نسل جدید و یا مردم ایران «حافظه تاریخی ندارند».این انتقاد برخی از مخالفان هاشمی رفسنجانی از کسانی است که در روزهای گذشته از او تمجید کرده و یا در مراسم تشییع جنازه او شرکت کردهاند.گروهی نیز تاکید دارند که نقش هاشمی رفسنجانی در بازداشت، قتل و دیگر فشارها به مخالفان، برجستهتر از دیگر اقدامات او از جمله توسعه اقتصادی کشور و یا همراهی با جنبش سبز بوده است. برخی از مدافعان هاشمی رفسنجانی هم گویا برای عمل به ضرب المثل«پاسخ های،هوی است» از طرف دیگر بام افتاده و او را فردی بدون اشتباه در محاسبات سیاسی خواندهاند.
البته گروهی هم از اقدامات مثبت اقتصادی و بهتر شدن وضعیت آزادیهای اجتماعی در کنار بیتوجهی او به آزادیهای سیاسی سخن گفتهاند.
این حجم از واکنشها البته به دلیل جایگاه ویژه هاشمی رفسنجانی در سیاست ایران طبیعی است. اما آیا همه افرادی که معتقدند باید نقش هاشمی در اقداماتی مانند بازداشت و قتل منتقدان و یا دوام حکومت جمهوری اسلامی برجسته شود و یا مدافعان او در رفتار خود به اصطلاح «وحدت رویه» دارند یا اینکه دچار استانداردهای دوگانهاند؟
برخورد آنان با دیگر شخصیتهای سیاسی شاید پاسخی به این سئوالها باشد. سال ۸۸ آیتالله منتظری درگذشت. پس از مرگ او، بهندرت کاربران شبکههای اجتماعی و یا شخصیتهای سیاسی و روزنامهنگاران به شبکههای فارسی زبان خارج از کشور ایراد گرفتند که تنها در مدح او سخن گفته و به نقش او در دوام جمهوری اسلامی نپرداختهاند. آیا حافظه تاریخی درباره آیتالله منتظری وجود نداشت یا اینکه سالها دوری او از قدرت سبب شده بود که اقداماتش در سالهای ابتدایی انقلاب فراموش شود. هر چند که آیتالله منتظری از همان سالهای ابتدایی انقلاب با رفتن به قم و دلایل دیگر از برخی اتفاقات سیاسی حذف شده بود و قدرتی به اندازه هاشمی رفسنجانی نداشت اما اگر بهطور مثال اقدام او درباره گنجاندهشدن نظریه ولایت فقیه در قانون اساسی که بعدها ستون جمهوری اسلامی شد از سوی هاشمی سر زده بود، به این سادگی به فراموشی سپرده میشد؟
این روزها که موضوع حضور نیروهای سپاه در سوریه و عراق بحث برانگیز شده، تا چه حد به راهاندازی حرکت «نهضتهای اسلامی» از سوی محمد منتظری که سپاه قدس امروز شکلی متعادلتری از آن است، پرداخته شده است.
برای حافظه تاریخی، شاید لازم به گفتن است، که بسیاری از نمایندگیهای امروزی ولیفقیه در دستگاههای دولتی از جمله نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها، نهاد نمایندگی آیتالله منتظری بوده است نه نمایندگی آیتالله خمینی. در کنار اینها میتوان اقدامهایی که افراد نزدیک به آیتالله منتظری از جمله مهدی هاشمی درباره اعدام خودسرانه مخالفان آیتالله خمینی انجام دادند، از جمله قتل عباسقلی حشمت و دو فرزندش نیز اشاره کرد. طرفه آنکه تقریبا همه مقامات ارشد جمهوری اسلامی و تعداد زیادی از گروههای سیاسی از این اقدامات مهدی هاشمی اطلاع داشتند و سند افتخاری هم برای او محسوب میشد اما در نهایت همین موضوع حربهای علیه آیتالله منتظری شد.
کدام یک از کسانی که امروز به هاشمی رفسنجانی میتازند، هنگام درگذشت آیتالله منتظری از این اتفاقات سخن گفتهاند. مقایسه سخنان افراد درباره آیتالله منتظری و هاشمی رفسنجانی شاید نشانی از این باشد که آنان «وحدت رویه» و استانداردی درباره بررسی چهرههای سیاسی و مقامات جمهوری اسلامی دارند یا اینکه تنها علایق شخصی در اینباره تعیینکننده است.
البته شاید برای بسیاری شیرینی ایستادن آیتالله منتظری در برابر اعدامهای سال ۶۷، به اندازهای بوده که میشده از کنار همهی اینها گذشت. برخی از طرفداران جنبش سبز نیز میتوانند همین استدلال را درباره هاشمی رفسنجانی و اتفاقات سال ۸۸ و یا اقدامهای افرادی چون فائزه و مهدی هاشمی داشته باشند. به تعبیر دیگر تفاوت هاشمی رفسنجانی با آیتالله خمینی برای آنان در این است که او حداقل در ۱۰ سال آخر عمر خود در مسیری متفاوت گام برداشته و پیش از آن نیز منشاء تحولات بزرگ و مطلوبی در جهت خواسته آنان بوده است. اکثریت قریب به اتفاق و یا حداقل بسیاری از آنان البته حق خانواده داغدیدگان کشتارهای ۶۷ و دیگر سرکوبهای جمهوری را برای عدالتخواهی و محاکمه سران جمهوری اسلامی محترم میشمارند و صادقانه به آن باور دارند. اما شاید شوربختی اینجاست که آنان فعلا گزینه دیگری جز تغییرات از داخل خود حکومت پیش روی خود نمیبینند و صحیح نمیدانند که تلاش سیاسی برای بهتر شدن وضعیت کشور را تا رسیدن به آن روز موعود تعطیل کنند.
برخی از کسانی که خود به صورت مستقیم از هاشمی رفسنجانی آسیب دیده بودند، سال ۸۴ از اعتبار خود هزینه کردند و به حمایت از او پرداختند که از جمله آنها عزتالله سحابی بود.
اقدامهای هاشمی رفسنجانی در سال ۸۸ هم شاید از سوی مخالفان تنها با عبارت «سگ زرد،برادر شغال است» توصیف شود، اما آیا آنان این اصطلاح را درباره آیتالله منتظری هم میپذیرند؟ برای حافظه تاریخی شاید یادآوری این نکته بد نباشد که آیتالله منتظری هم تا سالها از سوی مخالفان با عباراتی چون «گربه نره» توصیف میشد.
ممکن است مقایسه دقیق عملکرد دو مقام جمهوری اسلامی و یا دو فرد عادی به هیچوجه ممکن نباشد، اما اگر گروهی آیتالله منتظری را بدون اشاره به اشتباههای بزرگ او تنها تمجید کنند و چهره دیگر را تنها یک «جنایتکار» بدانند، آیا میتوان یک قضاوت منصفانه را از آنان انتظار داشت؟
رفتار متفاوت درباره نقد آیتالله منتظری و هاشمی رفسنجانی شاید از سوی سیاستمداران پذیرفته باشد و آنان به مقتضای مصلحت سیاسی خود اقدام کنند، اما آیا این رفتار متفاوت از سوی روزنامهنگاران، روشنفکران، محققان و یا گروههای حقوق بشری هم پذیرفتنی است؟
به جز آیتالله منتظری، نمونههای دیگری نیز وجود دارد. میرحسین موسوی و مهدی کروبی. برای گروهی شاید نقد کسانی که در حصر هستند و امکان دفاع از خود را ندارند، اخلاقی نباشد، اما اگر افرادی صرفا به دلیل اینکه موسوی و کروبی محبوبیت دارند، تنها درتمجید آنان سخن بگویند و در مقابل به هاشمی بتازند، رفتارشان چه معنایی خواهد داشت؟
قطعا میرحسین موسوی و مهدی کروبی به اندازه اکبر هاشمی رفسنجانی در اقدامهای جمهوری اسلامی نقش نداشتهاند اما آنها بابت همان سهم خود، از سوی کسانی که به هاشمی رفسنجانی میتازند، تا چه اندازه نقد شدهاند؟
استناد به موضوعهای شخصی هم همواره یکی از آفتهای نقد مقامهای سیاسی بوده است. از جمله اینکه هاشمی رفسنجانی از زمان شاه در کار معاملات ساختمان و یا به گفته آنان «دلالی» بوده. آیا این نوع نقد را میتوان یک روش استاندارد دانست و درباره دیگر شخصیتهای سیاسی نیز با اشاره به اقدامهای اینچنینی سخن گفت. از جمله اینکه قضاوت درباره یک فرد سیاسی را تنها به ثروتاندوزی و یا مسائل اخلاقی محدود کرد و یا نقش این موضوعات را در زندگی سیاسی او برجسته کرد؟
طبیعتا اگر یکی از این اتفاقها درباره سیاستمداری به گونهای برجسته شود که منجر به حذف او از سیاست شود، همه درباره آن سخن خواهند گفت اما افراد آشنا به سیاست ایران میدانند که اکثر مقامها و شخصیتهای سیاسی در جمهوری اسلامی در کنار خود افرادی را دارند که فعالیت اقتصادی میکنند و آنان از این فعالیت بهرهمند می شوند، از چهرههای شاخص اصولگرا گرفته تا چهرههای شاخص اصلاحطلب.
اما گویا تنها این هاشمی رفسنجانی بوده که به ثروتاندوزی محکوم شده است. دلیل این اتفاق نیز شاید همین است که از دیدگاه بسیاری از مردم هاشمی رفسنجانی معادل همهی فسادهای جمهوری اسلامی است. این روش نقد را البته شاید بتوان از افراد عادی پذیرفت، اما آیا روشنفکران و یا روزنامهنگاران نیز حق دارند، چند دهه فعالیت سیاسی یک فرد را تنها با ثروت او بررسی کنند و یا اینکه حداقل آنرا در تحلیلهای خود برجسته کنند. به طور مثال اگر در صورت صحت، فردی مانند اسدالله لاجوردی پیش از ترور مشغول به کار خیاطی بوده و ثروت زیادی نداشته، باید در تحلیلها به عنوان یک مزیت بسیار مهم برای او محسوب شود؟
البته درباره ثروت هاشمی رفسنجانی ابهامهای زیادی وجود دارد و رفتار نزدیکان او مبنی بر انکار این ثروت بر ابهامها افزوده است. ما اتفاقا یکی از مزیتهای هاشمی رفسنجانی نسبت به دیگر مقامات جمهوری اسلامی این است که از زمان شاه ثروتمند بوده و انقلاب ایران نقطه آغازی بر ثروتاندوزی او نشده است.
درکنار اینها، فروکاستن اتفاقات پس از انقلاب ایران به چند فرد آیا باعث تکرار این اشتباهات درآینده نخواهد شد؟ آیا همه گروههای سیاسی در آن اتفاقها بیتقصیر بوده اند؟ البته که نقش حاکمیت به دلیل قدرتی که داشته همواره برجستهتر بوده، اما محدود کردن اتفاقهای پس از انقلاب به مقامهای جمهوری اسلامی و نادیدهگرفتن سایر گروهها و شخصیتهای سیاسی که هر کدام از آنها در مقطعی موتلف جمهوری اسلامی بوده و در اقدامهای آن نقش داشتهاند و به دلیل محاسبات اشتباه ابزار ترقی روحانیون شدهاند، نادیدهگرفتن بخشی از حقیقت است.
در یک نگاه بدبینانه، حکایت برخی از این گروهها و جمهوری اسلامی، حکایت سه فردی است که گنجی یافتند و هر یک برای کشتن دیگری و تصاحب گنج نقشه کشیدند اما در نهایت همه بر اثر نقشههای یکدیگر مردند. شوربختی مردم ایران اما شاید این بوده که از آن سه نفر یا چند نفر، روحانیون زنده ماندند و گروههای موتلف را از قدرت بیرون کردند.
این اما حکایت همه گروههای مخالف جمهوری اسلامی نیست و برخی در سیاستورزی رفتاری صادقانه داشته و بر اساس اصول خود رفتار کرده اند. البته که نقد اشتباههای بزرگ این گروهها نیز کمک به روشنشدن بیشتر حقیقت است.
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…