رهبران سیاسی دنیا را میتوان به چهار گروه تقسیم کرد.
اول؛ رهبرانیکه از یک فرصت و یا شرایط خاص سیاسی و اقتصادی استفاده کرده و جایگاه رهبری سیاسی یک نظام را پر میکنند. این رهبران زمانی برای انسجام نظام به هویتدار کردن حکومت میپردازند. هیتلر، موسولینی و پوتین از این گروه رهبران سیاسی هستند. هیتلر از شرایط سیاسی و اقتصادی آلمان بعد از جنگ جهانی اوّل استفاده و بین سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ میلادی به ملّیت گرایی افراطی روی آورد و آلمان را در جنگ جهانی دوم هدایت کرد. پوتین از بحران افول جماهیر شوروی بهره گرفت و از سال ۱۹۹۹ تا به امروز در دو پست نخستوزیری و رئیسجمهوری روسیه پایههای قدرت خود را تحکیم بخشیده است. این دولتها بر یک ایدئولوژی و ارتش نیرومند تکیه میکنند. در کشورهای دنیای سوم این ایدئولوژی میتواند غربستیزی باشد، همانطور که در ونزوئلا در زمان چاوز چنین بود. نظامهای کمونیستی دنیای سومی هم در گذشته بر غربستیزی و ارتش نیرومند متکی بودهاند. زمامداران این دولتها، قدرت را برای قدرت میخواستهاند، اگرچه به اشکال مختلف کوشش کردهاند مشروعیت حکومت خودرا توجیه کنند. چاوز البته هیتلر نیست، اما معلوم نیست که اگر مخالفین قدرتمندی در مقابل این حکومتها نباشند، سرانجام این رژیمها بهکجا منتهی میشود. با یک ایدئولوژی افراطی و ارتشی که توانست نیرومند شود و با در دست گرفتن کانالهای رسانهای که همه منابع اطلاع رسانی را تحت کنترل خود آوردند، هیتلر توانست کشوری را قربانی منافع فردی و قدرتطلبی خود کند.
دوم؛ رهبرانی هستند که در طول زمامداری با شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه خود و برای بهبود آن تغییر میکنند. آبراهام لینکلن یکی از این رهبران سیاسی بین سالهای ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵ میلادی در آمریکا است. لینکلن در ابتدا به ریشهکن کردن بردهداری اعتقاد نداشت، بهخاطر آنکه فکر میکرد که به اتّحاد ملی بین ایالات مختلف آمریکا ضربه میزند. به سیاهان توصیه میکرد که یا به آفریقا و یا به آمریکای جنوبی مهاجرت کنند تا از گزند بردهداری بیرحم آمریکا مصون بمانند. در طول ریاستجمهوری خود به این نتیجه رسید که بردهداری نمیتواند توجیه اخلاقی و انسانی داشته باشد. از طرف دیگر بیم آنرا داشت که دولت انگلیس جنوب بردهدار در آمریکا را به عنوان یک کشور جدا به رسمیت شناسد و این عمل میتوانست بر اتحاد ملی کشور ضربات جبران ناپذیری وارد کند. ابراهام لینکلن با شناخت شرایط سیاسی و الوییت اخلاق در سیاست، در فرمانی (Emancipation Proclamation) سیاهان را آزاد ساخت و ادامه جنگهای داخلی را با تکیه بر عدالت و حق آزادی توجیه اخلاقی کرد. بهخاطر این تصمیم از لینکلن بهعنوان یک رهبر اخلاقمدار در تاریخ آمریکا یاد شده است.
سوم؛ رهبرانیکه از ابتدای رهبری سیاسی دقیقا میدانند چه میخواهند و برای چه قبول مسولیت مینمایند. گاندی، امیر کبیر، مصدق و بازرگان از این نوع رهبران هستند. گاندی رهبر جنبش ضدّ استعماری هند میشود با اعتقاد بر اینکه با استعمار در هند میبایست بدون توسل به خشونت مقابله کرد. او تا پایان عمر بر این باور ماند و سرانجام بهدست هندوهای خشونتطلب کشته شد. امیر کبیر میخواست دست استعمار روس و انگلیس را از ایران کوتاه کند، استعماری که در خاندان قاجار ریشه دوانده و نفوذ پیدا کرده بود. سرانجام جان خودرا در این راه گذاشت و به شهادت نائل آمد. مصدق میخواست دست استبداد را از کشور کوتاه نموده و صنعت نفت را ملی کند. استبداد نمیخواست مردم در سیاست و سرنوشت خود دخیل و سهیم باشند. شاه میخواست منافع و مصالح کشور، نظام و مردم را خود تعیین و تعریف کند. سرانجام دولت مصدق در یک کودتای سلطنتی و خارجی سرنگون گردیده و خود به حصر خانگی کشیده شد. البته به مصدق اجازه داده شد تا در یک دادگاه از خود دفاع کند، که دفاع او سندی بر محکومیت استبداد گردید. بازرگان مسئولیت دولت موقت بعد از انقلاب را پذیرفت. او بر آن بود تا کشتی انقلاب را بر ساحل نظم و آرامش بنشاند. جو رادیکال زمانه، که با گرفتن سفارت آمریکا تشدید شد، به او اجازه نداد که بر برنامههای خود فائق آید. اما بازرگان حاضر نشد از اخلاق سیاسی و نظم مداری خود دست کشیده و تسلیم رادیکالیسم کور بعد از انقلاب گردد. به این نوع رهبران، (Transformational Leader) رهبران تحولخواه میگویند. رهبران تحولخواه از اخلاق ویژهیی برخوردارند که تحسین جامعه را بر میانگیزاند و اعتماد به آنها میزان مشروعیت یک نظام را بالا میبرد. این رهبران از منافع شخصی و گروهی برای منافع جامعه خود دست میشویند. دولتهای مشروع در بسیج مردمی برای نیل به اهداف خود بسیار موفقتر ظاهر میشوند.
چهارم؛ رهبرانیکه تحت تاثیر شرایط سیاسی زمان خود یا برای قدرت فرد و گروه، یا برای ایجاد یک هویت سیاسی و منافع شخصی و یا هردلیل دیگری تغییر میکنند. این رهبران یا از ابتدا و یا از میان راه به بیراهه میروند و تغییر میکنند. این تغییر میتواند به بسیاری از اهدافی که روزی به آنها دلبسته بودند صدمه بزند، اما تاثیر شرایط زمانه آنچنان ژرف و عمیق است که این رهبران را تسلیم میکند. آنها بجای رهبری یک جامعه و حوادث، تبدیل به پیروان روندهای غالب و تاثیرگذار جامعه تبدیل میشوند ، که میتوانند مخرّب نیز باشند. این رهبران با شرایط ایجاد شده جدید که زمانی شخصی و زمانی دنبالهرو تحولات تازه در جامعه است، تغییر جهت داده و میتوان گفت به خویشتن خویش باز میگردند. نلسون ماندلا، ملکم ایکس و هاشمی رفسنجانی از اینگونه رهبران سیاسیاند. ماندلا و ملکم ایکس هردو برای مبارزه با تبعیض نژادی در جامعه خود بپا خواسته بودند اما بیعدالتی مفرط و وسعت دامنه تبعیضگرایی در نظام آفریقای جنوبی به ماندلا و در نظام آمریکا به ملکم ایکس اجازه نمیداد که با تبعیضگرایی مبارزه کنند. هر دو با تبعیضگرایی بر ضد سیاهان مبارزه کرده و هر دو در مقابل سفیدپوستان به تبعیضگرایی روی آورده بودند. کاری را که جامعه سفیدپوست در حق سیاهان روا داشته بود، آنها میخواستند در حق سفیدپوستان عملی کنند. نلسون ماندلا بیست و هفت سال در زندانهای رژیم تبعیضگرای آفریقای جنوبی بهسر برد. در سالهای نوزدهم زندان به این نتیجه رسید که میبایست خودرا از روان نژادپرستی پاک کند. ماندلا از این زمان به تبعیضنژادی بهعنوان یک آفت سیاسی و اجتماعی فکر میکند. وقتی از زندان آزاد میشود، یک آزادیخواه واقعیست که آزادی همه انسانها را آرزو میکند. ملکم ایکس تا سال ۱۹۶۴ میلادی یک نژادپرست میماند، اما سفر او در همین سال به حج او را از بند تبعیضگرایی آزاد کرده و رابطه خود را با سازمان ملت اسلام (Nation of Islam) که یک سازمان تبعیضگراست قطع میکند. ملکم ایکس یک سال بعد بهدست همین سازمان شهید میشود.
پیش از انقلاب، آیتالله هاشمی رفسنجانی یک مبارز و مخالف استبداد پهلویاست. در مورد امیر کبیر و اصلاحات او کتاب مینویسد. بخاطر نزدیکیاش با آیتالله خمینی، بعد از انقلاب از نفوذ بسیاری برخوردار میشود. اما بهزودی با روحانیون همفکر خودش، بعداز انقلاب به بیراهه میرود و همه کوشش خود را برای تثبیت و تحکیم یک قدرت فائقه برای خود و روحانیون همفکر خود در نظام سیاسی کشور بکار میگیرد. تا پایان فوت آیتالله خمینی بعنوان مرد دوم قدرت کشور و تا پایان دوران ریاست جمهوری خود بهعنوان یکی از پر نفوذترین مردان سیاسی کشور در مناسبت قدرت میماند. رفسنجانی زمانی پای به انقلاب و قدرت میگذارد که او و روحانیون همفکر او به دموکراسی و آزادی اعتقادی ندارند. آنها با شاه برای استبداد پهلوی جنگیدهاند و نه برای برپایی یک نظام دموکراتیک. در ابتدای انقلاب و در بین روحانیون، آیتالله مطهری، آیتالله طالقانی و آیتالله منتظری تنها سه شخصیت روحانی بودند که به مشارکت سیاسی مردم برای تعیین سرنوشت خود پایبند بودند. آیتالله بهشتی به «دیکتاتوری صلحا» اعتقاد داشت. او بهدنبال ریاست جمهوری خود و نقش کلیدی برای روحانیون در قدرت بود. بحث این گروه روحانیون و نزاع درون شورای انقلاب با روشنفکران دینی و بازرگان این بود که آنها میبایست زیر چتر روحانیون کار سیاسی کنند. حزب جمهوری اسلامی تشکیل میشود، بعنوان یک حزب فراگیر و شاید تنها حزب درون نظام. آیتالله خمینی به حزب اجازه داده بود که وجوهات شرعی را خرج حزب و کارهای حزبی کنند. یکی از دلائل فروپاشی حزب جمهوری اسلامی حق وتویی بود که روحانیون درون حزب برای خود در روند تصمیمات حزبی قائل بودند. یکی از دلائل جدایی بسیاری از روشنفکران دینی و کنار گذاشتن آنها از سیاست بعد از انقلاب، تسلطخواهی آقای رفسنجانی و روحانیون همفکر او بر روشنفکران درگیر انقلاب بود. دلیل دیگر، تلاش آقای رفسنجانی و همفکران او به نادیده گرفتن نهاد و ارزشهای دموکراتیک در ساخت نظامی جدید بعد از انقلاب بود. این گروه از روحانیون از فرصتهای ایجاد شده جدید مانند گرفتن سفارت و یا جنگ با عراق استفاده میکردند تا پایههای قدرت نظام طبقاتی خود را بیشتر استحکام بخشند. در ابتدای ریاستجمهوری آقای رفسنجانی، ابراهیم یزدی به ایشان پیام میفرستد که اگر مدل حکومتی ایشان یک مدل چینی است، نهضت با آن مخالفت میکند، اما اگر آیتالله هاشمی به توسعه سیاسی اعتقاد داشته باشد و از ایجاد نهادهای دموکراتیک حمایت کند، او حمایت کامل نهضت آزادی را خواهد داشت.
آقای رفسنجانی بر ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر و پایان آن بسیار تاثیر گذار بوده است. ایشان در رخدادهای سال شصت و اعدام زندانیان سیاسی دخیل بوده است. بدنبال اعتراض به این رخدادها و با همیاری آقای رفسنجانی، مجاهد نستوه آیتالله منتظری از پست قائم مقامی و جانشینی آیتالله خمینی عزل میشود. آقای رفسنجانی نقش کلیدی در انتخاب آقای خامنهای برای تکیه بر جایگاه ولایت فقیه داشته است. بسیاری از روحانیون در آن زمان بدنبال شورای فقاهت بودند، اما آقای رفسنجانی بدنبال جایگزینی یک فقیه بجای آیتالله خمینی بوده است. در دوران ریاستجمهوری بهدنبال استحکام دولت مرکزی، اولویت او توسعه اقتصادیست بدون توسعه سیاسی، ایجاد نهادهای دموکراتیک و مردمی و حمایت از جامعه مدنی. مدل توسعه او یک مدل چینی است، توسعه اقتصادی از طریق یک دولت مرکزی. در زمان ریاست جمهوری سر آشتی با مخالفین خود ندارد. وقتی نود نفر از نیروهای ملی و مذهبی و نهضت آزادی در نامهای منتقد او میشوند، بسیاری دستگیر و در زندانها شکنجه میشوند. قتلهای زنجیری در این زمان اتفاق میافتد.
دوران اصلاحات و ریاست جمهوری آقای خاتمی فرا میرسد. روزنامههای آزاد کشور به دوران سازندگی آقای رفسنجانی برمیگردند. رفسنجانی تا این زمان به نقد کشیده نشده بود. نقد او برای او بسیار دشوار بود. روزنامههای آزاد بر نقد جدی او مینشینند. او منتقدان دلسوز خود و کسانی را که از پیش از انقلاب و در صحنه مبارزه شناخته بود، بخاطر نقدهای مشفقانه در گذشته سرکوب نموده بود. دوران سختیاست برای رفسنجانی، بهخاطر اینکه تا این زمان پر قدرتترین مرد سیاسی کشور بوده است. رفسنجانی به گوشه عزلت کشیده شد تا جاییکه نتوانست در انتخابات مجلس ارای لازم را برای ورود کسب نماید. اینبار با «نه» بزرگی که به او گفته شد، آقای رفسنجانی برای اتخاذ یک نگرش جدید سیاسی آماده شد. در سال ۸۴ خودرا برای انتخاب مجدد ریاست جمهوری آماده کرد. اما اینبار هم نمیتواند اعتماد مردم را کسب کند و شاید هم مورد بیمهدی سیستم انتخاباتی قرار کرفت و البته قضاوت در مورد این بی مهری را به خدا واگذار کرد. در انتخابات سال ۸۸ از رهبران جنبش سبز حمایت میکند و در آخرین نماز جمعه خود به اعمال خشونت اعتراض نموده و مردم و حکومت را به وحدت ملی دعوت مینماید.
آیتالله هاشمی رفسنجانی با بی مهری مردم و اصحاب رسانه در دوران اصلاحات، از بیراهه به راه انقلاب و آرمانهای آن قدم گذشت. رفسنجانی در این تجدید نظر بسیار جدی و صمیمی بود. عدم تایید او برای شرکت در انتخابات سال ۹۲ به او نشان داد که استبداد همچون موریانه بر جان کشور و ارزش هاییکه برای آن انقلاب شده افتاده است. بی مهری به او در سال ۸۴ و بیمهری مستقیم رهبری به او در سال ۸۸، به رفسنجانی نشان داد که آنچه از انقلاب مانده است فقط قدرت در سایه استبداد مطلق و برهنه است. رفسنجانی در مقابل ملت و نسلی قرار گرفت که از او میخواست که اگر از گذشته خود برگردد، به گذشته او بر نمیگردند. رفسنجانی به اعتدال و اهمیت ایجاد زمینهای برای مشارکت مردم برای تعیین سرنوشت خود و کشور روی آورد. نقش او در انتخابات ۹۲ بسیار کلیدی شد. به حمایت از جنبش سبز و محکوم نمودن حصر رهبران آن پرداخت. رفسنجانی توانست جایگاهی در جنبش اصلاحطلبی و اعتدال کشور برای خود باز کند. رفسنجانی اینبار توفیق پیدا کرد تا چهره حکومتی و اقتدار گرایی را از خود زدوده و با چهرهای مدنی در کنار مردم و جنبش اصلاحطلبی و دموکراتیک کشور قرار گیرد. در کشوریکه سیاست با هویت افراد شکل میگیرد، جای او در سیاست و اعمال نفوذ سیاسی خالی خواهد ماند.
و سرانجام انتخابات سال ۹۴ مجلس خبرگان نشان داد که مردم مجددا به این سیاستمدار کهنهکار کشور بهخاطر تغییر در فکر و اندیشه او برگشتهاند. تشییع جنازه او، مانند تشییع جنازه مبارز نستوه آیتالله منتظری نشان داد که مردم در این نظام چه میخواهند و چه نمیخواهند. تشییع جنازه او به رفراندوم دیگری برای نظام حاکم تبدیل شد. کسانیکه حاضر نیستند واقعیات سیاسی جامعه را بپذیرند، سر انجام روزی که شاید بسیار دیر باشد این واقعیات را خواهند پذیرفت.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…