درآمد: در ادامه یادداشت پیشین میکوشم به آسیبهای فعالیت سیاسی اصلاحطلبان و اصلاحات سیاسی بپردازم و همزمان به سرفصل راهکارهایی اشاره کنم که از جانب اصلاحطلبان مغفول مانده است.
***
۱. جغرافیای این یادداشت واقعی است. فرض بر این است که ما داریم در خصوص امروز و اکنون صحبت می کنیم، اواخر اسفند ۱۳۹۵، جمهوری اسلامی ایران، دو ماه و چند روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری و شوراها ی شهر و روستا. مفروض دیگر همین نیروها و توان مادی معنوی و و پایگاه فعلی است که گفتمان اصلاحات دارد، نه چیزی کم نه چیزی بیش.
۲. نمیتوان در خصوص شرایط سیاسی ایران سخن گفت و فراموش کرد که اکبرهاشمی رفسنجانی فوت شده است. فوت هاشمی، نوید پایان یک دوگانه را میدهد، دوگانهای که از اواخر دور نخست ریاست جمهوری هاشمی خود را نشان داد و در دور دوم ریاست جمهوری او شدت گرفت و یکسال مانده به دوم خرداد ۷۶، با پیشنهاد عطالله مهاجرانی برای تمدید دوره ریاست جمهوری هاشمی و مخالفت صریح آیت الله خامنهای در سخنرانی ارومیه(؟) عمومی شد. دوگانه خانمانسوزی که دو دهه منشا بسیاری از فعل و انفعالات سیاسی، تصمیمها، انتخابها و انتخابات بود. دوگانهای قائم به شخص و شخصیت دو دوست سابق و دو رقیب دیرینه؛ «دوگانه هاشمی-خامنهای». این دوگانه خانمانسوز، خوشبختانه به پایان رسیده است. میتوان امیدوار بود با پایانپذیری این دوگانه، آیتالله خامنهای ، از جایگاه یک رقیب سیاسی به جایگاه رهبر جمهوری اسلامی ایران، دست کم پلهای نزدیکتر شود و این ارتقا سیاسی در ارتقا کیفی رقابتهای سیاسی آینده موثر واقع افتد. پایان این دوگانه به بخشی از نیروهای سیاسی هم فرصت میدهد از مظان اتهام قرارگرفتن در یکسوی این جبهه خلاصی یابند.
۳. باید روشنترین، قطعیترین و شاید هم بدبینانهترین وضعیت فعلی اصلاحطلبان را مبنای تصمیمگیری قرار داد. بر ابن مبنا، اصلاحطلبان «نمیتوانند» با نامزد یا نامزدهای واقعی خود در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنند. نامزدهایی مانند محمدرضا خاتمی و مصطفی تاجزاده و محمد خاتمی و حتی جوانان پخته و معقولی چون عماد بهاور و محمدرضا جلاییپور که بتوانند نماینده و چهره شناخته شدهای از گفتمان اصلاحات باشند، تائید صلاحیت نخواهند شد. نامزدهایی هم مانند عارف و جهانگیری که احتمال تائید صلاحیت دارند، از اقبال عمومی برخوردار نیستند و مصداق شرطبندی بر روی اسب بازنده. در این عرصه و با شورای نگهبان فعلی، اصلاحطلبان تا اطلاع ثانوی تفاوت جدی با سلطنتطلبان ندارند. یعنی صرف اطمینان از اینکه اگر نامزد ما تایید شود، چه شود، حکایت همان یک سطل ماست است و یک دریا آب. (یکی از سلطنتطلبان در گفتوگوی شخصی با نگارنده معتقد بود که اگر رضا پهلوی را تایید صلاحیت کنند، به کمک شبکه «من و تو» و برگزاری دو کنسرت گوگوش در تهران و شهرستانها، هیچ نامزدی را یارای رقابت با او نیست. در این تعبیر غلوآمیز البته اشارات دقیقی برای اهل نظر وجود دارد که یادداشت جدایی را میطلبد)
۴. اصلاحطلبان، نیرو و کادر آموزشدیده برای انتخابات شوراهای شهر و روستا ندارند. با این فرض که اصلاحات قرین عقلانیت سیاسی ( و یا نام دیگر آن) است، میشود گفت ورود نیروهای متخصص و عاقل، نوید پیشرفت اصلاحات را میدهد اما (و صد اما) از «فساد نهادینه» و «ناشناخته بودن» و «بیتجربه بودن» همین نیروها نباید غافل شد. ریسک بزرگی وجود دارد. این ریسک در چند سال اخیر اگرچه پیروزیهایی جزیی (و نه تاثیرگذار و تصمیمساز) را متوجه اصلاحطلبان کرده است اما، به همان میزان و شاید بیشتر توانسته است بر پایگاه اجتماعی و هویت اصلاحطلبی تاثیر منفی بگذارد. واقعیت بدبینانه این است که قالیباف شهردار تهران است و جنتی رئیس خبرگان! یعنی ریسک «لیست امید» برای خبرگان ۹۲ و همچنین ۱۴ اصلاح طلب در شورای تهران، «هیچ» نتیجهی «قانعکننده»ای برای توجیه پایگاه اجتماعی نداشته است.
۵. عامل مثبتی وجود دارد که در عین حال برای شرکت اصلاحطلبان در رقابتهای انتخاباتی ناامید کننده است؛ حسن روحانی (و ایضا علی لاریجانی). نگارنده تعبیر اعتدال را برای این طیف نمیپسندد اما آن را نماد مدلی از سیاستورزی در ایران امروز میداند که هم «ممکن است» و هم به واسطه چند دهه حضور در قدرت و آشنایی نسبی با مخاطرات و مسولیت تصمیمگیریهای کلان، عملا به جریان اصلاحات کمک میکند و دست کم زمینه و زمینی مستعد را برای کاشت بذرهای جدید اصلاحات فراهم میسازد. نکته اینجاست که این عامل مثبت، در صورت حضور «جدی» و «واقعی» اصلاحطلبان در انتخابات، عملا به رقیب تبدیل میشود و می تواند عامل شکست نمایندهی اصلاح طلبان شوند. (یادمان باشد عارف هم از روحانی و هم از لاریجانی شکست خورد؛ و فراموش نکنیم روحانی وارث اقتصادی احمدینژاد است)
۶. چه باید کرد؟ پیش از آنکه به این سوال پاسخ داد، باید دوباره به تلخی و صراحت یادآوری کرد که اصلاحطلبان در انتخابات شوراهای شهر دوم و ریاست جمهوری ۸۴، مطلقا «شکست» خوردند. یعنی «مردم» به «آنها» رای ندادند و به آنها «نه» گفتند و چمران و احمدی نژاد را به آنها ترجیح دادند. باید تاکید کرد که از شوراهای شهر دوم تا به امروز، اصلاحات نتوانسته است در «هیچ» رقابت انتخاباتی پیروز باشد و قدرت را تصاحب کند. تاکید بر این شکست و آسیب، ما را متوجه یک نقطعه ضعف بنیادین در استفاده از قدرت میکند، «عدم مهارت» در سیاستورزی و سیاست ایرانی! یعنی از سال ۷۸ تا به امروز اصلاحطلبان به تدریج نه تنها اعتماد مردم که اعتماد سایر نهادهای قدرت را نیز از دست دادند! (جنبش اعتراضی ۸۸ به بازسازی اعتماد مردمی کمک شایانی کرد اما حاکمیت را کاملا بیاعتماد کرد)
۷. چه باید نکرد؟ یکسال از پیروزی خاتمی گذشت. یکی از دوستان قدیمیام را که به برچسب «ضد انقلاب» شناخته شده بود و مدتی را هم در زندان بهسر برده بود دیدم. از فعالیت من برای آقای خاتمی خبر داشت. در همان چند جمله اول با اشاره به روزنامه اصلاحطلبی که در دست داشت، گفت «اینها که دارند همان حرف من ضد انقلاب را می زنند، با یک دهه تاخیر». به نظرم راست میگفت. این اتفاق نباید تکرار شود. از سپردن تریبونها به چهرههای هیجانی که انتقامهای شخصی را بر منافع ملی ترجیح میدهند باید خودداری کرد. امکان تکرار این چهرهها با نامهای دیگر وجود دارد.
چه نباید کرد؟ عهد مردم با هیچ زمامداری دایم نیست. سرمایهها و پتانسیلهای اصلاحات هم بینهایت نیستند. این سرمایهها را نباید هول هولکی در انتخابات خرج کرد. این سرمایهها را نباید به پای کسانی ریخت که شناخت و درک کاملی از اصلاحات و گفتمان اصلاحات ندارند. البته با حفظ فاصله و به صورت مشروط میتوان معتدلها را کمک کرد اما از هویت اصلاحات نباید مایه گذاشت. فراموش نکنیم که اقرار به یک هویت شرط اول حضور در آن است و عدول از مولفههای هویتی یک گفتمان نتیجهای جز تقلیل و تحلیل رفتن آن ندارد.
۸. چه باید کرد؟ اصلاحطلبان مهارت سیاسی و نیروی انسانی کافی ندارند اما سرمایه اجتماعی اصلاحات چشمگیر است و قدرتساز. پتانسیل انسانی هم در جریان اصلاحات فراوان است. جوانان و فعالان سیاسی از همراهی و گاه هزینهدادن برای اصلاحات شرمنده نیستند. در این وضعیت، باید واقعبین بود. در وضعیت فعلی و در دولت روحانی و لاریجانی و امثالهم حداقلهای «حزبسازی» و «کادر پروری» و فعالیتهای مدنی اعم از فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی فراهم است ( مدیر قابلی اگر وجود دارد برود بخش خصوصی، برود بانک راه بیاندازد) . فرصتی فراهم است که اصلاحطلبان پوست بیاندازند. گفتمان اصلاحات را مرور کنند و در شیفت احتمالی آن تاملها کنند و از نو آموزش ببینند. به اصالت اصلاحات برگردند. نیروهای اصیل و پایبند به گفتمان اصلاحطلبی را بیابند و بسازند و گفتوگو و رفتار جمعی و حزبی را تمرین کنند.
و در عوض انتخابات ۹۶ را برای «رقابت کردن»، و نه «مشارکت کردن»، فراموش کنند و بگذارند رقبا، بازی خود را پیش ببرند. در میانههای این رقابت طیف دیگری از تندروها، معتدل و تعدادی دیگر از اصولگراها اصلاحطلب خواهند شد و از طرفی دیگر اصلاحطلبان با نیروهایی حرفهای و پرورش یافته در نخستین فرصتی که عقلانیت جمعی آنان سفارش میدهد به تسخیر تدریجی شوراهای شهر و روستا، مجلس و سرانجام دولت روی خواهند آورد. برای یک فعال حزبی واقعی و یک سیاستمدار، یک دهه زمان زیادی نخواهد بود. نگاهی به پشت سر و مشاهده کارنامه ۴ دهه حکمرانی تصادفی و آزمایشی و سرشار از حدس و خطا و تاملی در ۲ دهه فعالیت «شبه حزب» های اصلاحطلب، تحمل این یک دهه را آسان میکند.
۹. چه باید کرد؟ در این میانه بیکار هم نباید نشست. ابتدا باید یک خطای راهبردی را تصحیح کرد. گلوگاه توسعه و انتخابات و قدرت در جمهوری اسلامی، شورای نگهبان نیست، قوه قضائیه است. مقایسهای میان حجم مواضع انتقادی و یادداشتهای تحلیلی و انتقادی که پیرامون قوای سهگانه و شورای نگهبان نوشته شده گواه است که قوه قضاییه کمترین سهم را داشته است. شورای نگهبان ۱۲ نفرند و قوه قضائیه هزاران نفر! و از قضا اصلاح این چند هزار نفر راحتتر از اصلاح آن ۱۲ نفر است، مادامی که رقابتی در میان نباشد! قاضیهای این قوه، ساکنان همین سرزمیناند و فرزندانشان در همین آب و خاک رشد میکنند. همزمان با مشارکت سیاسی (و نه رقابت)، به استقلال قضات و کاهش فساد در قوه قضائیه باید کمک کرد(چگونه؟ با کدام پشتوانه؟ پاسخ به این دو سوال مجالی دیگر میطلبد). آسیبهای این قوه را باید شناخت و برجسته کرد. کسی که در رقابت نباشد، حرفاش شنیدنیتر است و حتی پذیرفتی. به یاری قوه قضائیه میتوان شورای نگهبان را هم سرجای خود نشاند. یک نیروی سیاسی، نه تنها از نیروی رسانهای بلکه آموزشهای حقوقی و مدنی مستقیم میتواند شهروندهای قویتری در جامعه بسازد. میتوان مطالعات علمی و پژوهشهای دانشگاهی داشت و آسیبهای قوه قضائیه را شناخت و راهکار حل آن را به نهادهای تصمیمساز و رهبر جمهوری اسلامی پیشنهاد داد. میتوان با ترویج و تقویت اسلام رحمانی و فقه معتدل به علم قاضی کمک کرد. کانون وکلا را میتوان در یافت، حمایت کرد و تقویت این نهاد صنفی را به یک «خواسته عمومی» تبدیل کرد و خواستار اصلاح قوانین مربوطه شد… ( اصلاح این قوانین البته از مجلس می گذرد اما نباید فراموش کرد که شورای نگهبان هم اجازه اصلاح هر قانونی را نمی دهد.تجربه لایحه قوانین دو قلو را نباید تکرار کرد)
۱۰. از این پیشنهاد و راهکار نباید کژخوانی کرد. کنارهگیری موقت از رقابتهای موقت سیاسی، به معنای استعفا و بازنشستگی نیروهای اصلاحطلب نیست. حتی کنارهگیری موقت چهرههایی هم که در دولت یا مجلس حضور دارند، پیششرط این پیشنهاد نیست. مشارکت موسمی و حمایت مشروط، با خواستههایی معین در انتخابات، به شرطی که منجر به رقابت سیاسی نشود، شدنی و بلکه مفید است. مثلا سهمخواهی در وزارتخانههای بنیادی همچون آموزش و پرورش در سطح نیروهای اصلی، یا در وزارت ظاهرا بیخاصیت دادگستری میتواند باشد بدون آنکه حساسیتی را برانگیزد.
از این پیشنهاد نباید نگران شد! مراکز اصلی تصمیمگیری کلان در ایران «دور از دسترس» اند! اصلاحطلبان حتی اگر قوای انتخاب مقننه و دولت را هم یکشبه تسخیر کنند، تاثیر ویژهای در سیاستهای کلان خارجی و بعضا داخلی نخواهند داشت و یک زندانی را هم نمیتوانند از زندان بیرون بیاورند. حکم حکومتی و فرمان شلیک که آمد، هیچ مجلس و دولتی نمیتواند در مقابل آن بایستد! این قانون است و به تجربه نیز ثابت شده است. احمدنژادی هم اگر بنا بود بیاید، در وضعیت مشابه و با توان فعلی اصلاحات، همه هیچکاره اند. سیاستورزی اصلاحطلبانه، یعنی این «دوری» را باید تاب آورد و روز به روز آنرا کمتر کرد. و این مراد حاصل نمیشود مگر به ساخت و تقویت ساختارهایی که با یک حکم پلمپ نشوند و با یک نهیب فرونریزند.
این راهکار به «بازسازی» و «تامین» نیروی انسانی نظر دارد و بهمعنای ترجیح «سیاستورزی حرفهای» و «ایمن» بر سیاستورزیهای مناسبتی و موسمی و شخصی و دیمی است. این پیشنهاد میگوید فراکسیون امید نباید منجر به ناامید کردن مردم از اصلاحطلبان شود و مرادش این است که با عوض شدن اسامی، اتفاق خاصی رخ نمیدهد. این راهکار میگوید حزبی که یکشبه ساخته شود، طبیعی است که یکشبه هم فرو ریزد. حزبی که فاقد پایگاه اجتماعی یا قدرت سیاسی باشد، تنها یک اساسنامه است. باید «حزب واقعی» درست کنیم و سیاست را از چهرههای فراجناحی و غیرحزبی پس بگیریم و ایران را به دست آنها نسپاریم. باور کنیم که «قدرت بر آدمیان سوار میشود نه آدمی بر قدرت» * و سوار که شد فرقی میان حسن و احمد وجود ندارد.
* این تعبیر از عبدالکریم سروش است.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…