بیرحم میشد.
کار سیاسی را در زمان شاه با عنوان یک شورشی آغاز کرد که زندان رفت و هزینه داد. با این پیشینه در انقلاب بسرعت مراحل قدرت را طی کرد. رئیس مجلس و فرمانده جنگ، بعد سردار سازندگی و رئیس جمهور و سپس در صدر مجلس خبرگان و تشخیص مصلحت قرار گرفت. در دهه اول جمهوری اسلامی، یک انقلابی تمام عیار، با تمام بیرحمیهای آن، بود. در جایگاههای عالیرتبهای که قرار گرفت و برای سالهای طولانی که نقش موثری داشت از سرکوب مخالفین خود کوتاهی نکرد. اما همراه با این اعمال قدرت، زیرکی را هم ضروری میدانست و همین زمینه تغییر فکریاش را فراهم آورد.
نقش هاشمی به سیاست عملی محدود نمیشد. در سیاست نظری هم صاحب مکتب شد. در واقع شاید بتوان نقش نظری او را موثرتر و ماندگارتر از نقش عملی او دانست. در حوزه نظری میتوان او را بنیانگذار تفکر میانهرو، خطمیانه و گرایش اعتدالی در داخل جمهوری اسلامی دانست. این مکتب را در دوران ریاست جمهوری خود و به نام تفکر و مکتب سازندگی تاسیس کرد.
عناصر این طرز تفکر چند گانه بود. اولا، ساختمان یک الترناتیو در برابر تفکر انقلابی دهه اول را آغاز کرد. ثانیا، تقویت بازار آزاد در کنار اقتصاد دولتی را تشویق نمود. ثالثا، میخواست توسعه و مدرنیسم اجتماعی را از طریق بازسازی شیوه تولید و نظم اقتصادی و مدیریت بوروکراتیک پیش ببرد. به معنایی از نظام معاصر چینی الگوسازی کرده بود. اما توجه اندکی به توسعه سیاسی داشت و فکر ساختمان تک حزبی را دنبال نکرد. یعنی دست به تشکیل یک حزب فراگیر نزد که بوروکراسی حکومت را کنترل کند. درعین حال، پایگاه نخبگی او در میان طبقه بوروکرات بود و به فن سالاری توجه داشت.
هنگامیکه دوران سردار سازندگی او به پایان رسید در برابر موج جدید سیاسی قرار گرفت. اصلاحطلبانی که با بلیط محمد خاتمی به قدرت رسیده بودند رفسنجانی را رقیب و حتی دشمن اصلی خود میدانستند و از کوبیدن او کوتاهی نکردند. شاید این سختترین دوران هاشمی به لحاظ سیاسی محسوب میشود، که از لحاظی، حتی از بحران ۸۸ هم برای او سختتر بود، چراکه نخبگانی که قاعدتا باید هوادار و پشتیبان او بودند از اصلیترین رقیبان و عمدهترین دشمنان او شدند. اصلاحطلبان از هاشمی با عنوان عالیجناب سرخپوش – به معنای مرد پشتپرده، با نفوذ، و به معنای ترسناک و مخوف – یاد میکردند. دوران هشت سال اصلاحات برای رفسنجانی دوران سختی بود ولی در همین دوره بود که وی دوره تغییر و تحول فکری را گذارند.
هنگامیکه به دوران احمدینژاد میرسیم رفسنجانی فکر متفاوتی دارد، اما استمرار انزوای سیاسی وی همچنان مشهود است. او را در انتخابات ۸۴ میبینیم که در برابر احمدینژاد قرار گرفت و از او شکست خورد؛ شکست خورد بخاطر همان مهر و مارک اشرافی و دانهدرشتی و پشتپردهای که خود اصلاحطلبان به او زده بودند. اما در دوره احمدینژاد یک تغییر در آرایش سیاسی صورت میگیرد و آن این است که بار دیگر اصلاحطلبان به رفسنجانی نزدیک میشوند و او پایگاه اجتماعی جدیدی پیدا میکند.
با فرارسیدن بحران ۸۸ صفبندی جدید فکری برای رفسنجانی بیش از پیش جدی شد. اینجا رفسنجانی دیگر آن انقلابی تندرو و تندخوی دهه اول انقلاب و یا بوروکرات پراگماتیست دهه دوم و یا صاحب مواضع دفاعی دهه سوم نیست. بلکه اینجا، به مثابه یک نیروی میانهرو که خواستار توسعه سیاسی است ظاهر میشود.
در دوره دوم احمدینژاد، هاشمی یکی از نیروهای معترض و خواستار تغییر میشود و دیگر از روش گام به گام هم تا حدودی عقب مینشیند و از درگیریهای سیاسی ابا ندارد. در این کار، ترویج اندیشه توسعه سیاسی و روش اعتدالی را پیشنهاد میکند و پیش میبرد و این تفکر را بیش از هر کس حسن روحانی ترجمه و تفسیر میکند و در صحنه عمل پیش میبرد. این هاشمی دیگر با سیاستمدار سال اول انقلاب قابل مقایسه نیست. او چهره جدید و پیشرو دارد. اینجاست که اصولگرایان و محافظهکاران و انقلابیون تندرو مخالفش میشوند و در برابرش موضع میگیرند.
آنچه در این دوره چشمگیر است پافشاری و سرسختی هاشمی در پیشبرد اندیشه و برنامه سیاسی خود است. با رای اکثریت مردم به روحانی، که خواستار تغییر بودند، هاشمی با قدرت به صحنه بازگشت و در واقع این فکر هاشمی است که در دوره روحانی حاکم میشود. در روابط خارجی تعامل، در اقتصاد کمک گرفتن از بازار آزاد و در سیاست داخلی بازکردن فضای چند صداتر را دنبال و تشویق میکند. در همین حال استراتژی اجماعسازی جدید برای رهبر آینده را به مرحله اجرا درمیاورد و میتواند انتخابات خبرگان را یک مسله مهم عمومی کند.
هاشمی را میتوان در مراحل مختلف و دهههای مختلف بررسی کرد و یا روند تغییر و تحول اندیشه او را بررسی نمود و یا تاثیر گذاری او را در سیاست عملی و سیاست نظری ارزیابی کرد. هر کدام قابل بحث است. هر کدام قابل توجه است. تاریخشناسان نقش او را خواهند نوشت. اما انچه از او شاید به یاد بماند الگویی است که از تغییر و تحول فکر سیاسی در جمهوری اسلامی بهجای گذاشت و همچنین بنیانگذاری اندیشه میانهروی در این نظام است.
#
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…