(به بهانه سخنان اخیر حاتم قادری)
«خدایا این کلام مقدس را که به روسو الهام کردهای، هرگز از یاد من مبر که: من دشمن تو و عقاید تو هستم، اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم»
(شریعتی؛ نیایش/ص۸/م آ.۸)
درآمد: نقد حاتم قادری به شریعتی محورهای متفاوتی دارد که بررسیدن همه آنها مثنوی هفتاد من میشود. البته شریعتیشناسان در باب آن زیاد نوشته اند. اما چونان که گویی سنت روشنفکری ایران است، از طرفی مرغ یک پا دارد و از سویی حریفان رغبتی به خواندن آثار یکدیگر نشان نمیدهند؛ از اینرو نگارنده بر این است که این نوشته نیز مخاطبی جز حاتم قادری دارد، مخاطب خواننده منصفی است که در پی حقیقتی فراتر از نام هاست.
***
این که شریعتی در بسیج انقلابیها نقش دارد لزوما چنین نتیجه نمیدهد که جمهوری اسلامی به عنوان نظام بر آمده از کشمکشهای بعد از انقلاب نیز دستاورد شریعتی است. تاریخ انقلاب نیز چنین گواهی نمیدهد. رهبری انقلاب با روحانیون است و روشنفکری دینی به طور عموم قدرت تعیین کننده در برابر روحانیت ندارد و در نهایت نیزاز لحاظ سیاسی در «سیاست روحانیت» هضم میشود،از این رو شریعتی اگر چه در به ثمر رسیدن انقلاب نقش دارد، ولی در استقرار نظام بعداز آن نقشی نمیتواند داشته باشد.
گفتمان شریعتی با گفتمان روحانیت که قدرت را در اختیار میگیرد نه تنها سازگاری ندارد که چه بسا نافی آن است و از این رو نه از لحاظ گفتمانی و نه از لحاظ تاریخی نقش شریعتی در این بین بارز و برجسته نیست. قادری خوب است برای نقد انقلاب به سراغ بنیانگذاران واقعی نظام برود کسانی چون آیتالله مطهری و رهبری انقلاب که آن را پیریزی کردند. اگر نقد آنها هزینهساز است، نقد شریعتی نیز به این شکل و شکستن همه کاسه کوزهها بر سر او جوانمردانه نیست. ضمن این که باید در نظر گرفت که هر اندیشهای تبلوری در اجتماع نیز دارد، حال ممکن است کسانی پدیداری را تبلور واقعی یک تفکر ندانند یا کژنمای آن بدانند ولی نسبت بین یک اندیشه و یک پدیدار قابل رویت و تشخیص است. اگر از تفکر شریعتی داعش بیرون میآید و یا شریعتی برای آزادی هیچ ارزشی قایل نیست و اصولا خروجی تفکر او چیزی به عنوان «آزادی » نخواهد بود،این بایست در تاریخ معاصر نیز مابه ازاء داشته باشد.
بنیادگرایان حاضر در جامعه ما هرگز از شریعتی متاثر نبودهاند، چه جریانهایی با گفتمان نواب صفوی و چه روحانیونی که میلی ارتجاعی دارند، اتفاقا از مشربی جز روشنفکری دینی سیراب میشوند. بنابراین ساز را از سر گشاد زدن، تاریخ را وارونه ساختن است. متاثرین از شریعتی چه درون حاکمیت و چه بیرون از آن یا از نخست میل به آزادی و برابری داشتهاند و یا چون کسانی از اصلاحطلبان بعدها بدان مایل شدهاند. بنابراین نسبتی بین ارتجاع و تفکر شریعتی از لحاظ تاریخ معاصر ایران وجود ندارد. منتها بازخوانی و روایت تاریخ نیز در این میانه شجاعتی میطلبد که شرط ورود به چنین بحثی است.
در این مجال نگارنده فقط دو ادعا را در حد یک یادداشت برمیرسد و باقی را وا میگذارد: یکی نسبت شریعتی و داعش و دیگری مفهوم آزادی نزد شریعتی که حاتم قادری معتقد است نسبتی بین تفکر شریعتی و داعش وجود دارد و از طرفی از تفکر شریعتی آزادی در نمیآید.
از لحاظ روشی نگارنده در تحلیل داعش واصولا جریان بنیادگرایی اسلامی بر این باور نیست که رانه اصلی و اساسی «ایده» است و عناصر دیگر چون بحثهای هویتی و بستر مدرنیته و حاشیهای بودن و … در این بر ساخت بیتاثیرند. بنابراین این خطایی روشی است که:«با بررسی کردن جنس تفکر و آنچه اندیشیده میشود میتوان به شناخت جریانی چون داعش رسید و در نهایت آن را تبیین کرد. یعنی شناخت ایده ماده را توضیح میدهد و حتی آن را پیشبینی میکند». اما در این مجال به واسطه این که قادری فرض را مشابهت نظری شریعتی و داعش گرفته، به بررسی”«نظر ها » پرداخته میشود و این خطای روشی به عمد نادیده گرفته میشود. چراکه هر نظریهای بر بستری میروید و هر نظریهای لزوما و به طور جبری به بروزی یکه از بعد اجتماعی و فرهنگی نمیانجامد. شواهدتاریخی در این میان بسیارند. نیچه هم الهامبخش پستمدرنهاست و هم متهم به معلمی هیتلر، اقبال هم بنیانگذار پاکستان است و هم مصلحی دینی که با مدرنیته سر ستیز ندارد و مبلغ تسامح است. نظریه هر چند خنثی نیست ولی«خدا» نیز نیست، رابطه بین ایده و ماده البته بایست در مورد خاصی چون انقلاب ایران و شریعتی بررسی و سنجیده شود و قصد از طرح این بحث نظرورزی صرف نیست (که البته این نیز مجالی دیگر میطلبد).
در فهم «جنس اندیشه» داعش، «خدا و انسان و تاریخ» را میشود سه منفذی دانست که میتوان از آن به شناختی از این پدیده رسید.
در اندیشه داعش خوانشی از تاریخ اسلام محوریت دارد، و برساختی از تاریخ رخ میدهد که رفتار آنها را توجیه مذهبی میکند. با این پسزمینه نظری که آنها رفتارهای صدر اسلام را ثابت و غیر قابل تغییر و قدسی میپندارند، یعنی دامنه اجتهاد و تغییر را در آن چندان فراخ نمیگیرند که جایی برای حقوق مدرن ایجاد شود. بنا بر این کافر و مرتد و خارجی و رافضی برایشان همان معنایی را دارد که در صدر اسلام معنا مییابد و رفتارها نیز با همین منطق قرینه سازی میشوند.
نزد داعش «تاریخ قدسی» عین حقیقت است، نه دارنده بهرهای از آن یا جهتی به سوی آن، بنا بر این رفتارهای صدر اسلام تعیینکننده ارزشهایی فراتاریخی است و از این رو تکرار آن فریضهای شرعی است.
*از سوی دیگر انسان در تفکر داعش به مسلمان اهل سنت و «دیگران» تقسیم میشود.انسان اصیل مسلمان «مرد اهل سنت» است و بقیه در درجهای پایینتر قرار دارند. اعتبار آنها از نماینده خدا تا برده و کنیز و حتی مهدور الدم سیلان دارد. ملاکها نیز مشخص و مبرهن است. بنا بر این تفسیر در شرط مسلمانی چندان دامنهای ندارد چرا که به شدت به تاریخ اسلام و خوانشی صریح از فقه اهل سنت محدود میگردد.
خدا نیز در تفکر آنها خانیست که بر جهان حکومت میکند. دستوراتی «فرموده» که بیچون و چرا بایست اجرا شود. خوانشی فرمالیستی از متن مقدس فرمان و خواست خدا را مشخص میکند و از این پس این خواستهها بایست بر آورده شوند. از این رو ملاک خیر و شر همین خوانش از پیام خداست و در آن هیچ خللی نیست. خدا برای آخرین بار هنگام پیامبری رسول اسلام وارد تاریخ شده و بعد از رساندن پیامش از تاریخ خارج شده است و از این رو این رسالت خلفای اسلامیست که خواست خداوند را بر زمین جاری سازند.
اما نزد شریعتی این سه به کل متفاوتند. شریعتی خوانشی از تاریخ اسلام ارایه میدهد که با نوع داعشی آن تفاوت بنیادی دارد. در «تاریخ اسلام شریعتی» در آن مقطع خاص زیستجهان بر محور ارزشهایی اخلاقی شکل میگیرد، عدالت و آزادی و عشق ، پایههای این نظام اخلاقی هستند. در تاریخ مورد نظر او عدالت، حاکم و رعیت نمیشناسد و پیامبرش نیز به خاطر عصایی که به اشتباه به اعرابی زده است از خود تاوان میکشد و اماماش با مردی مسیحی به دادگاه میرود و محکوم بر میگردد. در جامعه مورد نظر او آزادی در دو وجه اجتماعی و اگزیستانسیل جریان دارد. خلیفه عمر را ترسیم میکند که در مسجد به تجمع مردم برای باز خواست او در مورد تکه پارچهای که از بیتالمال به او رسیده پسرش را شاهد میگیرد و مردم را قانع میکند تا امام علی که فرزندش را نیز از اینکه به بیتالمال تعددی کرده باشد بر حذر میدارد. حاکمش مردم را میخواند تا مواظب او باشند تا خطا نکند و مردماش چونان مواظب و ناظر حاکمان هستند که فساد سخت مجال بروز مییابد.
در این لحظه از تاریخ، انسان اجتماعی که در زمینهای انقلابی زندگی میکند از لحاظ انسانشناختی در حال زیر و رو شدن است، ابوذر را برجسته میکند که از راهزنی بیابانگرد به پرهیزگاری متقی تبدیل میشود که جز عدالت چیزی نمیجوید و جز خدایی فعال و پریشان چیزی نمیبیند. از اسلام فقط «معنا» میبیند و از پیام پیامبر برابری و عدالت میفهمد، او که مصمم است تا زمین خداوند را که توسط «مالک، ملک وملا » تصرف شده است به صاحبان اصلیاش «ستمدیدگان زمین» برگرداند.
در ترسیمی که شریعتی از تاریخ صدر اسلام ارایه میدهد نه زندانی به کار است و نه شلاقی ، نه تفتیش عقایدی دیده میشود و نه انسانها را به برچسبهایی چون مسیحی و یهودی و ایزدی و رافضی میسنجند. البته بدیهی است که میتوان این خوانش از تاریخ را نقد کرد و به مثل دلیل آورد که روایت شریعتی از تاریخ اسلام در موردی خاص درست نیست یا نقیض بسیار دارد. مراد نگارنده ورود به این بحث نیست ، مراد بررسی تاریخ مورد نظر شریعتی است، تا بتوان داوری کرد که آیا از این نظر شباهتی بین او و داعش وجود دارد یا خیر. داعش زن غیر مسلمان را به راحتی به بازار برده فروشان میلرد و شریعتی این سخنرانی امام علی را برجسته میکند که وقتی خلخال از پای زنی یهودی میگیرند بر آشفته میشود و بر گونه خود مینوازد که مرگ بر هر سربازی رواست که در سرزمین ما به زنی یهودی تعددی شود.(خود سازی انقلابی/ص۴۰/م آ.۶).
از نظر شریعتی اسلام با «نه محمد» شروع میشود و از اینجاست که اسلام در برابر شرک-مذهب اشرافیت و مصلحت –آغاز میشود(تشیع علوی و تشیع صفوی/ص۱/م آ.۹) از دید شریعتی اسلام با لا اله الا الله که بر زبان میاید و حتی به سر هم نمیرسد بیگانه است. از نظر او اسلام دینیست که آمده تا انسانی نوین بسازد انسانی که نه استثمار میشود و نه استثمار میکند. نه برده میشود و نه به بردگی میگیرد و از این رو ملاک مومن و غیر مومن نزد او با گفتمان فقاهتی و حوزوی کاملا متفاوت است.از این روست که گاندی را شیعهتر از آیتالله بهبهانی و مجلسی میداند(با مخاطب های آشنا/ص۱۳/م آ.۱).
بنابراین خوانش شریعتی از تاریخ اسلام به مثابه دورانیست که ارزشهای انسانی در حال بروز و نمود است و در این بستر تاریخ «انسان» است که میبالد و خودنمایی میکند و میکوشد تا خود را به رخصاره خدا ترسیم کند و بنمایاند. اما او تاریخ را در آن لحظه متوقف نمیکند تا هر چه برای همه دورانها لازم است را بر گیرد و پرونده عقل را ببندد. او اسلام را در تاریخ آن میفهمد و پدیدههای فرهنگی و اجتماعی چون حجاب را نیز در بستر آن فهم میکند از این رو راه را بر دگماتیسم میبندد و مسیر تاویل و باز خوانی را باز میکند(بازگشت به کدام خویشتن/ص۳۳۶/م آ.۴)
از نظر شریعتی خدا هرگز برای خود نمایی فرود نیامده تا سلطنتش را بر زمین بگسترد و مناره کاخش را از سر های کافران و مرتدان بسازد. از نظر او خدا مظهر متعالی تمام ارزش های مطلق انسانیست(ما و اقبال/ص۱۷/م آ .۵).
در تاریخی که شریعتی ترسیم میکند یک انکشافی در هستی در حال رخ دادن است، انکشافی که همه مناسبات را به هم میریزد و انسانی نوین در حال تولد است. بنا بر این از نظر او تاریخ بستر جاریشدن شریعت نیست و پیامبر پیش قراول فقها به شمار نمیاید. از این روست که بروز اسلام به مثابه سر آمدن شبیاست که نوید تولد یک مسیح را میدهد(خود ساز ی انقلابی/ص۳/م آ.۲). مسیحی که قرار است جهانی انسانی بسازد که در آن همه با هم برابرند و برادرند و انسان نه کالاست و نه برده زندگی روز مره. از این رو بین شریعتی و داعش در خوانش تاریخ نزدیکی نیست. داعش تاریخ اسلام را به عنوان منبعی برای استخراج قواعد فقهی به کار میگیرد و فرم را اصالت تام میدهد. اما شریعتی تاریخ را به مثابه راهی میداند که نقطه ای از نقاط عطفش برگزیدگی محمد است. اما این نقطه پایان نیست، بلکه لحظه ایست در مسیر.
*انسان شناسی شریعتی نیز باداعش تفاوت بنیادی دارد، در انسانشناسی شریعتی انسان ها به مسلمان فرمی و غیر مسلمان تقسیم نمیشوند،تا بعد رافضی ها و غیر مسلمانان و کافران بیرون بیافتند تا بتوان با آنها هر گونه معامله ای کرد. او حتی جنسیت را نیز به معنای فقهی آن نمیفهمد. حداقل میتوان گفت جریان های بازگشت گرا همه در مقوله زنان متفق القولند و “در پرده داشتن آنها”و به لطایف الحیل در خانه نگه داشتن شان را حجت شرعی میدانند. شریعتی حتی حجاب را هم پوشش سر نمیداند.و زن آرمانی او در جامعه معنا پیدا میکندو اصولا او کالایی شدن را نافی ارزش وجودی و انسانی او میداند.(فاطمه فاطمه است/ص۱۲۹/م آ.۲۱)در سبک زندگی نیز شریعتی از این رسم “مقدس و جهاد انگیز “بازگشت گرایان(حفظ پوشش سر زنان) عبور میکند. او بر خود غلبه میکند و حق همسرش را برای بی حجابی فرمی به رسمیت میشناسد و در برابر سنت خانوادگی و اجتماعی مقاومت به خرج میدهد. بنا بر این شریعتی پیش از این که در بیرون و در جامعه درگیر باشد خود را زمین زده است. او زنان را برابر مردان میداند و از شعور و توان آنها دفاع میکند. او در برابر سنت گرایانی که حتی از حاضر شدن زن ها در حسینه ارشاد دلگیرند( با در نظر داشتن همه موانع فرهنگی گفتگو با این سنخ از مومنین)از حق زنان دفاع میکند(میز گرد،پاسخ بهانتقادات/ص۹۴/م آ.۲۲).
از این رو هیچ شباهتی بین تفکر داعشی در باره زن و نگاه شریعتی دیده نمیشود.او از سویی به رهایی زن از بند سرمایه داری و کمند کالایی شدن و ابزاری شدن میاندیشد و از سویی از عقب نشستن زن سنتی به دامن ارتجاع نگران است. شریعتی میخواهد راهی باز کندتا زن سنتی اگر از خانه بیرون میاید و وارد اجتماع میشود به کالایی مورد معامله و ارزش گذاری تبدیل نشود.بنا بر این نقد او به وضعیت زنان شبه مدرن از موضعی چپ و انسانیست نه از موضع سنت گرایی وارتجاعی.
از نظر او مسلمانی نوعی منش است پیش از این که عقیده باشد، بنا بر این از نظر او اسلام یک آگاهی سیال و ملتزم کننده است(اسلام به مثابه ایدئولوژی رهایی بخش). بنا بر این حتی یک مومن در تمام لحظات زندگیش لزوما مومن نیست. مسلمان لحظاتی که در مسیر ارزش هاست مومن است و زمانی که از آن عدول کرده به مسیر شرک رفته است. اگر در پای زر می لغزد مشرک است ، اگر به ضرب زور سر خم میکند موحد نیست و اگر به حربه تزویر تمکین میکند از مسیر خدا بیرون رفته است.
از نظر شریعتی خدا در زندگی جاریست و از این رو نه تنها خانی نیست که از بلندایی حکمرانی میکند ، که همدوش انسان ها در مسیر جاریست. خدای شریعتی نه درگیر ادبیات سگ پرور و متملق پرداز است و نه خدای تصوف سفله پرور. او انسان را خلیفه خدا میداند تا خلق و خوی خدا را بگیرد نه این که خلق خوی سگی بگیرد و دریوزگی در برابر خدایی که بیرون تاریخ ایستاده است پیشه کند و به تبع به نمایندگان او بر روی زمین خدمتی چاکرانه نماید(با مخاطب ها ی آشنا/ص۵۲/م آ.۱)
خدای شریعتی همراه انسان ها رنج میکشد و برای ارزش هایی که باید باشد و نیست دلواپس میشود و انسان از نظر او در پویش خود به سوی خدا هر گامی که به سوی ارزش ها بر میدارد خدایی تر میشود و هر گامی که به خطا میگذارد از خدا دور میشود و خدا دستش را دراز میکند تا او را بگیرد تا نیافتد ، خدای شریعتی خدای داعش نیست،خدای شریعتی نه خدای تیغ است و نه خدای طلا و نه خدای تسبیح، این خدای داعش است که تبلور زر است و زور و تزویر.
خدای شریعتی با خدای داعش سنخیتی ندارد، خدای او مرجع روح پرستنده ایست که در زمین تلاش میکند، چاه میکند و شب بیخواب است تا در حکومتش کسی مظلوم نمانده باشد و در کشش به سوی نا کجا شبانگاه چونان بیتاب میشود که از هوش میرود. پرستنده این خدا نه چون صوفیان از دور خود چرخیدن سر گیجه میگیرد و نه چون قاضیان خود خداییست که با آسمان کاریش نیست.(عرفان برابری آزادی/ص۴۰/م آ.۲)
توحید در نگاه شریعتی امری سیال و منتشر است،هر لحظه ای که کسی بر جای خدا مینشیند(پول و ارباب استعمار و استبداد و استحمار و …) توحید به تعلیق در آمده و شرک مسلط شده است. بنا بر این توحید سبکی زندگی نیز در خود دارد و در مقام عقیده متوقف نمیشود.
*شریعتی آزادی را نه چونان سبک و سطحی میشمارد که در نظام های سرمایه داری ابزار استثمارتوده ای صاحب راس و به خیال خود صاحب رای باشد،و نه بدان چون ابزاری نگاه میکند که میتواند باشد یا نباشد، در انسانشناسی او آزادی جزء اگزیستانسیل وجود انسان است. بدون آزادی انسان از انسان بودگی خارج شده است. بنا بر این مسیر تاریخ و منتهای تاریخ از نظر شریعتی باید رهایی یا آزادی باشد، و از این روست که سعی میکند زندان های انسان را بنمایاند و راهی برای رهایی از آن پیشنهاد کند. انسان تک ساحتی آزاد نیست ،انسان نا آگاه آزاد نیست ،انسانی که در بند ارتجاع است آزاد نیست،حتی انسانی که به خواست و اراده خود در پای صندوق رای میرود و رای میدهد آزاد نیست تا زمانی که بند ها را رها نکرده باشد، که چه بسا همین بند ها او راتا پای صندوق رای میکشدو دستش را به حرکت در میاورد و زبانش را به چرخش میاندازد. زندانی ای که فکر میکند در اوج آزادیست و در احساس آزادی، آزادی خود را واگذار میکند و بندگی را و بردگی را عین رهایی میپندارد آزادی را نفهمیده است و تجربه نکرده است.
شریعتی آزادی را بسیار عمیق تر از حق انتخاب یک نامزد میداند،او حتی بند مذهب را نیز بر این آزادی نمیپسندد،انسان را بزرگتر از آن میداند که با زنجیر مذهب به بند در آید(عرفان برابری آزادی/ص۲۳/م آ.۲).از این رو آزادی سیاسی در تفکر شریعتی ذیل مفهوم کلان آزادی نزد اوست. کسی که استثمار میشود تا زمانی که از چرخه بهره کشی خارج نشود نمیتواند آزاد باشد و آزادی برایش معنایی جز بهره دهی دیگر گون ندارد.
امااو به این نکته نیز واقف است که این آزادی نازل شدنی نیست و بایست در پویه و پویش تاریخی به دست آید و از این روست که دموکراسی را ارج مینهد و گرامی میدارد، و معتقداست که فقط مردم هستند که میتوانند خود را رهایی ببخشند، هر چند معتقد است که در دموکراسی های موجود این مردم نیستند که عامل تغییرند و رای مردم ساخته میشود و به کار گرفته میشود.اما او این شیوه(دموکراسی) را نفی نمیکند بلکه با آسیب شناسی آن در صدد ارتقای آن است، هر چند طرحش ناتمام میماند.
او سوسیال دموکراسی را راهی برای احیاء ارزش های انسانی میداند که درنهایت به استبداد کمونیستی استالینی و دیگر استبدادهای شرقی انجامیده،اما از این راه به نفی دموکراسی نمیرسد بلکه نقداو به دموکراسی از موضعی عدالت طلبانه و آزادی خواهانه است نه از موضعی ارتجاعی(نامه به پدر/ص۱/م آ.۱)
شریعتی واقف است که ممکن است بردگی از بین برود ولی شیوه هایی بسا پیچیده تر و سخت تر از انسان کشی رایج شود و این را ناقض آزادی میداند چرا که در وضعیت بردگی “اختیار”از بین میرود و انسان نمیتواند خود را طرح بیاندازد(ایدیولوژی/ص۱۲۶/م آ.۲۳).
حداقل در جهان امروز که لیبرال دموکراسی هایی قدرتمند غالب شده اند به خوبی میتوان آسیب شناسی شریعتی که در سنت چپ دموکراتیک جای میگیرد را فهمید و نظاره کرد.اصالت دادن به رای بدون بستری که یک رای ساخته میشود میتواند فاجعه بیافریند و تقلیل آزادی به ارسال یک رای به صندوق میتواند به تداوم سامانه ای منجر شود که اصولا بر انقیاد استوار است و وهن آزادیست.
شریعتی از هر بندی که انسان را مقید کند بیزاری میجوید،او از آزادی وجودی به دموکراسی میرسد واز سوسیالیسم به مسئولیت اجتماعی واز معنای زندگی و عشق به خدا شناسی(عرفان برابری ازادی/ص۳۷/م آ.۲). از این رو هر گونه استبدادی را بدون چون و چرا نفی میکند حتی اگر استبداد کمونیستی استالین باشد که زمانه را شیفته خود کرده است. شریعتی بر خلاف روح زمانه آزادی ودموکراسی غربی را بر استبداداستالینی ترجیح میدهد ،هر چنددر صدد ارتقای مدل دموکراسیست. چرا که دموکراسی برای او روشیست که بایست به آزادی انسانی که در بندهایی تودر تو گرفتار است کمک کند و اگر خود به بندی تبدیل شود ارزشش را میبازد.(صالحات و حسنات در قرآن/ص۶/م آ.۲۸)
از این رو” آزادی” برای شریعتی تنها پروژه ایست که میشناسد و برایش ارزش قائل است. از این جهت است که میگوید تنها سخنی که از آغاز گفته ام و هر چه گفته ام ترجیع بندهمان بوده است بر ملا کردن مثلث شوم زر و زور و تزویر و در نهایت اندیشیدن به راهی برای رهایی از آن است و جز این هر چه گفته است رازیاده میداند.(صالحات و حسنات در زقرآن/ص۱/م آ.۲۸)
شریعتی “امیدی” دارد که در زمانه انسداد هم به رهایی میاندیشد. حتی اگر همه مدل ها هم شکست خورده باشد. او گشایشی را میجوید که در هستی رخ خواهدداد، راه آزادی را نشان خواهد داد و البته این را با بن مایه ای دینی هم تئوریزه میکند.از این رو جان کلام شریعتی “آزادی” است و از نزدیک ترین دشمنانش تفکر داعشی.
3 پاسخ
جان کلام و اصل منظور دکتررا به این روانی و زیبائی که آقای محسن زال بیان کرده است ، مشکل می توان بازگو کرد ؛ از نظر شریعتی ” مسلمانی نوعی منش است پیش از اینکه عقیده باشد……تاریخ راهی است که نقطه ای از نقاط عطف آن بر گزیدگی رسول اسلام است…اما این نقطه پایان نیست که لحظه ایست در مسیر……واینکه به قول خود دکتر ترجیع بند همه گفت و نوشتش بر ملا کردن وسوسه و سلطه گری و فریبکاری مثلث شوم زر و زور و تزویر است ” . البته هم از لحاظ تاثیر ضرب و آهنگ آن ترجیع بند و هم از نظر جلوگیری از اختشاش در مقام و موقع مشخص و تاریخی آن جا داشت در این نوشته کوتاه ورسا همان یک کلمه با همه بار و معنایش ذکر می شد تا مومنان دل سوخته در پس هر راز ئ نیازی از ذکر آن غافل نشوند : استحمار !
سلام
بعنوان مثال دکتر شریعتی امامت را با سند اساسی دینی مستند نمی کند بلکه با تاریخ و آنچه رخ داده است توجیه جوان پسند می کند و این کار در محیط دانشگاهی یا شبیه آن انجام میشود که برای مخاطبان جوان تازگی دارد…
اما علامه طباطبایی همین موضوع امامت را با قرآن مستند میکند البته با روش و مرام خودش…
این است که کار دکتر شریعتی تحریک کننده جوانان و مقطعی است ولی کار علامه طیباطبایی ماندگار شده و مرجع اعتقادات روشنفکران پس از ۵۷ قرار میگیرد…
حال آنکه شایسته این بود که ریشه اعتقادات آلوده جامعه بر پایه مرجع الهی – قرآن – بطور اساسی مورد تجزیه و تحلیل قرار میگرفت و آنهم به روشی که وابسته به شخص و زمان خاص نباشد…
براساس روش مندرج در خود قرآن بنا گردد…
روش اتصال آیات هر سوره و کلیت قرآن روشی که در آن چیدمان فعلی قرآن مبنا قرار میگیرد مبنایی که مدعیان سنتی غالبا موافق آن نیستند چنانکه علامه طباطبایی نیز در موارد حساس آنرا رعایت نمی کند یا بهتر گفته شود آنرا قادر به توجیه اعتقادات سنتی نمی بیند….و تفرق آیات را در هنگام نزول علت میشمارد …
قدرتمندان نه تنها حامی نتایج حاصل از این روش نیستند بلکه اگر بتوانند متمسکین به آن را از میان برمیدارند…..برای قدرتمندان تغییرات بنیانی در اعتقادات سنتی تحمل ناپذیربوده و می باشد….
والسلام
آقای قادری در زیر متن سختش داعشیسم را همزاد انقلاب دانسته است منتهی از سایبان شریعتی بهره برده است
دیدگاهها بستهاند.