در تفسیر متن یا دیدگاههای هر متفکری باید بر اساس اصولی حرکت کرد. بخش مهمی از علم هرمنوتیک در پی زدودن ابهامهای مفهومی متون است تا نزدیکترین قرائت به متنی با ارائه مدلهایی، برتری خود را بر قرائتهای رقیب هویدا سازد. علی شریعتی متفکری است که در این ۳۷ سال هرکس به ظن خود مفسر آرا او شد و نسبتی را به او داد. روزگاری آقای گنجی او را بنیانگذار قرائت فاشیستی از دین نامید و از همگان میخواست که برای رهایی از این قرائت خشونتبار به آرای دین شناسانهی عبدالکریم سروش پناه آورند. او امروز دشمنی (البته فکری)ای به مراتب بیشتر از جمهوری اسلامی با افکار دکتر سروش پیدا کرده است. در طی این سالها متفکرانی چون جواد طباطبایی، حاتم قادری و … در کنار بنیادگرایانی چون مصباح یزدی از آرای شریعتی تفسیری واژگونه ارائه دادهاند.
در اینباره به اختصار البته میتوان گفت:
اولا نمیتوان بدون تفکیک آثار سهگانه کویریات و آثارجامعهشناختی و آثار اسلام شناسانهی او به صورت کلی سخن از شریعتی گفت. آیا ممکن است کسی اکنون در خلوت خود با کویریات او چالش داشته باشد و آن را فاشیستی بنامد؟ بنابراین اولین نقدی که بر منتقدان شریعتی وارد است عدم صورتبندی درست از محتوای سه گانه ی آثار اوست.
دومین نقدی که بر ناقدان شریعتی باید روا داشت، خوانش انتزاعی آثار اوست. منظور از خوانش انتزاعی لحاظ نکردن نتایج عملی آثار او از سوی کسانی است که سالها خود را وارث و حامل آثار شریعتی دانستهاند. برخی ناقدان بدون لحاظ کردن این فاکتور، شریعتی را متعلق به اردوگاهی میدانند که طی سالهای ۶۰ تا هفتاد همان اردوگاه، هر جا نشان و نشانهای از شریعتی و اندیشهاش بود، در پی حدف و هدماش برآمد. راستی چرا بنیادگرایان به حذف شریعتی کوشیدند و چگونه میتوان با ندیده انگاشتن این تاریخ روشن به متفکری جفا ورزید و انصاف را در حق او رعایت نکرد.
اما مولفههای اصلی اندیشه شریعتی چه بود که حاملان قرائت سنتی و بنیادگرا تا به امروز با آن سر آشتی ندارند؟
۱_شریعتی هیچ طبقهای را حامل دین ومفسر رسمی آن نمیداند و در آثارش از این منظر به صورتبندی اسلام منهای روحانیت رسید.
۲_شریعتی به خاتم المفسرین و افضل المفسرین در دین باور ندارد. از این رو با رجوع به آثارش بیش از آنکه به اهمیت مراجع تقلید ایمان بورزیم به اهمیت مراجع تحقیق رو میآوریم.
۳_نگاه شریعتی نگاه پیشینی نیست بلکه نگاه، او ولو به خطا هم باشد، بر اساس صورتبندی کانتی پسینی است. او بر اساس همین نگاه آثار و مفاهیمی چون پدر و مادر ما متهمیم، تشیع علوی و تشیع صفوی، حسین وارث آدم و ….را خلق نمود. نمیتوان نوع بینش مولدانه او را در خلق این نظریهها نادیده انگاشت.
۴_قداستزدایی از منابع دینی شناخته شده و قهرمانانش در آثار شریعتی موج میزند و همین نکته ما را به مولفهی دیگری از نگاه او میرساند.
۵_او با وجود اینکه شیعه را «حزب تمام» میانگارد و علی را «حقیقتی بر گونه اساطیر» اما برای خلفای راشدین احترام بسیاری قائل است.طوری که خود میگوید برای همین نگاه وقتی به علمای سنت میرسم مرا غالی و به علمای شیعه میرسم مرا رافضی میخوانند. گویی شریعتی متعصبی بود که با تعصب درپیچید و این تناقض شاید ظهور یک گفتمان تازه بود که شریعتی خالقاش بود.
۶_شریعتی دردمند بود و هرچه گفته متاثر از این مولفه است. متاسفانه اکثر ناقدان او کمترین نقدی را بر آرای خود نمیپذیرند و با زبانی بهشدت غیر بهداشتی با منتقدان خود سخن میگویند و شگفتا که با بیرحمی بر او نقد روا میدانند. اما نکته جالب توجه این است که بسیاری از منتقدان شریعتی نه روشنفکر، که با تعبیر ملکیانیاش باید در تقریر حقیقت و تقلیل مرارت بکوشند، بلکه آکادمیسینهای بیدردی هستند که در همین کشور تاریخ ایران را به تحلیل مینشینند، آسیب شناسی میکنند اما برای نظام ولایی ایران نسخه میپیچند و در مجلات مهرنامه و اندیشه پویا ماموریتشان خط بطلان کشیدن بر سنت مبارزه و مقاومت است و شگفتا که از یک سو نگران همسویی آرای شریعتی و بنیادگرایانند و از سوی دیگر آسمان را به زمین میدوزند تا ثابت کنند جدایی دین و دولت نه نظرا ممکن است و نه از گذشتهی تاریخ ایران چنین بوده و نه در قرون وسطی کسی چنین اندیشهای در سر داشته است!
در چنین آشفتهبازاری به راستی نقد منصفانه یک روشنفکر به معنای اخلاقی و معرفتی آن چگونه ممکن است؟ آیا بر حسب اخلاق نتیجهگرا و بر اساس دادههای آماری، حاملان و وارثان فکری آن متفکر و نظر کردن به کارنامهی آنها راه درستتری برای شناسایی نقاط مبهم اندیشهی او نیست؟ ما شریعتی را غربستیز و ضد مدرنیته میدانیم و میخواهیم نتیجه بگیریم که هرکس تحت تاثیر او باشد نمیتواند از این دو ایده رهایی بپذیرد.اما پرسش اساسی این است که فرزندان شریعتی احسان و سوسن و سارا غربستیز و ضد مدرنیته هستند؟ این نکته را از آن رو میپرسم که این سه تن پیوسته تمام آرای معرفتی خود را متاثر از پدر میدانند و تمام سعیشان را مصروف داشته اند تا به عنوان حاملان معرفتی آرای او فارغ از رابطهی فرزندی و پدری، نشان دهند که نه خودشان غربستیز و ضد مدرنیته هستند و نه شریعتی از نقد غرب چنین سودایی داشت. جریانهای نهضت آزادی و ملی-مذهبی هم در تمام این سالها برای تبیین آثار شریعتی همهی همت نظری و عملی خود را به کار بستهاند تا نشان دهند که با هرج و مرج نمیتوان از قرائت خود دفاع کرد و بر آن پای فشرد، اما برایش تیغ حجت را از نیام نگشود و براهین مدلل را برایش مهیا ننمود.
اولین و مهمترین فاکتور پذیرنده اندیشهای، آثار و نتایج عینی و مترتب بر آن است. آنچه که میگوییم از نتایج ایک اندیشه برخاسته، باید هم مدلل باشد و هم معین. سالها کسانی با توسل به قرائتی از دین، کسانی را گات به صرف خواندن کتابهای شریعتی از داشتن شغل محروم کردهاند و یا به زندان فرستادهاند. آنگاه چگونه میتوان زندانبان را وارث اندیشهی زندانی دانست؟ این اندیشه مدللات عینی ندارد. نیم نگاهی به سیره نظری و عملی آقایان حسن یوسفی اشکوری، رضا علیجانی و تقی رحمانی خود بهترین گواه عینی است که از دل شریعتی مبارزه برای احیای دموکراسی بیرون میآید یا قرائت فاشیستی از دین؟
امید میرود که با لحاظ کردن فاکتورهایی چون متن و زمینه و صورتبندیهای دقیق معرفتی که شکافی میان ذهن و عین یک تئوری وجود نداشته باشد، به نقد اندیشهها بپردازیم.
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…