حالا سالها از زمانی میگذرد که «علی حسن المجید التکریتی»، پسرعموی صدام حسین، به چوبه دار سپرده شد؛ کسی که کردها او را به نام «علی شیمیایی» میشناسند؛ اما حلبچه زخمی است که هرگز کهنه نمیشود؛ زخمی که در زمان ناسورشدن، جهان چشمانش را بر روی آن بست و رنج قربانیانش را با پردهپوشی دوچندان کرد. در بیستونهمین سالگرد این فاجعه انسانی، با احسان هوشمند، به گفتوگو نشستیم. او که خود یک کُرد است، بخش بزرگی از زندگیاش را صرف پژوهش در حوزه اقوام ایرانی کرده و در این زمینه تألیفاتی چند نیز انجام داده است. هوشمند از نظر کمّیت و کیفیت آثار چاپی در حوزه مسائل قومی و بهخصوص کُردشناسی در ایران جایگاه ویژهای را در سالهای اخیر به خود اختصاص داده است.
در سه دهه گذشته بسیار درباره فاجعه حلبچه گفته و نوشته شده است. در ٢۵ اسفند ۱۳۶۶ دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
بمباران حلبچه باید با یک سابقه دیده شود به این معنا که این نخستینبار نبود که رژیم صدام از سلاح شیمیایی استفاده میکرد؛ پیش از آن هم در عراق و هم در خطوط مقدم جنگ علیه ما، صدام حسین و ارتش عراق از سلاح شیمیایی استفاده کرده بودند. حتی پیش از آن به مناطق مسکونی ما حمله کرده بودند. سردشت، قبل از آن هم در مریوان و در جاهای دیگر از جمله روستای زرده کرمانشاه از این سلاح استفاده شده بود. به ابعاد دیگر داستان حلبچه هم میتوان توجه کرد، یک بُعد آن برمیگردد به تجدید روابط کردهای عراق با ایران بعد از پیروزی انقلاب. قبل از پیروزی انقلاب لااقل از ۱۹۵۸ یعنی یک سال بعد از بازگشت ملامصطفی بارزانی از روسیه به عراق. در دوره «عبدالکریم قاسم» بهتدریج روابط تازهای بین ایران و گروههای کرد عراق برقرار شد؛ البته منظور من حزب دموکرات است، اگرچه ملامصطفی نبود اما حزب دموکرات او را به رهبری خودش برگزیده بود. او از روشنفکران چپ عراقی بود که حزب دموکرات را تأسیس کرد، ملامصطفی بهعنوان دبیر این حزب برگزیده میشود. وقتی که بارزانی برمیگردد و رابطه با ایران گرم میشود و در مقابل، تنشها با دولت عراق بالا میگیرد. بعد از قاسم تا دوره بعثیها یعنی قرارداد ۱۹۷۵ (الجزایر) بههرحال توان نظامی و لجستیک حزب دموکرات بهتدریج تحلیل رفته و ارتش عراق دست بالا را گرفته بود. ارتش ایران هم با لباس مبدل کردها در داخل خاک عر اق به کمک کردهای عراق رفت.
این قبل از قرارداد الجزایر بود؟
بله، بعد از قرارداد این بحران در داخل عراق سمتوسویی دیگر پیدا کرد، بین گروههای طرفدار بارزانی و شخصیتهایی که به اتحاد میهنی معروف شدند؛ یعنی چپهای مبارز عراقی که بین اینها اختلافاتی ایجاد شد و عملا فعالیت سیاسی در عراق به حالت تعلیق درآمد. چندصد هزار کرد عراقی در این دوران آواره شدند و بهعنوان میهمان در کشور ما و در شهرهای مختلف ساکن شدند؛ یعنی در جامعه ایران هیچگونه مقاومتی در برابر پذیرش این گروهها صورت نگرفت. برخی از آنها هم جذب نظام اداری کشور شدند. بخش عمدهای از اینها در محیط زیست استخدام شدند. حقوق شهروندی یا تابعیتی برای آنها تعریف شده و هنوز هم منشأ خدمات برای آنها- هر چند ساکن کردستان عراق هستند- باقی مانده است. انقلاب که رخ داد برخی از رهبران کشور نگران بودند حوزه کردی بهواسطه مسلحبودن این طیف کرد عراق منشأ ناامنی یا بحران شود. چند نوبت تیمی با سرپرستی مهندس بازرگان با بارزانی ملاقات میکنند که نکند از خلأ قدرت ناشی از فروپاشی رژیم پهلوی سوءاستفادهای شود. آنها وعده دادند که با انقلاب همراهی خواهند کرد. از فردای پیروزی انقلاب سلسله تحرکاتی در کردستان آغاز شد، این تحرکات ابتدا در مهاباد رخ داد که در ۲۳ بهمن سال ۵۷ شهرداری مهاباد مورد هجوم قرار گرفت. دولت موقت نگران شد و بهسرعت هیئتی را به سرپرستی داریوش فروهر به آنجا اعزام کرد و در تاریخ ۳۰ بهمن سال ۵۷ این تیم وارد مهاباد شدند؛ یعنی یک هفته بعد از انقلاب. بهویژه که رهبران حزب دموکرات ایران از عراق برگشته بودند. عبدالرحمان قاسملو، رئیس حزب دموکرات، در عراق زندگی میکرد و کارمند دولت عراق بود. حزب دموکرات در سال ۱۳۳۷ لو رفت و سران آن دستگیر شدند. قاسملو سه روز بعد از دستگیری آزاد شد و از آن به بعد متهم شد به همراهی با ساواک و از حزب اخراج شد. قاسملو از بغداد بهعنوان کارمند دولت عراق به ایران بازگشت و حزب کمکم فعال شد. ۳۰ بهمن که فروهر وارد مهاباد میشود و پیام دولت را منتقل کردند. حزب برای اینکه زهرچشمی به دولت موقت نشان دهد، به پادگان مهاباد حمله کرد؛ رئیس پادگان مهاباد آن دوره آقای پزشکپور بود، در این حمله پادگان غارت شد. چند ماه بعد هیئت جدیدی به سرپرستی آقای طالقانی و همراه شهید بهشتی و نیر آیتالله هاشمیرفسنجانی وارد مهاباد شدند. آنها از دولت موقت خواستههایی داشتند که یکی از آنها اخراج کردهای عراق از ایران بهویژه بارزانیها بود؛ یعنی طرف گفتوگو که همان احزاب سیاسی کُرد با دولت بودند، یکی از خواستههایشان همین اخراج کردهای عراق از ایران و تحویل آنها به دولت صدام حسین بود! این برای دولت موقت هشداری بود که وابستگی آنها را به دولت عراق نشان میداد. تیمسار ظهیرنژاد که آن زمان فرمانده لشکر ۶۴ ارومیه بود، این هشدار را خیلی جدی گرفت. بعد از این نگاه جدیدی شکل گرفت. جالب اینکه در همان دوره وقتی که آقای ابراهیم یزدی برای شرکت در اجلاس جنبش غیرمتعهدها به کوبا رفته بود و با صدام حسین ملاقات داشت، صدام هم همین درخواست را مطرح کرد؛ یعنی درخواست او از ایران تحویل کردهای عراقی بود. مجموعه این رخدادها موجب هوشیاری دولت موقت شد و متوجه شدند که این یک ظرفیت برای مرزهای ایران است؛ یعنی وقتی که حزب دموکرات ایران میخواهد اینها اخراج شوند، نشانه وابستگی آنها به دولت عراق است و از طرف دیگر نشان داد کردهای عراقی ظرفیت خیلی مناسبی برای مقابله با تهدیدهای عراق علیه ایران به شمار میروند. دولتمردان ایران فهمیدند برگشتن اینها به مرزها نهتنها به ضرر ایران نیست، بلکه توان دفاعی ما را نیز بالا میبرد. اینها در واقع عملا بازوی دولت جمهوری اسلامی شدند، چراکه ارتش از هم گسیخته شده و نیرویی نداشت و میشد از ظرفیت اینها برای دفاع از ایران استفاده کرد. از همینجا سلسله تنشهای آنها با گروههای کرد ایرانی شروع میشود. آقای مصطفی بارزانی چند روز بعد از انقلاب در سال ۱۹۷۹ فوت کردند. زمانی که میخواستند جنازه او را از آمریکا به ایران منتقل کنند، این نگرانی وجود داشت که حزب دموکرات ایران همین مسئله را دستاویز کرده و به جنازه بیاحترامی صورت گیرد. دولت موقت هماهنگی کرد و بهسرعت جنازه از تهران، به تبریز و از آنجا به ارومیه و در نهایت به اشنویه منتقل شد و در آنجا هم دو هلیکوپتر ارتش در اختیارشان قرار گرفت و جنازه به اشنویه منقل شد. جنازه ملامصطفی با احترام به خاک سپرده شد. البته چند سال بعد یکی از جریانهای کُردی در یک اقدام ناجوانمردانه جنازه ملامصطفی را به قصد بیاحترامی از قبر بیرون کشیدند. در نهایت چند سال بعد جنازه به خاک بارزان منتقل شد. جالب اینکه در هیچکدام از مراسمهای ختم او حزب دموکرات کردستان ایران شرکت نکرد؛ ولی استقبال عمومی خیلی خوبی در تشییع بارزانی شد.
ارتباطات ما با کردهای عراق از همان اوایل جنگ آغاز شد. تا میانه جنگ آنها در کردستان مستقر بودند. در میانه جنگ، چون در جبهههای جنوب تقریبا توقفی حاصل شد، کمکم بخشی از عملیات نظامی به بخش شمالی و مرکزی جبهه منتقل شد که شاید گشایشی در روند جنگ ایجاد شود. این اتفاق عمدتا بعد از عملیات والفجر ۸ و در واقع از عملیات والفجر ۹ رخ داد. عملیات والفجر ۱۰ برنامه بسیار بزرگ تدارک دیدهشدهای بود که بخش عمدهای از کردستان عراق میتوانست به تصرف نیروهای ایرانی دربیاید.
این عملیات با همکاری نیروهای کُرد عراقی انجام شد؟
از میانه جنگ رابطه ما با گروههای کرد عراق شروع شد. سلسله عملیاتهای نصر و فتح با کمک این گروهها انجام شد. یک قرارگاه در سپاه شکل گرفت به نام «قرارگاه رمضان» که وظیفه آن همین عملیات برونمرزی بود. عملیات والفجر ۱۰ وسیعتر بود؛ یعنی یک عملیات تمامعیار نظامی بود. نیروهای ایرانی وارد شهرهای عراق نشدند؛ یعنی هیچ نیروی ایرانیای وارد حلبچه نشد. نیروهای ایرانی عملیات را به صورت موفقیتآمیز انجام دادند؛ ولی وارد شهر حلبچه نشدند. احتمال میرفت که ایران تا سلیمانیه پیش برود؛ اما این حمله شیمیایی و سیاست سرزمین سوخته صدام مانع آن شد. البته قبل از حلبچه سردشت بمباران شیمیایی شده بود.
چرا حلبچه؟ آیا حلبچه موقعیت استراتژیکی داشت که هدف حمله قرار گرفت؟
حلبچه شهر کوچکی است که کمتر از ۱۵ هزار نفر جمعیت دارد و حدود ۱۵ کیلومتر با مرز ما فاصله دارد. این شهر در کنار سد دربندیخان است که در دهه ۶۰ میلادی ساخته شده است و روی آبهایی که از سمت ایران به عراق جاری است، قرار دارد. دشت دربندیخان یکی از حاصلخیزترین نقاط عراق است. حلبچه هم آن زمان و هم الان شهری بهشدت مذهبی است.
این شهر تحت تسلط حکومت عراق اداره میشود؟
بله، دولت عراق کاملا در آنجا مستقر است.
عراق پادگان مهمی در آن داشت؟
نه.
حلبچه پیشازآن و در زمان جنگ آسیب ندیده بود؟
نه، سیاست ما این بود که مناطق مسکونی را مورد حمله قرار ندهیم؛ درحالیکه شهرهای مرزی ما مرتب بمباران میشدند. دولت ایران و مجموعه مدیریت جنگ هیچگاه تصمیم نداشتند شهری از عراق را بمباران کنند. مگر اینکه اهداف نظامی بوده باشد؛ برای مثالزدن بانک رافدین در بغداد. در کل باید گفت که در آن زمان حلبچه شهری بود که از جنگ آسیبی ندیده بود، ضمن اینکه گروههای کرد عراقی به آنجا رفتوآمد داشتند. ما در اوج دوره جنگ روابط تجاری با این شهر داشتیم – چیزی مانند کولبران کنونی – اینها حتی حین جنگ رفتوآمد داشتند.
اهمیت تصرف حلبچه چه بود؟
اگر ایران موفق میشد تا سلیمانیه پیش برود موازنه نیروهای عراقی بههم میخورد و کلا دسترسی دولت عراق به مناطق کردنشین قطع میشد؛ بهویژه که کرکوک در این منطقه قرار داشت و تسلط ایران بر آن برای عراق بسیار خطرناک بود. قطعا بخشی از شکلگیری اقلیم کردستان عراق، وامدار برگشتن گروههای کرد عراقی به مرز و تأثیرات همین عملیاتهاست که در آنها توانستند توان نظامی خود را افزایش دهند. نباید از یاد برد که این نیروها بعد از پایان جنگ خانهنشین نشدند و ایران رابطه خود را با گروههای کرد عراقی حفظ کرد و آنها را در داخل خاک ایران جمع کرد و جبهه کردستانی را در دوره بعد از قطعنامه راه انداختند. کمتر از دو سال بعد حمله صدام به کویت اتفاق افتاد و پس از آن بود که همین نیروها، اقلیم کردستان عراق را از تسلط حکومت صدام خارج کردند. درست است که رژیم عراق با بمباران شیمیایی حلبچه فاجعه آفرید؛ ولی شاید راهبردیترین اتفاقی را که برای شکلگیری اقلیم کردستان عراق رخ داده، در همین دوره باید جستوجو و بررسی کرد.
اتحادیه میهنی چه روزی وارد حلبچه شد؟
۲۴ اسفند وارد شهر شدند و ۲۵ اسفند بمباران شیمیایی شروع شد.
یعنی حکومت عراق، بلافاصله پس از سقوط حلبچه اقدام به بمباران شیمیایی کرد؟
بله. من خودم با بسیاری از شاهدان این بمباران و کسانی که ساکن آنجا بودند، صحبت کردم. در چنین شرایطی اساسا به قدری صدای بمباران وحشتناک است که قدرت فکرکردن را از فرد میگیرد. در لحظه بحران فرد بهسختی میتواند خونسردی خودش را حفظ کند. مردم اصلا مطلع نبودند که برای حفاظت خود در برابر بمباران شیمایی چه باید بکنند. اول فکر کردند بمباران عادی است، بعد بو را حس کردند؛ ولی نمیدانستند چه بمبی است. برای آنها اینگونه صداها عادی بود؛ چراکه فقط ۱۵ کیلومتر با مرز و میدان نبرد فاصله داشتند.
حلبچه در یک مرحله بمباران شد؟
نه. بمباران چندین مرحله اتفاق افتاد. وقتی که بمباران صورت گرفت، خیلی از مردم در محل کار خود بودند و همه در خانه نبودند. همین یک بُعد از این تراژدی را شکل میدهد؛ مثلا برخی تعدادی از بچهها را همراه خود به خارج از شهر میبرند که در طول مسیر تعدادی از آنها گم میشوند.
مردم ما با کمال مهربانی و انساندوستی از سراسر کشور این بچهها را تحت تکفل خود و سرپرستی آنها را برعهده گرفتند. برخی از این کودکان، بعدا مثلا در ۲۴سالگی متوجه شدند اصلا ایرانی نیستند و اهل حلبچهاند. به همین دلیل، نهادی در اقلیم برای آزمایش ژنتیک درست شده است که هویت آنها مشخص شود.
تلفات اولیه بمباران چقدر بود؟
به صورت قطعی نمیتوانیم بگوییم روز اول چقدر کشته شدند. درحالحاضر در بهشت زهرای تهران دو قطعه داریم که مربوط به شهدای حلبچه است؛ شهدایی که نام ندارند. مردم بهتدریج متوجه بمباران میشوند و از شهر خارج میشوند و به کوهها و دشتها پناه میبرند. وقتی بمباران شروع میشود نیروهای ایرانی بهسرعت به کمک آنها میآیند. هزاران نفر از این مردم با هر وسیله و شکلی که شده از شهر خارج شدند. من با بچهای برخورد کردم که شب در کوه خوابیده بود. در مسیر به سمت ایران بیدار که شده فکر کرده است مرده و این روح اوست! به این حد در وهم و تاریکی، وحشت کرده بود. یکی دیگر در کوه زخمی شده و بیهوش میشود، وقتی بعد از چند روز به هوش میآید، میبیند در یکی از بیمارستانهای ایران است. بعدها فهمیده اینجا تهران است و از خانوده خود هیچگونه خبر و اطلاعی ندارد. جامعه ایران برخوردی بسیار اخلاقی با این جماعت چندهزار نفری آواره داشتند. مردم خیلی از این خانوادهها را به خانه خود بردند. کار دومی که ایران انجام داد و خیلی حائز اهمیت است، بردن خبرنگاران داخلی و خارجی به حلبچه برای ثبت جنایت صورتگرفته است. برای نمونه آقای احمد ناطقی از تمام صحنه عکاسی کرد که البته بعدا یک عکاس ترک عکسهای گرفتهشده توسط آقای ناطقی را به اسم خودش منتشر میکند. آقای ناطقی در حلبچه به خاطر خدمتی که به مردم آنجا کرد و مسئله را بینالمللی کرد بسیار محبوب است. کار بسیار مهمی که ستاد جنگ انجام داد، اعزام بیش از ٣٠٠ خبرنگار به آنجا بود.
با وجود بمباران، حلبچه دست ما بود؟
ما کمک کردیم، ولی دست اتحادیه میهنی بود تا سال ۱۳۶۷ که ما قطعنامه را پذیرفتیم و حلبچه را از دست دادیم. این نکته اهمیت دارد که رسانههای بینالمللی فاجعه را پوشش دادند، اما بسیاری زیر بار نرفتند به عنوان مثال شش روز بعد از بمباران شیمیایی حلبچه، سازمان کنفرانس اسلامی جلسه داشت، اما هیچ واکنشی نسبت به بمباران حلبچه رخ نداد. اینها موازنه نیروهای منطقهای را در این موقعیت نشان میدهد که این موضوع برای آنها اهمیتی ندارد. درست سه سال بعد از این، صدام به کویت حمله میکند. حملهای که تلفاتی نداشت، اما بیش از ۴٠ کشور اعلام جنگ به عراق دادند. در حلبچه بیش از پنج هزار نفر غیرنظامی بیگناه کشته شد، اما شاهد هیچ واکنشی در سطح بینالمللی و حتی منطقهای نبودیم.
ظاهرا برخی گروههای کُرد ایرانی هم این فاجعه را کتمان کردند.
در اساسنامه حزب دموکرات آمده است که هر کسی که وارد حزب میشود، قسم یاد میکند در طول عمر خود به «کُرد» خیانت نکند. اما عبدالرحمان قاسملو ضمن تماس با بیبیسی و بعدا چاپ مطلبی در نشریه «کل العرب» در لندن مصاحبهای کرد که تیتر آن این بود «تکذیب بمباران شیمیایی حلبچه» قاسملو آنجا توضیح میدهد که بیبیسی با ما دشمنی کرد و میخواهد رابطه ما را با دولت عراق خراب کند و از قول ما گفته است که حلبچه بمباران شیمیایی شده است که کاملا دروغ است و اصلا خبری نیست و اگر بمبارانی صورت گرفته در واقع! جمهوری اسلامی علیه ما انجام دادهاند! این در حالی بود که پنج هزار کرد بیگناه کشته شدهاند. در میان بازماندگان حلبچه شما با افرادی برخورد میکنید که تمام شاخههای خانوادگی خود را از دست دادهاند. این شهر همچنان در بین اقلیم کردستان وضعیت بغرنج و بسیار بدی دارد. ما در همان دوره بسیاری از زخمیهای حلبچه را برای درمان به خارج از کشور فرستادیم؛ درحالیکه در زمان جنگ برای درمان زخمیهای خودمان بسیار محدودیت داشتیم. ما حتی افراد زیادی را به خارج اعزام کردیم که راه درمان عوارض ناشی از بمباران شیمیایی را آموزش ببینند؛ چون در واقع آنها سازنده اصلی اینگونه سلاح ها بودند. ما به حدی در این راه تلاش کردیم که دو پروتکل بینالمللی در حوزه درمان سلاح شیمیایی به نام ایران ثبت شد. درحالحاضر هم ما این بیماران را در ایران تحت درمان داریم و برای آنها کارتهایی صادر کردیم که هزینه آنچنانی متوجه آنها نیست. الان نیز در طول سال، گروههای پزشکان ایرانی در چند دوره به حلبچه میروند و مردم آنجا را رایگان مداوا میکنند. ما پیوند تاریخی با مردم این منطقه داریم و بخشی از تاریخ سرزمین ما هستند. زخم حلبچه به تعمیق روابط ما با گروههای کرد عراقی انجامید.
منبع: روزنامه شرق