درباره کتاب «از برلین تا اوین»
روایتی مستقیم از پشت دیوارهای دادگاه و زندان ویژه روحانیت
کتاب «از برلین تا اوین (یادداشتهای زندان ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۳)» خاطرات آقای یوسفی اشکوری است که بخش عمدهای از آن از یادداشتهای روزنوشت و با حس و حال همان هنگام تألیف شده است. کتاب با شرح دعوت و تدارک سفر برای کنفرانس معروف برلین (که به جنجال کشیده شد)، آغاز میشود و به روز آزادی از زندان خاتمه مییابد.
این کتاب در دو جلد با کاغذی مناسب و سبک؛ خوش وزن و خوش دست! توسط انتشارات باران در سوئد منتشر شده است.
کتاب شش فصل دارد که هر یک با عنوان خاصی نام گذاری شده است:
جلد اول: فصل اول؛ سال پر حادثه (۱۳۷۹)- فصل دوم؛ جهنم عشرت آباد (۱۳۸۰)
جلد دوم: فصل سوم؛ روزهای خوش زندگی؛ خواندن و نوشتن (۱۳۸۱)- فصل چهارم؛ انتظار آزادی؛ اما باز هم زندان (۱۳۸۲)- فصل پنجم؛ سال آزادی (۱۳۸۳)- فصل ششم؛ پیوستها و تصاویر.
این کتاب اولین گزارش مستقیم از دادگاه ویژه روحانیت و بند ویژه روحانیون است. کتابهای مختلفی از سوی شاهدان مستقیم درباره زندانهای اوین و قصر و قزل قلعه و… (عمدتا مرتبط با دهه شصت) منتشر شده است. همیشه جای خالی کتابی درباره دادگاه انکیزیسیون ویژه روحانیت و نیز روایت مستقیمی درباره بند ویژهای که همه زندانیانش روحانی و طلبه و مداح و … هستند را احساس میکردم. کتاب یاد شده این جای خالی را به بهترین نحو ممکن پر میکند و میتواند منبع استناد و الهام برای تحقیقات بعدی در اینباره و یا نوشتن داستان و رمان و یا حتی ساختن فیلمهایی در باره روحانیون بعضا خلافکاری باشد که در این زندان بودهاند و تعداد محدودی زندانی عقیدتی و سیاسی گهگاه در کنارشان قرار گرفتهاند. این کتاب کمک میکند تجسم کنیم که پشت دیوارهای دادگاه و زندان ویژه روحانیت چه میگذشته است.
آقای اشکوری لطف کرده و کتاب را قبل از انتشار برای مطالعه در اختیارم گذاشته بود. انگیزه زیادی برای معرفی آن پس از انتشار داشتم. برای نوشتن این معرفی، کتاب را مروری دوباره کردم و دیدم که نظم و جلایی تازه یافته است. فصلبندیها و میانتیترها و… و به خصوص حک و اصلاح برخی نکات مرتبط با بعضی افراد گویی کتابی تازه فراهم کرده است. پربیراه نبوده است «تشکر ویژه» آقای یوسفی در مقدمه از ویراستار کتاب، به خصوص تعبیرشان با عنوان«دوستی همفکر و علاقهمند با انگیزههای نیرومند انسانی … و دقت و راهنماییهای ایشان». توجه به این «انگیزههای نیرومند انسانی» کتاب را لطیفتر و موثرتر کرده است.
زبان روان و صادق و صمیمی
«از برلین تا اوین» زبانی روان و صادق و صمیمی دارد. شبیه نویسندهاش. در بسیاری از خاطرهنویسیها ما شاهد هستیم که نویسنده خود را «همیشه قهرمان» و «محور اصلی» همه حوادث معرفی میکند. اما یوسفی در این کتاب گفتاری صادقانه با مخاطب دارد. به درونیات خود میپردازد. از ترس و هیجانات و بیم و امیدهایش؛ دلتنگیها و سرخوشیهایش؛ و حتی برخی خوابهایش در زندان و نیز خصوصیتر از آن برخی چالشهایش با همسر و فرزند و قهر و آشتیهایش سخن میگوید. او همان قدر که قدردان همسر وفادار و پرتلاش و پرمهرش است؛ قطع تلفن در یک مکالمه بر اثر ناراحتیاش را نیز روایت میکند. از امیدش برای آزادی پس از اتمام دوسال و ناراحتی و خشم و سرخوردگیاش از حکم جدید ۵ ساله برای ادامه حبس. فصل دوم کتاب (جهنم عشرتآباد) که یوسفیِ بازداشت شده به خاطر کنفرانس برلین را به پرونده ملی-مذهبی ها پیوند میزند حسیترین بخش این کتاب برایم بوده است. او از سختیها و فشارهای این بازداشتگاه تنگ و تار و پرفشار روایتی دقیق دارد. و از خوشیها و ناخوشیهای این دوران. از مرارتهای سئوالات مکرر بازجویی و توهینها و فشارهای آن تا تلاش برای ارتباط گیری در حیاط و هواخوری و مورس زدن به دیوار سلول بغلی (رضا رئیس طوسی) و یا سخن گفتن با همسایه کناری (علی افشاری) و لو رفتن آن و تنبیه توسط زندانبانان و بقیه ماجراها. این کتاب را میتوان هم چون یک رمان یک نفس خواند. رمانی اما واقعی.
چهار فیلم با یک بلیط!
در «از برلین تا اوین» چند خط سیر را میتوان همزمان دنبال کرد:
+ روایت خاص مرتبط با بازداشت و بازجویی و محاکمه توسط دادگاه ویژه روحانیت و هر آنچه به پرونده نویسنده برمیگردد و نیز حکایتهای دست اول مربوط به روحانیون زندانی در بند ویژه روحانیت.
+ حسوحال و تبوتابهای یک زندانی در طول قریب به ۵ سال در شرایط گوناگون بازجویی و زندان و حوادث مختلف مرتبط با بازجویی و دیگر زندانیان و یا در ارتباط با شرایط بیرون و به خصوص با هر یک از اعضای خانواده با محوریت همسر. همچنین بازتاب بینالمللی بازداشت ایشان و اخبار مرتبط با آن از جمله دریافت دهها کارت پستال از گوشه و کنار جهان که اعلام همبستگی و حمایت کردهاند. و یا کتابها و مقالات مهمی که خوانده است و فشرده آنها و یا قضاوتش دربارهشان که با خواننده به اشتراک میگذارد.
+ حوادث سیاسی این چند سال. روزشمار خاطرات یوسفی مروری است بر حوادث مختلف این سالیان که ممکن است برخی را فراموش کرده باشیم. به خصوص از دید یک فرد زندانی که به نوعی از بیرون و با فاصله به حوادث مینگرد.
+ و بالاخره پرونده مرتبط با بازداشتیهای ملی-مذهبی و نهضت آزادی؛ از بازداشت تا دادگاه و آزادی آنها (طی سالهای ۷۹ و ۸۰) و سپس پس از مدتی بازداشت مجدد چند نفر دیگر(بنده و هدی صابر و تقی رحمانی و امیر طیرانی و برخی دوستان جوانتر آن هنگام و میان سال کنونی!) و دنبال کردن حوادث مرتبط با ایشان که برخی قبل و بعضی بعد از آقای اشکوری آزاد شدند.
با توجه به این چهار محور، گویی ما با یک بلیط داریم چهار فیلم را همزمان دنبال میکنیم! برای من اما، محور اول و دوم تازگی و طراوت بیشتری داشت و با خواندنش گاه به شدت احساساتی میشدم. احساسی خوش و شیرین یا تلخ و غمگین و یا عصبیکننده و خشم آور. یادآور چیزهایی که میتوان با آن همذات پنداری شدیدی داشت…
توصیه میکنم در سفر و حضر هم که شده این دو جلد را بخوانید. اما برای تبلیغ! کتاب و تشویق به خواندنش و به خاطر مستندسازیهای مهم و تجسمهای وجودی صادقانهاش هم که شده ترجیح میدهم گوشهای از نکات مرتبط با این چهار محور را در اینجا معرفی کنم.
سالشماری از حوادث دوران
مطالب کتاب خود سالشمار و مرور خوبی بر حوادث سالهای ۷۹ تا ۸۳ است که ممکن است برخی را فراموش کرده باشیم و یا از تشابه برخیشان با حوادث امروز متعجب شویم. از جمله زیرتیترهایی همچون: حوادث کنفرانس معروف برلین و برهنه شدن فردی در آن که با جنجالآفرینی تلویزیون ایران همراه شد- توقیف مطبوعات و بازداشتها- دیدار نمایندگان کمیسیون اصل نود مجلس از زندان- دستگیری فوتبالیها- مراسم روز دانشجو در دانشگاه امیرکبیر و همدان- دخالت بشردوستانه- بازداشت نماینده همدان- تجمع اعتراضی ایرانیان در پاریس- جنجال محاکمه شهرام جزایری- تجمع اعتراضی معلمان- سناریو برای سیامک زند- کتابی اغراقآمیزدر باره مرتضی مطهری- تجلیل دور از انتظار از فخرالدین حجازی توسط اصلاحطلبان- رد لایحه ممنوعیت شکنجه توسط شورای نگهبان- استعفای آیتالله طاهری از امامت جمعه اصفهان- دفن پیکر پنج شهید جنگ در اوین- مصاحبه مطبوعاتی خاتمی و همان حرفهای همیشگی- حکم اعدام و شلاق برای آغاجری- درگذشت صفر قهرمانی و رضا اصفهانی- واکنش صدا و سیما به تحقیق و تفحص مجلس در بارهاش- برخورد خشن با معترضین به خصوصیسازی دانشگاهها- مرگ زهرا کاظمی- رد صلاحیتهای گسترده شورای نگهبان در مجلس هفتم- مرگ چندین انسان براثر سرما و گرسنگی در تهران- …
مروری بر پرونده ملی-مذهبیها
همچنین این کتاب مروری همزمان با ادبیاتی متعلق به همان زمان در باره پرونده ملی-مذهبیها و نهضت آزادی دارد. کتاب تقدیم به «یاد و خاطره عزیز غایب و حاضر مهندس عزتالله سحابی» شده است. پیگیری منظم خبرهای مرتبط به مهندس سحابی و فشارهایی که بر وی آمده و نامهای که از او گرفته شده و در کیهان به چاپ رسیده و مسائل پیرامون آن و نیز دیگر زندانیان ملی-مذهبی در جای جای کتاب دیده میشود. شهادت نویسنده از قول علی افشاری که در اتاق مجاور مهندس سحابی بوده مبنی بر اینکه وی را با برانکارد بیرون بردند نیز در میان همین خاطرات آمده است. یوسفی نیز مدتی در همان اتاق مجاور علی افشاری بوده است. من و برخی دوستان نیز بعدا میهمان همین اتاق بودیم و با علی آقای عزیز گفتگوهای دزدکی زیادی داشتیم! خاطرهای هم شیرین وهم تلخ که هر دو سو و هردو حساش در کتاب یوسفی به خوبی آمده است…
اما دو محور اصلیتر کتاب برای من روایتهای تازه و مستقیماش در باره دادگاه و زندان ویژه روحانیت است.
روایت مستقیم بازجویی و محکوم شدن به اعدام در دادگاه ویژه روحانیت
یوسفی روایت جزئی و دقیقی از بازجوییهایش دارد از جمله میگوید که در بازجوییهایش نوارهای شنود شده از تلفن منزلش را برایش پخش میکنند و جمله «روحانی، خوبش هم بد است» برای او مایه دردسر و بازجوییهای مطول میشود. و یا از قول قاضی نقل میکند که شما باید به عنوان «دکور» هم شده «وکیل» داشته باشی! و یا قاضی که طبق معمول پروندههای امنیتی نمیخواهد اصل کیفرخواست را به متهم بدهد و صرفا اجازه یادداشتبرداری از آن را میدهد، صریحا میگوید تنها ۵ صفحه اول اصل کیفرخواست است و بیست صفحه بعدی همهاش «شعار» است!
تقاضای دوبار اعدام برای نویسنده نیز از نکات مهم پرونده است که صرفا به خاطر ابراز عقیده وی در باره حجاب و تغییرپذیری احکام اجتماعی اسلام؛ به نظر من در واقع برای یک عمر فعالیت فکری و دینی و سیاسی صادر میشود. مثل جوایزی که برخی جشنواره ها به بعضی هنرمندان به خاطر یک عمر فعالیت هنری میدهند! نویسنده خود معتقد است این حکم به خاطر اظهارنظرهایش درباره قتلهای زنجیرهای بوده است.
یوسفی همچنین در جایی نقل میکند که یک مسئول دادگاه به وی میگوید نامهای برای رهبر بنویسد و به نوعی توبه و تقاضای عفو کند. اما او میگوید که فردی دیابتی است و تا حالا هم زیادی مانده و بازیافتی محسوب میشود و این توصیه را نمیپذیرد! یک بار دیگر هم در زندان عشرتآباد در برابر پیشنهاد موذیانه نوشتن نامه و پذیرش خطاها چنان عصبانی میشود (عکسالعملی که از بیماران دیابتی همیشه میتوان انتظار داشت!) که محکم روی میز و ناخواسته روی قرآن روی میز میکوبد!
اشکوری در جایی خاطره دیدارش با خاتمی را نقل میکند که وی از پرونده وی و آغاجری و مهندس سحابی اظهار نگرانی و ناراحتی میکند و میگوید رهبر هم با اعدام شما موافق نبود اما این هاشمی شاهرودی اوه اوه. یوسفی دوبار در طول کتاب با نقل قولهایی مطرح میکند که هاشمی شاهرودی حامی برخی مسئولان دادگاه ویژه برای اجرای حکم اعدام و یا عامل جلوگیری از آزادی او بوده است. البته او از نفاق و ریاکاری محسنیاژهای هم روایت میکند که از سویی به کروبی میگفته که در پی کمک به پرونده اشکوری است و از سویی در پشت صحنه تلاش میکند از مراجع علیه وی فتوای ارتداد بگیرد و او را اعدام کند. اما در این تلاش ناموفق میماند و حتی مکارم شیرازی نیز که مورد تقاضای فتوا نبوده راسا نامه مینویسد و این امر را رد میکند.
نفاق و دورویی برخی مسئولان قضایی و زندان در جای جای کتاب روایت میشود از جمله در قطع درختان زندان برای توسعه انفرادیهای آن در حالی که همان هنگام برخی مسئولین مصاحبه کرده و از برچیدن انفرادی ها خبر میدادند!
یوسفی از«چهرههای شاخص روشنفکری دینی در داخل کشور» گلهمند است که موضعی در باره پرونده و حکم اعدام وی نگرفتند به جز کدیور که از او در این رابطه به نیکی یاد میکند که همیشه پیگیر حال و پرونده وی بوده است.
وی یک بار نیز در گفتوگویی با یک مسئول پرونده ملی-مذهبی ها در عشرتآباد میگوید: از من میشنوید ملی مذهبیها را مقطوعالنسل کنید تا از دست آنها راحت شوید! روایتهای حسی کتاب از بازجوییها و ادبیات آنها، هم جزء اسناد تاریخی محسوب میشود و هم منبع الهام برای پژوهشگران و هنرمندانی که نیاز به جزئیاتی ملموس و مستقیم دارند.
در دادگاه دوم رئیس دادگاه رازینی در برابر این اتهام که یوسفی به «تغییر پذیری احکام دینی» باور دارد توضیحات وی را نمیفهمد و میخواهد که یوسفی طوری حرف بزند که او هم بفهمد! و یا وقتی یوسفی دادگاه را به تفتیش عقاید متهم میکند وی به راحتی میگوید ما اصلا اینجا نشستهایم که تفتیش عقاید کنیم!
یوسفی دوبار دادگاهی شده است. پس از دادگاه اول حکمی به او داده نمیشود اما شرایط و قرائن به گونهای بوده که گویا او دو سال حکم دارد. پس از دو سال حبس وی بر اساس برخی قولها و قرائن در انتظار آزادی بوده است که به جای آزادی دوباره به دادگاه میرود و علیرغم برخورد ظاهرا مثبت قاضی (رازینی)، اما به شکل عجیب و عصبانیکنندهای با پنج سال حکم دوباره مواجه میشود. این قسمت از کتاب از غمگینترین بخشهای آن است. هر زندانی میداند که این شرایط، چه وضعیت روحی و فضایی برای زندانی و چه دوران سخت و بحرانیای را برای خانوادهاش سبب میشود. یوسفی نیز صاف و صادقانه جزئیات این مرحله و بر خود هموار کردن دوباره تحمل حبسی جدید و تازه را روایت کرده است.
یک رگه بسیار جالب و امیدبخش کتاب روایت زندانبانهایی است که همدلانه به نویسنده و یا دیگر زندانیان سیاسی و عقیدتی کمک میکرده اند. یکی از آنان آهسته به یوسفی میگوید که از مستمعان سخنرانیهایش در حسینیه ارشاد بوده است!
وی در طول کتاب، برخی مرخصیها و در این فاصله مصاحبهها و مقالاتش برای نشریات و یا گفتگوی تلفنی با دوستان زیادی در داخل و خارج و یا خبرنگاران رسانههای بینالمللی از جمله بیبیسی و حتی رفتن به مراسم عاشورای منزل هاشم صباغیان و به اصرار جمع، پیشنماز شدن برای حاضران و… و تبعات هریک را روایت میکند. انعکاس وسیع خبر بازداشت و حکم اعدام او در سطح جهان و کارت پستالهای حمایتی که از جای جای جهان از کودک و بزرگسال دریافت میکند و نیز تقاضای افراد و نهادهای مختلف از حکومت ایران برای آزادی وی و برگزیدنش به عنوان عضو افتخاری انجمنهای قلم و نیز دیدارش در زندان با فرستاده سازمان ملل و مسائل فراوانی از این نوع نیز در جای جای کتاب امده است. بخشیهایی قابل تامل که انعکاس خبرهای مربوط به ظلم و تضییقات درمورد یک زندانی چه تاثیر بسزایی در پرونده و یا روحیه فردی خود او خواهد داشت…
کتاب حکایتگر احساسات درونی یک زندانی تحت فشار شدید بازجویی است. او بازداشتگاه عشرتآباد ( بازداشتگاه زندانیان ملی- مذهبی و نهضت آزادی و طیف آیتالله منتظری و تحکیم) را «جهنم عشرتآباد» لقب میدهد. و یا در جایی دیگر از کتاب وقتی در بخشی از این زندان محبوس بوده که نزدیک به خیابان بوده است و صداهای بیرون از جمله گازدادن اتومبیلها را میشنیده است؛ زندانی دل گرفته را به یاد زندگی بیرون میاندازد و این پرسش آشنا در ذهنش نقش میبندد که آیا مردمی که در آن بیرون دارند راه میروند میدانند در چند قدمیشان چه میگذرد؟ و یا از درد دل راننده دادگاه در حال انتقال او از جایی به جای دیگر سخن میگوید که از وضع فساد مالی و اخلاقی جامعه درد دل میکند و معتقد است روحانیت خوب عمل نکرده است. و یا دیگری که به دختران بدحجاب و کوچکی روسریشان اشاره میکند و به طعنه آن را به گردن نظرات یوسفی در باره اجباری نبودن حجاب میاندازد و یوسفی هم به طعنه میگوید من که میگویم همین هم نباشد!!
یوسفی تحت فشار و عصبانیت ناشی از مظالمی که در پرونده خود و دیگران و در زندان میبیند نامهای مینویسد و رهبر جمهوری اسلامی را که در آن هنگام سخن از تریبونهای آزاداندیشی گفته بود را دعوت به مناظره در باره ولایت فقیه و دادگاه ویژه روحانیت و … میکند.
بند واقعا «ویژه» روحانیت
شاید خواندنیترین بخش کتاب و بیهمتاترین قسمتش حداقل تاکنون، در خاطره- تاریخنگاری؛ روایت یوسفی به عنوان شاهد مستقیم درباره بند ویژه روحانیت و تلخ و شیرینهای زندانی است که زندانیانش در بند خاصی گرد آمدهاند چون همگی روحانی و طلبه و… هستند! هر چند در بیرون ما خود شاهد خلافها و فسادهای آشکار و پنهان اعضایی از جامعه روحانی در لابلای دیگر اعضای کل جامعه بودهایم اما گردآمدن این خلافکاران در کنار هم در یک محیط دربسته و سربسته شاید حالت یک محیط بکر! و نمونه آزمایشی و آکواریومی خاص داشته باشد. و مناسب به عنوان یک منبع اصیل برای انسانشناسان و تاریخنویسان و روانکاوان و جامعه شناسان و ادیبان و طنزپردازان و …؛ چرا که این قشر اجتماعی به لحاظ نهادی و ساختاری مدعی و متولی حفظ کیان اخلاقی جامعه و امروزه همچنین مدعی حکومتی در پی اجرای شریعتاند. بنابراین انتظارات از ایشان طبق تعاریف و شرح وظایف خودشان تنظیم میشود. هر چند دیگر اقشار اجتماعی نیز از نظر آسیب و آفتهای اجتماعی وضعیتی کمابیش شبیه این قشر دارند اما به حق یا ناحق، حساسیت روی این قشر بیشتر از دیگران است….
خاطرات یوسفی از بند ویژه به علت روزنوشت بودن بخش غالب آن؛ بسیار گسترده و متنوع و جالب و خواندنی و قابل تحلیل است.
مثلا او از فردی به نام قائممقامی یاد میکند که به رسول عجم معروف بوده است. وی مدعی پیامبری و ادامه رسالت پبامبر اسلام بوده است. یوسفی به جز در مورد این ادعا در طول کتاب به شدت از او تعریف و حمایت میکند و به عنوان یک «دوست خوب» یاد میکند: «تو اگر این یک عیب را نداشتی؛ هیچ ایرادی نداشتی!». یوسفی میگوید او انسانی شریف بود واز نظر ادب و سلامت نفس و خدمت به دیگران و عمل به شریعت؛ اگر یک نفر را بتوان در این بند مسلمان دانست همین فرد است. او از آزار و اذیت وی و حتی تلاش برای کشتن او توسط برخی روحانیون فاسد زندان یاد میکند که گویی با هدایت مسئولان دادگاه ویژه بوده است. یکبار به خاطر آب تنی او (که نجسش میدانستهاند) در حوض زندان، بلوایی راه میاندازند که جزئیاتش در کتاب آمده است. یوسفی خاطرهای عجیب نیز از او در هشدار دادن به خودش در باره کار خطایی که میخواسته انجام دهد یاد میکند و میپذیرد که وی به علت صداقت و صفای باطن دارای الهاماتی بوده است.
در کتاب گاه از توطئه و تلهگذاری (دوربین و شنود) برای به دام انداختن روحانیون زندانی نزدیک به باندهای مختلف قدرت درون دادگاه ویژه (مثلا نکونام و محسنی اژهای) یاد میشود که مثلا با تلاش برای وادار به تریاککشی کردن یکی و مستند کردن توسط دیگری سعی داشته اند به یکدیگر ضربه بزنند و بعضا موفق هم میشوند.
در جایی از کتاب از فردی نام برده شده که به اتهام جعل خط و امضای رهبر در حبس بوده است و به شکل شگفتانگیزی خودش از دخالتهایش در قتلهای زنجیرهای از جمله فروهرها سخن میگفته است که البته جزء پروندهاش نبوده است!
صفحاتی از کتاب در مورد شیخ علی تهرانی است که مولف کتاب با علاقه و ارادتی پیشین به تفصیل در باره زندگی و خدمات قلمی او نوشته است. اما رفتارش در زندان عجیب و غیرمنتظره بوده است. او عمدتا در مرخصی بوده و گهگاه به زندان میآمده و به محض ورود هم تهدید به خودکشی میکرده است. حکایتهای خودکشی شیخ علی نیز خواندنی است. نصایح یوسفی به او بیاثر میماند. یک جای بسیار خندهدار کتاب شوخی غیربهداشتی یکی از زندانیان در باره وی به خاطر شوهرخواهر رهبر بودن وی است. این شوخی باعث ناراحتی یکی از زندانیان اختلاسگر انصارحزباللهی و فاصلهگیری او از جمع میشود! همان طور که یک بار آقای یوسفی وقتی شیخ علی تهدید به خودکشی کرده به او به شوخی میگوید پس امروز دیگر شما آقای خمینی(که شیخ علی دشمنی و کینه زیادی با او داشته) را خواهی دید! وی اما پاسخ میدهد: خیر. چون من به بهشت میروم! این پاسخ باعث انبساط خاطر جمع میشود ولی این بار آقای عبدالله نوری (که هیچگاه رابطه صمیمیای با شیخ علی نداشته)، است که ناراحت میشود و از جمع فاصله میگیرد.
طنز و شوخی همیشه یکی از عواملی است که فضای زندان را برای تحمل حبس تلطیف میکند. روزی یکی از زندانیان به یوسفی میگوید نکونام (دادستان قسیالقلب دادگاه یوسفی) را هم آوردند! یوسفی داشته خوشحال میشده که میگوید ولی اسمش محمدابراهیم نیست!
همه زندانیان با خاطرات ریز و درشت و تلخ وشیرین زندانشان سروکار داشتهاند و در همه کتابهایی از این دست با آنها آشنا هستیم. یوسفی نیز در خاطراتش موارد متعددی از این نوع را آورده است از جمله نزاع زندانیان (روحانی) بر سر سینه مرغ و یا تکه پرانی آنها وقتی روحانی فربهی را در تلویزیون میبینند که میگویند او «آخوند ویژه(دادگاه ویژه) ندیده است!».
یوسفی در جایی از کتاب حکایت دعوای همسرش با یکی از ماموران دادگاه انقلاب را آورده که وقتی فهمیده او همسر یوسفی اشکوری است به او گفته تو هنوز از اشکوری طلاق نگرفتهای؛ او به قرآن ایراد میگیرد. همسر شجاع و صریح اللهجه هم به شدت به او میپرد که غلط کرده هر کس چنین حرفی زده است!
روایتهای یوسفی از بند روحانیون ما را با روحانیون خلافکار زیادی آشنا میکند. از روحانیونی که در رابطه با مواد مخدر بازداشت شدهاند تا بسیاری از آنان که در رابطه با مفاسد مالی و اختلاس و … به زندان افتادهاند. موارد زیادی نیز دارای پروندههای بهاصطلاح اخلاقی هستند. یوسفی معتقد است حداقل نیمی از این روحانیون زندانی دارای زن صیغهای هستند. در جایی از کتاب حکایت روحانیای را نقل میکند که یک بار سنگسار شده اما توانسته خود را از گودال سنگسار بیرون بکشد و فرار کند. او نحوه نجات خود از سنگسار را برای یوسفی شرح میدهد. یوسفی با لحنی ترحمآمیز حکایت این فرد را آورده است که اینک گوشهگیر و افسرده به نظر میرسد. دید همواره مثبت و خوشبینانه و خیرخواهانه در رابطه با همه چیز و همهکس در سراسر کتاب دیده میشود.
در جایی از کتاب داستان یک روحانی مسئول بسیج مسجد آمده که خود از چماقداران سرکوبگر تظاهرات دانشجویی و غیره بوده است. اتهام او اختلاس از بودجه ساختمان مسجد است. و یا در جای دیگری حکایت معاون محمدی عراقی آمده که به اتهام سوء استفاده مالی در زندان بوده و خود البته مدعی است که بیگناه است و محمد عراقی و محمدی گلپایگانی که در بیت رهبر است را سرمنشا فساد معرفی میکند.
در جای دیگری حکایت روحانی زندانیای آمده است که به روسپیان عقدنامه میداده است! روحانیای که شیرینی جشن عید غدیر پخش میکند اما خودش به چیزی معتقد نیست و به همه عقاید توهین میکند! او خلافهای جنسی خودش را با آب و تاب برای همه تعریف میکند! باز در جای دیگر سخن از فردی است که ۴ زن عقدی و ۳۲ زن صیغهای دارد و به اتهام مالی در زندان است. در چند مورد نیز روایت سوء استفاده مالی زندانیان از یکدیگر و تلاش برای سوء استفاده از خود نویسنده هم صفحات کتاب را زینت میبخشد!
در برخی موارد داستان مهیجتر است. یک جا از فردی از انصار حزب الله که در جلسات خود یوسفی شرکت میکرده و نقش جاسوس را داشته سخن به میان آمده است. او نیز به خاطر چکهای برگشتی در زندان است. و در جای دیگر حکایت مسئول واحد اطلاعات کرمانشاه که خود از سرداران سپاه بوده آمده که یوسفی از او در باره حمله به وی و برهم زدن مراسمش در کرمانشاه میپرسد و او اعتراف میکند که خودش یکی از برنامهریزان آن حمله بوده و در صحنه حضور داشته است. آنها میخواستهاند با چاقو و تیغ موکتبری خود یوسفی را به قصد مرگ بزنند. وی همچنین اعتراف میکند که برخی از افراد مواد منفجره هم آورده بودند که به ماشینی که یوسفی در آن بوده بچسبانند که وی و فرمانده نیروی انتظامی به خاطر اینکه ۵-۶ نفر دیگر نیز به قتل میرسند، ممانعت کردهاند! این زندانی از متهمان پرونده سوءاستفاده از بنیاد جانبازان بوده است که داماد رازینی از دانه درشتهای آن بوده است.همین فرد مجروح جنگی بوده که دو برادرش نیز در جنگ شهید شده بودند. یوسفی خود در زندان به تیمارداری بدن مجروح او میپرداخته است. داماد رازینی هم خودش یک بار در زندان با خوردن تعداد زیادی قرص دیازپام خودکشی میکند. وی که همسر دختر رازینی (از همسر اول رازینی) بوده، میگوید من وقتی میخواستم همسر دیگری هم بگیرم با تحریک رازینی بازداشت شدهام. پدر وی نیز روحانی و دادستان دادگاه انقلاب بوده که در جنگ کشته شده است.
یکی از زندانیان خود را از یاران رجعت کرده امام زمان میدانسته که مدعی بوده امام زمان ۵ سال دیگر ظهور خواهد کرد. و دیگری روحانیای که به اتهام قاچاق ۱۷۰ کیلو مرفین به حبسی سی ساله محکوم شده است.
طلبه جوان حزباللهی هم در زندان بوده که اتهامش کلاهبرداری و فساد مالی بوده است. وی نیز به یوسفی میگوید به ما آموزش داده بودند شماها طلحه و زبیر هستید. و فرد دیگری که معاون سازمان تبلیغات اسلامی بوده هم میگوید که در شب حمله به کوی دانشگاه در ۱۸ تیر یکی از اعضای دفتر دادگاه ویژه روحانیت که درشت هیکل بوده فرماندهی گروهی از لباس شخصیهای مهاجم را برعهده داشته است.
حکایت جاسوسهای زندان که نویسنده دو نفرشان را شناسایی کرده نیز از بخشهای خواندنی کتاب است. یکی از آنها در باره یوسفی گزارش داده که اشکوری از هر کسی که مخالف نظام باشد حمایت میکند و در اتاقش موبایل و مشروب و مواد مخدر دارد! برخی از این جاسوسان آن چنان منفور بوده اند که مسئولان دادگاه ویژه نیز از آنها نفرت داشته اند!
یوسفی یکبار در زندان با حمید ترقی (از اعضای موتلفه) روبرو میشود که گویی به خاطر ضمانت چکهای شوهر خواهرش در زندان بوده است. ترقی قبلا گفته که اشکوری از سلمان رشدی هم بدتر است! داماد یاد شده خود بازداشت میشود و او نیز نکات مهمی در باره فساد مالی مسئولان دادگاه ویژه مطرح میکند که وی را بخاطر وصول سود پولهای شان بازداشت و شکنجه کردهاند. همچنین در کتاب داستان مداح کلاهبرداری آمده که در زندان نیز به دنبال تیغ زدن و اخاذی از زندانیان است!
یوسفی چند بار از مراسمهای مذهبی و روضه خوانیهای داخل بند روایت میکند. برخی از این مراسم ها به تعبیر او توسط نفرت آلودترین افراد زندان برگزار میشده است. نویسنده مخصوصا با خشم از مراسم عمرکشان یاد میکند. نقلهای فراوانی در کتاب درباره هرزگریها و فسادهای برخی از روحانیون زندانی به میان آمده است.
اما در همین بند و با همین روایتهایی که نویسنده برای ما دارد؛ یک زندانی مالی با همت جمعی زندانیان آزاد میشود. و این نشان میدهد که در همه جا و در باره همه انسانها باید رگههای انسانی و مهر و عاطفه را هم دید و قضاوتی یکسره سیاه و سفید نداشت….
دو جای در خاطر ماندنی کتاب برای من
در هنگام خواندن کتاب هر چند با بسیاری از صحنههای کتاب و به خصوص بازجوییهایش ارتباط حسی غمگنانهای برقرار میکردم و نیز صحنههای مربوط به انتظار آآآآزادی و دادگاه مجدد و محکوم شدن به ۵ سال حبس جدید قلبم را میفشرد؛ اما دو جای کتاب برایم خیلی برجسته و به یادماندنی و اثرگذارو همراه با حسهای گاه متضاد بود. یک جا وقتی که نویسنده حکایت خلع لباسش را روایت میکند و دیگری جایی که آزاد میشود.
خلع لباس روحانیت
در اولی یوسفی از تعجب مسئولین دادگاه ویژه روحانیت از برگشتناش به کشور با سئوال «چرا برگشتی؟» یاد میکند و از برخورد پر از خشم و نفرت محمدابراهیم نکونام دادستان وقت دادگاه ویژه روحانیت که در همان اولین برخورد در روز نخست و بحث روی باصطلاح خط امام و امام که وی را «تالی تلو» معصوم میداند و سخن یوسفی مبنی بر امکان نقد کردن وی و تندتر از آن بحث و جدل شان روی «تغییر پذیری احکام دینی»، که وی را همانجا تهدید به ارتداد میکند. در این بازجویی وقتی یوسفی میگوید مگر نمیگوییم تحقیق در دین واجب است و تقلید حرام؛ حال اگر کسی پس از تحقیق از اسلام برگشت چرا نباید چنین حقی داشته باشد؛ نکونام آن چنان خشمگین میشود که میگوید اگر دست من بود همینجا اعدامت میکردم! و بعد از بحثها و در واقع بازجوییهای این جلسه به دادیار میگوید که «انحراف ایشان خیلی بیشتر از آن است که ما تصور میکردیم. ایشان از امروز دیگر حق پوشیدن لباس روحانیت را ندارد». یوسفی در ترسیم این صحنه که من را یاد محاکمات انکیزیسیون کلیسا در قرون وسطا میاندازد، مینویسد:
«لحظاتی به سکوت گذشت. چنین مینمود که آقای ستودهکلام از این برخورد چندان خرسند نیست. اما میبایست کاری میکرد. من همچنان در گیجی بودم و بهتزده. هنوز هضم نکرده بودم که چگونه ممکن است یک پرسش و حتی اظهار نظر علمی و فقهی چندان کفرآمیز و ارتدادآور باشد که حتی متهم نیازی به محاکمه هم نداشته باشد و باید فورا و درجا اعدام شود!؟
سرانجام آقای ستودهکلام سکوت را شکست و با کلام و رفتار اشاره کرد که لباس (عبا و قبا و عمامه) را از تن درآورم. یکی از تلخترین روزها و لحظات زندگیام همان روز و همان لحظات بود. نه به این دلیل که به اصطلاح «خلع لباس» شده بودم بلکه به دلیل زهر تحقیری که بدین ترتیب در کامم ریخت. چرا که روشن است این کار را به عنوان توهین و تحقیر در مورد روحانیون انجام میدهند و گرنه «خلع لباس» مطلقا فاقد وجاهت حقوقی و شرعی است. مگر لباس طلبگی یک طلبه و روحانی را کسی یا نهادی به او میدهد که بتواند (به هر دلیل) از او بستاند؟ وانگهی، چه ربطی به دولت و حکومت دارد که تشخیص دهد چه کسی به اصطلاح خودشان «اهل علم» است و برای علم و تبلیغ دینی صلاحیت دارد و چه کسی ندارد؟ در هرحال عزم سیاسی نظام روحانی سالار جمهوری اسلامی این است که عرصه علم و دین را از هر نوع دگراندیشی و هر نوع مخالفت سیاسی و نقد اجتماعی بزداید تا هم بر نظام فکری و ایدئولوژیک نظام ولایی رخنهای وارد نشود و هم از اقتدار و ولایت مطلقه ولیفقیه چیزی کم نگردد.
از سوی دیگر میدیدم چه کسی و چه کسانی (که بعدا بیشتر شناختم) مرا فاقد صلاحیت برای طلبه بودن و تبلیغ و تعلیم دینی میدانند! این هم بر زخم آدمی نمک میپاشد. کسانی که غالبا نه واجد دانش لازم برای آموزش آموزههای دینی هستند و نه از شرایط لازم اخلاقی و معنوی برای تصدی امور مذهبی و علمی دینی بهرهای دارند؛ این افراد عموما از برکشیدگان قدرتاند و فقط به دلیل بندگی ارباب قدرت، دارای اقتدار سیاسی و قضایی و مالی و مادی شده و بر مسند تصمیم و داوری درباره صلاحیت اهل علم حتی در سطح مرجعیت نشستهاند.
در آن لحظات، زندگی خود را مرور میکردم و زندگی نکونامها را هم از نظر میگذراندم.ای کاش کسی واجد شرایط اخلاقی و علمی لازم به من میگفت تو صلاحیت طلبگی و تعلیم دینی نداری. در واقع من از این که دیگر لباس روحانی نخواهم پوشید و در کسوت نکونامها و محسنی اژهایها نخواهم بود، نه تنها احساس بدی نداشتم، بلکه خیلی هم راضی بودم.»
در پایان کتاب وقتی یوسفی آزاد میشود و برخی خبرنگاران در منزلش حضور مییابند و عکسهای زیادی از او میگیرند، از و میخواهند لباس روحانیاش را هم بپوشد تا عکسهایی نیز در لباس روحانی بگیرند. اما یوسفی دیگر خود نمیپذیرد آن لباس را بر تن کند…
آزادی؛ زمستان گذشت و روسیاهی به ذغال ماند!
فصل آزاد شدن آقای یوسفی اشکوری در زمستان ۸۳ در کتاب که با تیتر نمادین و زیبای «آزادی؛ زمستان گذشت» نیز از بخشهای بسیار زیبای کتاب برایم بوده است:
یکشنبه ۱۸/۱۱/۸۳
امروز به دادسرا احضار شدم. در دادیاری اجرای احکام حکم آزادیم به من ابلاغ شد. حبس باقی مانده (دوسال و نیم) برای دو سال به حال تعلیق در آمده است… اسکندری گفت: آقای قدیانی میخواهد شما را ببیند. رفتم بالا و وارد اتاق قدیانی شدم. او با خوشحالی و خوشرویی از من استقبال کرد. آشکارا خوشحال بود. احوالپرسی کرد و چند دقیقه سرپایی حرف زدیم. آزادیام را تبریک گفت.آمدم پایین و رفتم اتاق آقایان دهقان و مهرنوش (اتاق عملیات). با این دو نفر از همان روز بازداشت آشنا شده بودم و بعدا در طول این چهار سال و نیم با آنان سر و کار داشتم و در یادداشتهای گذشته بارها از این افراد یاد کردهام. در طول این مدت ارتباط دوستانهای با آن دو داشتم و آنان همواره با من صمیمی بودند و از مهربانی و خیرخواهی دریغ نمیکردند. با این که مأمور دستگیری من بودند و مرا تحویل اوین داده بودند ولی خاطره بدی از آنها ندارم. در هرحال آنها به مقتضای شغل خود (ولو از نظر من خلاف و اعانه ظلم و ظالم) عمل کردهاند. مهرنوش نبود ولی دهقان پشت میز کارش بود. سلام و علیک کردیم و احوالپرسی. گفتم: آمدهام خداحافظی! از پشت میز بلند شد و با خنده گفت: آقای اشکوری! بالاخره تمام شد! شما هم آزاد شدید! نگاهی به بیرون کردم و به برفهای نشسته بر بام خانهها و بر فراز دیوارها، با لبخند گفتم: بله! آقای دهقان! زمستان گذشت و… (قسمت دوم جمله را نگفتم). خندید و روبوسی کردیم و گفتم از آقای مهرنوش هم خداحافظی کنید. تا جلوی در آمد و گفت: سلام ما را به حاج خانم برسانید و بگویید مزه شکلات کاکائوهای فرانسوی شما هنوز هم در دهان ما هست.
از ساختمان زدم بیرون. پلهها را با سرعت پایین آمدم و خودم را به خیابان مقدس اردبیلی رساندم. زمین و بام خانهها کاملا با برف پوشانده شده بود. شب قبل برف مفصلی باریده بود. اما هوا باز و روشن و نیمه آفتابی بود. وقتی خود را در خیابان دیدم، چنان هیجانزده شده بودم که به وصف نمیآید. پس از چهار سال و نیم، اولین بار بود که بدون مأمور بودم و آزادی بدون محدودیت داشتم و میتوانستم هر کجا که خواستم بروم. راستی چه کسی میتواند زیبایی و لذت و اهمیت چنین لحظاتی را درک کند؟ فقط کسانی که این تجربه را دارند میتوانند معنای سخن مرا بدانند و در واقع آن را «حس» کنند. نمیدانستم چگونه باید به خانه بروم. مقداری راه رفتم و سرانجام یک مسافرکش شخصی جلویم ترمز کرد. مقصد را گفتم. گفت دربست میبرم. قبول کردم. ساعتی بعد در خانه بودم».
آقای اشکوری همانشب با بی بی سی مصاحبه میکند و میگوید برنامههای آیندهام ادامه کارهای گذشتهام خواهد بود…
و من کتاب را به پایان میرسانم و یاد خاطرات و خاطرهنویسی زندانیان دهه شصت میافتم. حالا در گرمای مطبوع از آزادی یک زندانی دیگر، با امیدواری از خود میپرسم آیا شرایط میهن ما به لحاظ تاریخی جلو نیامده است؟
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…