پایان عصر آقای خاص سیاست در ایران

سیاسی‌ترین سیاستمدار پس از انقلابی که سیل‌وار آمده بود، به‌صورتی کاملا ناگهانی رفت. او به‌مانند اکثر سیاستمداران تاریخ ایران بدون داوری‌شدن رفت. اکبر هاشمی بهرمانی یا هم‌او که ما او را به نام علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی می‌شناسیم. زاده شهریور ماه ۱۳۱۳ و مرگ به دلیل آنچه عارضه قلبی اعلام شده در سن هشتاد و دو سالگی و در ۱۹ دی ماه ۱۳۹۵. پرنفوذترین سیاستمدار تاریخ جمهوری اسلامی که به طور مشخص و پس از رویداد هفتم تیر و قتل دکتر محمد حسینی بهشتی در عصر بنیان‌گذار نظام، به فرد دوم بلامنازع کشور بعد از وی بدل شد.

هاشمی پیش از انقلاب نیز از مبارزین نامی در میان روحانیت بود که با گروه‌های دیگر نیز ارتباطاتی وسیع و وثیق داشت. از موتلفه اسلامی و ارتباطش با ایشان در داستان ترور حسنعلی منصور تا ارتباط با سازمان مجاهدین خلق پیش از انقلاب بهمن ۵۷ و ماجرای نامه‌هایی که در حمایت از مجاهدین و خطاب به روح‌الله خمینی نوشته بود و قرار بود توسط مهندس سحابی به مقصد برسد که در راه لو رفت و نرسید. سحابی محکوم شد و حبس‌اش را کشید. همان عزت‌الله سحابی که در سال ۶۹ و در قصه نامه نود امضایی خطاب به هاشمی که در آن زمان رئیس‌جمهور بود به زندان افتاد. نامه‌ای که خود بعدها گفت که با مفادش مخالف بود و تنها به حرمت و احترام مهندس مهدی بازرگان آن را امضا کرده است. عزت‌الله سحابی، هم‌رزم دیروز هاشمی در سال ۶۹ زندان رفت و وقتی به او گفتند چرا، هاشمی پاسخ داده بود: «پر رو شده بود، دادم رویش را کم کنند.». اما سحابی، برای ایران، در دور دوم انتخابات سال ۸۴ از هاشمی حمایت کرد تا تاریخ بیاموزد تفاوت میان سیاستمدار اخلاق‌گرا، ایران مبنا و ایران‌گرا را با سیاستمدار قدرت‌مبنا و قدرت‌گرا.

انقلاب شد و هاشمی و دیگر روحانیون پیاده دیروز دیدند که می‌توانند بر خر مراد حکومت سوار شوند و بتازانند. هاشمی نیز از همان ابتدا به دستور خمینی به شورای انقلاب رفت و مدتی هم معاونت وزارت کشور و سرپرستی وزارت کشور را تجربه کرد تا کار سیاسی در دولت و در واقع دولتمردی را بیاموزد. و بعد نمایندگی مجلس اول و ریاست آن که به آن خواهیم پرداخت. اما انگار طعم دولتمردی برای هاشمی خوش آمد که تا آخرین روز حیات نیز آن را رها نکرد. و همواره نیز در میان ۲ تا ۵ تن سیاستمدار قدرتمند ایران در عصر جمهوری اسلامی باقی ماند.

هاشمی از گروگان‌گیری در سفارت آمریکا به مانند اکثریت اهل سیاست آن روز و بنا به خوش‌آمد رهبر زمانه کشور استقبال کرد و از آن دفاع کرد. هم‌اودر همین سال‌های آخر از اشتباه‌بودن آن اقدام سخن گفته بود. کسی از ضمیر آدم‌ها آگاه نیست. هنوز نمی‌دانیم که هاشمی واقعا به این جمع‌بندی رسیده بود یا هاشمی در عصر نزدیک به پیاده شدن از اسب قدرت، این‌گونه سخن گفته بود. به هاشمی پسا ۸۸ خواهیم رسید.

هاشمی اما با زمانه همراه و هماهنگ بود. جنگ شد. هاشمی در جنگ و تا آخرش فرماندهی کرد و خودش هم یکی از عاملان اصلی پایانش شد. در ماجرای ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر و در ماجرای خرداد ۶۰ و عزل اولین رئیس جمهور تاریخ ایران، یعنی سید ابوالحسن بنی صدر، نیز نقشی اساسی داشت. اما پس از بهشتی بود که هاشمی به فرد دوم کشور در سیاست‌گذاری‌های کلان تبدیل شد. او که هاشمی بارها نامش را با اشک در خاطرات و فیلم‌های انتخاباتی آورده بود و از او نقل قول زیاد می‌کرد. هاشمی به طور کل خاطره زیاد داشت. سعید قاسمی، از سرداران سپاه و از نیروهای اصلی بنیادگرایان یکبار به او لقب «حاج آقا خاطره» داده بود!

اما شاید هاشمی را در این مقطع باید در یک قاب دید. وقتی که در مجلس اول دعواست. نمایندگان حزب‌اللهی آن روز حمله کرده اند که تا مهندس معین‌فر را بزنند! و رئیس مجلس با لبخند نظاره‌گر صحنه است. هاشم صباغیان و الباقی آن پائین درگیرند و عده ای نمایندگان در حال حمله به عده‌ای دیگر که از خود دفاع می‌کنند و هاشمی رفسنجانی لبخند می‌زند. لبخندی که آن روز از سر قدرت بود. اما همین منطق مشت و لگد و توهین و تعصب و استبداد، زمانی پس از سال ۸۸  یقه خودش را هم گرفت. نماز جمعه‌اش صحنه درگیری شد و بعد بارها با همین‌گونه برخوردها روبرو شد. هاشمی شاید از این نظر قدری خوش‌وقت بود. از اینکه ببیند منطقی که با آن مخالفین را در ابتدای انقلاب، او و دوستان‌اش  به‌کار گرفتند، چگونه وقتی پر و بال می‌گیرد سراغ خودآن‌ها نیز خواهد آمد.

در ماجرای مک‌فارلین و قصه آزاد کردن گروگان‌ها از دست حزب الله لبنان نیز باز هاشمی رفسنجانی بازیگری حاضر در صحنه است. اصولا بعید است بتوانیم (بعید قریب به ابعد) که به طور مشخص پس از ماجرای قتل دکتر بهشتی در هفتم تیر صحنه‌ای را در جمهوری اسلامی پیدا کنید، واقعه مهمی را بیابید که هاشمی در آن بازیگر اصلی یا یکی از بازیگران اصلی نباشد. قصه توسط سید مهدی هاشمی، برادر داماد قائم مقام رهبری وقت، آقای منتظری به وسیله روزنامه الشراع لبنان فاش شد. سید مهدی در مهر ماه ۶۶ هزینه‌اش را داد و با اعترافاتی که بعدها مشخص شد بهره‌ای از حقیقت ندارد، اعدام شد. اما با این وجود باز هاشمی ماند. ماند برای روزهای دیگر نظام جمهوری اسلامی.

هاشمی رفسنجانی اما یکی از شرکای فجایع درون زندان‌های جمهوری اسلامی در دهه سیاه ۶۰ است. او حتی برای آنچه وی «مصلحت نظام» می‌خواند به دخترانش و دو دامادش نیز می‌گوید که در برابر قصه قتل شیخ حسن لاهوتی، رفیق خودش و پدر شوهر دخترانش در زندان سکوت کنند. او در برابر قتل وحید لاهوتی، عموی نوه‌هایش سکوت می‌کند. و حتی بنا بر آنچه سیدهادی خامنه‌ای اخیرا و در مصاحبه با حسین دهباشی فاش کرده است، او از حامیان اصلی ماندن لاجوردی بر مسند بوده است. با وجود اینکه بسیاری از نیروها با لاجوردی مخالف بودند و با وجود علم بر جنایات لاجوردی در زندان‌ها، بازهم هاشمی از ماندن لاجوردی دفاع کرده است. شریک جرم تمامی فجایع دهه ۶۰ در تمامیت خود شاید عنوانی درست برای اکبر هاشمی رفسنجانی باشد.

هاشمی هم‌چنین یکی از بازیگران اصلی حذف «امید امت و امام» یعنی شیخ حسینعلی منتظری نیز بود. منتظری حقیقت‌محور برای هاشمی رفسنجانی و نیروهایش مانعی جدی بود که اگر پس از مرگ آقای خمینی بر مسند می‌نشست دیگر امکان‌اش نبود که جلویش را بگیرند. پس باید حذف می شد. قصه مهدی هاشمی بهانه شد و خمینی کانالیزه شده توسط احمد خمینی را مهیا کردند که منتظری حذف شود. بازی که احمد خمینی و ری شهری بازیگران علنی آن بودند و اما بخش اعظمی از سرنخ‌ها به هاشمی رفسنجانی می‌رسید. احمد خمینی خود بعدها قربانی همین بازی شد. در قصه قتل‌های زنجیره‌ای د رسال ۷۷ معلوم شد که احمد خمینی نیز از جمله مقتولین قتل‌های سیاسی دهه ۷۰ است. عمادالدین باقی فاش ساخت که نیازی، رئیس وقت دادگاه نیروهای مسلح به حسن خمینی گفته است که متهمین قتل‌های سیاسی سال ۷۷ به قتل احمد خمینی نیز اعتراف کرده‌اند. خبری که نیازی تکذیب کرد و اما سید‌حسن خمینی آن را تائید کرده بود. احمد خمینی که به‌یار باند هاشمی-خامنه‌ای در تمام تلاش‌ها برای قدرت طلبیشان بدل شده بود خود قربانی همین باند شد. قربانی شد تا نه مدعی‌ای بماند نه شاهدی.

بنیان‌گذار نظام روی در نقاب خاک کشید و دوران سرد و سخت و سیاه دهه او نیز پایان یافت. مجلس خبرگان رهبری برای انتخاب رهبر بعدی شکل گرفت و هاشمی رفسنجانی با ذکر ناقص یک خاطره، سیدعلی خامنه‌ای را به کرسی رهبری نشاند، سیدعلی خامنه‌ای که از سال‌ها پیش رفیق شفیق او بود. کسی که زمانی ساز می‌زد، پیپ می‌کشید و با روشنفکران چون علی شریعتی و شاعرانی چون اخوان ثالث نشست و برخاست داشت. هاشمی کمان می‌برد که نفوذ لازم را  بر روی سیدعلی دارد و انصافا هم در همان سال‌های اولیه داشت. اما فکرش را هم نمی‌کرد که قدرت مطلقه ولایت مطلقه فقیه، که باز او در پخت‌وپز و تغییر قانون اساسی در سال ۶۸ نقش مهمی داشت، سید علی رفیق شفیق را به کسی تبدیل کند که در کمتر از یک دهه پس از آن با او مخالفت کند و بعدها حتی او را به خیانت متهم کند. فکر نمی‌کرد رفیقش پس از حدود ۶۰ سال رفاقت و پس از اینکه سال‌ها رسانه‌ها هاشمی رفسنجانی را «آیت الله» خواندند، او را «حجت الاسلام و المسلمین» بخواند! فکر نمی‌کرد رفیق‌اش پس از نیم قرن نظر ش به نظر دیگری نزدیک باشد!

دولت اول هاشمی. همه چیز در روابط دو نفره رئیس جمهور و رهبر خوب و ایده‌آل بود. هاشمی نیز در این دوره و ایضا دور دوم به دیکتاتور غیرقابل انتقاد و تمام عیار بدل شد، کسی که مخالفت با او دشمنی با پیغمبر بود. کسی که نویسندگان خیرخواه نامه به او را به زندان می‌انداخت و برخی را به شلاق می‌کشید. کتاب «در میهمانی حاجی آقا» خاطرات حبیب‌الله داوران و فرهاد بهبهانی، دو فعال ایران‌گرا است. شاید بد نباشد آن کتاب دوباره خوانده شود. شرح آنچه گذشت بر سر این زندانیان، هاشمی واقعی آن سال‌ها را می‌تواند به همگان بشناساند.

هم‌چنین شیخ حسینعلی منتظری، قائم مقام عزل شده رهبری و منتقد قدرتمند نظام که مرجع تقلیدی به نام بود. هاشمی در عزلش از قائم مقامی رهبری نقشی موثر ایفا کرده بود. او به نقد سیاست‌های دولت مبنی بر استقراض از دولت‌های خارجی پرداخت. همین نقد موجب حمله به بیت او و کندن تابلوی دفتر وی شد. اما منتظری حقیقت‌محور از پا ننشست. در سال ۷۱ به بازداشت جمعی از نیروهای انقلابی از جمله شهید حاج داود کریمی اعتراض کرد. باز پاسخش را با حمله به بیتش دادند و حتی نشریه «راه مجاهد» لطف‌الله میثمی را که در این باب نوشته و آن سخنان و اتفاقات را پوشش داده بود توقیف کردند. و آخرین بار به بیت منتظری در سال ۷۶ حمله شد. هاشمی دیگر رئیس‌جمهور نبود اما هنوز فرد قدرتمند دوم نظام بود. منتظری ۵ سال محصور شد و باز هاشمی فرد دوم نظام بود و ماند. و شک نباید کرد که اراده حصر تنها از جانب رهبر نظام نبود که شخص دوم نیز نقش مهمی در آن ایفا می‌کرد.

دولت دوم هاشمی و مجلس پنجم و تشکیل کارگزاران سازندگی اما خبر از زمزمه اختلاف میان هاشمی با بدنه راست آن روز (اصول‌گرای امروز) می‌داد. اختلافی که با قصه دوم خرداد ۷۶ و حمایت هاشمی از انتخاب محمد خاتمی بیشتر هم شد. اما اصلاح‌طلبان از بزرگان تا جوانان هاشمی را تمام قد نواختند و حساب و کتاب امر واقع سیاست در ایران را نکردند. از عالیجناب سرخپوش خواندن او تا ماجرای «آقا سی» شدن هاشمی!

اما اینجا شاید نتوان قضاوتی درست و حق محور کرد. قتل‌ها و فجایعی که در دوران ریاست جمهوری او انجام شد، بر کسی پوشیده نیست. قتل‌های سیاسی تنها محدود به پائیز ۷۷ و تنها محدود به درون ایران نبود که از همان زمان مرگ روح الله خمینی و پیش از آن، قتل مخالفین در درون و برون مرزهای سیاسی ایران آغاز شده بود. بعد از شنیدن خبر مرگ هاشمی رفسنجانی، کاویان صادق زاده میلانی، فرزند یکی از رهبران بهائی که در دهه ۶۰ ربوده و هیچ گاه پیدا نشد در فیس بوک خود در ارتباط با هاشمی رفسنجانی نوشت: «تنها کسی بود که شاید خبر درستی از سرنوشت پدر من و همقطارانش داشت.» این حس بسیاری از خانواده‌های زندانیان سیاسی، اعدام‌شدگان و مقتولین قتل‌های دهه‌های ۶۰ و هفتاد هجری شمسی است. هاشمی نماند تا در برابر جنبش دادخواهی پاسخ‌گوی عملکرد خود باشد.

شاید برخورد با هاشمی در آن دوران بنا به «مصلحت سیاست» درست نبود. اما یادمان نرود که هاشمی به واقع همان بود. صندوق‌چه اسرار و احتمالا در مواردی آمر اصلی فجایعی که جان انسان‌های بسیاری را ستانده بود. می‌شود گاهی گفت که فردی تغییر کرده است و یا حدس‌اش را زد. اما خون مقتولین را نمی‌شود پامال کرد. هاشمی از متهمان  ردیف اول بسیاری از این فجایع بود و رفت تا پاسخ‌اش را در دادگاه عدل الهی بدهد.

سال ۸۴ ، هاشمی بازگشت. در مرحله اول دولت ضعیف خاتمی -به ادعای کروبی- به تقلب تن داد و احمدی‌نژاد و هاشمی به مرحله دوم رسیدند. همان انتخاباتی که شیخ مهدی کروبی گفت لحظه‌ای خوابیده و بعد بیدار شده و نتیجه را عوض شده دیده. همان انتخاباتی که باز شیخ مهدی کروبی شجاع در نامه‌ای نقش آقازاده رهبر جمهوری اسلامی، مجتبی خامنه‌ای را روشن کرد. آقازاده‌ای که بعدها پدرش گفت خودش بدل به اقا شده است! آقازاده‌ای که هم اکنون به کابوسی برای ساکنین ایران زمین برای عهد پس از پدرش بدل شده است!

دور دوم انتخابات ریاست جمهوری اسلامی سال ۸۴. به عنوان ناظر و فعال آن سال‌ها باید بگویم که با وجود اینکه یک هفته تمام، با خون دل سخن گفتیم و برای هاشمی رفسنجانی تبلیغ کردیم، در شرایطی که از عبدالله جوادی آملی تا محمود دولت‌آبادی از هاشمی در برابر احمدی نژآد حمایت کردند، اما در نیمه دوم دهه ۷۰ و سال‌های ابتدایی دهه ۸۰ اصلاح‌طلبان بلایی بر سر هاشمی آورده بودند و احمدی‌نژاد هم چنان با دقت برنامه تبلیغاتی‌اش را چیده بود که «چوب» جلوی هاشمی رای می‌آورد. احمدی نژاد هاشمی را نماد فساد تمام عیار دوران جمهوری اسلامی می‌خواند (که دروغ نگفته بود) و خود را مخالف آن (که دروغ گفته بود.) احمدی نژاد خود فرزند همین فساد بود و اما مزورانه نقش اپوزسیون گرفت و بازی را برد. بر صدر نشست و دوران سیاه‌تری برای ایران مبتلا به مصیبت استبدادیان دین‌آویز آغاز شد.

سال ۸۸ و قصه انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸. احمدی نژاد گفت که او نه در برابر موسوی و کروبی که در برابر هاشمی ایستاده است. هاشمی در نمازجمعه معروف پس از انتخابات در برابر شعار «هاشمی، هاشمی سکوت کنی خائنی» به سبک خودش حرف‌هایش را زد. اینجا مقطعی است که هاشمی دوره آخر زندگی خود را آغاز می‌کند. دوره‌ای که او را به امیدی برای انتقال قدرت به دموکراسی‌خواهان با کمترین هزینه بدل می‌کند. اینکه این امید چقدر درست و چقدر واهی بود بحث دیگری است. اما این امید ایجاد شد و بود تا روز مرگش.

هاشمی در این راه ه‌مدرد و همراه بخشی از زندانیان سیاسی و خانواده های ایشان شد. هزینه هم داد. اینکه این هزینه را داد برای قدرت یا برای مردم امری است که در ضمیر وی است و کسی از درون آدم‌ها باخبر نیست. اما دخترش فائزه و پسرش مهدی زندانی شدند. در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ رد صلاحیت شد. و ریاست مجلس خبرگان رهبری را از دست داد. بارها توسط نیروهای بنیادگرای حاکم بر ایران خائن و فتنه‌گر و سر فتنه خوانده شد و اما بر حق مردم ایستاد. هر بار با ذکر خاطره ای یا با سخنان کوتاهی به اقتدارگرایان تاخت. سخنان هاشمی در این دوران سخنان سیاستمدار اعتدال‌گرایی است که دل در گرو حاکمیت مردم دارد. و طول کشید که مردم به شنیدن این حرف‌ها از سیاستمداری که مشی‌ای کاملا مخالف با این مسئله داشت عادت کنند.

هاشمی رفسنجانی پیش از آخرین انتخابات خبرگان رهبری مسئله شورایی شدن رهبری را مطرح کرد. مسئله‌ای که شاید بتوان ریشه طرح دوباره آن توسط هاشمی را به ویژه‌نامه نوروزی روزنامه شرق برای نوروز ۸۵ و مصاحبه هاشمی با آن متصل کرد. هاشمی اما یک هفته پیش از مرگ، در چهلمین روز مرگ رفیق دیگرش، بزرگ دستگاه قضای عصر خمینی یعنی موسوی اردبیلی مسئله لزوم «تغییر قانون اساسی» را مطرح کرده بود. بحثی که به سرانجام نرسید و گرگ اجل، سیاس ۸۲ ساله را در ربود.

اسفند ۹۴ لیست هاشمی را رهبر نظام تلویحا انگلیسی خواند. ایضا این رفیق بیش از ۵۰ ساله در پیام تسلیتش در مورد هاشمی به «اختلاف نظرها و اجتهادهای متفاوت» میان خود و او اشاره کرده بود و با «آیت‌الله» نخواندنش سعی کرد او را تخفیف دهد و با گفتن جمله «نتوانست در محبت شخصی عمیق او نسبت به این حقیر خللی ایجاد کند» سعی کرد که از محبوبیت این روزهای هاشمی نیز استفاده کند؛ او که همیشه بر دوش هاشمی سوار شده بود. خامنه‌ای از روز وصل شدن‌اش به بدنه انقلابیون جناح روحانیت در پیش از انقلاب تا دوران زعامت خمینی و رهبری و پس از آن و تا زمانی که از شیر قدرت گرفته شد و خود به مادری برای استبداد بدل شد، همواره بر دوش هاشمی رفسنجانی ایستاد. شاید همین مسئله بود که برای هاشمی رفسجانی گران آمده بود. اما او باید می‌دانست که خود کرده را تدبیر نیست.

مرگ هاشمی اما همه را در رعب و وحشتی فرو برده است. در ایران بالانس قدرت بر هم خورده است و بازی به نفع سیاه‌ترین جریانات سیاسی در ایران چرخیده است. ایران بدون هاشمی با خامنه‌ای و سپاه یکه‌تاز ترسناک‌تر از همیشه است. خامنه ای دیگر به «خلیفه بی رقیب امت» (تعبیر مختار ثقفی در زمان شنیدن خبر مرگ معاویه در ارتباط با او در سریال مختارنامه) بدل شده است. او قطعا و بالاخص از ۸۴ و ۸۸ به بعد این همه فاجعه نیافریده که زعامت نظام را پس از خود به منتخب خبرگان تقدیم کند. حتی اگر خبرگانی را خودش با کمک جنتی که به لحاظ سنی از هاشمی و خامنه‌ای بزرگتر است پخت و پز کرده باشد. این خلیفه بی‌رقیب جنگ‌طلب به دنبال بسط امپراطوری خود، ایجاد تمام عیار هلال شیعی و زعامت بر جهان تشیع، جهان اسلام و منطقه است. او امروز در داخل از شر جدی‌ترین کسی که می‌توانست نقشه‌های او را با اتکا به دانش مبتنی بر گذشته او و اتکا و اتصالش به بیت بنیانگذار نظام نقش بر آب کند، خلاص شد. همین نکته خامنه‌ای را ترسناک‌تر از گذشته می کند. در عصری که در سوریه نقش اصلی را بازی می کند. به نیروی هماهنگ با پوتین، تزار مدرن روسیه بدل شده است. در عصری که ترامپ هم تا چند روز دیگر بر مسند قدرت می‌نشیند و رئیس‌جمهور جدید آمریکا این بار حامی روسیه است. در این دنیای خطرناک خامنه‌ای بدون خطر تاثیر هاشمی رفسنجانی، برای ایران، منطقه، اسلام و تشیع خطرناک‌تر می‌شود.

هاشمی«آقای خاص» جمهوری اسلامی در طول حدود ۴ دهه بود. از معدود روحانیونی که همسرش و دخترانش حضوری علنی داشته و دارند. نام همسرش بدون پسوند و پیشوند در خاطرات می‌آید. دخترش فائزه هر چه می‌خواهد می‌کند. آقای خاصی که با وجود اینکه پدر داماد و رفیقش شیخ حسن لاهوتی در زندان کشته می‌شود، با وجود اینکه برادر دامادهایش وحید لاهوتی در زندان توسط لاجوردی کشته می شود بازهم دست از حمایت نظام نمی‌کشد که خود بدل به حامی درجه اول لاجوردی می‌شود.چنین شخصی، به جایی می‌رسد که در کنار مردم تصویر می شود و مرگ‌اش یک زلزله سیاسی تمام عیار می‌شود برای آرزومندان اصلاح نظام از درون و فاجعه‌ای غمبار برای آنان می‌گردد.

جمهوری اسلامی با مرگ بنیان‌گذار جمهوری اسلامی دوران جدیدی را تجربه کرد. به نظر می‌آید با مرگ هاشمی رفسنجانی نیز دوران جدیدی از حیات نظام جمهوری اسلامی را شاهد خواهیم بود.

۱

Recent Posts

معاویه: یک عرب ایرانی یا مسیحی؟

مسعود امیرخلیلی

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آقای خامنه‌ای، ۱۳ آبان و شورای‌ نگهبانِ جهان

۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آیا پذیرفتگان دیکتاتوری مقصرند؟!

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

روز جهانی وگن؛ به یاد بی‌صداترین و بی‌دفاع‌ترینِ ستمدیدگان!

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است…

۱۲ آبان ۱۴۰۳

اسرائیل؛ درون شورویه و بیرون مستبده!

درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…

۰۸ آبان ۱۴۰۳