سوگ ملت ایران برای وداع با هاشمی رفسنجانی چقدر روایتی آشناست. داستان قهرمانپروری ایرانیان انگار تمامی ندارد. یکی را میستایم، با گذار زمان طردش میکنیم و مورد آماج حملات کوبنده قرارش میدهیم و در پایان از او اسطوره میسازیم. این روایت قهرمانپروری و نخبهکشی یک جامعه است.
اگر گذاری کوتاه به اذهان خود داشته باشیم، ۳۰ سال قبل هاشمی در قامت یکی از رهبران انقلاب اسلامی ایران مورد ستایش بود. در دهه ۷۰ مورد بیمهری جامعه و مردم قرار گرفت و در دهه ۸۰ بخشی از بدنه سیاسی کشور وی را مورد آماج حملات قرار دادند و بخش دیگر، او را در مقام رهبر و مصلح مورد ستایش قرار دادند. اما آنچه از روایت قهرمانپروری جمعی ایرانیان نسبت به هاشمی خالی بود، اسطورهسازی بود که بعد از ۱۹ دی این روایت هم کامل شد.
بعد از مرگ آیتالله شاهد واکنشهای هیجانی بودیم که خلاء حضور وی را تهدیدی برای ادامه حیات جریان اصلاحات، میانهروی و حتی آینده سیاسی کشور تلقی کردند. اما بُعد دیگر مساله این بود که از همان لحظات ابتدایی بخشی عظیم از جامعه در وصف هاشمی با القابی همچون امیر کبیر زمان، سردار سازندگی، امیرِ کبیر و… در قامت یک اسطوره نام وی را درکنار سپهسالار، امیرکبیر، قوام السطنه و… قرار دادند.
- بیشتر بخوانید:
میراث سیاسیِ هاشمیِ متاخر/ سروش دباغ
رفسنجانی؛ الگوی تغییر سیاسی و بنیانگذار خط میانه/ سعید برزین
یک ضایعه، یک پرسش/ عیسی سحرخیز
هاشمیِ رفسنجانی، اصلاحات و تعادل نش/ طاها پارسا
بود و نبود هاشمی رفسنجانی / ابراهیم نبوی
شاگرد زرنگ انقلاب / فرخ نگهدار
هاشمی؛ مصلحتی که به حقیقت نرسید/ محمد رهبر
پایان عصر آقای خاص سیاست در ایران/ علی کلائی
چگونگی نگریستن به یک «مرگ»/ ملیحه محمدی
فارغ از قضاوت در باب صحت و درستی این القاب و عناوین، میتوان واکنشهای هیجانی و احساساتی اخیر را تکرار روایت همیشگی و آشنای ملت ایران در قهرمانپروری و قهرمانکشی دانست. همان ملتی که روزی مصدق را ستود و بعدها به او پشت کرد و بعد از مرگ از او اسطورهاش ساخت ؛ همان ملت اکنون روایتی تکراری را نسبت به آیتالله هاشمی تکرار میکند. ایراد این نکات به معنای اشتباه بودن روند اخیر بعد مرگ هاشمی نیست؛ بلکه نقدی است بر روحیه جمعی ما که هماره به جای درس گرفتن و آموختن از رویه بزرگان، میل داریم آنها را در قامت ابرانسان برساخت نماییم. در غالب نوشتهها و تحلیلهایی که بعد از مرگ آیتالله نگاشته شدند، فضایی از التهاب و احساسات شخصی طنین انداخته بود و با هیجان اجتماعی ناشی از مرگ این بزرگ مرد، بیش از آنکه علل برجستهشدن شخصیت وی را در تاریخ معاصر ایران تحلیل کنند، به اغراق در آینده کشور بعد از وداع وی پرداخته بودند.
بر خلاف رویه اخیر در نوشتار حاضر در پی پرداختن به این بُعد از مساله هستیم که هاشمی چه داشت، چه کرد و چگونه به این جایگاه رسید که اکنون وی را در کنار بزرگان تاریخ ایران قرار میدهیم؟ چه رازی در تدابیر و عملکرد هاشمی نهفته بود که بعد از آن همه فراز و فرود، موافقت و مخالفت و تجربه سردی و گرمی عرصه سیاسی ایران، اکنون ناماش را در کنار قوام السلطنه و امیرکبیر قرار میدهیم؟
این پرسش را میتوان در ابعاد مختلف و یا با عنوان کردن کلیشههای عینی متفاوت، پاسخ داد. اما آنچه در نوشتار حاضر مدنظر است در ارتباط با فهم صحیح و مدبرانه هاشمی از افق زمانه است. در واقع، پرهیز از زمانپریشی و فهم تحولات زمانه، رازی است که هاشمی را متفاوت از دیگران کرد. زمان پریشی بدین معنا است که تحولات و روندهای موجود را فهم نکرده و قبل و بعد از وضعیت موجود و زمان حال فکر و کنش داشته باشیم. هاشمی شخصیتی بود که با هوش و ذکاوت بالای خود در مقاطع و برهههای حساس و مختلف، واکنشهای متفاوتی داشت. در دهه ۶۰ در فضای پر هیجان و احساساتی اوایل انقلاب و جنگ تحمیلی، او بود که برای نخستین بار از مدار و اعتدال در داخل و نیز ارتباط با جامعه جهانی سخن به میان آورد. در دهه ۷۰ در دو دوره ریاست جمهوری با معطوف کردن سیاستهای کلان کشور به سمت اقتصاد، بازسازی کشور بعد از ۸ سال جنگ را عرضه کرد. با این وجود در سال ۱۳۸۷ زمانی که بهعنوان نفر سیام به مجلس شورای اسلامی راه یافت، استعفا کرد و کسی در مخیلات خود متصور نبود که دیگر هاشمی در قامت سیاستمداری درجه یک به حیات سیاسی خود ادامه دهد. اما رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در سال ۱۳۸۴ باردیگر به عرصه بازگشت؛ هرچند در دور دوم به رقیب محافظهکار خود قافیه را باخت اما از درون این کارزار مجالی برای نوزایاش یافت. از اواخر دهه ۸۰ این بار هاشمی با فهم افق زمان و بسترهای جدید، مسیر نوین را گشود و این مرد نه چندان محبوب دهه ۷۰ به یکی از محبوبترین سیاسیون کشور تبدیل شد که بخش بزرگی از جامعه در قامت لیدر و رهبر وی را پذیرفت.
واقعیت آن است که زمانپریشی یکی از بزرگترین آفتهای رهبران سیاسی خاورمیانه بوده است، چه بسیار رهبرانی بودند که در همین خاورمیانه با زمانپریشی مغضوب ملت واقع شدند و تاریخ آنان را مغلوب کرد. گواه این گزاره قذافی، صدام، مبارک، بنعلی، صالح و… هستند که همگی از فهم افقهای زمان عاجز بودند و افکار پوسیده آنان نتوانست خواست جامعه را فهم نماید. اما آیتالله هاشمی رفسنجانی مردی متفاوت بود و در فهم زمانه در قامت شخصیتی بیبدیل ظاهر شد.
در مجموع، فهم افق زمانه و همراهی با اراده ملت، راز ماندگاری بود که آیتالله برای نسل جوان سیاسیون ایرانی برجای گذاشت. فارغ از اینکه عملکرد هاشمی مثبت یا منفی بوده است؛ اکنون پس از ۱۹ دی شایسته است که فارغ از اینکه از کدام طیف فکری، سیاسی و جناحی که باشیم این بزرگمرد صحنه سیاسی ایران را تکریم کنیم و به جای اسطورهسازی منش وی را در فهم افقهای زمان الگو قرار دهیم.