نهضت آزادی اولین گروهی خواهد بود که به مقابله با استبداد و رجعت طاغوتی خواهد پرداخت اما آرمان مشترک یعنی مثلث مقدس آزادی ملت، استقلال مملکت و استقرار حکومت اسلامی با دو اصل مقدس دیگر یعنی حاکمیت ملی و اجرای قانون اساسی مخمسی را تشکیل میدهند که پنج ضلع آن وابستگی ملازم متقابل با هم داشته حیات و قوامشان در گروی انتخابات آزاد میباشد. اگر ما مجلس آزاد مستقلی نداشته باشیم که متعلق و منبعث از تمام ملت باشد دیر یا زود جمهوری اسلامی مانند سلف خود مشروطیت سلطنتی، با حفظ صورت و عنوان، تبدیل به نوعی استبداد و نظام طاغوتی متکی به استیلای خارجی خواهد شد. همیشه و در همه جای دنیا استبداد از روزی شروع شده است که یک شاه، یک خاندان، یک طبقه و حتی یک مکتب خواسته است ولو با حسن نیت و به قصد خدمت، خود را یگانه مالک، یگانه مسئول و یگانه مأمور بر سایرین تصور و بر جامعه تحمیل نموده، وقعی به رضایت و رأی مردم ننهد. در حالی که مجلسهای شورای واقعی و آزادیهای اجتماعی آخرین و بلکه یگانه سنگرهای استقلال کشورها و ضامن بقا و سعادت ملتها هستند.(قسمتی از سخنان قبل از دستور مهندس مهدی بازرگان در مجلس در تاریخ بیستم مرداد ۱۳۶۲)
بیش از دو دهه از رحلت بازرگان، مرد دین، اخلاق و سیاست میگذرد. هرچه زمان میگذرد نیاز به او و منش سیاسیاش در جامعه استبداد زده ما بیشتر میشود. او، بهجز اصلاحگری در دین، در تاریخ سیاسی کشور ما نیز از مردان نادر این سرزمین شد. همتایان او امیر کبیر، مصدّق، طالقانی، منتظری و سحابیاند. در کشور ما مردانی را میبینی که سلامت نفس، اخلاق، شرافت و صداقتشان از آنها نمونههایی استثنایی میسازد. این مردان استثنایی بهندرت بروز میکنند، اما چقدر میبایست خون دل خورد که دستانی پلید اجازه نمیدهند که این مردان در زمان خود بدرخشند تا راه را برای حق، عدالت و انصاف هموار کنند. به امیر کبیر، مصدّق و بازرگان نگاه کنید تا ببینید تیغ استبداد با آنها و جامعه آنها چه کرد. چرا بعد از مرگ این استوانهها، به سرچشمه زلال اندیشه آنها برمیگردیم و از افکار آنها نه برای سازندگی که برای مبارزه با استبداد استفاده میکنیم. به اندیشه آنها نگاه میکنیم تا به استبداد زمان بگوییم اندیشه تو برای من مطرود است. به مصدق نگاه میکنیم تا به شاه بگوییم وطندوست نیست و نوکر خارجیست. به بازرگان نگاه میکنیم تا به استبدادگران در زیر عبای ولایت بگوییم انصاف، اخلاق و عدالت شما کجاست. استبداد همیشه شانس این را از ما گرفته است که برای ساختن جادهیی بسوی کمال و آبادی به الگوی این استوانه های شرافت برگردیم. و این ظلم مضاعفیست که استبداد بر ما تحمیل کرده است.
بازرگان یک سیاستمدار بود اما یک سیاستمدار سیاسیکار نبود. او مسلمان بود اما اسلام او سری در تحجر نداشت. او تحصیلکرده و استاد دانشگاه بود، اما هرگز حاضر نبود علماش را برای کلاس درس دانشگاه بخواهد، بلکه میخواست در این راه به علم خود رنگ مسئولیت چپذیری بخشد. زمانیکه بعد از انقلاب به پست نخستوزیری منصوب شد، هرگز فکر نکرد که از این مقام برای قدرت استفاده کند، که او این مقام را برای خدمت به مردم و کشورش برگزید. سالها در زمان استبداد پهلوی به زندان رفت و بعد از انقلاب مورد بیمهری صاحبان قدرت قرار گرفت اما هرگز فراموش نکرد که در هر دو نظام با مردانی روبروست که قدرت را با هر نامونشانی برای قدرت میخواهند. لذا هرگز تصور نکرد که بر مصلحت شخصی بماند و با تنگ نظریها و استبداد مقابله نکند. چرا مردمان کشور ما میبایست دستشان از این میراث گرانقدر و الگو کوتاه بماند.
اما بازرگان که بود و او این همه میراث را چگونه جمعآوری کرد و برای ما به یادگار گذشت؟ بازرگان در جریان جنبش ملی ایران به رهبری زنده یاد دکتر محمد مصدق وارد سیاست و جنبش آزادیخواهی و ضد استبدادی کشور شد. او بزرگترین انگیزه خود را برای ورود به صحنه سیاست ایران را انگیزه دینی میداند. اما این انگیزه نه بخاطر ثواب و عقاب یک برداشت سنتی از دین بود، که بازرگان با برداشت دینی خود از انسان و نقشی که او میتواند بهعنوان یک مخلوق آزاد و با کرامتهای خدادادی برای ساخت و احیای ارزشهای انسانی نظیر آزادی و عدالت اجتماعی ایفا نماید، وارد سیاست برای تغییر جامعه خو شد . بازرگان در دو کتاب «راه طی شده» و «انسان و خدا» به موضوع انسان پرداخته است. او انسان را بهعنوان پدیدهای محصول طبیعت دارای احترام، ارزش و شرافت میداند. با این بحث فرادینی، بازرگان میکوشد تا زمینه را برای ارائه منطق دینی و منطقی بودن استدلال دینی از انسان هموار نماید. در کتاب «انسان و خدا» او میگوید «انسان دارای چنان مقام والایست که خداوند تمام فرشتگان و قوا و عوامل خلقت را در اختیار و استخدام او گذارده است.» از پیامبر نقل میکند «من عرف قدره، هلک آمرو لم یعرف قدره،» (لطف خدا شامل انسانیست که قدر خود بشناسد، که انکسیکه قدر خود نشناخت به تباهی رفت). این تعریف بازرگان از انسان شروعیاست تا او مبنای تئوری سیاسی خود را بر آزادی و استقلال انسان بنیان نهد. تفاوت این نگرش با نگرش سنتی ولایت فقیه که مردم را محجور و صغیر میداند و کفالت آنهارا واجبمیداند آشکار است. بر پایه این تعریف از انسان، بازرگان در کتاب «راه طی شده» میگوید که مردم از نظر حقوق انسانی با یکدیگر مساوی بوده، «در برخورداری از حق مساوات و وظایف اجتماعی، یکسان میباشند…هیچ فردی حق حاکمیت و تسلط و تحکم بر فرد دیگر را ندارد و حکومت مردم باید به دست مردم باشد.»
بازرگان آزادی را صرفاً در غالب یک مفهوم سیاسی ارزیابی ننموده، بلکه آنرا بهعنوان یک ارزش دینی که رشد و تکامل انسان به آن بستگی کامل دارد، معرفی مینماید. او استدلال میکند انبیأ منادیان راستین آزادی بشمار رفته و هدف آنها آن بوده است که انسان را از سرسپردن به هر معبودی غیر خدا رها ساخته و او و زندگی او را به خدا محوریبودن و شدن دعوت نمایند. در کتاب «بازیابی ارزشها» آزادی انسان را در رابطه با خدا، جامعه، خویشتن و حکومت به ارزیابی میگذارد. او دینداری را کاملا یک امر اختیاری برای انسان میداند. در رابطه با خدا، او اعتقاد دارد که انسان در قبول دین کاملا آزاد است و طبق اصل «لا اکراه فی الدین» این آزادی بطور مطلق از طرف خدا به انسان اعطا شده است. او میگوید «قرآن ارتباط خدا با انسان را یک رابطه رهایی و آزادی میداند که از روی رحمت و حکمت با منتهای لیبرالیسم به او اعطا فرموده، در دوراهی شکر و کفر اختیار و امکان و ارشادش داده است تا سازندهٔ خود و سرنوشتش بشود.» در کتاب «بعثت و آفات رسالت» به کسانی که در ردای دین خودرا مسول ارشاد و ایمان مردم می دانند سخت اعتراض نموده و میگوید، «اگر در جامعهای اسلامی ملحدها یا سست ایمانان و بیتقواها را مورد تکفیر و تعزیر یا اعدام قرار دهند، در حقیقت اصل لا اکراه فی الدین را نقض کرده اند.» آنچنان به آزادی و حق انتخاب پایبند است که نفی آنهارا در جامعهای اسلامی نیز مغایر با اصول قرآنی دین میداند.
در راستای آزادی انسان و جامعه، بازرگان اعتقاد دارد که فرد در مقابل جامعه مسول بوده و نباید فرد منافع جامعه و یا آزادی مردم را مورد تهدید قرار دهد. در عین حال اعتقاد دارد که جامعه نمیتواند ازادی فردی افراد را فدای جامعه نموده و خصوصا دولت تحت هیچ شرایطی نمیتواند به حریم فردی افراد و حقوق و آزادی های آنها تجاوز نماید. او بین فرد و جامعه رابطه ارگانیکی برقرار نموده که هرکدام میبایست زمینه را برای شکوفایی دیگری مهیّا نموده و باعث خیر و رشد دیگری شود. در رابطه با خود، بازرگان اعتقاد دارد که انسان خدامحور به تزکیه نفس روی آورده تا خود را از تمامی قیود و بتها آزاد گردانیده و در خدمت خودسازی و جامعه سازی قرار گیرد.
اما در رابطه انسان و حکومت، بازرگان تمامی عمر سیاسی خود را بهعنوان یک مصلح اجتماعی به پای پیمودن راه برای تشریح و تبیین دموکراسی و مبارزه با استبداد که برای انسانها حقوقی در سیاست و جامعه نمیشناسد، میگذارد. این بخش از تلاش اجتماعی بازرگان بعنوان یک سنت ماندگار و اندیشه منسجم گنجینه گرانبهاییست که بر جنبش اصلاحطلبی ایران تاثیر بسزایی گذاشته و در آینده نقش بسیار تعیین کنندهای، خصوصاً در رابطه با تعامل دین، حکومت و آزادی خواهد داشت.
بازرگان آزادی را یک موهبت الهی دانسته که انسان بدون آن نمیتواند خدا محور بوده و بعنوان یک موجود قابل احترام و شریف زندگی مؤثر و مفیدی بهلحاظ شخصی و اجتماعی داشته باشد. او همچنین اعتقاد دارد که گرایش انسان به آزادی ذاتی است و بر مشی الهی و نظم طبیعی جهان استوار است. از آنجاییکه برای انسان یکی برای محصول طبیعت بودن احترام قائل است و دیگری بخاطر شریفبودن، آزادی را نیز جزئی از طبیعت دانسته که در ذات انسان از طرف خدا به امانت گذشته شده است. بازرگان انسان را در مسیر تکامل طبیعی و عقلی خود نزدیکتر به درک حقیقت و گذار به عقلانیت و خرد ورزی مییابد. او برای انسانها مراحل گذار از طفولیت فکری تا دست یافتن به عقلانیت فردی و اجتماعی در دنیای متمدن امروز را متصور میشود. در گذار به کسب این عقلانیت جدید و تکامل یافته، استعداد رهبری و توقعات انسان از رهبری نیز دستخوش تحولات بنیادین شده است. رهبری از حالت «اکتشاف» و یا تحمیل به «انتخاب» رسیده است. رهبری تحمیلی و غیر انتخابی در اندیشه بازرگان رهبری دوران طفولیت فکری انسانهاست؛ دورانی که انسان به خرد نوین فعلی دست نیافته و استعداد پذیرش یک رهبر انتخابی را نداشته است. بازرگان این دوران طفولیت را، دوران حیوانیبودن انسان نیز نامیده است. در این دوران، رهبری تحمیلی استبدادی که محصول اندیشه بسیار محدود و غریزی انسانهاست، به نیازهای یک جامعه بسیار ابتدایی بدور از تمدن، عقلانیت و خرد جمعی پاسخ میگوید. در این اندیشه، استبداد محصول برایندیست از طفولیت فکری جامعهایکه انسان حیوانی در آن زندگی میکند و تصور و توقع دیگری بجز برآوردن یک سری نیازهای محدود از رهبری تحمیلی نیست. با این نگرش به استبداد و رهبری استبدادی، بازرگان اعتقاد دارد که رهبران نظامهای استبدادی بهخاطر اینکه با انتخاب و بدنبال عقلانیت و خرد جمعی یک جامعه در موقعیت رهبری یک جامعه قرار نگرفته و به آن تحمیل شدهاند، نه تنها در بستر طبیعی تکامل فکری یک جامعه در آن مقام جای نگرفته که از روش و تعالی یک جامعه جلوگیری نموده تا آن جامعه به عقلانیت تکامل یافته خود دست نیابد. از این رو، بازرگان استبداد را باعث اضمحلال سیاسی، فکری و اجتماعی دانسته و اعتقاد دارد که انسانها در زیر چنین حکومتهایی نمیتوانند به تکامل و شکوفایی فکری دست یابند.
بزرگترین سند نکوهش استبداد، «دفاعیات» او در دادگاه رژیم پهلوی است. بازرگان میگوید، «استبداد بزرگترین دشمن انسان و اسباب کار شیطان بوده بر دو نوع است. یکی استبداد مدیر و مهربان و دیگر استبداد بیبند و بار آدم خوار. اولی استبدادیست که در عین اعمال زور و انحصار قدرت خود را موظّف به تامین خوراک و مسکن و ما یحتاج ملت و حتی تربیت و ترقیات مملکت میداند… و دومی استبداد عیاش جبّار است.» او استبداد را عامل بیثباتی اجتماعی، عدم استمرار تاریخی، فساد اخلاقی، نفی ایمان فردی و عقب ماندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میداند. بازرگان در «دفاعیات» میگوید، «منظور ما در این بحث استبداد، هرگونه حکومت یا طرز اداره ایست که برحسب تشخیص و تصمیم یک فرد یا افراد خاصی، بدون مشورت و رضایت حکومت شوندگان اجرا گردد، خواه اسماً و خواه رسما چنین باشد، یا ظاهر و عنوان دیگری داشته، عملا اینطور باشد. همچنین اعم از اینکه این فاعل ما یشایی از روی حسن نیت و دعوی خیر و احیانا در جهت خیر و خدمات صورت گیرد، در جهت اصلاح و ترقی عمل شود یا از روی منافع و اغراض خصوصی و با ظلم و فساد اعمال گردد.» برای او استبداد همچنان استبداد است اگرچه افرادی پیدا شوند که بخواهند در جهت خیر مردم نظام ولایت فقیه و یا دیکتاتوری صلحا اقامه کنند. برای بازرگان یک حکومت فقط اگر به آرای مردم رجوع کند میتواند غیر استبدادی باشد.
وقتی به تاریخ گذشته ایران برمیگردد، تمامی حکومت هارا مستبد میداند که استبداد را با درجات مختلفی در سیاست کشور نهادینه سازی نمودهاند. بازرگان این پدیده تاریخی را به نگرش صاحبان قدرت و دیدگاه آنها نسبت به مردم ارتباط داده و میگوید، “چ«بدیهیاست آنجا که آدمی دارای ارزش و حقوق نبود، قرار و قانونی حکومت نکرد و برای مردم حافظ و حامی وجود نداشت…..دیگر پایمال شدن حقوق اشخاص و از بین رفتن مال و جان آنها مستقیماً از ناحیه کسان و بزرگان یا مأمورین او عادی می شود. عزل و نصب ها، حق و ناحق ها، تماماً در آن جهت واحد تنظیم میگردد.». او استبداد را ویرانگر اجتماع و شخصیت انسانی میداند واعتقاد دارد که در یک جامعه استبدادی مردم به ریا و تزویر روی آورده، اخلاق اجتماعی و شخصی سقوط نموده و فساد بشکل وسیع جامعه را احاطه میکند. مردم و اخلاق اجتماعی قربانی نظام استبداد میشوند. او میگوید، «در محیط استبدادی برای آنها که نخواهند بکلی تسلیم گردیده، شخصیت خودرا از دست دهند و ضمنا حاضر به فدا شدن و مقاومت و مقابله هم نباشند یک راه فرار وجود دارد….در محیطهای استبدادی دروغ و تزویر و کلاهگذاری بعنوان راههای دفاعی حفظ نفس و مال یا تمهید منافع و مقامات پایدار میشود. ناگفته نماند که تن دادن به دروغ و ریا و تقلب و تزویر هم مستلزم محو و یا لاقل ضعف شخصیت است….وقتی از انسان شخصیت رفت همه چیز رفته است. »
در «مدافعات»، بازرگان به کتاب آیتالله نائینی نیز رجوع نموده تا به نکوهش استبداد دینی نیز بپردازد. او میگوید، «آب دین و استبداد هیچگاه در سرچشمه در یک جوی نرفته و نخواهد رفت. این تعارض و جنگ همیشه وجود داشته و خواهد داشت. نه خدا میتواند فرمانروایی سلاطین و فرمانبری مردم را اجازه دهد و ببیند و نه حکومت استبدادی و طاغوتهای قدیم و جدید میتوانند قبول طاعات و اعتقاد مردم را به چیزی جز به اوامر و منافع خود بنمایند.» استبداد سلاطین سکولار و استبداد دینی روحانیون در زیر ولایت فقیه هردو استبداد و حکومت استبدادیاند. در «کتاب بعثت و آفات رسالت» مینویسد، «ادغام دین در سیاست عملا به صورت ادغام روحانیت و حکومت در میاد. یعنی حاکمیت روحانیون بر کلیه شئون مادی و معنوی جامعه و مردم». او باز ادامه میدهد، «آخوندها یا روحانیون و متولیان دین هستند که سخنگوی خدا می شوند و از جانب دین امر و نظر میدهند و یا عمل مینمایند، و چون کسی جرات و حق ندارد و درست هم نیست که بالای کلام خدا و حکم دین (نظر روحانیون) حرف بزند هم راههای اظهار نظر و انتقاد و اعتراض و اصلاح به آنچه گفته و کرده می شود مسدود میگردد و آزادی و مشورت و نظارت و حاکمیت مردم منتفی میشود، و هم به طور منطقی و طبیعی و دیر یا زود نظام دینی یا اسلامی منجر و مترادف با دیکتاتوری علما میگردد…در دیکتاتوری و استبدادی که با پشتوانه الهی و دینی ادعایی، مطلق العنان تر و وحشتناکتر از همه استبدادها از آب در میاید، بدون آنکه صدای کسی در آید؛ جهل عین علم میشود، باطل جای حق را میگیرد، ظلم لباس عدل را میپوشد، دروغ جلوهگری حقیقت را مینماید و اسارت عین آزادی میگردد.»
تلاش بازرگان در مبارزه با استبداد دینی روحانیون تشنه قدرت در فضای دیگری بعد از انقلاب دنبال میشود. در این فضای جدید احساسات زده بعد از انقلاب اجازه داده نمیشود که هشدارهای او برای جلوگیری از رپیش نهال دیگری از استبداد بگوش نشیند. روحانیت تشنه قدرت که براحتی میتوانست از فضای جدید بهره گیرد تا پایههای استبداد نظام ولایتمدار روحانیون را استوار نماید، از احساسات انقلابیگری گروهی بهره گرفت و بذر استبداد را دوباره کاشت. اما بازرگان و یاران او در این فضا که انتقاد و صدای اصلاحگری را بر نمیتافتند به مبارزه و انتقاد از استبداد روحانیون ادامه دادند. در حیات رهبر انقلاب، نهضت آزادی ایران و مهدی بازرگان به نوشتن و چاپ کتابی همّت گماردند که نظام ولایت فقیه را استبداد دیگری قلمداد نمود. با سخن، نشر اعلامیه و چاپ کتاب، بازرگان همچنان به نقد استبداد، مستبد و نظام استبدادی روحانیون ادامه داد. در کتاب، «تفصیل و تحلیل ولایت مطلقه فقیه،» او نوشت، «ولایت فقیه بر مردم با عقد قرارداد و بیعت بین مردم و رهبر منعقد نشده است بلکه نصب فقها به ولایت بصورت یکطرفه از بالا انجام میشود. یک ایقاع یک طرفه است و رضا و قبول مردم شرط نیست. فقیه در برابر مردم تعهدی ندارد، وکیل مردم نیست و از طرف مردم اعمال ولایت نمیکند و لذا مردم نمیتوانند او را عزل کنند. زیرا ولایت را مردم بهاو ندادهاند و اصولا در چنین اندیشهای`مردم صغیر و مهجورند و`- نمیتوانند حق حاکمیت سیاسی داشته باشند. نه حق انتخاب ولی را دارند و نه میتوانند فقیه متخلف را از ولایت عزل نمایند. تنها پشتوانه ولایت فقیه تعبد است، تعبد شرعی و بدون حق سوال و چون و چرا.» در پایان کتاب خلاصه میکند که، « اما از نظر اجتماعی-سیاسی ولایت مطلقه فقیه چیزی جز خودکامگی یا استبداد دینی و دولتی نبوده، موجب محو آزادی و شخصیت و استقلال میگردد.»
در جای دیگری از همین کتاب میخوانیم، «حاکمیت کنونی توانسته است قدرت را یکپارچه تصاحب نماید، اما با یک تفرقه و تنازع درونی بیمار گونه روبروست.» کتاب در سال ۱۳۶۷ نوشته شده است و ۲۷ سال پس از انتشار آن، پیشبینی خردورزانه آن موقعیت استبداد نظام ولایت فقیه را بخوبی ترسیم میکند. اگرچه روحانیون تشنه قدرت، با تصاحب حکومت و بسط استبداد، اندکی سیراب گردیدهاند، اما نهال استبداد مطلق ولایت فقیه همچنان لرزان و نتوانسته بر خاک ریشهای سخت زند. بذر اندیشه بازرگان بیش از هر زمان دیگر بر زمین نشسته است و فردای سبزی را نوید میدهد.
دلنوشتهای از نوید بازرگان که امسال برای پدر نگاشته شده است، پدر را بهخوبی به تصویر میکشد:
پدران در همه حال در چشم و دل فرزندان بزرگاند و بیبدیل؛ تا جایی که در مقام قضاوت چشم آدمی را بر نقایص و کاستی هاشان میبندند. این البته واقعیتی است اما در عین حال کسی جز فرزند به خفایای زیست و ذایقه پدر آشنا نیست. هیچکس در کاشانه خویش و در دیدگان فرزندانشنقابی به چهره نمیزند .
در خانه، عارف و عامی ، سیاستمدار و کاسبکار، بی پیرایه روح خویش راعریان میکند. دولتمرد در خانه بیتشریف و کلاه است. خودِ خویش است…
من فرصت آنرا داشتم که او را بمدت سی سال از خردسالی ،در ساعتهای ملاقات زندان قصر تا سحرگاه سی ام دی ماه ۷۳ ، مشاهده کنم. برای همین دلم بدرد میآید که میبینم او را چه خاماندیشانه با دیگر سیاستمداران پس از انقلاب مقایسه میکنند و حکم شباهت میدهند . انصاف را که او طرف نسبت با اینان نبود.
پیشتر فکر میکردم که چرا او که در سفر زندگی به قافله شعرا چندان گرایشی نداشت ،این همه علاقهمند به سعدی بود. بعدها که فرصتی برای پژوهشی دقیقتر در اندیشه شیخ اجل دست داد. دیدم کلید شخصیت سعدی در خونبارترین صفحات تاریخ این کشور ، در حرمتی است که برای «انسان» قایل است.حرمت آزادی انسان ، حرمت خون ، مال ، ناموس و آبروی آدمی : به مردی که ملک سراسر زمین ، نیارزد که خونی چکد بر زمین… و این همان خلق گرامی پدرم بود که همه زندگی را در سودای آن کرد. اندیشهای که در آن با سعدی شیرازی اشتراک میافت. باورهایش البته در حدحرف و سخنوری نمیماند بلکه آستین عمل بالا میزد و از حصر و بند نیز باکی نداشت.
با سلطنت شاه و سلطنت فقیه، به یکسان در نزاع بود. از سوی دیگر او بر دیوهای درون تسلط داشت ، بیهیچ تردید، و پادشاه اقلیم خویش بود . دریغ که من خود میراثی از این گنج نیافتم . تبعیت از او کار سهلی نیست ، برای این کار باید به خدایی بزرگ ایمان داشت . بسی بزرگ ،نه خدایی کوچک اندام که در تنگنای مسجد و کنیسه و کلیسا تحصن کند و چون ابزاری در کف ریاکاران و مداحان در آید. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
یک پاسخ
بازرگان ،ملی مذهبی بود…مقلد بود و پذیرش دستورات حمینی را مکلیف شرعی می دانست..مصدق ملی بود و بهمین جهت دستو ر اقای بروجردی را در مورد اخراج بهایی ها از کارهی دولتی نپدیرفت..چرا برای بزرگ تر نشان دادن بازرگان ،مصدق راپایین می کشید
دیدگاهها بستهاند.