زیتون– سعید شیرزاد، زندانی سیاسی، نامهای به دختر شهناز اکملی نوشت که «خانه سالهاست که مصطفی ندارد، ولی مادر شهناز سالهاست صدای بیصدای دربندانی شده است که مادری ندارند تا که برایشان فریاد شود».
شهناز اکملی (کریم بیگی)، مادر مصطفی کریم بیگی، از کشته شدگان اعتراضهای پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ ششم بهمن ماه سال جاری بازداشت شد. دختر او، مریم کریمبیگی نیز پیشتر خبر داده بود که از سوی ماموران وزارت اطلاعات تهدید شده است.
متن کامل نامه سعید شیرزاد به مریم کریمبیگی به شرح زیر است:
خانه سالهاست که مصطفی ندارد و غمخوار دلتنگیهای مریم شانههای مادر بود که هقهق و گریههای بیکسیاش استخوان را خاکستر میکند.
خانه سالهاست که مصطفی ندارد، ولی خانهی مصطفی سالهاست که مادر شهناز دارد.
سالهاست که مادر شهناز در نبود مصطفی، غمخوار گریههای مریم است که این روزها شانههایی برای گریستنش نمانده است.
خانه سالهاست که مصطفی ندارد، ولی مادر شهناز سالهاست صدای بیصدای دربندانی شده است که مادری ندارند تا که برایشان فریاد شود.
خانه اگرچه مصطفی نداشت، ولی مادر شهنازی بود که مادرم بود و در بیخبری مادر از چهل روز لبدوزی و اعتصاب غذایم، نگران بود؛ مادر شهنازی بود که هفتاد روز صدای بیمادری برادرم آرش بود؛ مادر شهنازی بود که گوهر ستار را همدرد بود.
خانه سالها مصطفی نداشت و این روزها مادر شهناز را هم ندارد تا که تکیهگاه دلتنگیها و هقهقهای مریمش باشد.
مریم عزیزم:
میدانم که سخت است بیتابیهایت را به زبان آوردن، ولی صدای هقهق و دلتنگیهایت که آسمان در هم میدرد را شنیدم و دلتنگیات استخوانهایم را به آتش کشید.
مریم عزیزم:
میدانم که سالهاست خانهی بیمصطفایتان با اشک پوری و خون مرتضایِ شاملو رنگ گرفته و بر جایجای آن اشک توو و خون مصطفی نقش بسته است.
مریم عزیزم:
سالهاست که در میدان تیر چیتگر، شانههای استخوانی و گیسوان عاطفه را باد با خود میبرد و چند سالیست گیسوان تو را نیز خیابانهای تهران به باد سپرده است و از شانههای مادر دیواری برای دلتنگیهایت ساخته است.
مریم عزیزم:
میدانم که این حرفها جز اشک برایت چیزی ندارد؛ ولی باور کن که تو را خوب میفهمم، وقتیکه مادر همایم را باد با خود برد و برادرم در گم و گیج شدنهای شهر پناهگاهشدهاش و در کوچه پس کوچههای بنبستشدهی غربت، تنهای تنها گریست و از پر کشیدن مادر همایم در خود گریستم و فروریختم از سکوتم.
باور کن که تو را خوب میفهمم، وقتیکه رفیق و همدردم شاهرخ جاودانه شد و در این ویرانهسرا تنها و بیکس شدم.
باور کن تو را خوب میفهمم این روزها که برادر دربندم، لقمان، سیاهپوش خواهر شد و آخرین ملاقات را هم از او دریغغ کردند و با او گریستم.
مریم عزیزم:
این روزها که مادر شهنازمان را به جرم صدای بیصدایان بودن به بند کشیدهاند، باور کن که دلتنگیها و اشکهایت بارر سنگینیست بر دوش مادر و برای او هم که شده باید مقاوم باشی و استوار که امیدمان به فرداست و انتقامی که لبخند کودکانمان خواهد بود.
سعید شیرزاد
زندان گوهردشت
۲۰ بهمن ۱۳۹۵
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…