خسته از دین

در گفتار برخی از افراد و به ویژه در میان نسل جوان، با پدیده ای مواجه می شویم که می توان نام آن را “خستگی از دین” نام نهاد. خستگی از دین، واکنشی است طردگرایانه نسبت به هر چه رنگ و بوی دین دارد. از آن چه در این ساحت است می گریزند و آن را طرد می کنند. اما برای این نوع از مواجهه طردگرایانه با دین، دلیلی واضح ندارند. دلسردی و بی تفاوتی نسبت به موضوعی که پیش از این، برای شان امر مهم بوده است و به آن می پرداختند. خستگی از دین، موضع کسانی است که دیگر نمی خواهند به این مقوله بیندیشند و یا با آن روبرو شوند. چنین موضعی، از سر نفرت، دشمنی و بیگانگی نیست، بلکه می خواهند چیزی را فراموش کنند که بار سنگینی بر آنها وارد کرده است. می خواهند چیزی را از حوزه ی آگاهی شان به ناخوداگاه ببرند و تلاش می کنند آن امری را که برای شان مهم بوده است، از اهمیتش بکاهند و از دایره ی زندگیشان بیرون ببرند.

این نحوه از مواجهه ی با دین، اساسا دشمنی و بدخواهی و نفرت نیست. فقط احساس می کنند از دین خسته شده اند. خسته شده اند چون احساس می کنند دین، بار سنگینی شده است که دوش ناتوان آنها یارای کشیدن اش را ندارد و نمی توانند در کشاکش زندگی و فراز و نشیب ها، همراهیش کنند. مانند کسی است که لاجرم، جسم سنگینی را مدتی حمل کرده است، حتی علی رغم میل اش اما احساس می کند ادامه دادنش، فوق طاقت اوست و در نهایت آرزو می کند بتواند آن را زمین بگذارد و البته زمین می گذارد و خیره بدان می نگرد که با آن چه کند. دل در گرو دین دارد اما نمی تواند همراهیش را ادامه دهد. آن که خسته از دین است، با دین سرستیز و جنگ ندارد، فقط مانده است با سنگینی و مزاحمت اش چه کند. با دین وداع می کند نه از سر بدخواهی، که از سر درماندگی و ناتوانی در حل و فصل مسایل و مصایبش. وداع می کند اما هنوز دل در گروش دارد. گریز از دین (و نه ستیز با دین)، که در قالب هایی چون بی اعتنایی، بی تفاوتی، بیگانگی و دور شدن از دین، نمایان می شود، نتیجه خستگی از آن است.

چرا از دین خسته شده اند؟
علل و عواملی که بدان اشارت می رود، صرفا با روش توصیفی بیان می شود و هیچ یک از اینها مورد ارزیابی صدق و کذب قرار نمی گیرد. بدان معنا که گزارشی است از آن چه در افکار برخی جریان دارد و صرفا وجهه نظری است که رواج یافته و در افکار عمومی انعکاس یافته است. به سخن دیگر، آن چه می آید، ارزشداوری در باره ی علل نیست بلکه نتیجه ی مشاهده ی ناظر بیرونی است و آن وقتی است که به صحنه ی اجتماع که می نگریم آن را به عیان مشاهده می کنیم. علل مورد اشاره، استخراج شده از تجربه های روزمره و گفتگوهایی است که بدین منظور صورت گرفته است.

۱) اولین و شاید مهمترین علت خستگی از دین، حضور حجیم و بسیار پررنگ و خسته کننده ی تبلیغات و توصیه ها و نمایش دینی در همه ی زمان ها و مکان های مرتبط و نامرتبط است. رادیو و تلویزیون در تمام مدت شبانه روز و تمامی شبکه ها مشغول گفتگو و یا تبلیغ مباحت، معارف و یا مسایل دینی است. علاوه بر این ها، تبلیغات شهری سراسر مشحون از این نمایش ها است. بیلبوردها و تابلوها، و پرچم ها و تراکت ها و… از دین می گویند. رسانه ها سرشار از موضوعاتی است که به دین ارجاع داده می شود. چند ماه از سال و دهه های مختلف، درگیر مباحثی پرتکرار و سنگین از گفتارهای دینی و نمایش های دینی است. مدارس و تعلیم تربیت و انواع مراسمی که برگزار می شود، مملو از مسایل دین و تعلیم دینی است. سخنرانی ها و نشست ها و میزگردها و … همه از دین می گویند. از در و دیوار شهر دین می بارد. آنها نمی دانند که چنین فضایی لاجرم ذهن و روان را خسته می کند. تکرار و تکرار این مسایل، ضد خودش را تولید می کند. تبلیغات پرحجم و سنگین، شامه ی مخاطب را آزار می دهد و پس از آن است که مخاطب احساس می کند کاش جهان اش خلوت تر از این بود و در فضای زندگی اش سکوت بیشتری برقرار می شد.

۲) از علت های بنیادین در خستگی از دین، این است که دین را با زندگی شان سازگار نمی بینند. دینی مزاحم که زندگی را به رسمیت نمی شناسد. مزاحمی که لحظه به لحظه حضور دارد و می خواهد کنترل هر چیزی را به دست گیرد. می خواهد برای هر چیزی برنامه داشته باشد، منطقه الفراغی را باقی نمی گذارد و تمام منافذ زندگی را اشغال می کند. یکی از این مراحمت ها، ‌دشمنی و اختلافات و افتراق هایی است که میان آدمیان انداخته است. دینی که با شادی و فرحبخشی دمساز نیست و چالشی بزرگ با موسیقی،‌ هنر و شادی دارد. تنش میان آن چه به منزله ی دین به جامعه معرفی می شود با هنر (موسیقی و سایر وجوه هنر)، تنش میان دین و شادی و همچنین تنش میان دین و زندگی روزمره، سبب می شود که دین، سایه ای سنگین بر آدمی تحمیل کند. خسته از دین است زیرا دین را مانعی برای زیستن خویش می یابد. چند ماه از سال را مراسم و ایام عزاداری و نوحه سرایی و غمناکی در بر می گیرد. همه ی این ایام علاوه بر این که محیط روان شناختی زندگی را در غم و اندوه فرو می برد که مزاحمت های دیگر هم ایجاد می کند. وقتی دین با زندگی و رنگ هایش سازگار نیست، بتدریج، این دین است که از در زندگی بیرون می رود. رویارویی دین با آزدای، یکی دیگر از این ناسازگاری ها است. هر چه هست، دین ناسازگار، دین خسته کننده به نظر می رسد و مخاطب روی از آن برمی گرداند. نفی اش نمی کند اما با این دین راحت نیست.

۳) سومین علت خستگی،‌ نتیجه ی این است که شریعت و باید و نبایدهای دین را بیش از اندازه ی توان و حوصله اش، ارزیابی می کند. دینی که بیش از اندازه فرمان می دهد و در هر زمان و مکان فرمانروایی می کند. فقهی فراگیری که همه چیز را تصاحب می کند، آن قدر که فرد احساس می کند در اسارت فقه و شریعت است. فربه شدن فقه و سایه سنگین آن بر تمام مسیر زندگی و همه ی آنات بودن اش، بتدریج فرد متعهد به فقه را خسته می کند و در نهایت به ضد خودش تبدیل می گردد. زندگی مطلقا و کاملا بر اساس موازین فقهی (فقه حداکثری و فراگیر)، چیزی نیست که از عهده ی هر کسی برآید و در برابر چنین زندگی بردباری نشان دهد. علاوه بر این که عمل به احکام و دستورات شریعت را در برخی موارد اساسا با زندگی مدرن امروزی غیر ممکن و یا مشقت بار می یابد. شکافی معنا دار میان باورها دینی و زندگی اش احساس می کند. نه می تواند باورهایش را نادیده بگیرد و نه می تواند از زندگی امروزین دست بردارد. محکوم است در همین ارتباطات و مناسبات زندگی کند و پاس فقه و باورهای دینی اش را نیز بدارد. اما پس از چندی، احساس می کند نمی تواند میان زیستن اش و آن احکام و دستورات آشتی برقرار نماید. از این تعارض های پیچیده و همیشگی و از این تناقضات روزمره خسته می شود. به ویژه از فقه تمامیت خواه، سختگیر و دست و پا گیر آزرده می شود و در نهایت و شاید علیرغم میل از حوزه ی دین و شریعت فاصله می گیرد.

۴) از جمله ی عللی که به خستگی از دین منجر شده است، حجیم شدن تعالیم و مفاهیم دینی است . توده ی بزرگ و کهکشانی از ادبیات دینی و تعالیمی که افراد را احاطه کرده است. همهمه یی از دغدغه ها و نگرانی هایی که لحظه به لحظه ی زندگی را در خود فرو برده است. مفاهیم و دغدغه هایی که هستی را بی جهت شلوغ کرده است. جهان ذهن و عین انسان دیندار در ایران، پر تردد و شلوغ از رفت و آمدهای دینی است. انبوهی از تفاسیر و توضیحات در باره ی امور ساده ی دینی وجود دارد که گاهی هر یک، دیگری را نقض می کند. خستگی از این همه تعالیم دینی و هزار توی سخنان و اندیشه هایی که نه تنها راه رهایی را به آدمی نمایان نمی کنند بلکه سبب گمگشته گی می شوند. در حالی که می خواهد ساده تر و سبکبال تر پرواز کند و مسیر رستگاری را بپیماید، اما چه بسیار بارها و اضافاتی را در بالن نهاده اند که همان ها سبب سقوطش می شوند. آن که خسته از این انبوده معارف است، می خواهد تیغ اکام در دست، جهان دانستنی ها و معارف اش را خلوت کند. دینی ساده و قابل فهم که سایه سنگینی بر ذهن نمی اندازد و سبب آزار روح نمی گردد.

۵) تاریخ دین، بیش از اندازه سنگین است. تاریخی مشحون از مسئله ها و ابهاماتی که “اکنون” را در اسارت خویش قرار داده است و چون باری سنگین، حرکت به سوی آینده را کند کرده است. تاریخی مملو از حب و بغض ها، جنگ ها و دشمنی ها، تاریخی از دور دست ها که با “اکنون”، نسبتی برقرار نمی کند. رویدادهایی تمام شده، اما ظرف زمان اکنون را پر کرده است. تاریخی که هویت را می سازد و هویتی که بار سنگین اش را بر دوش آدمی می نهد. قرار است تاریخ, درسی برای زندگی باشد اما اگر چون بر “اکنون” و “این جا” آوار شود و راه اندیشیدن را سد کند، بتدریج از دست می رود. تاریخ، پیشینه ای است که قرار است پشتوانه ی برای به جلو حرکت کردن باشد، اما اگر آدمیان را در گذشته اسیر کند، خسته کننده می شود. “اکنون”، برآمده از گذشته است اما هنگامی که “گذشته”، اکنون را در چنگ خویش تصاحب می کند، لاجرم آن گذشته، بر زمین گذاشته می شود. وقتی تاریخ دین، بر هستی امروز سایه ای سنگین و کند کننده می افکند، دین گریزی, نتیجه ی قهری اش می شود. در چنین وضعیتی است این پرسش مطرح می شود که: آیا برای زندگی چند دهه ی من لازم است این تاریخ پر رویداد و پر غوغا را بر دوش بکشم؟

۶) ششمین علت خستگی و در نهایت، گریز از دین این است که: دین حاضر و همین که دین اش می خوانند، دین واقعا موجود و یا به تعبیر امروزین, این قرائت از دین، انسان را به رسمیت نمی شناسد. او را همواره قربانی می خواهد. در این رویکرد، دین برای انسان نیامده است بلکه این انسان است که مستمرا باید در خدمت دین باشد و حقوقش را پاس بدارد. دینی که حقوقی برای من انسان لحاظ نمی کند. (وقتی هم می گویم انسان را به رسمیت نمی شناسد منظورم این است که)، آگاهی و ادراک آدمی از هستی، از خود و از آینده را، خواسته ها و عواطف و احساسات و نگرانی هایش را نمی بیند. دینی که هر چه هست اوست، و انسان در برابرش هیچ است. چنین برداشتی از دین، گام هایش سنگین و طاقت فرسا و آزارانده است. دینی که آدمی را قربانی خویش می خواهد و انتظار دارد همگان و در هر حال، خدمتگزار آن باشند، برای انسان امروز که به حقوق فردی خویش می اندیشد و فردیت و حق انتخاب برایش مهم است، چنین دینی سخت و سنگین است.

۷) و بالاخره هفتمین علت، در تناقض گفتار و رفتار مروجان دین و متولیانی است که چیزی می گویند و چیزی دیگر عمل می کنند. مخاطبان در نمی یابند، اگر آن سخنان درست است چرا خودشان بدان ها وفادار نیستند؟ اگر دنیا، کالای زشت و ناهمواری است، اگر قدرت طلبی در اندیشه ی دینی نامقبول است، و بسیار اگر های دیگر، چرا گویندگان این سخنان حریصانه دنیا و قدرت را در تیول خویش گرفته اند؟ تعارض هایی از این دست، مخاطبان را آزرده می کند. و از آن جایی که آدمی نمی تواند برای همیشه در تعارض زندگی کند، از این رو در پی حل این تعارض برمی آیند. اولین راه حل، جدایی افکندن میان مدعیان دین و دین است. اما این راه حل، دست کم در دراز مدت، پاسخ مناسبی تولید نمی کند. بتدریج آزردگی از گوینده به سخن و مفاد کلام هم سرایت می کند.و چنین می شود که برای برون رفت از درماندگی در ماجرای تعارض آمیز، ترجیح می دهد دین را به حاشیه ی زندگی بکشاند و فراموشش کند تا خستگی ناشی از زیستن در تعارض ها را بهبود ببخشد

نکته ی پایانی:
همان گونه که اشاره شد، خستگی از دین، خستگی از قرائت هایی است که دین را نه سبکبار که سنگین وزن کرده اند، چهره ی آرامش و امنیتش را کم رنگ و حضورش را چنان پررنگ کرده اند که زندگی عادی همراه با صلح، شادی و معنابخشی در تنگنای عسرت افتاده است. به جای همبستگی, تفرقه و به جای امنیت بخشی، ترس از عذاب ها کیفرها را دامن زده است. در مواجهه ی با چنین قرائت هایی از دین، اصنافی از واکنش ها و راه حل ها شکل می گیرد. و اما در نهایت اگر راه حل ها به بن بست برسد، خستگی از هیاهوها سبب می شود دین به حاشیه رانده شود و فراموش گردد. گریز از دین، معنای تخاصم و دشمنی با دین ندارد اما از خستگی چاره ناپذیر خبر می دهد.

*در این گفتار، منظور از دین، همان چیزی است که جملگی، اجمالا آن را دین می نامیم و شناختی از آن داریم و درکی کلی و مجمل از آن به دست آورده ایم. دینی که می شناسیم، همان دین تاریخی و دین آبا و اجدادی است که به ما به ارث رسیده است، دینی که در فرایند تعلیم و تربیت معرفی و القا می شود. بنابر این در این تحلیل، به “دین واقعا موجود” (دین اجتماعی)، پرداخته می شود و نه دینی که در حاق واقع دین است و حقیقتی که در این جا نیست.

منبع: وب‌سایت نیلوفر

Recent Posts

بی‌پرده با کوچک‌زاده‌ها

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

سکولاریسم فرمایشی

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مسعود پزشکیان و کلینیک ترک بی‌حجابی

کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

چرا «برنامه‌های» حاکمیت ولایی ناکارآمدند؟

ناترازی‌های گوناگون، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳

غربِ اروپایی و غربِ آمریکایی

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…

۲۳ آبان ۱۴۰۳