آنچه که به گمان من نیاز امروز ماست، بهویژه در نقش اپوزیسیون سیاسی نظام، که خواهان تغییر شرایط کنونی است، از هر نحلهی فکری و با هر مشی معینی، تعیین موضع خود در مقابل شخص هاشمی یا بررسی کارنامه سیاسی او طی سی و هشت سال گذشته نیست، بلکه بررسی برای کمک به تبیین و شناخت شرایطی است که در اثر فقدان شخصی مانند هاشمی میتواند پدید بیاید. زیرا او در همین موقعیت کنونی، وزنه مهمی در توازن قوای سیاسی بوده است و برخلاف سالهای آغازین نه در میان جناحهای حکومتی، بلکه در مبارزات مدنی جاری با مؤلفههای استبدادی حکومت. این نه به معنای آن است که چنین تلاشهایی از جانب کسانی یا کارشناسانی مذموم و ناوارد است؛ بلکه من اولویت سیاسی را در شرایط فعلی و در جهت منافع و مصالح عمومی اینگونه میبینم و خودم نیز ناگزیرم که برای اثبات این نظر که هاشمی امروز، نیرویی در خدمت مبارزات جامعه مدنی بود، گذری به تاریخ حضور سی و هشت ساله او داشته باشم.
معتقدم که در یک نگاه کلی به سی و هشت سال سپری شدهی بعد از انقلاب بهمن، بهجز شخص خمینی، این تنها هاشمی رفسنجانی است که همواره در مرکز تحولات سیاسی کشور ایستاده و نقش قابل توجهی در رویدادهای خوش و ناخوش ایام دارد؛ چه هنگامیکه در توافق کامل با بخش ولایی نظام بود و مورد تکریم همه اصحاب قدرت، چه زمانی که مغضوب این نهاد واقع شد و با سیاست کمنظیری بدون اینکه در تقابل پیشقدم یا مروج آن باشد، به سمتی که جامعه مدنی نشان میداد، با آرامترین گامها اما بدون بازگشت رفت.
او در میان روحانیون ایرانی که تقریباً هیچکدامشان تجربه و دانش معین سیاسی و بسیاریشان حتا بدون پشتوانهی قابل عرضی از مبارزه سیاسی با رژیم گذشته، به حکومت رسیدند، یکی از سیاسیترین و هوشمندترینها بود و بر اساس منطق محافظهکارانهاش آماده سودا و آماده پرداخت هزینه.
نقش او در پایان یافتن جنگ هشت ساله بهویژه وقتی بعد از انتشار خاطراتش آشکارتر شد، مورد نکوهش کسانی قرار گرفت که اگر نقشی در صلح، در جنگ هم نداشتند.اما او وقعی نمیگذاشت زیرا بهروشنی دریافته بود که دیگر زمانی که با این شعارها بتوان مردم را در برابر کسی قرار داد، سپری شده است. کما اینکه در همان زمان هم قادر شده بود تحلیل رفتن روحیه ی حمایت از جنگ در جامعه را دریابد و بر اساس آن رهبر جمهوری اسلامی را برای پذیرش قطعنامه پایان جنگ آماده کند.
قرار گرفتن در مسئولیت ریاستجمهوری بلافاصله پس از جنگ، یعنی دورانی که در حیات هر کشور و بقای هر حکومتی دوران سرنوشتسازی است، برای او فرصتی بود تا ایدههای سیاسی خود را که با باورهای انقلابی آن زمان بهویژه در بخش اقتصادی همخوانی چندانی نداشت، به آزمایش بگذارد.
هاشمی بر اساس پایگاه و موقعیت طبقاتی خود نمیتوانست خود را یکپارچه مصروف شعارهایی کند که در اردوی انقلابیون مسلمان، منافع «مستضعفان» و در اردوی دیگر حقوق «زحمتکشان» نامیده میشد. او خواهان توسعه اقتصادی بود و مانند بسیاری از حکومتگران جهان سوم نمیدانست که این توسعه فقط در پناه آزادیهای کلی در جامعه و فضای حتیالامکان باز سیاسی ممکن میشود و نه صرفاً در آوردن قوانینی برای آزادی سرمایه و سرمایه دار! و آزادی هوایی نیست که هر پنجرهای را بهدلخواه خود بر روی آن ببندی و هر کدام را که میل داشتی بگشایی و نتیجه مورد نظر خودت را نیز به دست بیاوری، ایضاً در فضای انقلابزدهای که توسعه اقتصادی در ذهن انقلابیون و حواریون واقعی یا ساختگی آنان مقولهای نا روشن و بر اساس شعارهای نظام گذشته گاه خطرناک جلوه میکرد.
او در حالی همهی هم خود را مصروف برداشتن موانع سرمایهگذاری و تولید کرد که در فرهنگ سیاسی حاکم بر ایران توسعه و رشد اقتصادی با لیبرالیسم، از مشهورترین ناسزاها بود.
به اینترتیب هر گام او برای رفتن بهسوی آزادیهای اقتصادی با سدی از موانع غیرمنتظرهای برخورد میکرد که نه به علت دفاع از حقوق مستضعفان و زحمتکشان که به دلیل مجموعه شرایطی بود که ذهن ایران انقلابی را از توان تفکیک مقولات استقلال و آزادی و عدالت و همچنین ارتباط این مقولات را با یکدیگر ناتوان میساخت.
این شد که او در حالی که تمام تلاش خود را در مجلس چهارم که بهنوعی متصف به حامیان او بود برای پیشبرد مباحثی چون تعدیل اقتصادی، آزادسازی قیمتها، واگذاری و خصوصی سازی، کاهش یارانهها و سرانجام وام و قرضه و سرمایهگذاری خارجی انجام داد، کمترین نتیجهها را گرفت.
در دوره دوم ریاستجمهوری او و در مجالس چهارم و پنجم و همزمان با شکلگیری جناح چپ یا خط امام، ایستادگیها در مقابل تحولات اقتصادی در بخشهای وسیعی از مجلس و حکومت و جامعه شکل گرفت. جریانی که هاشمی رفسنجانی را متوجه این واقعیت تکان دهنده کرد که آزادی فقط در بخشی از سیستم و فقط بهقصد توسعه اقتصادی در فضای بسته و مختنق امکان پذیر نیست.
هوش و ذکاوتی که او را از روحانیون سنتی دیگر متمایز میساخت، سمت تلاشهای او را تعیین کرد. نخست به شکلی کاملاً غیر دموکراتیک و در قالب طرح ناموفق تغییر قانون جهت تمدید دورههای ریاست جمهوری به سه دوره مطرح شد و سپس تلاش او برای حمایت کامل و همهجانبه از خاتمی، مردی که به آزادی از دریچههای غیر از آنکه او گشوده بود مینگریست، به تحولات آتی شکل داد.
من هرگز باور نداشتهام که انتخابات ریاست جمهوری ششم، بدون همراهی و حمایت دولت و وزارت کشور هاشمی به همان ترتیبی پیش میرفت و به همان نتایجی منجر میشد که شد. نکتهی کلیدی در این حمایت این بود که هاشمی هرگز از آن پا پس نکشید و همراه با آن با همان روحیه محافظهکار اما مطمئن حرکت کرد.
او حتا پس از شکست اصلاحطلبان در پایان دو دوره، هرگز موضعی علیه آنان نگرفت و برعکس جریان حامی او یعنی حزب کارگزاران سازندگی هر روز بیشتر با اصلاحات و اصلاح طلبان همسو شد.
شخص هاشمی نیز در تمام سالهایی که اصلاح طلبان از قدرت بیرون بودند، همواره سایهای ولو کمرنگ از خاتمی بود در بالاترین سطوح حکومت و در تداوم این هیئت بود که هر روز بیش از گذشته تحت فشار حامیان استبداد قرار گرفت. این پرسش را نادیده نمیتوان گرفت که مردی با وزن و اعتباری که او داشت در جریان سرکوبهای دههی شصت کجا ایستاده و چرا؟ اما با توجه به میزان اثرگذاری و یا بهتر بگویم عدم توفیق آقای منتظری در مقام نایب ولایت در آن فاجعه، برای من این تصور را پیش نمیآورد که شخص او میتوانست اثرگذار باشد.
اما ایستادن در کنار جنبش سبز علیرغم تمامی فشارها که قطعاً در پشت پرده بیش از آن بود که ما در صحنه علنی میدیدیم، نقش او را در مبارزات مدنی و آزادیخواهانه قطعی و بارز کرد. در مقابل کوران ناسزاهایی که نثار «ساکتین فتنه» و «خواص بیبصیرت» میشد، سکوت او برای استبدادگرایان بسیار گران تمام میشد و یک جمله در رفع اتهام از خود یا سرزنش و حتا نصیحت رهبران جنبش سبز میتوانست از فشارهایی که روی او و خانوادهاش ـ صرف نظر از خطاکاری یا بیگناهی آنان ـ بکاهد و از سوی دیگر دست جناح حاکم را برای سرکوب باز هم بیشتر حامیان و فعالان جنبش سبز بازتر کند.
تغییر موقعیت سیاسی او نزد جامعه و وزن و اعتبار او در انتخابات خبرگان آشکارتر شد. هاشمی هرگز خواهان رویارویی با ولی فقیه نبود اما برای نشان دادن این امتناع از صحنههایی که مردم حضور داشتند پا پس نمیکشید. رأی اول مردم پایتخت به او درس بزرگی بود برای استبداد اگر توان آموختن داشته باشد. از هواداران اصولگرایان کسی نبود که نداند به چه کسی باید رأی بدهد و به چه کسی نه. نقش هاشمی با توجه به جایگاهی که او در سلسلهی حکومتگران صدر انقلاب داشت، نقش تؤامانی بر اثبات قدرت مردم زد.
امروز هم اصحاب استبداد و هم اصلاحطلبان نگرانی بجا و سنجیدهای دارند. نخست در مورد شیوه عملکرد مردم در تشییع جنازهی او و سپس راهها و سیاستهایی که اصلاح طلبان و جنبش مدنی در غیاب هاشمی در پیش میگیرد یا باید بگیرد.
از نگاه من آنچه اثبات شده است، شیوه هوشمندانه مبارزه و فرصت ندادن به خشونت طلبان درون حکومت برای تبدیل مبارزات مدنی به آشوبهای قابل سرکوب است.
پی نوشت: لازم به یادآوری نیست، اما صرفا برای رفع سوءتفاهمهای احتمالی و یا اینکه توسط برخی از دوستان نقل اصلی من لوث نشود، ناچار هستم یا خودم را ناچار میبینم که موضعگیری خاصی بکنم که امر و موضوع امروز ما نیست! و آن اینکه اعتقاد پاینده من این است که بر اساس آنچه بر مردم ما گذشتهست هر زمان که ملت ایران با اتکا به قدرت خود بتواند دادگاه و دادگستری عادلانهای داشته باشد، کارنامه همه کسانی که در جمهوری اسلامی مسئولیتهای کلیدی داشتهاند، چه در قید حیات باشند و چه نه، باید در پیشگاه عدالت بررسی و قضاوت شود و باور من این است که کمتر مسئولانی در ردههایی نظیر آقای هاشمی خواهند بود که جرمی مرتکب نشده یا قصوری نداشته باشند.
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…