زیتون– کتاب «از برلین تا اوین»، خاطرات زندان «حسن یوسفی اشکوری» در دو جلد به وسیله انتشارات باران در سوئد منتشر شده است. متن پیشرو مقدمه این کتاب است که نویسنده کتاب آنرا برای انتشار در اختیار زیتون قرار داده است.
مقدمه
آنچه در این مجموعه میبینید و میخوانید، خاطرات یا بهتر است گفته شود یادداشتهای زندان من از ۱۵ مرداد ۱۳۷۹ تا ۱۸ بهمن ۱۳۸۳ است. نخست شرحی در باب چگونگی و چرایی این یادداشتها میدهم و آنگاه به برخی نکات ضروری اشارتی میکنم.
در طول چهار سال و نیم زندان، یادداشت روزانه یا چندروزانه داشتم. البته در چهار ماه و نیم نخست، که در بند قرنطینه زندان ۳۲۵ (زندان دادگاه ویژه روحانیت) بودم چیزی ننوشتم. چرا که با توجه به فضای محدود بند، امکان یادداشت نبود، اما پس از آن که به بند عمومی منتقل شدم، حوادث را از لحظات نخستین آن یعنی از روز دعوت به شرکت در کنفرانس برلین و دوران اقامت در پاریس، تا بازگشت و بازداشت و بازجویی و محاکمه را یادداشت کردم؛ و پس از آن که حوادث گذشته تمام شد، حوادث جاری زندان را غالباً به شکل روزانه و با تاریخ نوشتم.
چنان که خواهید دید، نوشتهها مرتب و روزانه نیست، بلکه هربار که حادثه یا خبری بود و تشخیص میدادم که به یادداشتاش میارزد، آن را یادداشت میکردم. هرچند در هرحال، اخبار و رخدادهای مربوط به خود من اولویت داشت، اما دیگر رخدادهای قابل ذکر نیز مورد توجه بود و نوشته میشد. معیار اصلی من رویدادها و اخباری بود که حداقل در آن لحظه فکر میکردم یادآوریاش برای خودم و اطلاع از آنها برای دیگران و به ویژه نسلهای بعدی مفید و عبرتآموز خواهد بود. انگیزه اساسی من هم این بود که با انتقال این تجارب به مردمان زمان خودم و به ویژه به کسانی که در دورترها زندگی میکنند و چه بسا هیچ اطلاعی از زمان و زمانه «من» و «ما» ندارند، کمکی کنم و به انباشت تجربه و تعقل آنان بیافزایم؛ و اندک پرتوی بر افق تیرهای بیافکنم که به دست حاکمان و مستبدان و ستمگران زمانه پدید آمده و راه روشنگری را بسته است.
حاکمان همواره تلاش کردهاند که همه گفتارها و رفتارها و سیاستهای ظالمانه و ضد انسانی خود را از انظار و از افق دیدهها و اندیشهها بپوشانند و مردمان را با استفاده از ابزارهای عظیم تبلیغاتی خود و به کمک انواع رسانههای غالباً انحصاری، فریب دهند و حداقل در جهل نگهدارند؛ نه تنها مردمانِ حال، بلکه نسلهای بعدی را نیز اغفال کنند و بفریبند. آنان تلاش بیوقفهای میکنند تا شب را روز و روز را شب نشان دهند، خادم را خائن و خائن را خادم معرفی کنند. مخصوصاً در مقطع بازداشت و زندان، تقریباً کمترین امکانی برای من به عنوان دفاع از خود وجود نداشت. بازداشت غیرقانونی، بازجوییهای غیرقانونی، طرح اتهاماتی که هم خلاف شرع بودند، هم خلاف اخلاق و هم حتی خلاف قانون اساسی جمهوری اسلامی؛ دادگاهی که در آن نه دادی بود و نه عدالتی و نه قانونی؛ احکامی که با هیچ یک از موازین شرعی و قانونی و حقوق بشری منطبق نبود. دادگاه غیر علنی بود و حتی بدون اطلاع قبلی و با حضور وکیل تسخیری و… (همه را خواهم گفت).
در هرحال میبایست این همه را مینوشتم تا روزی (در زنده بودنام یا بعد از آن، چندان فرقی نمیکند) به اطلاع مردم برسد. فکر میکردم بالاخره مردم باید بدانند در زندانهای جمهوری اسلامی چه میگذرد. در نهایت این یادداشتها پرحجم شد و به بیش از ۱۵۰۰ صفحه رسید. نوشتهها را دور از دید دوستان زندانی مینوشتم و چون هر یک اتاقی جداگانه داشتیم، چنین کاری ممکن بود. به ویژه میبایست کار نوشتن خاطرات از چشم نامحرمان جاسوس دور میماند. معمولاً آخر شب یادداشتها را مینوشتم.
زمانی که در سال اول، خانوادهام در محل دادسرای ویژه روحانیت به ملاقات من میآمدند، دفترچهها را به آنها میدادم و بعد در اوین هربار که به مرخصی میرفتم، دفترچهها را به خارج منتقل میکردم. مطالب در دفترچههایی نوشته میشد (از چهل برگ تا صد برگ) و دفترچهها را نیز غالباً از فروشگاه بند ۳۲۵ خودمان میخریدم. هرچند در اواخر حضور در زندان نیز گاه دفترچههایی از منزل برای من میآوردند. در نهایت تعداد این دفترها به ۱۸ عدد رسید.
دفترها در خارج از خانه نگهداری و پس از آزادی نیز همچنان در جایی امن حفظ میشد. چند بار فکر کردم برای حفظ بهتر این دفترها، یا آنها را با کپی و زیراکس به چند نسخه تبدیل کنم یا تایپشان کنم، اما تنبلی و مسامحه موجب شد این کار انجام نشود. یک بار که با زندهیاد آیتالله منتظری درباره این نوشتهها صحبت میکردم، ایشان ضمن اظهار خرسندی از این اقدام، به تأکید گفت از آنها مراقبت شود و پیشنهاد کرد چند نسخه از آنها تهیه کنم و من هم قول دادم. ولی متأسفانه هرگز این کار عملی نشد.
تابستان ۹۱ همسرم به ایران رفت و هنگام آمدن میخواست چند دفتر را با خود بیاورد تا در اینجا (بنِ آلمان) آنها را تایپ کند و به تعبیر خودش بیکار نباشد، اما در فرودگاه تهران پاسپورتش را گرفتند و ممنوعالخروجاش کردند. از جمله کامپیوتر و چند جلد کتاب و این دفترچهها نیز غاصبانه به یغما رفت. در آن لحظه که از طریق تلفن شنیدم که دفترها را گرفتهاند، آه از نهادم بر آمد و به سختی غمگین و آزرده شدم. بی هیچ مبالغهای آن لحظه واقعاً از لحظات تلخ زندگیام بود. احساس مادری را داشتم که کودکش در جلوی چشمانش در یک لحظه و ناگهان بر زمین بیفتد و بمیرد! بدون این که مادر ماتمزده بتواند کاری کند. علاوه بر آن که بخشی از یادداشتهای پر ارزش خودم را از دست داده بودم، بقیه را نیز در خطر میدیدم و این بر نگرانیام میافزود. به هرحال هرچه بود گذشته بود و کاری نمیشد کرد. تقریباً یقین داشتم و دارم که دفترهای به غارت رفته دیگر به دستم نخواهند رسید و میتوان گفت مرده زنده نمیشود، اما پس از آن تلاش وافر کردم کمی جبران مافات کنم و مانع نابودی بقیه بشوم. خوشبختانه هزار صفحه بعدی محفوظ ماند.
از آنجا که دیگر امیدی نداشتم که دفترهای به غارت رفته بازگردند، تلاش کردم حوادث سال ۷۹ یعنی مقطعی که فعلاً غایب است را بازنویسی کنم. طبیعی است در این بازنویسی از حافظه استفاده کردهام و از این رو بدیهی است که برخی رخدادهای مهم و غیر مهم را یا به کلی فراموش کرده باشم یا به درستی و به دقت به یاد نیاورم. ولی کاری نمیشد کرد. فکر کردم تا عمری هست و حافظهای، حوادث آن دوره را مرور کنم تا حداقل این مجموعه ناقص (یا کاملاً ناقص) نباشد. به تعبیری «کاچی به از هیچی است»!
چنان که خواهید دید، یادداشتهای بازنویسی شده از اخبار مربوط به مقدمات کنفرانس برلین (پاییز و زمستان ۷۸) آغاز میشود و آنگاه گزارشی از چگونگی برگزاری کنفرانس در اواسط فروردین ۷۹ (اوایل آوریل ۲۰۰۰) میآید و بعد اخبار مربوط به چهار ماه اقامت در پاریس و در نهایت بازگشت به ایران در اختیار خوانندگان قرار میگیرد.
فصل بعدی، ماجرای بازداشت و بازجوییها و دادگاه و احکام صادره است. در پی آن گزارشی از وضعیت و شرایط بیش از چهار ماه ماندن در بند قرنطینه زندان ۳۲۵ ویژه روحانیت (مشهور به بند یا اتاق پانصد) و در نهایت وقایع زمستان ۷۹ و فروردین ماه ۸۰ آمده است.
در اواخر فروردین در ارتباط با پرونده ملی- مذهبیها، از زندان اوین به زندان انفرادی ۵۹ (زندان دادگاه انقلاب وابسته به سپاه) واقع در عشرتآباد (میدان سپاه) منتقل شدم. رخدادها را تا آن زمان نوشته بودم، ولی پس از بازگشت از زندان انفرادی ۵۹ به اوین، یادداشتها را از سر گرفتم. نخست بازنویسی یادداشتهای دوران پیش از انتقال به انفرادی ۵۹ را تا شهریور ۸۰ پیش بردم و پس از آن، این دو بخش از هم جدا افتاده را در تاریخی که در متن نیز بدان اشاره شده است، به هم وصل کردم.
حال لازم است به برخی نکات قابل ذکر اشاره کنم:
یکم. نخستین نکته آن است که، چنان که گفته آمد، یادداشتهای سال ۷۹ و فروردین ۸۰ بنا به ضرورت، اخیراً نوشته شده و این بدان معناست که این خاطرات و بازنویسیها برآمده از حافظه است و از این رو قطعاً شمار قابل توجهی از دقایق و حوادث ریزتر و خردتر بودهاند که اکنون یا آنها را به کلی از یاد بردهام و یا به دقت به یاد ندارم. مراد از تکرار این موضوع آن است که بگویم، اگر روزی یادداشتهای ۴۷۰ صفحهای گم شده پیدا شد و در گزارش وقایع، مواردی مشاهده شد که با نوشته کنونی من تعارض قطعی دارد، اصالت با همان یادداشتهای اولی است، مگر به استناد شواهد و قراین قطعی و اطمینان بخش، خلاف آن ثابت شود.
دوم. نکته مهم دیگر این است که اصالت محتوایی و نگارشی یادداشتهای دوران زندان، کاملاً حفظ شده و جز اندکی تغییرات ویرایشی چیزی تغییر نکرده است. با این حال باید بیافزایم که به صورت گریزناپذیری یک تغییر قابل ذکر اعمال شده و آن هم در مورد نام افراد است: در مواردی که بردن نام افراد میتوانست ایجاد مشکل کند یا محذورات اخلاقی ایجاب میکرد، یا نام افراد مستعار انتخاب شده یا به ذکر نام کوچک بسنده شده و در چند مورد نیز نام به کلی حذف شده است. این کار هم در مورد نوشتههای اخیر صادق است هم در مورد نوشتههای اصلی و پیشین.
سوم. نکته بس مهمتر این است که من در این سلسله یادداشتها، انگیزهای جز بیان وقایع و واقعیتها نداشتم و ندارم. سخت بر این اعتقادم که یا نباید خاطرات نوشت یا باید در حد ممکن درست و بیطرفانه و منصفانه نوشت، حتی اگر به زیان نویسنده یا گوینده خاطرات باشد. برخی از دوستان، که پیش از انتشار، این مجموعه را خوانده بودند، از باب مصلحتاندیشی توصیه کردند که فلان مورد به سود شما نیست یا برخی موارد در مورد بعضی شخصیتهای معتبر و مقبول، ممکن است به زیان آنها باشد و بهتر است این نوع گزارشها حذف شوند، اما من روا ندانستم و نمیدانم. البته در حد ممکن تلاش کردهام در متن یا پانوشتها با افزودن برخی توضیحات ضروری، مانع سوء استفادهها یا سوء برداشتهای احتمالی شوم.
بیتردید خاطرات و یادداشتهای افراد، در هر رده شغلی یا سیاسی و یا اجتماعی که باشند، برای تاریخنگاران آینده، بسیار مغتنم خواهند بود. در عین حال باید هشدار داد که استفاده از خاطرات در تاریخ نگاری، امری است بس خطیر و خطرخیز؛ چرا که خاطرات (به ویژه انبوه خاطرهنویسیهایی که در دوران پس از انقلاب بسیار رواج یافته اند)، یا انباشته از دروغاند و سرشار از جعلیات عمدی، یا کم و بیش گرفتار اشتباه سهویاند و یا در بهترین حالت، تنها نیمی از وقایع و رخدادها به نگارش در آمدهاند. اما در این میان، خاطرات و یادداشتهای روزانه که در همان لحظات وقوع یا در نزدیکترین زمانهای ممکن به رخدادها نوشته میشوند، از اهمیت بیشتری برخوردارند و اصالت و اعتبار فزونتری دارند.
چنان که ملاحظه میکنید، حدود دو سوم این مجموعه، یادداشتهای روزانهاند و در زمانهای کم و بیش نزدیک به وقایع نوشته شدهاند.
با این حال، در تمام این اوراق مبسوط، هرگز (حداقل آگاهانه و ارادی)، به انگیزه منافع شخصی، یا تحقیر و تخفیف کسی و یا نهادی و به طریق اولی، دادن نسبتهای خلاف واقع به شخصیتهای حقیقی و حقوقی، دست به قلم نبردهام. بر درستی و وثاقت نسبی آنچه گفته و روایت کردهام، اطمینان داشتهام و دارم. در برخی موارد که نقل اخبار و اقوال دیگران یا بعضی شایعات است، که در متن نیز بدان اشاره شده، احتمال ناراستی در باره آنها میرود، چرا که در شرایط محدود زندان امکان راستی آزمایی وجود ندارد.
همچنین ممکن است برخی از اخبار یا تحلیلهای شخصی من از حوادث و اخبار زندان یا در باره شخصیتهای سیاسی، قضائی و دوستان زندانی، اشتباه یا ناقص باشند، اما انعکاس مجموعهای از این اخبار و تفسیرها از سوی فردی که در متن حادثه بوده و رخدادها را نظاره میکرده است، میتواند اطلاعات مفیدی را در اختیار همگان بگذارد و در نهایت برخی حقایق را روشن کند، یا حداقل برخی ابهامات را بر طرف سازد.
میپندارم اگر این یادداشتها به مثابه یک سریال به هم پیوسته و مرتبط با هم دیده شوند، میتواند شماری از حوادث یا تحولات دوران اصلاحات و به ویژه دوران کمتر از پنج سال زندان را روشن کند. احوال زندانیان، زندانبانان، احوال و افکار مسئولان دو دادگاه مهم یعنی دادگاه ویژه روحانیت و دادگاه انقلاب، فضای عمومی بازجوییها و دادرسیها و از آن مهمتر، فضای عمومی زندان انفرادی و عمومی، همه و همه، به نوعی در این یادداشتها بازتاب یافته است. این همه، میتواند هم برای خوانندگان عام روشنگر و جذاب باشد، هم برای نسل امروز که با شتاب دارد از زمان این یادداشتها فاصله میگیرد.
این خاطرات همچنین میتواند برای تاریخنگاران و پژوهشگران علوم اجتماعی، تعلیم و تربیت، جرمشناسان و انواع دیگر دانشهای مدرن، دستمایه تحقیق شود. به طور خاص باید گفت به یاد ندارم که تا کنون خاطراتی و اطلاعاتی قابل توجه و دست اول از درون دادگاه ویژه روحانیت و زندان ۳۲۵ ویژه روحانیت تهران (مستقر در اوین) در عرصه عمومی انتشار یافته باشد.
در هرحال اذعان دارم که چنین مجموعهای با این حجم اطلاعات، نمیتواند تهی از اشتباه یا کاستی باشد، اما به تأکید میگویم هیچ قصد و غرضی در نقل اخبار و اطلاعات نبوده و نیست.
اکنون انتشار چنین مجموعهای صرفاً به انگیزه روشنگری است، با این همه، اگر بیان برخی نکات یا احوالات، موجب آزردگی بعضی افراد یا دوستانی خوب و عزیز بشود، پیشاپیش از آنها پوزش میخواهم.
چهارم. در پایان باید چند تشکر هم بکنم. اول از آقایان: علی افشاری، رضا علیجانی و علی مزروعی سپاسگزارم که این مجموعه مبسوط را با حوصله و دقت خوانده و تذکرات مفیدی ارائه کردهاند که بی تردید در پیراستهتر شدن مجموعه مفید بوده است. همین طور لازم است که از آقای مسعود مافان مسئول انتشارات باران در استکهلم-سوئد- تشکر کنم که با همت خود امکان انتشار این یادداشتها را فراهم آوردند. نیز از همسرم (محترم گلبابایی) سپاسگزارم که زحمت تایپ این مجموعه را متقبل و متحمل شدند.
باید از سرکار خانم معصومه شاپوری تشکر ویژه کنم. ایشان با دقت و شکیبایی تمام، هم در ویرایش و پیرایش این متن طولانی کوشش فراوان کردند، هم به عنوان دوستی همفکر و علاقهمند با انگیزههای نیرومند انسانی، بسیار تذکرات مفیدی دادند که اعمال شد. اذعان میکنم که اگر در این اثر کاستیها هیچ یا اندک باشد، عمدتاً مرهون و مدیون دقت و راهنماییهای ایشان است.
حسن یوسفی اشکوری
بهمن ماه ۱۳۹۴ (فوریه ۲۰۱۶)
بن- آلمان