کشوری که امروزه بعنوان عربستان سعودی شناخته می شود رسما در سال ۱۹۳۲ میلادی تاسیس شد. اما سنگ بنایی که هویت و مشروعیت نظام سیاسی عربستان را ترسیم می کند توافقی است که در نیمههای قرن هجدهم میلادی توسط محمد ابن عبدالوهاب و محمد بن سعود صورت گرفت. ابن عبدالوهاب پایهگذار جنبش و مسلک وهابیت در عربستان است و محمد ابن سعود بنیانگذار خاندان سعود بشمار میرود که نوادگان او از سال ۱۹۳۲ تا به کنون پادشاهان عربستان هستند. در طی این توافق مقرر شد که ابن سعود و خاندان پس از او زمام امور سیاسی و حکومتی را در عربستان بر عهده گرفته و خاندان ابن عبدالوهاب (معروف به آل شیخ) زمام امور دینی را بر عهده بگیرند که تطبیق دیگری همانا بر طبق مسلک و برداشت وهابیت از اسلام است.
برداشت وهابی تا حد زیادی نه تنها برداشت خود را صحیحترین برداشت و قرائت از دین اسلام میداند بلکه دیگر مسلکها, بهخصوص مذهب تشیع, را برداشت نادرستی از اسلام می خواند. این رویکرد انحصاری، به علاوه وجود مکه و مدینه که مقدسترین حرم مسلمانان بشمار رفته و سالیانه میلیونها حجاج و زیارت کننده مسلمان را به خود جذب میکنند، باعث شد که رهبران عربستان ضمن «خدام حرمین شریفین» نامیدن خود ادعای مرکزیت جهان اسلام و از اینرو رهبری آن را نیز داشته باشند. این ادعا بالطبع نه تنها از سوی دیگر کشورهای مسلمان جدی گرفته نشد بلکه موسسههای بزرگ اسلامی همچون موسسه الازهر مصر همواره بهعنوان مصدر مشروع تعالیم دینی, بهخصوص در میان مسلمانان اهل تسنن, در برابر ادعاهای موسسه سیاسی و مذهبی در عربستان چالشآفرین ظاهر شد. اما در اختیار داشتن بودجههای هنگفت مالی توسط موسسه مذهبی عربستان و تبلیغ بیش از چهار دهه مسلک وهابی در فراسوی مرزهای عربستان که با امکانات رسانهای قدرتمندی نیز همراه بود کفه ترازو را امروزه به شکلی قابل ملاحظه به سمت عربستان تغییر داد.
شاید جدیترین چالش پیش روی رهبری عربستان بر جهان اسلام را ایران در سال ۱۹۷۹-م یا همان ۱۳۵۷ معروف در بین ایرانیان رقم زد. با روی کار آمدن نظامی اسلامی, آنهم شیعه, در ایران که خود نه تنها ادعای رهبری جهان اسلام را داشته بلکه مشروعیت نظام سیاسی و مذهبی در عربستان را به زیر سئوال می برد روند جدیدی از تنش بین این دو کشور آغاز شد.
تاریخچه تنش بین عربستان و جمهوری اسلامی ایران
عربستان در صدر حمایتکنندگان مالی رژیم صدام حسین در جنگ هشت ساله ایران و عراق قرار گرفت. از همان دهه, یعنی دهه هشتاد میلادی, رژیم حاکم بر عربستان چراغ سبز مواجهه با شیعیان را به علمای موسسه مذهبی خود داده که در نتیجه آن گروههای سلفی پاکستان (که بهلحاظ مالی به موسسه مذهبی عربستان وابسته هستند) هدف قرار دادن شیعیان پاکستان را از همان دهه در دستور کار خود قرار دادند. جمهوری اسلامی در اقدامی نهچندان مثمر ثمر واقعه موسوم به «حجاج» را در سال ۱۹۸۷ رقم زد. در پی این واقعه ۲۷۵ تن از حجاج ایرانی به هنگام تظاهرات به قتل رسیده و ۸۵ عربستانی نیز که برخی در زمره نیروهای پلیس بودند به قتل رسیدند.
مرحله بعدی رویارویی دهه ۹۰ میلادی بود. در آن برهه هم ایران به جنگی طاقتفرسا با عراق خاتمه داده بود و هم مشارکت عربستان بههمراه پاکستان و ایالات متحده آمریکا در حمایت از مجاهدین افغانستان و رویارویی با اتحاد جماهیر شوری در آن کشور به انتهای خود رسیده بود. عربستان بههمراه دستگاه امنیتی پاکستان در این برهه به سلفیهای طالبان برای به قدرت رسیدن در افغانستان کمک کرد که این یک نیز ایران و مرزهای شرقی این کشور را با دردسرهای متعددی از جمله سیل عظیم پناهندگان افغانی و قتل عام کارکنان سفارت ایران در کابل و پیادهکردن نیروی نظامی در مرزهای شرقی مواجه ساخت. دولت خاتمی سرانجام با آمریکا و همپیمانانش برای سرنگونی رژیم طالبان در سال ۲۰۰۱ همکاری کرد. اما از آن دوره به بعد ایران بشکلی جدی, و برای توازن قوا, رسیدن به مرزهای عربستان را در دستور کار خود قرار داده و حمایت از زیدی های یمن در همین راستا قابل فهم و بررسی است.
گرچه عربستان پایگاههای هوایی خود را از سال ۱۹۹۱ به بعد به دفعات برای حمله به عراق در اختیار نیروهای آمریکایی قرار داده بود, اما این کشور با اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳ مخالف بوده و اجازه استفاده از پایگاههای خود را به آمریکاییها نداد. دلیل عمده این امر ناشی از نگرانی عربستان از نفوذ ایران در عراق پس از سقوط رژیم صدام حسین بود. اشغال عراق نیز به نوبه خود دور جدیدی از جنگهای نیابتی را تجربه کرد که در آن ایران و سوریه از یکطرف خواهان عقیم کردن پروژه آمریکا در عراق بوده و از طرفی دیگر عربستان (و حتی قطر و اردن از سال ۲۰۱۳ به بعد) در عراق، خواهان رویارویی با «سیاستهای توسعهطلبانه ایران» شدند.
اوج تنش میان ایران و عربستان در سوریه بروز یافت و این دو نیز به همراه کشورهای متعدد دیگری به لیست حامیان جنگهای نیابتی در این کشور اضافه شدند.
سیاستهای اوباما و سیاستهای ترامپ
بر خلاف سیاست جورج بوش فرزند, سیاست دولت اوباما به کاهش حضور نظامی در خاورمیانه و عدم دخالت نظامی یکجانبه از سوی آمریکا بود. علیرغم اینکه این دولت تا روزهای آخر همواره عربستان را بهعنوان یک همپیمان سنتی در کمپ خود میدید اما هیچگاه همپیمان خود را تا سر حد از میدان به در بردن خصم دیرینهاش, ایران, حمایت نکرد. بلکه آنجاییکه لازم بود از اهمیت همپیمانی استراتژیک عربستان با آمریکا کاست و در عوض با رژیم ایران در اموری مانند فعالیتهای هستهای و مقابله با داعش تعامل و همکاری کرد. اوباما در یکی از اظهارات خود حتی به عربستان توصیه کرد که رهبری منطقه خاورمیانه را با ایران «تقسیم» کند. سیاستهای اوباما در قبال تنش بین ایران و عربستان میتواند سیاستحفظ توازن قوا بین این دو کشور قلمداد شود. این سیاست منجر به، بهدرازا کشیدن بحرانها و درگیریهای موجود در سوریه, یمن و حتی عراق شد، بهنحویکه این درگیری ها بهجایی برسند که طرف پیروزی از آنها بیرون نیاید. شاید تنها پیروز میدان این بحرانها که دو طرف مهم درگیر در آنها ایران و عربستان است, کمپانیهای بزرگ اسلحهسازی در آمریکا, فرانسه, انگلستان و کانادا هستند که اسلحههای کشورهایی مانند عربستان (و دیگر پنج کشور حوزه خلیج فارس) و ترکیه و اردن را تامین میکنند. کمپانیها و کارخانههای اسلحهسازی کشورهای اروپای شرقی نیز میتوانند در زمره ذینفعهای بحران سوریه قلمداد شوند چرا که بخش قابل توجهی از اسلحههای خریداری شده از این کشورها توسط عربستان و ترکیه و اردن بسمت گروههای مخالف بشار اسد در سوریه گسیل داده میشد.
سیاست دولت اوباما برای حفظ توازن قوا بین ایران و عربستان از طرفی درگیری این دو کشور را به جنگهای نیابتی در سه کشور سوریه, یمن, عراق و تا حدودی لبنان محصور می کرد. پروژههای هژمونیطلبانهی ایران و عربستان در خاورمیانه بالطبع به سمت ثبات, استقرار و همکاری در این منطقه پیش نمی رود. رویارویی فرسایشی این دو کشور بهصورت رت جنگهای نیابتی از طرفی میتواند آنها را به مرز خستگی و حتی ورشکستگی رسانده و در نهایت آنها را به پای میز مذاکره بکشاند؛ امری که نشانههای آن در روزهای پایانی دولت اوباما با سیگنالهای مختلف قابل مشاهده بود.
اقدامات اعمالشده از سوی دولت ترامپ اما در همان دو هفته آغازین نشان از عزم این دولت برای برهم زدن توازن قوا بین ایران و عربستان به سود دیگری دارد. ترامپ در اولین اقدام ایران را در مجموعه هفت کشوری قرار داد که اتباع آن به مدت سه ماه از ورود به آمریکا محروم خواهند بود. نظر به تفاوت قابل توجه وضعیت ایران با دیگر ۶ کشور بحرانزده در لیست منع شده، این گمانهزنی وجود دارد که این تصمیم برای اعمال فشار علیه ایران اتخاذ شده است. در پی انجام آزمایش موشکی توسط سپاه پاسداران، مشاور امنیتی ترامپ مایکل فلین به ایران «هشداری رسمی» داد. این واکنش با اظهارات سخنگوی کاخ سفید تکمیل شد که ناوچه هدف قرار گرفته عربستانی توسط حوثیهای یمن را ناو آمریکایی خوانده و مسئولیت هدف قرار دادن آنرا بر عهده ایران گذاشت. اعزام ناو هواپیمابر جورج بوش به آبهای خلیج فارس دیگر رویکردی است که میتواند نشان از موضع خصمانه دولت ترامپ با جمهوری اسلامی باشد. گرچه اهداف عنوان شده برای این ناو مشارکت در بمبارانهای هوایی علیه داعش در عراق و سوریه تعریف شدهاند اما نظر به توان نظامی این ناو که فراتر از نیازهای آمریکا برای ادامه بمباران داعش است, این نگرانی وجود دارد که این ناو علیه اهداف نظامی جدیدی از جمله اهدافی در ایران مورد استفاده قرار بگیرد.
اقدامات اولیه دولت ترامپ با تماس تلفنی دوستانهای با پادشاه عربستان همراه بود که در آن بر لزوم بازبینی توافق هستهای با ایران و ایجاد «منطقه امن» در سوریه, که خود نکته مبهم دیگری است, همراه بود. نخستوزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو که صحبت از طرح مشترک کشور متبوعش با عربستان برای بمباران تاسیسات هستهای ایران تا قبل از توافق برجام مطرح بود نیز طی اظهاراتی از اعمال فشار بیشتر بر علیه ایران استقبال کرده و بخشی از دیدار او با ترامپ در هفته آینده میتواند این موضوع را در بر گیرد.
اختلال در توازن قوا بین ایران و عربستان، به سود عربستان، میتواند عواقب ناخوشایندتری را در منطقه خاورمیانه به بار بیاورد. این مساله نهتنها میتواند به بیثباتی در کشورهای بزرگ و مهم در خاورمیانه منجر شده و به لیست دیگر کشورهای ویران و بیثبات بیافزاید بلکه دامنه آن به فجایع انسانی وسیعتری در عراق, سوریه, یمن و حتی لبنان ختم خواهد شد.