بگذارید اول این نکته را روشن کنم که وقتی میگویم ایرانیان، منظورم همه ایرانیها نیستند، حتی منظورم اکثر ایرانیها هم نیستند، به نظر من اکثر ایرانیها الآن اخلاق ایرانی ندارند، بلکه دارند تغییر میکنند و رفتارشان را تصحیح میکنند. منظورم ایرانیهایی است که هنوز تکلیفشان با خودشان روشن نیست و نمیدانند با خودشان چند چند هستند. منظورم ایرانیهایی است که طبق یک کلیشه تاریخی و سنتی رفتار میکنند و براساس آن رفتارهایشان تعیین شده و معلوم است. همان غرغروهایی که در مهمانی، در تاکسی، در فیسبوک، در اینستاگرام نظر میدهند و آدم وقتی نظرشان را میخواند مطمئن میشود که این قافله تا به حشر لنگ است و البته در بسیاری موارد از جمله در دوران اصلاحات، در انتخابات خاتمی دوره اول و دوم، در انتخابات دوره دوم احمدی نژاد، در انتخابات روحانی ۹۲ و در انتخابات مجلس ۹۴ همان ایرانیها از خودشان واکنش نشان دادند که اصلا قابل پیش بینی نبود. بهتان برنخورد اگر بگویم رفتار منطقی و عقلانی ایرانیها در این موارد که گفتم، یک استثناست. برخلاف بسیاری از ملتها و جوامع که وقتی قاطی میکنند و همه چیزشان به هم میریزد رفتار غیرمنطقی میکنند، ما ایرانیها وقتی قاطی میکنیم و همه چیزمان به هم میریزد، استثنائا عاقلانه رفتار میکنیم.
به گمان من یک ایرانی اصولا با انتخابات- هر نوع انتخابی- مشکل دارد. من فکر میکنم بخش اعظم ایرانیانی که خواهان رفراندوم هستند، دروغ میگویند، آنها به این دلیل دوست دارند رفراندوم برگزار شود که فکر میکنند فقط در آن صورت است که همه چیز همانطور میشود که آنها میخواهند. ما اصولا طرفدار انتخاباتی هستیم که در آن برنده باشیم. در حالی که قانون هر انتخاباتی این است که ممکن است آدم در آن بازنده شود. و اصولا در هر انتخاباتی عدهای برنده و عدهای بازنده میشوند و ما نمیتوانیم باختن را بپذیریم. البته پس از دوره اصلاحات کم کم گروههایی در جامعه ایران تغییر گرایش دادند و پذیرفتند که آدم الزاما در هر انتخاباتی برنده نیست، بلکه ممکن است گاهی برنده و گاهی بازنده باشد. با همه این توضیحات، میخواهم اصول اساسی حاکم بر باورهای ما ایرانیان درباره انتخابات را شرح بدهم. این اصول شامل موارد زیر است:
یک، اگر اوضاع بدتر شود، بهتر است. بسیاری از ایرانیها فکر میکنند اگر اوضاع خیلی خراب شود، خودش یک دفعه درست میشود. چهل سال هم هست که میبینند اوضاع هر بار خرابتر میشود و بهتر نمیشود، با این حال هنوز هم همان اعتقاد را دارند. میگوید بگذار احمدی نژاد بیاید که اینقدر خراب بشود که کاملا نابود شود، و به این فکر نمیکنند که اگر کاملا نابود شود من هم کاملا نابود میشوم. چرا به این اصل معتقد هستیم: چون اگر معتقد باشیم که باید اوضاع بهتر شود، باید کاری بکنیم، اما برای اینکه اوضاع بدتر شود، همین که هیچ کاری نکنیم، کافی است. و ما نمیخواهیم هیچ کاری بکنیم، چون اصولا ما موجودات منفعلی هستیم.
دو، بین دو چیز تفاوت وجود ندارد. بسیاری از ایرانیها معتقدند که میان دو چیز تفاوتی وجود ندارد. نود درصد مردم در انقلاب درباره بختیار میگفتند: نه شاه میخوایم نه شاپور. یا میگفتند ما میگیم خر نمیخوایم، پالون خر عوض میشه. اینکه مردم فکر میکنند چون جمهوری اسلامی وجود دارد، بنابراین همه سروته یک کرباس هستند، حرف مفت است، مردم ایران زمان انقلاب مشروطه هم همین اعتقاد را داشتند. در واقع نوعی بیشعوری سیاسی در مردم به آنان میگوید که همه سروته یک کرباس هستند. این موضوع پدیده ملی است، هم مخالفان حکومت معتقدند که اصلاحطلبان و اصولگرایان سروته یک کرباس هستند، هم حکومت معتقد است که اصلاحطلبان و سلطنتطلبان همه براندازند، مردم ایران هم معتقدند که هیلاری کلینتون و ترامپ و اوباما همه مثل هم هستند و همه دروغگو و توطئهگر هستند. در واقع همه افرادی که معتقدند همه مثل هم هستند، موجوداتی بیشعور و نادانند. چرا ایرانیان معتقدند بین دو چیز تفاوت وجود ندارد؟ چون اگر بین دو چیز تفاوت وجود داشته باشد، مجبورند عمل کنند و این کاری است که ما نمیخواهیم انجام دهیم.
سه، من فقط به کسی رای میدهم که انتخاب شود. مبنای روانشناسی این موضوع این است که ما اصولا با انتخابات مخالفیم. در واقع دیکتاتورهایی هستیم که فقط در صورتی انتخابات برگزار میکنیم که خودمان در آن پیروز شویم. اینکه آیتالله خامنهای تمام سازوکارهای انتخابات را به گونهای تنظیم کرده که فقط آدمهای خودش انتخاب شوند، نشان میدهد که او هم یک ایرانی است، وگرنه ما هم همین هستیم. وقتی کسی انتخابات را میپذیرد، در اولین گام نشان میدهد که او قبول میکند که نظر دیگران هم مهم است. یعنی در هر انتخاباتی یک طرف قضیه این است که ممکن است ببازیم و باید برای بردن تلاش کنیم. در حالی که این شبهاستدلال همیشه وجود دارد که وقتی ممکن است نامزد مورد نظر من انتخاب نشود، پس من شرکت نمیکنم به این معنی است که من فقط به آزادی خودم اعتقاد دارم.
چهار، رای ما تاثیر ندارد و رئیسجمهور را خودشان انتخاب میکنند. ما معتقدیم که رای ما تاثیر ندارد، سئوال این است که آیا رای ما شمرده نمیشود؟ البته گاهی این طور است. در ایران در برخی موارد و در جهان در برخی موارد دیگر، رای مردم شمرده نمیشود. این را میتوان به طرق مختلف اثبات کرد. مثلا در انتخابات ۸۸ تا حد زیادی این مورد وجود داشت و حسین باستانی در مقاله خودش با عنوان هفت دلیل برای تقلب در انتخابات این موضوع را ثابت کرد، اما تقریبا در اغلب موارد دیگر همه میدانیم که رای ما شمرده میشود، اما ما انتظار داریم که فقط رای ما شمرده شود. مثلا در انتخابات خاتمی و روحانی و حتی احمدی نژاد اول هم رای مردم شمرده شده بود، و اتفاقا در همه موارد برگزار کننده انتخابات و مثلا در مورد خاتمی و روحانی حکومت با انتخاب آنان مخالف بود، ولی آنها انتخاب شدند. پس رای ما هم شمرده میشود و هم تاثیر دارد، با این همه ما انتظار داریم که از قبل از شمردن رایها معلوم باشد که ما پیروز میشویم و اگر معلوم نباشد، برایمان شرکت در انتخابات بیمعنی است.
پنج، چون نمیتوانیم بهترین را انتخاب کنیم، پس فرقی نمیکند که بهتر یا بد انتخاب شود. حالا دیگر این جمله کاهلانه به باور تبدیل شده است که « من بین بد و بدتر انتخاب نمیکنم.» چرا فکر میکنیم یکی بد و دیگری بدتر است؟ در حالی که میتوانیم فکر کنیم یکی خوب و دیگری خوبتر است، یا فرض کنیم یکی بد و دیگری خوب است، یا اصولا خوب و بد را به کار نبریم و فکر کنیم یکی شصت درصد خواسته ما را برآورده میکند و آن دیگری پنجاه یا چهل درصد، در همه این حالات عقل اقتضا میکند که آن که برتری دارد یا کمتر بد است، انتخاب کنیم. حتی اگر فرض کنیم که کسی بد و دیگری بدتر است، و اگر مطمئن باشیم که یکی از آنها حاکم خواهد شد، ترجیح دارد که کسی که بد است انتخاب شود. اما اصرار ما براینکه بد انتخاب نشود، حتی اگر بدتر انتخاب شود، ریشه در دو رویکرد ایرانی دارد، اول اینکه ما حاضر نیستیم مسئولیت عملی را بپذیریم( انتخاب بد) حتی اگر به نفع مان باشد، و دیگر اینکه ما فقط فکر میکنیم خودمان خوبیم، و همه بد یا بدتر هستند. اصولا یک ایرانی بطور عادی معتقد است که تنها رهبر یا رئیس جمهور مناسب خودش است، و بقیه طیف رنگارنگی از موجودات بد هستند. اشتباه نکنیم، ایرانیها در مورد بقیه رهبران دنیا هم همین نظر را دارند و همیشه آنها را بد و بدتر میدانند و اگر در هر کشوری ایرانیها تعیین کننده باشند، هیچ انتخاباتی بدون تحریم برگزار نمیشود.
شش، رای دادن باعث میشود حکومت قدرت پیدا کند. یکی از دلایلی که ما دوست نداریم در انتخابات حضور داشته باشیم، این است که نمیخواهیم حکومت قدرت داشته باشد. طبیعی است که اگر ما بخواهیم جلوی قدرت حکومت را بگیریم، باید با آن مبارزه کنیم، اما چرا ما حاضر نیستیم با حکومت مبارزه کنیم، اما دوست داریم قدرت آن از طریق عدم مشارکت در انتخابات گرفته شود؟ به این دلیل که برای مبارزه باید کاری کرد، اما برای رای ندادن، همین که آدم کاری نکند، فکر میکند کاری کرده است. از طرف دیگر مشخص است که اگر آدم در انتخابات شرکت کند و طرف مخالفان حکومت باشد، حکومت او را زیر فشار میگیرد و مجازات میکند، ولی اگر انتخابات را تحریم کند، حکومت برای او حاشیه امنیتی هم ایجاد میکند. همین است که طرف همین که با اصلاحطلبی مخالف باشد، کافی است که روزی هفتاد تا نامه علیه رهبر بنویسد و بالا و پائین حکومت را یکی کند، اما اگر اصلاحطلب باشد، حتی اگر از رهبر دور از جان تعریف کند، مورد سانسور قرار میگیرد.
هفت، هر کس ما به او رای بدهیم نماینده حکومت است. یکی از ویژگیهای خاص ایرانیان عزیز این است که حتی اگر خودشان هم یکی را رئیسجمهور کرده باشند، به محض اینکه انتخاب شود، فکر میکنند حکومت او را انتخاب کرده. هر چه به طرف میگویی تو خودت به او رای دادی، ممکن است کم کم به خودش مشکوک شود و فکر کند عامل حکومت است، اما حتی اگر خودش هم کسی را رئیسجمهور کرده باشد، با این همه او را جزو حکومت میداند. لابد فکر میکنید که مردم ایران با این روحیه ضدحکومتی که دارند، از صبح تا شب مشغول از بین بردن حکومت هستند. اصلا چنین نیست. در انقلاب مشروطه جمع مشروطهخواهان که انقلاب کردند ده هزار نفر نمیشد. وقتی رضا شاه کودتا کرد نه مردم مخالفش بودند و نه طرفدارش. تازه هفتاد سال بعد عدهای یادشان افتاد که آدم بزرگی بوده. وقتی هم که علیه مصدق کودتا شد، نه کسی حاضر شد طرفداریاش را بکند و همه آنها که میگفتند یا مرگ یا مصدق، نشستند توی خانه و شجاعترینشان گریه کرد و نه طرفداران شاه به خیابان آمدند. کل حامیان سلطنت در مرداد ۱۳۳۲ به هزار نفر نمیرسیدند. تنها زمانی که مردم ایران برای دفاع از خواستههایشان به خیابان آمدند، در جریان انقلاب بود که علیه پادشاهی صورت گرفت که چند ماه بود کشور را ترک کرده بود و همه طرفدارانش در زمان انقلاب توی لوس آنجلس داشتند خانه میخریدند و برای همدیگر چسی میآمدند. در انقلاب ایران هم که گفتن ندارد که امت شهیدپرور سه ماه عصبی شدند و علیه منافع خودشان اقدام کردند و بودور کیوار. مردم ایران فقط زمانی برای خواستههایشان تلاش میکنند که یا توی رودربایستی قرار گرفته باشند یا زمانی که عقلاش کار نمیکند تصمیم بگیرد. تقریبا همه قهرمانان انقلابی ایرانی یا توی خیابان عصبی شدند و کاری کردند یا در زمان نوجوانی و زیر بیست سالگی تصمیمات انقلابی گرفتند، فهرست کل نیروهای سیاسی ایرانی را مرور کنید، از جنبش مسلحانه تا حزب توده و حتی انقلابیون پس از ۵۷ و حتی انقلابیون مشروطه، سن متوسطشان زیر سی سال بوده است. در واقع ما وقتی مبارزه میکنیم که عقلمان کار نمیکند، وگرنه هیچ ایرانی از حیثیت و وطن و فکرش دفاع نمیکند، مگر اینکه عصبی بشود، یا توی رودربایستی در و همسایه و فامیل قرار بگیرد. در میان همه روسای جمهوری که به فکر منافع مردم بودند، یکی خاتمی بود، یکی روحانی بود و یکی هم میرحسین موسوی، که ملت شعار دادند که موسوی دستگیر بشه، تهران قیامت میشه. حالا هم موسوی چند سال است دستگیر شده و قیامتی اتفاق نیافتاده. بودور کی وار.
هشت، هر کس روی کار بیاید، به فکر من نیست، به فکر خودش است. پشت این جمله حقیقت تلخی است. این که ما فقط کسی را دوست داریم که به فکر منافع من باشد. در واقع چیزی به نام دیگرخواهی در زندگی ما معنی ندارد. به خودتان توجه کنید. واقعا هیچ وقت شده که طرفدار یک منفعت عمومی باشید که به ضرر شخصیتان است؟ و اصولا نظرتان درباره سیاستمدارانی که به فکر منافع مردم هستند و زندگیشان را برای مردم فدا میکنند، چیست؟ آیا همین نیست که بنشینید و فیلسوفانه به افق خیره شوید و بگوئید « اصلا غلط کرد رفت زندان.» یا این که « اونم به فکر خودشه.» و سر آخر اینکه وقتی طرف قربانی میشود همه بیخیالش بشوند و ول کنند بروند پی کارشان؟
نه، من رای نمیدهم، چون امیدوارم که اگر رای ندهم، رئیسجمهور انتخاب نشود. ایرانیان مثل همه موجودات ظاهرا طبیعی میدانند که پس از هر انتخاباتی بالاخره یکی انتخاب میشود، ولی با این که این را میدانند، ولی امیدوار هستند که اگر رای ندهند، هیچ کسی انتخاب نشود و در نتیجه حکومت تغییر کند. ما فکر میکنیم اگر مردم در گذشته در انتخابات شرکت نکرده بودند، رئیسجمهور تعیین نمیشد و در نتیجه حکومت عوض شده بود و الآن ما پولدار بودیم و در ایران حجاب نبود و مجبور نبودیم برای یک هفته خوشگذرانی به آنتالیا برویم. من بطور جدی معتقدم که بخش اعظم افرادی که دوست دارند حکومت تغییر کند، قصدشان این نیست که آزادی و عدالت بیشتر شود، یک ایرانی بطور طبیعی به عدالت کمی توجه دارد و معمولا از آزادی بقیه متنفر است، بیشتر دوست داریم وضعیت جوری باشد که خودمان حال بیشتری بکنیم.
ده: همه این حرفها را میزنم. به من نگاه میکند و میگوید من اصلا به این چیزها علاقه ندارم، اصلا از سیاست بیزارم. همین آدم وقتی بنا باشد موسیقی گوش کند، از آدمی که طرفدار دولت است متنفر است، حتی از کارگردانی که موضع حکومتی دارد بدش میآید، ولی سیاسی نیست. سیاسی نبودن هم یک بخش از خودخواهی بیپایان ایرانی است. ما دوست داریم همه چیز همان باشد که من میخواهم، ولی حاضر نیستم برای رسیدن به آن هیچ کاری بکنم. من با همه حکومتها دشمنم، اما با هیچ حکومتی مبارزه نمیکنم. من فقط طرفدار خودم هستم، طرفدار هیچ فکری و نظری یا سیاستی نیستم. توجه کردید که بسیاری از ماها تفکر سیاسیمان را بخاطر فامیل یا دوستان یا خودمان داریم. یعنی چون خودم در سن هجده سالگی شش ماه تودهای یا مجاهد یا حزباللهی یا اصلاحطلب بودم، یا چون داداشم اعدام شده، تا آخر عمر حتی اگر یقین کنم آن تفکر احمقانه بوده و برادرم بخاطر حماقت اعدام شده، باز هم طرفدار همان تفکر هستیم، چون عاشق و بیقرار خودمان هستیم. اگر کل تفکر سیاسی ایرانی در قبال قدرت را نگاه کنیم، مبارزه ایرانی تحت چند ویژگی قابل تعریف است: خودشیفتگی نسبت به خود، بیعلاقگی به منافع دیگران، خودنمایی، بیمسئولیتی و ترس و بیعملی و انفعال.
قاعده معکوس: اما همه اینها را که گفتم، ویژگی یک بخش از جامعه ایرانی است که در حال حاضر کمتر از پنجاه درصد جمعیت ایران را تشکیل میدهد. خوشبختانه به گمان من بخش مهمی از این رویکردها در سالهای پس از اصلاحات تغییر کرده و یک بخش قابل توجه از مردم ایران در سیاست عقلانی رفتار میکنند و همانها هستند که حامی خاتمی و هاشمی و روحانی بودند و در جنبش سبز هم حضور داشتند، اما این جمعیت ویرانگر که اخلاقشان را برشمردم همچنان هستند و همچنان صد سال است باورهای احمقانه را دارند و هیچ تغییری هم نمیخواهند در آن بدهند.
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…