شاید فیلمهای اصغر فرهادی در میان کارگردانان بزرگ کشورمان بینظیر نباشد اما تاثیر او هم بر سینما و هم بر سپهر اجتماعی و سیاسی بیبدیل است. او در فیلم فروشنده دست بر نقطه مهمی گذاشت که از قضا با سرنوشت خود فیلم نیز گره خورد، مسالهای به نام خشونت! مسالهایی که در برساختن بسیاری گفتمانهای دهههای گذشته نیز موثر و حیاتی بوده است. از روزهای با مرزبندیهای سیاه و سفید و هیاهوی چریکی که خشونت قداست داشت و قهرمانش قیصرِ کیمیایی بود که پاشنه کفشش را کشید و بیاعتنا به قانونی که قبولش نداشت با چاقو به جان کسی افتاد که به خواهرش تجاوز کرده بود تا روزی که عماد در فروشنده فرهادی مرددانه سیلی محکمی به کسی زد که به همسرش تعرض کرده بود، نه تنها در سینما که در اجتماع و سیاست نیز خیلی چیزها تغییر کرده است. سایه یک انقلاب و یک جنگ و تبعات بیشمارش هنوز بر سر زندگی روزمره مردمان سنگین است و تداوم خشونتطلبی بیش از هر چیز دیگر مساله است. این چند دهه مردان و زنان بسیاری را به خود دیده که مستقیم و غیر مستقیم قربانی خشونت بودهاند، خشونتی چندشانگیز حول محور پدرسالاری مزمن که سر تا پای جامعه را از حکومتش بگیر تا اپوزسیونش و از تحصیلکردهاش بگیر تا بیسوادش گرفته است، گیرم یکی با چاقو دیگری با قلم، یکی با اسلحه دیگری با ناسزا، یکی در زندان دیگری در خانه، یکی با دشمن دیگری با خانواده، اما این خشونت در رگ و پی جامعه بوده و هست، مثل بیاعتمادی به دستگاه حاکمیت که وجه مشترک عماد و قیصر است برای احقاق حق.
https://youtu.be/glpaFnBo0go
در مواجهه اجتماعی، و در فراز و نشیبهای بسیار، آنچه مشهود است آنست که کمکم نسبیگرایی جانشین مطلقگرایی و جزماندیشی شده و این باعث شده تا دستکم در برخی طبقات اجتماعی زهر خشونت آرام آرام از خون مردمان خارج شده و جایش تساهل و مدارای بیشتر بنشیند. بسیاری از مردمان امروزه به این رسیدهاند که همان کسی که با یک نگاه، مبارزی آزاده تلقی میشود با نگاهی دیگر تروریستی خطرناک است، کسی که با یک تحلیل کارافرینی نمونه است، با تحلیل دیگری دزد خواهد بود و قضاوت در مورد اینکه کسی قهرمان ملی است یا خائن به کشورش وابسته به عینکی که به چشم زدهایم هم هست. این نتیجه حرکتی است که جامعه به سمت نسبیگرایی و نگاه متساهلتر کرده است.
نسبیگرایی خانوادهها را هم متحول کرده و جای تنگ تفکر برابری را گشادهتر کرده است. نباید فراموش کرد که نظام پدرسالار حاکمیتی ریشههایش جایی نیست جز نهاد خانواده، که مناسبات پدرسالارانه را از همان بدو طفولیت در روان آدمها میکارد و آنها را نسبت به چیزها براق کرده و یا بیتفاوت میکند. امروز نه مفهوم تعرض که فروشنده بدان پرداخته، به سیاق سابق است، نه خیانت، نه صداقت، نه حریم شخصی و نه هیچ مناسبت انسانی دیگری که در خانواده ساخته میشود، نسبی گرایی اینجا هم خاکریزها را یکی یکی به سمت صلح بیشتر فتح کرده است.
بنابراین، امروزه در ذهن ما حقیقت معنایش گستردهتر از قبل شده، گستره اخلاق هم وسیعتر شده و به تبع آن قضاوتها هم رنگ و بوی دیگری گرفتهاند. معنای احترام، وفاداری، صداقت و خیلی چیزهای دیگر تغییر کرده و اگرچه انسان در مواجهه با اسطورهای که از میان رفته، عشقی که زمینی شده، اخلاقی که نسبی شده، دینی که عرفی شده و معناهای دیگری که توسیع یافتهاند گاهی آشفته میشود اما در میان آشفتگی ناشی از این نسبیگرایی و خاکستری شدن که زندگی را از رودی خروشان به دریایی آرام رسانده، صلح و آشتی بیشتری ایجاد شده و به قول فرهادی مرزهای میان «ما» و «دیگران» آنقدری بی محتوا شده که اصرار سیاستمداران بر این مرزها ترسناک است. این پوستاندازی اگر چه تا حد زیادی در جوامع حادث شده اما هنوز در کشاکش و مقاومت است و دقیقا به همین دلیل است که ما از توضیح بسیاری پدیدههای اجتماعی و سیاسی ناتوانیم.
آنچه فرهادی با تواضع میگوید آن است که برای پیشرفت و امنیت نیازی به طرد و جدال نیست، او نه تنها در فیلمش این را میگوید که در پیامش به فستیوال و انتخاب نمایندگانی که آنها را از میان سلبریتیهای با سابقه تکنوکراتیک برگزیده است نیز همین را میگوید و این دقیقا صداییست که میتواند در سیاستگذاریهای کلان نیز شنیده شود. صدایی که چاقو را از دست قیصر، نوع قهرمان خیالی دوران جنگ سرد، گرفته و ناکارایی ایدئولوژی و شعارهای بزک شده را نشان مردمان میدهد، جایی که چیزی «فربهتر از ایدوئولوژی» که نه نیازی به خشونت دارد و نه قهرمانپروریهای گذشته، فروتنانه از فرصتها استفاده کرده و با بکارگیری امکانات موجود راهگشا میشود.