هم اینک، اندکاندک، خرامانخرامان، از راه میرسد!… آرام و با وقار!… آرام آرام، بساط عیش خویش برپا کرده و خیمه بزم بر فراز گنبد دوّار میگستراند!…
نخستین نسیمهای عشوهگریاش، و نخستین بوسههای بهاریاش، نویدِ «بزمی نو» میدهد، بزمی با ترنمهای عاشقانه بهاری! «آب زنید راه را، هین که نگار میرسد».
دانههای محبوس در زندانِ خاک، پس از آرامش خفتن زمستانی خویش، اندکاندک با احساس اولین بوسههای نسیم ملایم «او» بر رُخ خویش، رویشی نو آغاز میکنند. بذرهای عاشق، تاب مستوری ندارند و از دل خاکِ سرد، به خودنمایی میپردازند! و خورشید نیز، آغوش گرم حرارت خویش را پیشکش این بزمگاه میکند تا بذرهای عاشق، با احساس نسیم شبنمهای «او»، نه به آسایش خاکی خویش دل خوش کنند و نه به آرامش قبرستانی دل خاک! به جای آن آرامش و آسایش زمستانی، میاندیشند به رویش نو و زایش نو!
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل بجوش آمد»
در این زایش و رویش، بذرهای عاشقپیشه، در گذر از سرمای تنهایی زمستانی، با نخستین بوسههای جاری از کوهسارها، از لاکهای زمستانی خویش، سر برون میآورند. چشمکزدنهای طنازانهی غنچههای نو شکفته، نمیتواند شادمانیهای بهاریشان را پنهان کند! چشمکزنان، آمدن «او» را به نسرینها و نسترنها شادباش میدهند:
گل از نسرین همیپرسد که چون بودی در این غربت
همیگوید خوشم زیرا خوشیها زان دیار آمد
سمن با سرو میگوید که مستانه همیرقصی
به گوشش سرو میگوید که یار بردبار آمد
بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد
که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد
همیزد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی
بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد»
بلبلان خوشالحان، به پیشواز «او»، چهچه سر میدهند، قناریهای عاشق، با ترنم خویش، پایان فصل هجران را نوید میدهند! و با آوازهای عاشقانه به ایفای ردیف خویش در این سمفونی بزرگ میپردازند! و به یُمن مبارکی قدمش، لانههای نو بر فراز شاخساران کهن برپا میکنند، وانگهی، در فصل زایش جوجههای بهاری، در لابهلای برگهای نورسته و بر فراز بلندترین شاخههای درختان، بستر گهواره جوجههای نو را بازسازی میکنند.
جنبندگانی که در خواب زمستانی خویش، بیجنبش و بیکوشش، چشمان خویش را بسته بودند، همان خوابگردهای زمستانی که به آرامشی نیمه جاودانه پناه برده بودند، اینک، اندک اندک، با نخستین نسیم ملایم «او» به خود میجنبند تا به پیشواز «او»، به پیشواز خویش رفته و خویشتن خویش را سر و سامانی دهند.
سرگرانی نیستش با خواب سنگین زمستانی
از پس سردی روزان زمستان ست روزانِ بهارانی» (نیما)
جنبندگانی که در خواب زمستانی در درون لانههاشان جا خوش کرده بودند، تکانی به خود میدهند، و از دل آشیانه زمستانه خویش، سرکی بر میکشند، و در فضای بهاری، خویشتنِ خویش را تکانی میدهند! ساقیان سرمست، گرد و غبار خاک زمستانی، از خویش میزدایند و با باده های کهن، به استقبال «او» می روند.
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
تنها این «فرزند انسان» است که میتواند به پیشواز او برود و یا همچنان در لاک زمستانه خویش جا خوش کند. میتوان در فصل بهاران، همچنان در سرمای زمستانی خویش زیست، و میتوان اندکی جنبید و بهاری شد. بهار فصل زایش و رویش مجدد است و انتخاب با توست، یا در زمستان بمانی! یا در این بزمگه بهاری به پیشواز بهار بروی و بهاری بشوی…
بهار آمد، بهار آمد، سلام آورد مستان را
از آن پیغامبر خوبان، پیام آورد مستان را»
در همین نزدیکیها، «او» با «تو» نجوا میکند! و «تو» را، هرچند پاهایت تاول زده باشد از این مسیری که پیمودی! و «تو» را، هرچند کولهبارت سنگینی کند بر دوشهای خستهات! و «تو» را، هرچند تنها، فرورفته باشی در غربت تنهایی خویش! و «تو» را، هرچند در انتهای افق، چشمانت به تاریکی زمستان خو گرفته باشد! و «تو» را … و «تو» را، هر که باشی و هر چه باشی و هر کجا که باشی، به سوی خویشتن خویش باز فرامیخواند و در این میهمانی بزرگ طبیعت، «تو» را به بزم درهم تنیدن زمان و مکان، به بزم رقص زمین و آسمان فرامیخواند!… پاهای خسته و تاولزده را جانی تازه میدهد تا حرکتی تازه آغاز کنند و در این بزم همگانی، تکانی به خویش دهند و همراه با «او» در بزمگه «خاک و آب»، در بزمگه «خورشید و باد»، نفسی تازه به رگهاشان جاری کنند.
آمد بهار جانها، ای شاخ تر به رقص آ
چون یوسف اندرآمد، مصر و شکر به رقص آ
ای شاه عشق پرور، مانند شیر مادر
ای شیرجوش دررو، جان پدر به رقص آ…….
کی باشد آن زمانی، گوید مرا فلانی
کای بیخبر فنا شو، ای باخبر به رقص آ»
اندکاندک، خرامانخرامان، ز راه می رسد! «زکوی یار میآید، نسیم باد نوروزی» و با بوسههای بهاری خویش، عاشقانه به تو سلام میکند و در انتظار پاسخ بهاری توست، همراه شو عزیز:
سخن در پرده میگویم، چو گل از غنچه بیرون آی!!!…
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…