تحلیلی نو بر شورش‌ها علیه عثمان

حسن یوسفی اشکوری

 

جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام قسمت بیست و یکم

 درآمد

دوران عثمان بن عَفّان گرچه به ظاهر آرام می نماید ولی از جهات مختلف دوران پرآشوبی است و در واقع آشوب آن در زیر پوست امپراتوری نوبنیاد عربی – اسلامی جریان داشته و همین آشوب در یک روند خطی به شورش هایی بر ضد خلیفه انجام شد. بررسی این روند و فرجام آن بدون تحقیق و بررسی دقیق تغییرات و تحولات دوران دوازده ساله خلافت وی (۲۳-۳۵) ممکن نیست و حداقل ابتر است. با این حال، در این گفتار ذیل دو عنوان زمینه ها و دلیل اجتماعی و سیاسی و دینی شورش بر ضد عثمان و قتل خلیفه بررسی خواهد شد: عوامل سنتی و رایج این شورش و دلایل جامعه شناختی تازه تر که ابعاد مهمی از تحولات آن دوران را نشان می دهد.

الف. دلایل و عوامل سنتی شورش بر ضد عثمان

با توجه به منابع سنتی در یک جمع بندی می توان علل عدم رضایت مردم و عوامل اعتراضات گسترده و در نهایت شکست سیاستهای عثمان را چنین طبقه بندی کرد:

۱-سوء استفاده از اموال عمومی

شاید بتوان گفت مهم ترین خطای عثمان سوء استفاده از بیت­المال و اموال عمومی و به ویژه بذل و بخشش های فراوان و حتی می توان گفت بی حساب او به خویشان و نزدیکان خود بود. در این مورد انبوه روایات و گزارش های تاریخی در دست است که در زندگینامه او ضبط و ثبت است. از آنجا که از سویی این نمونه ها چندان فراوان است که در حد شیاع قرار دارد و از سوی دیگر منکر ندارد و در منابع غالبا سنی نیز به وفور نقل شده است، با ذکر این نمونه ها گفتار را دراز نمی کنم.

قابل توجه این که عثمان این بدعت ها را هدیه و یا صله رحم و مصداق دستور قرآنی مبنی بر بخشش به نزدیکان می دانست. عثمان ظاهرا آبادی فدک (همان ملکی که ابوبکر از دخت پیامبر ستاند و آن را اموال عمومی شمرد) و ملکی را در وادی مهزور مدینه، که به محمد تعلق داشت و ابوبکر و عمر با آن همچون صدقه رفتار کرده بودند، به ترتیب به مروان بن حکم و برادر او حارث به اقطاع داد.[۱] کار به جایی رسید که خزانه دار و مسئول بیت­المال او نیز تاب نیاورد و به نشانه اعتراض استعفا داد.[۲] عثمان بازار مدینه را در تیول موالیان بنی امیه قرار داده بود و این امر حتی زبیر، که خود در عراق از تیول خلیفه بهره مند شده بود، را به واکنش و اعتراض واداشت.[۳]

او در واقع خود را فرمانروای الهی و مالک و حداقل اختیاردار کامل و مطلق اموال عمومی می دانست و از این رو در نوع استفاده از این اموال خود را به کار کامل مجاز می دید و هیچ قیدی او را محدود نمی کرد. پس از فتح ایران عمر، بر خلاف سنت پیشین، زمین های به جامانده از پادشاه و تیولداران ایرانی را به اموال عمومی تبدیل کرد و از ملک شخصی فاتحان خارج کرد اما عثمان بار دیگر همان سنت ایرانی و تیولداری را رایج و سنت کرد. به تعبیر درست مادلونگ «عثمان چگونگی استفاده از این زمین ها را که در سنت پادشاهی کهن، جزو اموال سلطنتی به شمار می رفت در اختیار خلیفه خدا دانست . . .[وی] نظر عمر مبنی بر انتقال ناپذیر بودن زمین های فیء را ابطال و تصرف خود در زمین های غیر قابل انتقال را به منزله بخشی از حق شرعی امام توجیه کرد . . . به گفته اوزاعی، معاویه از عثمان درخواست کرد که نظارت بر زمین های خالصه در شام را به او بسپارد، چرا که قادر نبود به سربازانش حقوق کافی بدهد و عثمان با این درخواست موافقت کرد». این محقق می افزاید «در عراق، عثمان شروع به دادن اقطاعاتی از زمین های قلمرو پیشین شاهان ایرانی [صوافی] به صحابه برجسته پیامبر کرد» که البته به گفته وی اعتراضاتی را برانگیخت. باز به گزارش همین محقق سعیدبن عاص، والی عثمان در عراق، گفته بود سرزمین سواد (سرزمین حاصلخیز و مزروع عراق) بوستان قریش است و این دعوی موجب ایجاد یک جنبش اعتراضی مرکب از قاریان قرآن به رهبری مالک اشتر شد.[۴] به زودی خواهیم گفت که یکی از اعتراضات صحابی بزرگ ابوذر غفاری به سیاست های عثمان همین اندیشه و رفتار خلیفه بود.

نکته این است که چنین سیاستی آشکارا هم با معیارهای متعارف اسلامی (قرآنی و سیره نبوی) در تعارض بود و هم با افکار و سیاست های شیخین و به ویژه با سختگری های مشهور عمر در استفاده از اموال عمومی مخالفت آشکار داشت. دو خلیفه پیشین با پارسایی و قناعت زیسته بودند و به ویژه در هزینه کردن از بیت­المال و حفظ اموال عمومی و رعایت حقوق مادی و معنوی مردم و رعایت برابری همگان در برخورداری های مادی و منزلت های اجتماعی بسیار سختگیر و پر ملاحظه بودند. عثمان، که در چنین روندی و در تداوم چنین سنتی به قدرت رسیده و میراثدار آنان شده بود، با شتاب سنت معارضی در پیش گرفت و چنین رفتاری نمی توانست مورد قبول افکار عمومی قرار بگیرد و نمی توانست بدون واکنش انتقادی گروههای مختلف مردم و مخصوصا اصحاب نامدار باشد.[۵]

عبدالله بن عباس در یک دیدار و گفتگو به عثمان شدیدا اعتراض می کند که سنت و روش شیخین را رها کرده است.[۶] و عایشه نیز در اوج اختلاف و اعتراضش به عثمان هنگام خطبه خواندن خلیفه در مسجد پیراهن پیامبر را بیاویخت و فریاد بر آورد که: ای مسلمانان، این جامه رسول خداست که کهنه نگشته ولی عثمان سنت او را کهنه کرده است. البته عثمان نیز در واکنش از ترفند مرسوم استفاده کرده و آن را به «کید زنان» ربط داده و رندانه می گوید «پروردگارا مکر این زنان را از من بگردان که همانا مکر ایشان بزرگ است».[۷] یک بار که اعضای شورا یعنی علی، زبیر، سعد و عبدالرحمان برای اعتراض به بخشش صد هزار درهم به عموزاده اش سعیدبن عاص نزد عثمان آمدند، او گفت من خویشاوندان مادری دارم و باید به آنان رسیدگی کنم. چون از او پرسیدند آیا ابوبکر و عمر خویشاوندان و بستگان مادری نداشتند؟ او در پاسخ گفت: ابوبکر و عمر پاداش اخروی را در کناره گیری از خویشاوندان خود می جستند و من در عطای به خویشان انتظار پاداش دارم. ایشان گفتند: به خدا سوگند، راهبری آنان برای ما از راهبری تو بهتر بود. او در جواب گفت: هرچه خداوند بخواهد، و هیچ نیرویی جز او نیست.[۸] بدین ترتیب وی اقدامات خلاف شرع مسلم را به خدا و خواست او مرتبط می کرد و زیرکانه از پاسخگویی شانه خالی می کرد.

این دیدگاه انتقادی تقریبا عمومیت داشت و در اواخر به اوج رسیده بود. حتی شخصیت محافظه کاری چون عبدالله بن عمر می گفت کارهایی که عثمان انجام داده اگر عمر کرده بود هرگز با او سخن نمی گفتیم. به روایت ابن قتیبه اصحاب نامدار پیامبر طی مکتوبی گواهی دادند که عثمان از سنت رسول عدول کرده و آنگاه مواردی از سوء استفاه از بیت­المال و حاتم بخشی های نامشروع عثمان را بر شمردند و از جمله دادن زمین به اقطاع استناد کردند. نیز به اسرافکاری های نزدیکان عثمان و نیز سوء تدبیرها و سوء استفاده های امویان در امور اقتصادی و سیاسی اشارت کردند. از جمله به عدم اجرای حد شرعی شرب خمر در مورد یکی از نزدیکان خلیفه یعنی ولیدبن عقبه اشارت رفت.[۹]

اصولا اشرافیت و زندگی مسرفانه و بی سابقه شخص خلیفه و بسیاری از بزرگان و اصحاب نامدار در روزگار عثمان، که عمدتا در پرتو بذل و بخشش های گشاده دستانه خلیفه و غالبا در سایه سوء استفاده مستقیم و غیر مستقیم از اموال عمومی حاصل شده بود و از قضا هماینان در اواخر به دلایلی به صف طولانی مخالفان پیوستند، دگرگونی مهمی در افکار و زندگی مردم پدید آورد و از جمله زمینه های خشم و اعتراض فرودستان جامعه را فراهم آورد.[۱۰]

شگفت این که در برابر کنار گذاشتن یا کنار رفتن شمار قابل توجهی از بزرگان اصحاب از حوزه سیاست و قدرت و دستگاه خلافت، شماری مقرب درگاه شده بودند که یا مطرود غالب اصحاب و مردم بودند (امویان) و یا نوکیشانی بودند که هیچ سابقه ای در اسلام نداشتند و حتی برخی از آنان مشکوک و مورد سوء ظن بودند. یکی از آنان کعب الاحبار مشهور است که یهودی نومسلمان بود و در دستگاه خلافت به مقام والای دینی و حتی سیاسی دست یافته بود که داستان نقش او در دستگاه خلافت و به ویژه جدالهای فکری او با ابوذر و دیدگاههای اسلامی وی در منابع این زمان ثبت و ضبط است.[۱۱] این نیز به سهم خود موجب اعتراض بود و خشم شماری را بر می انگیخت.

۲-برکشیدن خویشان و امویان در تمام امور

از آموزه ها و سیاستهای عملی عصر نبوی و نیز روزگار ابوبکر و عمر برابری حقوقی مردم و عدم قوم و خویش بازی متداول در جوامع مختلف از گذشته تا کنون در برخورداری از امکانات اجتماعی و امتیازات حکومتی بود اما عثمان آن را نیز یکسره نقض کرد و با شتاب از همان نخستین روزهای خلافت به راه دیگر رفت. پیامبر در گفتار و رفتار با تبعیضات نژادی و قومی و خاندانی مقابله می کرد و ابوبکر و به ویژه عمر نیز به پیروی از سنت نبوی نه تنها فرزندان و خویشان خود را بر نکشیدند بلکه آنان را گاه از حق طبیعی شان نیز محروم کردند (مانند محروم کردن عمر فرزندش عبدالله را از عضویت در شورای تعیین خلیفه). اما عثمان پس از احراز خلافت نزدیکان و خویشان خاندانی و اموی را بر امور مختلف دیوانی و سیاسی و اقتصادی گمارد و به آنان به هر مناسبتی مبالغی گزاف (به گونه ای که گاه بسیار مبالغه آمیز و غیر قابل باور می نماید) از اموال عمومی تحت عنوان هدیه و صله رحم و مانند آن (از جمله مهریه و با کادوی عروسی) بخشید.

اما در این میان برکشیدن امویان در مصادر امور، بسیار مهم بود و از این رو با واکنش تند اصحاب و مردم مواجه شد. چرا که این اقدام به مراتب فراتر از تبعیض در تقسیم غنائم و یا توزیع نامناسب پستهای حکومتی بود. دلیل این امر نیز این بود که از پیامبر نقل شده بود که او نسبت به خطر به قدرت رسیدن امویان هشدار داده بود و این رخداد را مصیبتی برای اسلام و مسلمانان شمرده بود. به همین دلیل هم بود که در عصر خلفای پیشین شخصیت های اموی از سیاست و قدرت دور نگه داشته شده بودند. حتی شخصیتی چون ابوسفیان، که از دیرباز رئیس قبیله بزرگ اموی شمرده بود، در دوران ابوبکر و عمر چندان مقام و عنوانی نداشت و تقریبا در حاشیه سیاست و دستگاه خلافت می زیست. او را در سقیفه به بازی نگرفته بودند. از این رو وی به زودی به علی و ناراضیان بنی هاشم نزدیک شد و خلافت را حق علی دانست و از او خواست که برای احقاق حق مسلم خود بر خیزد و او نیز در حمایت از وی مدینه پر از سواره و پیاده خواهد کرد اما علی، که احتمالا از انگیزه های ابوسفیان آگاه بود و در او صداقتی نمی دید، تن زد و هوشمندانه از او فاصله گرفت. شاید همین امر نیز ابوسفیان و امویان را از ابوبکر و عمر دورتر کرد. گماردن یزید فرزند ابوسفیان به دست عمر به فرماندهی سپاه شام و سپس معاویه به جای برادر بزرگتر یک استثناست. به ویژه آزاد گذاشتن دست معاویه در شام و عدم کنترل معمول و لازم عمر در کار و بار او مایه شگفتی و از مبهمات کارنامه خلیفه دوم است. با این که مناطق مختلف شامات هر یک دارای والی مستقل بود اما عثمان از سال دوم خلافتش این ایالت بسیار مهم را به طور کامل در اختیار معاویه قرار داد.[۱۲] این که این ایالت در شورش عثمان شرکت نکرد به احتمال زیاد به دلیل حضور شخصیت اموی قدرتمندی چون معاویه بود؛ گرچه خود او در نهایت به یاری ولینعمت خود بر نخاست.

اما با قدرت یافتن عثمان مقامات بسیاری از مقامات و رجال فعال در آن روزگار بر کنار شده و به جای آنان خویشان و اعضای خانواده عثمان و شخصیت های اموی به کارها و پستهای مهم گمارده شدند. ابوسفیان و فرزندانش در صدر نشستند و قدر دیدند. ابوسفیان در سال ۳۱ هجرت درگذشت و عثمان بر او نماز گزارد.[۱۳] حَکم تبعیدی پیامبر به فرمان عثمان از تبعید رها شد و مورد تفقد و حمایت مالی خلیفه قرار گرفت. فرزندش مروان داماد عثمان شد و از بخشش های بی حساب پدر همسرش برخوردار گشت. این قدرت یافتن امویان به دست خلیفه اموی عثمان به سختی مورد انکار و مخالفت مردم و بزرگان قرار انتقادات جدی ابوذر صحابی بزرگ و نامدار پیامبر به عثمان همین تحول مهم در امت اسلامی بود.[۱۴] در پرتو خویش باوری عثمان در روزگار وی قریشیان از آزادی عمل بیشتری برخوردار شدند. گفته شد که عمر اشراف قریش را در مدینه محدود کرد و مانع ریاست و چیرگی آنان شد و آنان فقط با اجازه و در سطح محدود می توانستند از مدینه خارج شوند اما عثمان این محدودیت را برداشت و به گفته طبری قریش عثمان را بیش از عمر دوست داشتند.[۱۵] اما قابل تأمل این که همین برداشتن محدودیت از بزرگان قریش موجب شد که در همه جا پراکنده شده و فعال شوند و به روایت طه حسین همین امر خود یکی از مقدمات همان فتنه ای بود که مسلمانان را از راه منحرف کرد.[۱۶] و با اشاره به چنین نقش منفی امویان است که ابن شبه در خبری می آورد که این «بطانه» (=نزدیکان) عثمان از «طلقاء» (=آزاد شدگان=ابوسفیان و بستگانش) بودند که موجب فساد و تباهی او را فراهم آوردند.[۱۷]

انحصار طلبی خانوادگی و قومی عثمان بدان حد رسید که به نظر می رسد وی برآن بود تا اصل شورای سنتی و سنت انتخاباتی خلیفه در آن روزگار را منتفی و خلافت را در خاندانش موروثی کند. در همین زمینه، به گزارش منابع، در مقطعی از دوران خلافتش در نظر  داشت که عبدالرحمان بن عوف (شوهر خواهرش) را به عنوان جانشین خود تعیین کند اما، به دلایلی که ذکر شده، چنین نشد و حتی بین خلیفه و عبدالرحمان سوء تفاهم پیش آمد. هرچند مادلونگ این روایت را چندان موثق و معتبر نمی داند.[۱۸]

۳-خشونت پایدار علیه مخالفان و معترضان

از مهم ترین عوامل اعتراض و خشم منتقدان و مخالفان، نه تنها بی اعتنایی عثمان به انتقادها و ایرادهای منتقدان، بلکه لجاجت و اصرار وی بر تداوم همان اشتباهات و ایرادها و به ویژه اعمال انواع فشار و تضییقات و گاه اعمال شکنجه و خشونت بر ضد مخالفان و معترضان بود و همین امر به تدریج کاسه صبر و حوصله مردم و بزرگان را لبریز کرد و در فرجام به شورش عمومی و قتل خلیفه منتهی شد. حتی او در همان روزهای پایانی نیز دست از لجاجت و تندخویی و خشونت علیه معترضان بر نداشت و در واقع دست اندرکار توطئه علیه معترضان مصری شد و در عین نرمش ظاهری در باطن علیه آنان دست به نقشه و توطئه زد (البته این در صورتی است که نامه کذایی را واقعا از عثمان بدانیم که به جد محل تردید است).

عثمان عبدالله بن مسعود، صحابی بزرگ و معتمد پیامبر و از بزرگان اصحاب، را به جرم مخالفت با خلیفه (از جمله در موضوع جمع قرآن) در مسجد و در حضور مردم مورد هتک قرار داد و مأموران حکومتی ابن مسعود را مورد آزار فیزیکی قرار دادند و همین آسیب دیدگی در نهایت موجب مرگ وی شد. چنین خشونتی علیه شخصیتی چون ابن مسعود مورد اعتراض شماری از اصحاب از جمله عایشه قرار گرفت.[۱۹]با عمار یاسر، صحابی خوش نام دیگر، نیز برخورد خشنی صورت گرفت. این گونه برخوردها نه تنها اصحاب و بزرگان نامدار و محبوب را بر می انگیخت بلکه موجب ناخرسندی قبایل غالبا با نفوذ آنان نیز می شد.[۲۰]

در این دوران عمار یاسر نیز مورد تعرض و آزار قرار گرفت. به روایت بلاذری در «انساب»: «عمّار به اعتراضی عمومی پیوسته بود که علی در مسجد علیه ادعای عثمان مبنی بر حق اختصاصی خود برای تصرف آزادانه در اموال فیء ترتیب داده بود. عثمان که نمی توانست علی را مجازات کند، عمار را به باد ناسزا گرفت و دستور داد او را آنقدر تازیانه زدند تا از هوش رفت. او را به نزد ام سلمه، همسر پیامبر که از مخزومان بود، بردند. پسر عموی ام سلمه، هشام بن ولید، برادر خالد بن ولید، به بدرفتاری او با «برادر ما» اعتراض و تهدید کرد که اگر عمار بمیرد به تلافی یکی از بنی امیه را خواهد کشت، اما عثمان به او نیز ناسزا گفت و دستور داد او را تبعید کنند. عایشه پی کار آنان را گرفت و در مسجد صحنه ای ترتیب داد که عثمان را سخت به خشم آورد. بنی مخزوم نیز بدین ترتیب دست از حمایت عثمان کشیدند».[۲۱]

کوفه یکی از شهرهای مهمی بود که همواره کانون مخالفت ها و اعتراضها بر ضد عثمان بود. دو دلیل در این کار قابل تشخیص است. یکی حضور ایرانیان در این نواحی و دیگر حضور فعال و اثرگذار جنوبی ها (یمنی ها). عثمان نیز، طبق روش خود، به جای آن که به جد در اندیشه ترمیم روابط با مردم و مخالفان و منتقدان و اصلاح امور باشد، غالبا به خشونت های خود بر ضد ناراضیان و معترضان بر خشم مرد می افزود. از جمله در سال ۳۳ به فرمان عثمان و به دست والی کوفه سعیدبن عاص شماری از بزرگان (غالبا جنوبی) از کوفه به شام تبعید شدند. از جمله آنها: مالک اشتر نخعی[۲۲]، کمیل بن زیاد نخعی، جُندب بن کعب اَزدی، عروه بن سعد و عمروبن حَمِق خُزاعی بودند. این افراد در شام نیز آشکارا با خلیفه و معاویه مخالفت می کردند. در عصر شورش علیه عثمان کوفه یکی از کانونهای مخالفت بر ضد دستگاه خلافت بود و شخصیت های یاد شده از رهبران این جنبش بوده و بعدها از حامیان علی و برخی از کارگزاران حکومت وی شدند. بصره نیز کم و بیش همین گونه بود و شماری از شخصیت های ناراضی به فرمان ابن عامر والی آن شهر به شام تعبید شدند.[۲۳]در آن روزگار در دو شهر ایرانی-عربی مهم عراق یعنی کوفه و بصره رجال تابعی مهم و معتبری می زیستند که در تحولات قرن نخست هجری (از روزگار عثمان و به ویژه در روزگار علی و نیز رخداد مهم کربلا و نیز دوران فرمانروایی بیست ساله حجاج در عراق) نقش برجسته ای داشتند.

اما نارضایی مردم از حکومت و سیاست عثمان و والیانش به نقاط دور مانند مصر و کوفه و بصره محدود نمی شد. چنان که اشاره شد، در مرکز خلافت نیز چنین و بلکه اعتراض گسترده تر بود و البته عثمان نیز نه تنها در مقام اصلاح و جلب رضایت مردم بر نمی آمد بلکه بر عکس با بی اعتنایی به اعتراضات بر خشم مردم می افزود. به عنوان نمونه وقتی که پسرعموی عثمان، حارث بن حکم که خلیفه او را به ریاست بازار مدینه گمارده بود، از قدرت خود برای خرید تمام کالاهای وارداتی و فروش آنها با سود بسیار زیاد استفاده می کرد و بر دکّه های فروشندگان خرده پا مالیات می بست، مردم به خروش در آمده و از عثمان خواهان عزل او شدند، اما خلیفه نه تنها به مطالبه مردم وقعی ننهاد بلکه با بخشیدن تعدادی از شترانی که به عنان زکات جمع آوری و به مدینه آورده شده بودند به او، احساسات مردم را جریحه دار کرد. در نتیجه اکثر انصار به مخالفت آشکار با عثمان برخاستند.[۲۴]

اما در این میان مهم ترین اعتراض از سوی ابوذر غفاری و در برابر مهم ترین اقدام خشن عثمان بر ضد وی بود. ابوذر از اواسط خلافت خلیفه به گروه منتقدان جدی عثمان پیوست و با صراحت و دلیری تمام پنهان و آشکار علیه روشها و سیاست های مختلف عثمان و بیشتر در قلمرو عدل و ظلم و به طور خاص تبعیضهای گسترده دستگاه خلافت و سوء استفاده از اموال عمومی و حاتم بخشی های بی حساب عثمان به اقوام و نزدیکانش و نیز اقتدار یافتن امویان در جامعه عربی-اسلامی جدید خرده می گرفت و انتقاد می کرد. ابوذر در مسجد و یا هر جای مناسب دیگر با مردم سخن می گفت و از فسادهای دستگاه خلافت انتقاد می کرد و آنها را خلاف قرآن و سنت نبوی و خلاف معیارهای مسلم اسلامی می شمرد. او در برابر زراندوزی و زندگی مسرفانه دستگاه خلافت و بزرگان حول عثمان زندگی زاهدانه پیامبر را به یاد می آورد و از او روایت می کرد «راضی نیستم بمیرم و هموزن یک قیراط از من بماند».[۲۵]

می توان گفت نقدهای تند و صریح عمدتا اقتصادی ابوذر در چند محور بود: تقسیم نابرابر اموال عمومی (بیت المال)، سوء استفاده از اموال عمومی و موقعیت های سیاسی به وسیله عثمان و کارگزارانش، قوم و خویش بازی آشکار و افراطی دستگاه خلافت، زراندوزی و اسراف در مصرف و فاصله گرفتن از زندگی زاهدانه، و در نهایت ایجاد نظام طبقاتی و اشرافی در جامعه اسلامی. «ابوذر مبارزه خود را در مدینه زمانی آغاز کرد که عثمان خمس غنایم افریقیه به سال بیست و هفت هجری، پانصد هزار درهم به مروان بن حکم، سیصد هزار درهم به حارث بن حکم و صد هزار درهم به زیدبن ثابت انصاری بخشید».[۲۶] او به ویژه از این که عثمان خود را به عنوان خلیفه و نماینده خدا در زمین مالک مال عمومی می دانست و از این رو به خود حق می داد دست به هر نوع مصرفی بزند و خویشان و والیانش خود را محق می دیدند که اموال عمومی را با عنوان ما­­­ل­الله حیف و میل بکنند، به سختی انتقاد داشت. لذا در برابر شعار عثمان با عنوان فریبنده «المال مال­الله»، شعار «المال مال­الناس» را انتخاب کرده بود. بدین ترتیب سیاست شاهنشاهی و اشرافیت تیولداری ایرانی را در دستگاه خلافت عثمان به چالش می کشید.

در هرحال ابوذر بارها با خود عثمان زانو به زانو نشست و با او و مدافعانش سخن گفت و ایرادهای خود را مطرح کرد. عثمان این نقدهای بی پروا و پیاپی ابوذر را تحریک مردم علیه خود تلقی می کرد و از عواقب آن بیمناک شد. به ویژه ابوذر از اصحاب بزرگ و معتبر و بسیار مورد احترام پیامبر و دیگر اصحاب و مؤمنان بود مردمان هنوز سخنان فراوان و گاه استثنایی پیامبر را در مورد ابوذر به یاد داشتند و همین جایگاه و منزلت کم نظیر ابوذر مقابله با او را دشوار می کرد. او در این زمان عملا سخنگوی بی چون و چرای جبهه گسترده مخالفان و ناراضیان مدینه از عثمان و دستگاه خلافت شمرده می شد. سرانجام عثمان او را به شام تبعید کرد تا شاید تحت کنترل والی اموی و معتمد عثمان یعنی معاویه از عواقب خطرناک انتقادهای بی امان و سخنان تند و آتشین ابوذر در امان باشد.

اما ابوذر در شام نیز بر جنبش اعتراضی خود علیه عثمان و معاویه ادامه داد و کارگزار مقتدر و بی پروای اموی شامات نیز نتوانست مانع سخنان ابوذر و اثرگذاریهای فوق العاده او شود. معاویه به عثمان نوشت که اگر شام را می خواهی ابوذر را از این جا خارج کن. عثمان ابوذر کهن سال و رنجور را با خواری و شکنجه به مدینه آورد اما از همان لحظات نخست دریافت که وجود او در مدینه بیش از پیش خطرناک است و از این رو او را همراه همسر و دخترش به نقطه دوردستی در اطراف مدینه و در مسیر مکه به نام رَبَذَه[۲۷] تبعید کرد. پس از چندی ابوذر در همان تبعیدگاه خود درگذشت. وصول خبر مرگ ابوذر در تبعیدگاه سخت ربذه به مدینه موجی از نگرانی و ناآرامی ایجاد کرد و موجب جدالهای سختی بین برخی بزرگان و عثمان شد. بین عمار یاسر و عثمان جدال کلامی سختی در گرفت و به فرمان عثمان عمار را کتک زدند و خلیفه فرمان داد تا عمار را به همان ربذه تبعید کنند که با واکنش و مخالفت بنی مخزوم، که عمار هم پیمان آنان بود، و علی مواجه شد و در نهایت با پادرمیانی علی انجام نشد. برخوردهای عثمان با ابوذر و مرگ این صحابی پاک و پارسای پیامبر و محبوب اصحاب و انبوه مؤمنان بسیار تلخ بود و اثرگذار و حتی برخی مورخان این رخداد را از علل زوال حکومت عثمان و قتل او دانسته اند. بعدها همین رخداد (به ویژه در نزد شیعیان) یکی از مطاعن بر ضد عثمان شد. اما واقعیت این است که اثرگذاریهای زندگی و آموزه ها و مرگ ابوذر از زمان خودش فراتر رفت و به عنوان پرچمدار جنبش فرودستان و گرسنگان و مخالف نظام طبقاتی و هر نوع تبعیضی در روابط اجتماعی در تاریخ اسلام معرفی شد و حتی در قرن بیستم نیز نماد جنبش عدالت طلبانه سوسیالیستی و حتی مخالف مالکیت خصوصی دانسته شد. حتی تا آنجا پیش رفته اند که برخی او را متأثر از آموزه های مزدکی که از طریق شخصی به نام «عبدالله بن سبا» اخذ کرده بود.[۲۸]

در یک تحلیل کلی می توان گفت که ابوذر در طیف یاران و همفکران و هم پیمانان علی بن ابی طالب و بنی هاشم و اهل بیت قرار داشت و به همین دلیل همواره مورد تأیید علی و دیگر شخصیت های علوی بود. هنگام خروج از مدینه به قصد هجرت به تبعیدگاهش در ربذه، علی و فرزندانش و برخی دیگر از این خانواده منع صریح خلیفه در مشایعت ابوذر را نادیده گرفته و او را بدرقه کرده و به ویژه سخنانی که علی در این زمان در تجلیل و تأیید ابوذر و نقد عثمان گفت بسیار مهم است و از شخصیت و جایگاه و منزلت فوق العاده او در نزد مسلمانان و اصحاب و از جمله علی و اهل بیت رسول حکایت می کند. با وجود این که در آن مقطع هنوز از «شیعه» به معنای اخص کلمه یاد کردن ابوذر تحت عنوان شیعی با کمی تسامح همراه است. به ویژه که بعدها در جدالهای فرقه ای شخصیت و نقش ابوذر، مانند دیگر رجال صدر اسلام، دچار دگردیسی و بزرگ و کوچک شدن تفسیری قرار گرفت. به همین دلیل شخصیت و تفکر و نقش ابوذر در منابع سنی و شیعی متفاوت و در برخی موارد متعارض می نماید.  اما در تاریخ اسلام و تشیع ابوذر از رجال حول علی و اهل بیت نخستین شمرده شده است و بعدها البته این نقش پر رنگ تر شده و در ابعاد مختلف و متنوع در اندیشه و فرهنگ و جنبشهای اجتماعی و سیاسی مسلمانان بازسازی شده است. از جمله در قرون میانه اسلامی و در جریان زایش و پیدایش تصوف و عرفان ابوذر مقامی بلند یافته و تا حد قطب و شیخ و مؤسس طریقت برکشیده است. با این همه بی گمان ابوذر یک شخصیت بزرگ فرا فرقه ای در تاریخ اسلام شمرده می شود. این که از زمان ابوذر به بعد برخی اموزه های ابوذر دستمایه های مجادلات تفسیری و کلامی و فقهی قرار گرفت (از جمله استناد او بر آیه «کنز»-توبه، ۳۴-)، از اهمیت افکار وی حکایت می کند.

با این همه، مادلونگ بر این گمان است که «اشتباهات عثمان از دید نسلهای پسین کم اهمیت بود. حتی یک مسلمان هم به دستور او به قتل نرسید، جز به حکم قصاص یا بنا بر حدّ زنای محصنه. کارهای مستبدّانه و خشونت آمیزی که به او نسبت داده شده به زدن، زندانی کردن و تبعید منحصر می شد. حرمتی که پیامبر برای جان مسلمان قایل شده بود هنوز رعایت می شد. ابوبکر مجبور شد کسانی را که از پرداخت زکات به او خودداری می کردند مرتد اعلام کند تا بتواند با آنها بجنگد. عمر مجبور شد برای خلاص شدن از شرّ دشمن سیاسی خود، سعدبن عباده، رو به درگاه خدا آورد و دست به دامن جنیّان شود. عثمان، که طبعا از خونریزی بیزار بود، راحت تر آن دید که بر اساس احکام و دستورات پیامبر رفتار کند». این محقق بر این گمان است که عثمان اساسا اهل خشونت در حد جنگ داخلی و ریختن خون مسلمانان نبود. به گفته او «مفاد اصلی روایات فراوان در باره تأکید عثمان بر خودداری از هر گونه جنگ و خشونت حتی برای دفاع در برابر شورشیان موثق و قابل اعتماد است. او که به حرمت خون مسلمانان کاملا آگاه بود و به آن احترام می گذاشت، مایل بود در مقابله با شورشیان هیچ خونی ریخته نشود و آنان به خشونت سوق داده نشوند». در پی درخواست عثمان مبنی بر خودداری از جنگ تقریبا تمام مدافعان، حتی ابن زبیر به عنوان فرمانده کل، سلاح بر زمین نهادند، جز حامیان متعصب و جنگ طلب اموی عثمان یعنی مروان، سعیدبن عاص و چند تن دیگر. در واقع این «مروان بود که جنگ می خواست».[۲۹]

شواهد فراوانی در دست است که این نظریه را تأیید و تقویت می کند. او هرگز در مقام مقابله نظامی جدی با مخالفان و شورشیان نبود و اگر می خواست حداقل می توانست هزینه گزاف یک جنگ داخلی را بر مسلمانان در آن شرایط بحرانی تحمیل کند؛ جنگی که شاید بی پایان می بود. بدین ترتیب وفق خبری در ابن شبه این دعوی عبدالله بن سلام درست می نماید که اگر عثمان به تفرقه و جدایی فرمان می داد هرگز وحدتی در مسلمانان پدید نمی آمد. مثلا اگر او مدینه را رها می کرد و به شام می رفت و در حمایت شامیان و امیر مقتدر اموی یعنی معاویه قرار می گرفت، می توانست به یک جنگ تمام عیار داخلی دامن بزند ولی به هر دلیل به پیشنهادهای متعدد در این باب تن نداد. البته واقعیت این است که مخالفان نیز دلبسته خشونت حاد و به ویژه جنگ داخلی و خونریزی نبودند. به گفته درست مادلونگ «سخنان خصوصی آنان درباره ریختن خون خلیفه به اندازه نیت واقعی آنان برای مجبور کردن او به کناره گیری از قدرت جدی نبود. افزون بر این، تعداد آنان در آن زمان به زحمت از تعداد مدافعان فراتر می رفت. عده آنان را ابن سیرین، شاید با قدری مبالغه، هفتصد ذکر کرده است».[۳۰]

واپسین کلام این است که امروز دور از واقع نگری نیست که گفته شود اگر عثمان به چنان وضع فجیع و عاطفه برانگیزی کشته نشده بود، نه مجالی برای امویان و به ویژه کسانی چون ولیدبن عقبه و معاویه و حتی کسی چون عمروبن عاص پیدا می شد که از آن سوء استفاده های بهینه سیاسی و قبیله ای بکنند و به چنان بلواها و ویرانگریها در میان مسلمانان دست بزنند و نه شخص عثمان به چنان موقعیت می رسید که نه تنها تمام ایرادها و انتقادهای گسترده و غالبا اجماعی بین مردم و اصحاب بزرگ فراموش گردد بلکه به عنوان «خلیفه مظلوم» در قامت «شهید» در تاریخ بلند آوازه شود. از این رو می توان با سخن مادلونگ موافق بود که: «تنها مرگ خشونت آمیز او بود که، با تبدیل شدن به ابزاری سیاسی، وی را در نظر سنیان از تمام احداث تبرئه و او را به شهید و سومین کس از خلفای راشدین تبدیل کرد».[۳۱]

در این میان شاید دیدگاه سعیدبن مسیب منصفانه و معقول ترین دیدگاه و تحلیل در باب چرایی قتل عثمان باشد. به گزارش ابن شبه وقتی از او در باره قتل عثمان پرسیدند، گفت: هرچند عثمان مظلوم کشته شد (یعنی مجازاتش قتل نبود) اما قاتلانش نیز معذور بودند و نمی توان برآنان خرده گرفت. از او توضیح خواسته شد، او شرح مبسوطی ارائه داد و اقدامات نسجنیده و تبعیض آمیز و اشتباهات خلیفه از جمله خویش بازی های او و به ویژه سختگیری ها و آزار رساندن به بزرگانی چون ابن مسعود و ابوذر را بر شمرد.[۳۲]

ب. نگاهی دوباره به شورش های روزگار عثمان  

گرچه تا حدودی علل و چگونگی و چرایی ناخرسندی ها و در نهایت شورش های روزگار عثمان بن عفان بر شمرده و تحلیل شد و می توان گفت در این میان دو عامل مهم در تحریک مردم علیه خلیفه و دستگاه خلافت عثمان نقش اساسی داشتند: نارضایتی ها از سیاست ها و رفتارهای مختلف سیاسی و اقتصادی عثمان و دیگر ناخرسندی از استیلای قریش که از زمان ابوبکر آغاز شده بود و بیشتر مخالفت با استیلای روزافزون امویان بر تمام امور جامعه و مسلمانان. در واقع در آن زمان مصالح قریش با مصالح بنی امیه عملا یکسان بود. با این که بزرگان قریشی در آغاز عثمان را به قدرت رسانده و از او حمایت کرده بودند اما در پایان کار رفتار عثمان موجب شد که او حمایت اکثریت قریش را از دست بدهد.[۳۳] اما در عین حال مخالفت دیرپای عموم قبایل از سلطه قریش همچنان پابرجا ماند.

با این حال واقعیت این است که این رخدادها به ریشه های اجتماعی و اقتصادی مهم تری باز می گردد که در آن روزگار پدید آمده بود. اینک با استفاده از برخی تحقیقات پژوهشگران جدید می کوشم تا حدودی به این تغییرات اجتماعی و اقتصادی اشاره بکنم و لایه های عمیق تری را بکاوم.

جان کلام این است که در روزگار عثمان مسلمانان با رهبری دینی و سیاسی دستگاه خلافت و بزرگان اصحاب و با محوریت مدینه و شهرهای مهم پیرامونی آن (مانند کوفه و بصره و مصر و دمشق) دچار چنان دگردیسی و تغییرات بنیادینی شده بودند که دیگر مدیریت خرد و کلان امپراتوری گسترده عربی- اسلامی به سادگی گذشته نبود و دیگر کارها نمی توانست به سامان گذشته باشد. در این دوران ترکیب جمعیتی مدینه و حتی مکه و نواحی دیگر متحول شده و طبقات و گروههای نوپا و نوکیسه پدید آمده بودند، نسلی از نظامیان در پی فتوحات به عرصه آمدند که فرماندهانشان در ساختار قدرت نقش آفرین شدند، سربازان فرودست به ویژه در اواخر با محدود شدن فتوحات و جنگاوری و کاهش غنائم ناخرسند شده بودند؛ و به هرحال، نه اعراب همان اعراب ساده و فرودست و فقیر عرب حجاز سابق بودند و نه مردمان سرزمینهای مغلوب و پیوسته به امپراتوری نوین عربی- اسلامی همان آدمیان بودند و همان توقعات پیشین را با خود حمل می کردند. این که طه حسین می گوید کشندگان عثمان همان کسانی از مهاجر و انصار نبودند که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند[۳۴]، احتمالا اشارتی است به رخداد مهم تحول جمعیتی و اجتماعی و اقتصادی آن روزگار. مجموعه این شرایط و عوامل جامعه نوین عربی- اسلامی را هم به شدت نامتوازن کرده بود و هم ناسازگار و پر تنش و در نتیجه آماده هر نوع بی نظمی و حتی آشوب. شورش بر ضد عثمان انفجار این تنش و آغاز این آشفتگی عظیم و عمیق اجتماعی بود. چنان که پس از آن در خلافت علی نیز همین گروهها نقش فعالی در آشفتگیها داشته و همان بی نظمی با شدت بیشتر ادامه یافت و دیگر آن ثبات و آرامش ده ساله روزگار عمر باز نگشت. در هرحال اکنون مدعا این است که در ارتباط با رخدادهای عصر عثمان و به طور خاص بخشی از ناخرسندی های عمیق از عثمان و سرانجام شورش و طغیان بر ضد او و قتل فجیح وی، ریشه در چنین تغییراتی دارد و در فهم و درک چنان شرایط و فضایی این شورش مهم قابل درک و تحلیل است. در منابع سنتی و کهن، که غالبا تکرار و بازگویی های ملال آور چند منبع تاریخی نخستین است، معمولا چنین تحلیل و درکی از حوادث دیده نمی شود و از این رو انگیزه ها و عوامل به برخی امور هرچند مهم و درست فروکاسته می شود که گفته شد.

یکی از پژوهشگران معاصر غرب ولهاوزن در کتاب «تاریخ دولت عربی» می گوید در روزگار عثمان فتوحات تقریبا متوقف شد و مجاهدان عملا بی کار شده و از آن مهم تر از غنائم سرشار بی نصیب مانده بودند. زیرا که غنائم حاصل از جنگها و فتوحات اکنون به بیت­المال واریز می شد. این تحول مهم از یک سو موجب گسترش فقر عمومی می شد و از سوی دیگر زمینه ای ناخرسندی عمومی را ایجاد می کرد. از زمان عمر به بعد دیگر زمین در میان مجاهدان و فاتحان تقسیم نمی شد و حتی از زمینهایی که در دست صحابه و مجاهدان پیشین مانده بود خراج ستانده می شد. قبلا حکومت خود را تحت سلطه مجاهدان و نظامیان می دید و اکنون سپاهیان حقوق بگیر و جیره خوار حکومت شده بودند. سپاهیان حتی معتقد بودند که مالیاتها نیز حق آنهاست و باید بین آنان تقسیم شود. آنها استدلال می کردند که اینها اموال مسلمانان است و نه اموال خداوند. می گفتند این اموال فیئ هستند و باید بین مجاهدان تقسیم شود.[۳۵] البته انتقال فیئ به بیت المال در زمان عمر صورت گرفته بود. همین محقق می افزاید عمر البته بدعت نهاده بود ولی در آن زمان مردم جرئت اعتراض نداشتند و در زمان عثمان از نرمخویی وی سود جسته به اعتراض و در نهایت شورش دست زدند. در هرحال این وضعیت شورش هایی را در پی آورد و در برخی شهرها ناراضیان محل بیت المال را به آتش کشیدند.

افزون بر آن آریستوکراسی قریش در همان حال که وضع عمومی بدتر می شد، با رویکرد به تجارت در مراکز جدیدی چون مصر و عراق و معاملات و زمینداری ثروتهای کلان به دست می آوردند. کسانی چون زبیر، طلحه و . . .ثروتهای گزاف به دست آورده بودند که در طبقات ابن سعد و برخی منابع دیگر ثبت است (و گزارش کوتاهی از ثروت این شمار بزرگان پیش از این آمد)

افزون بر آنها به گزارش نویسنده یکی از عواملی که به اختلافات و شورشها دامن می زد، این بود که قبایلی از عرب در شهرهای جدید (مانند بصره و کوفه) ساکن شده بودند و در اینان عصبیت محلی رشد کرده بود و از این رو آنها را در برابر مرکز (=مدینه) قرار می داد. به طور کلی فاصله ها و عصبیت های محلی و قبیله ای در میان مسلمانان گسترش و عمق یافته بود. مانند عصبیت شامیان یا یمنی ها و مصری ها در برابر مرکز. در برابر «اندیشه دولت» همچنان ابتدایی باقی مانده  و رشد نایافته بود. البته اگر قریش و بزرگان آن متحد بودند می توانستند در برابر این واگرایی ها بیاستند و بحران اعتراضات و شورشها را پشت سر بگذارند اما اختلافات بین برخی رهبران قریش و نیز اختلاف بین دو گروه مهاجر و انصار، که در جریان سقیفه آشکار شده و در زیر پوست تحولات ظاهرا آرام همچنان رشد و گسترش می افت، راه شورشها را هموار کرد.[۳۶]

محقق دیگر معاصر عرب نیز تحلیل مشابه ارائه می دهد و ضمن بر شمردن واقعیت های مطرح شده، می افزاید که در این زمان جامعه مسلمان دچار تحول شده و از اقوام و ملل دیگر نیز کم و بیش آگاه شده و در نهایت اوضاع جاری و زندگی سنتی راضی شان نمی کرد و خواهان تغییر و تحول بودند.[۳۷]

حسن ابراهیم نیز شرحی مشابه و مفید در همین زمینه و در تأیید مطالب بالا ارائه می دهد. وی گزارش می کند: عمر زمینداری را برای مسلمانان ممنوع کرده بود بعلاوه به مردم قریش اجازه نمی داد که از مدینه بیرون شوند و در دیگر شهرها مقام گیرند. عثمان این قیود را از میان برداشت و به بزرگان اصحاب اجازه داد که هر جا می خواهند مقام گیرند و املاک وسیع برای خود فراهم آورند. بعلاوه کار زکات را به اختیار ثروتمندان گذاشت که زکات خویش را به بیت المال بفرستند. ثروتهای فراوان که از گشودن کشورها سیل وار به مدینه می رسید مردم را به رفاه و خوشی متمایل کرد چندان که بعضی ها به عیاشی راغب شدند و نمودارهایی از لهو و تفنن در مدینه رواج یافت و عثمان ناچار شد از مردم جلوگیری کند و گروهی از آن دلگیر شدند.

این همه در داخل مدینه بود که مرکز خلافت دولت اسلام به شمار بود. در ولایات به جز کینه­توزان و مخالفان عثمان دو گروه مشخص می زیستند: گروهی اشراف بودند که ثروتهای گزاف اندوخته بودند و گروه دیگر جنگجویان و سپاهیان بودند که غالبا با فقر و حرمان می ریستند و سخت دلگیر و ناراضی بودند. نویسنده در ادامه با استناد به منابع مختلف چون مسعودی و طبری شرحی مفید از طبقه اشراف و دارایی های افسانه ای آنها در مقیاس زمانه آورده است که به برخی از انها اشارت رفته است.

اما وی درباره سپاهیان می گوید: سپاهیان با فقر و مسکنت می زیستند زیرا عاملان عثمان غنائم را به خود اختصاص داده بودند و سپاهیان را از آن محروم می داشتند، زیرا عقیده داشتند که غنائم مال خداست و حق سپاهیان اجرت مختصری است که به آنها داده می شود. وقتی سپاهیان، که غالبا بدوی بودند، دیدند حاکمان و فرماندهان غالبا قرشی، اموال گزاف را به خود اختصاص داده اند و ثروت و افتخاری که در جستجوی آن از صحرا بیرون آمده بودند نصیب قرشیان شده و جنگجوبان از غنائم، که در زمان پیامبر و ابوبکر و عمر میان آنها تقسیم می شد، محروم مانده اند، کینه قریش را در دل گرفتند و آنها را غاصب حقوق خویش شمردند و آرزو کردند از تسلط و نفوذ قرشیان خلاص شوند. عجب نیست اگر سپاهیان عرب می گفتند که غنائم جنگ خاص آنهاست و مربوط به حکومت نیست و مال متعلق به مسلمانان است و متعلق به خدا نیست.[۳۸]

در هرحال در همین چهارچوب تحلیلی است که برخی محققان اسلامی و غربی شورش علیه عثمان را در اصل انگیزه ای «بدوی، عربی و صحرانشینی» دانسته اند.[۳۹]

یک محقق متأخر اهل سنت، ضمن این که عثمان را از تمام اتهامات و انتقادها (جز اندکی) مبرّا می داند، عوامل زیر را از مهم ترین عوامل شورش و قتل عثمان می شمارد: دست یابی مردم به آسایش و رفاه و تأثیر آن در جامعه و طبیعت تغییر و تحولات اجتماعی در چنان شرایطی، آمدن عثمان بعد از عمربن خطاب و بیرون شدن بزرگان صحابه از مدینه و تعصبات جاهلی، توطئه کینه توزان و دسیسه های محکم برای بهانه تراشی و ایرادهای هرچند جزئی بر علیه عثمان و به کارگیری وسایل و شیوه های تحریک کننده­ی مردم و تأثیر فرقه سبئیه (پیروان عبدالله بن سبا) در به وجود آوردن این فتنه ها. همین نویسنده مرگ عثمان را «توسط عوامل خارجی و بیگانه شورشی» می داند که «هیچ گونه سابقه خیر و خوبی در دین نداشته اند».[۴۰] ابن خلدون نیز در مقدمه اش (جلد اول فصل سی ام از باب سوم) در این باب سخن گفته و نظری مشابه دارد.

اما گفتن ندارد که چنین مدعیاتی به کلی نادرست و خلاف مستندات غیر قابل انکار تاریخی است؛ هرچند که پاره هایی از حقیقت نیز در آن وجود دارد. در واقع برخی عوامل شورشی نورسیده با اغراض ناسالم و فرصت طلبانه از عدم رضایت عمومی و از جمله اصحاب نبی از برخی افکار و کردار خلیفه عثمان، موجبات شورش عظیم و «فتنه بزرگ» را فراهم آورد و شکاف عمیق اجتماعی و سیاسی و دینی و فرقه ای را در اسلام و در میان مسلمانان ایجاد کرد؛ شکافی که هنوز نیز ادامه دارد. در چنین زمینه ای است که سخن عبدالله بن سلام قابل فهم خواهد بود که در روز قتل عثمان می گریست و می گفت «امروز عرب نابود شد»![۴۱]

در هرحال رخداد شورش بر ضد عثمان و به ویژه قتل خلیفه را صرفا در چهارچوب معیارهای انتزاعی مذهبی آن روزگار نمی توان فهم و تحلیل کرد بلکه باید به زمینه های اجتماعی و تحولات جاری آن دوران توجه کرد. اگر با معیارهای انتزاعی محض اسلامی باشد حق با عثمان بود که می گفت من مستوجب قتل نیستم چرا که پیامبر  فرمود که جز ارتکاب  سه جرم یعنی کفر پس از اسلام (ارتداد)، ارتکاب زنا و قتل نفس محترمه (کسی که مرتکب قتل شده باشد) کسی را نمی توان کشت و من هرگز مرتکب چنین جرایمی نشده ام[۴۲] و راست می گفت.

  • بیشتر بخوانید:

قسمت نوزدهم: واکاوی رخداد جنگ های ردّه در زمان ابوبکر
قسمت هجدهم: تشیع آغازین در پویه تاریخ
قسمت هفدهم : تأملی در رخداد غدیر
قسمت شانزدهم:خلافت از دیدگاه امام علی؛ انتخابی یا انتصابی؟
قسمت پانزدهم: «انحصار فرمانروایی در قریش»؛ نقد و بررسی یک حدیث
قسمت چهاردهم: تأملی در باب حمله به کاروان‌های قریش
قسمت سیزدهم: چند ملاحظه درباره «جهاد اسلامی»
قسمت دوازدهم: در خیبر چه گذشت؟
قسمت یازدهم: آیا کشتار بنی قریظه می‌تواند درست باشد؟
قسمت دهم: ماجرای تبعید یهودیان بنی نضیر
قسمت نهم: تبعید یهودیان بنی قینقاع و چند ترور مخالفان یهودی
قسمت هشتم: ماجراهای مواجهه مسلمانان و یهودیان
قسمت هفتم: چند همسری نبی اسلام و ازدواج با عایشه
قسمت ششم: نقدپذیری پیامبر
قسمت پنجم: نقدپذیری قرآن
قسمت چهارم: معضلی مهم به نام خلط «نبوت» و «حکومت» در سیره نبوی
قسمت سوم: آیا می توان به منابع تاریخی اسلام اعتماد کرد؟
قسمت دوم: چرا هفتاد سال نخست اسلام مهم است؟

منابع و پانوشت ها
————————————

[۱]  . مادلونگ، جانشینی حضرت محمد، ص ۱۳۱ و ۱۳۲.

از عثمان نقل شده می گفت: «ان عمر کان یمنع رحمه تقربا الی الله و انا اصل رحمی تقربا الی الله. و من لنا بمثل عمر» (عمر برای تقرب به خداوند خویشانش را محروم کرد و من به قصد تقرب صله رحم می کنم. برای ما چه کسی مانند عمر خواهد بود). طه حسین، الشیخان، ص ۲۳۰.

البته روشن نیست که عثمان در مقام نقد خود بود و با می خواست صرفا تفاوت خود و خلیفه پیشین را بیان کند. جمله پایانی نوعی نقد از خود و حداقل فضیلت و برتری عمر را نشان می دهد.

[۲]  . طبق گزارش مادلونگ (ص ۱۴۷-۱۴۸) البته با استناد به منابع مختلف کهن: «فرد دیگری از بنی زهره که بسیار بیشتر به مخالفت با عثمان برخاسته بود عبدالله بن ارقم بن عبد یغوث، از اعقاب عموی پیامبر و کاتب پیشین آن حضرت بود. عمر مسئولیت بیت­المال را به او سپرده بود و او را بسیار احترام می کرد. بنا به روایتی از حفصه، پدرش حتی فکر کرده بود که او را جانشین خود سازد. او در زمان عثمان  مسئولیت پیشین خود را همچنان بر عهده داشت، تا آن که عبدالله بن خالدبن اسَید، عموزاده و داماد خلیفه با گروهی از غازیان از مکه به مدینه آمد. عثمان دستور داد که به عبدالله سیصد هزار درهم و به هریک از افراد دیگر صد هزار درهم داده شود و حواله ای برای ابن ارقم فرستاد تا این مبالغ را از بیت­المال بپردازد. وی این مبلغ را بسیار زیاد دانست و حواله را بازگرداند. زمانی که خلیفه از او بازخواست کرد و او را «خزانه دار ما» نامید، پاسخ داد که من خود را خزانه دار مسلمانان می دانستم و سپس استعفا داد و کلید بیت­المال را بر منبر آویخت». ظاهرا ابن ارقم دوسال خزانه دار عثمان بود.

[۳] . ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، جلد ۳، ص ۱۰۵۰.

[۴] . مادلونگ، ص ۱۳۲-۱۳۳، ۱۳۴ و ۱۳۵. اسامی اصحاب صاحب تیول درعراق را در همانجا ملاحظه کنید. نیز شرح بیشتری درباره سرنوشت زمینهای آباد ایرانی در عراق را در همانجا ببنید.

[۵]  . از این رو شخصیتی چون علی بن ابی طالب نه تنها در این زمینه ها از منتقدان عثمان بود بلکه در دوران خلافتش تلاش کرد اموال به ناحق بخشیده خلیفه پیشین را به صاحبان حق باز گرداند. چنان که در کلام ۱۵ نهج البلاغه (فیض) بدان تصریح شده است.

در عین حال باید افزود که انگیزه مخالفت اصحاب و رجال آن روزگار در مواجهه با عثمان و مخالفت با او یک سان نبود. بی گمان عصبیت های قبیله ای دیرین، اختلافات گروهی و ایدئولوژیک، رقابت های جناحی و به ویژه در اواخر سوء استفاده از موقعیت ضعیف و ناتوانی مدیریتی عثمان در این برخوردهای انتقادی و یا تحریکات هوادارانشان بر ضد عثمان مؤثر بوده اند.

[۶]  . این قتیبه، الامامه والسیاسه، جلد ۱، ص ۴۸.

[۷]  . یعقوبی، جلد ۲، ص ۷۱-۷۲.

سخن عثمان اشارت است به آیه ۲۸ سوره یوسف: «. . .انّه من کیدکنّ انّ کیدکنّ عظیم».

[۸] . مادلونگ، ص ۱۳۱.

[۹]  . ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، جلد ۳،  ص ۱۱۶؛ ابن قتیه، الامامه والسیاسه، جلد ۱، ص ۵۰. در مورد وفور ثروت در دست خواص عصر عثمان و حاتم بخشی های خلیفه بنگرید به جلد سوم تاریخ المدینه ابن شبه.

[۱۰]  . مسعودی (مروج، جلد ۳، ص ۳۰۵-ترجمه فارسی پاینده جلد ۱، ص ۶۸۹-۶۹۱) گزارش شگفتی از دارایی های برخی از بزرگان آن دوره ارائه می دهد. به گزارش او عثمان خود در مدینه خانه ای با شکوه بنا نهاد و آن را با سنگ و آهک برآورد و دربهای آن را از چوپ ساج و عرعر ساخت و همو در مدینه اموال و باغها و چشمه های بسیار داشت (قابل توجه این که در متن عربی به دارایی عثمان در خازنه و اموال و حشم دیگر عثمان آمده و در ترجمه نیامده و دلیل آن روشن نیست). زبیر در بصره خانه ای ساخت که به گفته مسعودی تا سال ۳۳۲ هجری هنوز باقی مانده و شهرت داشت. نیز او خانه هایی در مصر و اسکندریه داشت. طلحه در کوفه خانه ای برآورد که تا آن زمان باقی مانده و شهره بود. وی از اموال عراق روزانه هزار دینار درآمد داشت (البته بیش از این نیز گفته اند). عبدالرحمان بن عوف نیز کم و بیش همین گونه بود. در طویله او یکصد اسب بود و هزار شتر و ده هزار گوسفند و پس از وفاتش یک چهارم یک هشتم مالش هشتاد و چهار هزار دینار بود. زیدبن ثابت زمانی که درگذشت چندان از طلا و نقره به جا گذاشت که آنها را با تبر می شکستند. قیمت اموال دیگر او یکصد هزار دینار بود. یعلی بن منیه وقتی بمرد پانصد هزار دینار نقد داشت. مبالغی هم از مردم بستانکار بود. اموال و ترکه دیگر او سیصد هزار دینار قیمت داشت. در مورد برخی بزرگان دیگر از جمله سعدبن ابی وقاص و مقداد نیز خانه هایی با شکوه و دارایی های هنگفت گزارش شده است.

اگر فراموش نکنیم که دینار سکه رایج طلا بوده شگفت بودن چنین دارایی ها و ارقامی آشکارتر می شود. بسیار محتمل است که در ادوار بعدی به انگیزه های سیاسی چنین گزافه گویی هایی جعل شده و در ارقام ثروتها مبالغه شده باشد.

با این همه، برخی منابع از آن نشان دارد که حداقل زبیر نه تنها چندان ثروتمند نبوده است بلکه نیازمند بوده و پیش از مرگ از بدهی های خود با فرزندش عبدالله سخن گفته است. بنگرید به منابع آن در صلابی، ۷۹۴.

ابن شبه (تاریخ المدینه المنوره، جلد ۳، ص ۱۰۲۰) گزارش کرده است که در زمان عثمان کنیزان هموزنشان سکه (احتمالا نقره) فروخته می شدند و این نشان از ثروت فراوان در آن روزگار دارد که البته گفتن ندارد که فقط دارایان از چنین امکانی برخوردار بودند.

[۱۱]  . شرح حال کعب الاحبار (ابواسحاق کعب بن ماتع) در منابع قدیم و جدید به طور مختصر و یا مبسوط نقل شده است. شهرت به «کعب الاحبار» در میان مسلمانان به منزله اعتبارعلمی و در واقع نقالی داستانهای مذهبی است. چرا که او در علم شریعت و کتب پیامبران و اخبار گذذشتگان شهره بود. در عین حال هیچ تألیفی به او نسبت داده نشده است. او در قصص توراتی و تلمودی بسیار توانا بود و احتمالا پس از اسلام وی آنها را با روایات اسلامی آمیخته است. جوادعلی، جلد ۶، ص ۵۶۵-۵۶۶.

درباره کعب الاحبار مطالب و گزارشهای مختلف و متنوعی در منابع اسلامی دیده می شود. اما چنین می نماید که این شخصیت اگر هم در اصل جعلی نباشد در طول ادوار بعدی چنان در انبوه اخبار و روایات مختلف و غالبا شگفت و گاه افسانه آمیز پیچیده شده که امروز بازشناختن او کار دشواری است. طبق روایات منقول در زمان عمر مسلمان شده و در زمان او منزلت و مقام بلندی داشته و در روزگار عثمان عملا مقام یک مفتی با نفوذ مسلمان را یافته بود. گفته اند که او از کتب دینی یهود و نصارا بسیار می دانست و آنها را برای مسلمانان نقل می کرد. عنوان «کعب الاحبار» به روشنی از این دانش او حکایت می کند (احبار جمع «حِبر» است و آن به معنای علم و دانش است-«کعب الاحبار» می تواند به معنای «بزرگ دانشوران» باشد-). ظاهرا تلاش فراوان داشت که اسلام و تحولات و رخدادهای روزمره مسلمانان زمالن خود را بر بستر گزاره ها و اخبار و تاریخ یهودیت تفسیر و تعبیر کند. از این رو بعدها در مقام نقد او گفته اند که او بود که «اسرائیلیات» را وارد منابع و روایات اسلامی کرد. شیعیان در مورد کعب بسیار بدگمانند و می گویند در زمان علی بن ابی طالب او از دستگاه خلافت رانده شد. می توان او را شبیه شخصیت «عبدالله بن سبا» دانست که بیشتر به اسطوره و افسانه می ماند تا واقعیت تاریخی. احتمالا مناقشات فرقه ای و سیاسی بین مسلمانان در خلق چنین آدمی بی تأثیر نبوده است.

[۱۲]  . رضایی، دایره المعارف تشیع، جلد ، ص ۱۶۲.

[۱۳]  . یعقوبی،  جلد ۲، ص ۶۲.

ابوسفیان صخربن حرب امیه بن عبدالشمس بن عبدمناف، از مردان مشهورعرب در جاهلیت است. او در دوران پیش از اسلام نقش مهمی در قریش و در میان اعراب حجاز و مکه داشت. به روایتی ده سال پس از عام الفیل زاده شده بود. به رغم شهرت ابوسفیان از زندگی او چندان اطلاع دقیق و جامعی در دست نیست. در گزارشهای سیره نبوی بارها و به مناسبتی از ابوسفیان و برخی فعالیت ها و نقش آفرینی های او یاد شده است. در این مورد بنگرید به مدخل «ابوسفیان بن حرب»  به قلم اینجانب در جلد پنجم دایره المعارف بزرک اسلامی.

[۱۴]  . یعقوبی، جلد ۲،  ص ۶۷.

[۱۵] . طبری، جلد ۳، ۴۲۶.

[۱۶]  . طه حسین، آئینه اسلام، ص ۲۰۴؛ مادلونگ، ص ۱۳۹.

[۱۷] . ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، جلد ۴، ص ۱۲۸۳.

[۱۸] . یعقوبی، جلد ۲، ص ۶۳؛ مادلونگ، ص ۱۴۰.

[۱۹]  . باید توجه داشت که عبدالله بن مسعود در آغاز از حامیان عثمان بود و در بیعت با او نیز از پیشگامان شمرده می شد و به همین دلیل از سوی خلیفه به امر مهم خزانه داری و امور بیت المال کوفه گمارده شد اما بعدها به تدریج بین ابن مسعود و خلیفه ناسازگاری و اختلاف افتاد. دلیل اصلی نیزآن بود که همان اندازه که خلیفه نسبت به اموال عمومی اهل بذل و بخشش و بی مبالاتی و حتی سو استفاده بود خزانه دار او در کوفه به شدت اهل انضباط و سختگیری بود. بارها بین والیان کوفه، که برخی از آنان از خویشان عثمان بودند، بر سر سوء استفاده از بیت المال نزاع رخ داد و البته در اوج این اختلافات موضوع جمع قرآن به دست پیش آمد و کار را به خشونت و شدت عمل کشید.   در این مورد بنگیرید به: رامیار، تاریخ قرآن، ص ۴۳۶-۴۳۷.  داستان آن در جستار پیشین آمد.

[۲۰]  . مسعودی، مروج، جلد ۳، ص ۳۰۷؛ رضایی، دایره المعارف تشیع، جلد ، ص ۱۶۲.

[۲۱] . مادلونگ،  ۱۵۱-۱۵۲.

[۲۲]  . مالک اشتر (در کنار دیگر بزرگان کوفه) از شاکیان سعیدبن عاص (جانشین ولیدبن عقبه) بود که به نمایندگی از کوفه به مدینه آمد و با خلیفه دیدار و گفتگو کرد (مسعودی، مروج، جلد ۳، ص ۳۰۷).

[۲۳]  . طبری، جلد ۳، ص ۳۶۵. البته طبری نام شخصیت هایی چون ثابت بن قیس و صعصعه بن صوحان را نیز می آورد. نیز: رضایی، دایره المعارف تشیع، جلد ، ص ۱۶۱.

[۲۴] . مادلونگ، ص ۱۴۳.

[۲۵] . مسعودی، مروج، جلد ۱، ص ۶۹۷.

[۲۶] . مادلونگ، ص ۱۳۴.

[۲۷]  . به گزارش یاقوت (معجم البلدان، جلد ۳ ذیل همین عنوان) ربذه یکی از آبادیهای مدینه است که در مسیر مکه سه روز راه است. شرح بیشتر در مورد این آبادی و تاریخچه آن در همانجا.

[۲۸] . ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، جلد ۳، ص ۱۰۳۴-۱۰۴۰؛ طبری، جلد ۴، ص ۲۸۳.

حسن ابراهیم (ص ۲۹۴) تصریح می کند که: «ابوذر غفاری به تحریک یکی از مردم صنعا به نام عبدالله پسر سبا بر روش عثمان و معاویه به اعتراض برخاست». بگذریم از این که شخصیت عبدالله بن سبا بیشتر افسانه است تا واقعی (حداقل به گونه ای که در ادوار متأخر پردازش شده)، جنبش عظیم و ریشه دار ابوذر بر ضد عملکردهای مذموم عثمان و معاویه را به «تحریک» یا شخص دانستن، نه با واقعیت های تاریخی سازگار است و نه با منطق تحولات اجتماعی انطباق دارد. به ویژه در خرده گیری بر عثمان، شمار زیادی از صحابه و بزرگان اسلام در آن زمان هم رأی و همداستان بودند. احتمالا ربط دادن اعتراضات ابوذر به عثمان در مدینه و معاویه در شام به شخصیت مجعولی به نام عبدالله بن سبا (ابن سوداء) یا به انگیزه توجیه رفتارهای ناپسند و غیر قابل توجیه عثمان و معاویه با این صحابی معتبر و محبوب بوده و یا به قصد تخفیف ابوذر و رفتارهای شورشی او و یا به هر دو انگیزه. چنان که مورخی چون ابن اثیر (الکامل، جلد ۳، ص ۴۳)  پس از آن که تبعید ابوذر از شام به مدینه را «نگفتنی» توصیف می کند، می افزاید: «شایسته است برای عثمان در زمینه آن عذری بتراشیم! مثل این که امام و پیشوا می تواند رعیت خود را ادب کند، و امثال آن! نه این که این گونه حوادث را مقدمه طعن و خرده گیری بر عثمان بدانیم. این گونه اخبار متضمن مطالبی است که من بازگو کردنش را دوست ندارم اما عذرگویان برای معاویه در این زمینه عذرها ذکر کرده اند . . .». عسکری (نقش عایشه در تایخ اسلام، جلد ۳، ص ۸۰-۸۴) در این باب شرح مفیدی نوشته است. طبق تحقیق این محقق مدعای ارتباط ابوذر با ابن سبا صرفا از طریق سیف بن عمر (به تعبیر او «تاریخ پرداز و جعال بزرگ کوفی») نقل شده و او هم از یک شخص بی نام و نشانی به نام «یزید الفقعسی» روایت کرده که وفق تحقیق عسکری در شمار صحابیان ساختگی و جعلی است.

[۲۹] . مادلونگ (ص ۲۰۳ و ۲۰۴) پس از نقل جمله یاد شده می افزاید: «مروان خوب دریافته بود که در طول تاریخ بشر تفوق و استیلا تنها از طریق ارعاب، تهدید، خشونت و یا ترساندن از این امور توانسته پای گیرد و استمرار یابد. چرا در اسلام چنین نباشد؟».

ابن شبه (تاریخ المدینه المنوره، جلد ۴، ص ۱۲۰۷-۱۲۰۹) به کراهت عثمان از جنگ و خونریزی تصریح کرده است.

[۳۰] . مادلونگ، ص ۱۲۷-۱۲۸، ۱۹۸، ۲۰۲ و ۲۰۵؛ ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، جلد ۴، ص ۱۱۷۸.

با این همه خبری در ابن شبه (تاریخ المدینه المنوره، جلد ۴، ص ۱۱۷۵) آمده که صد و هشتاد نفر از صحابه در جریان قتل عثمان کشته  شده اند که غیر قابل قبول می نماید. به ویژه که ظاهرا این شمار از مدافعان عثمان بوده اند و چنین رقمی فقط در سوی عثمان معقول نمی نماید و در منابع دیگر نیز دیده نمی شود.

[۳۱] . مادلونگ، ص ۱۲۷.

[۳۲] . ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، جلد ۴، ۱۱۵۶-۱۱۶۰.

[۳۳] . مادلونگ، ص ۱۵۱.

[۳۴] . طه حسین، علی و بنوه، ص ۵.

[۳۵]  . به گزارش طه حسین (الشیخان، ص ۱۷۵) شماری از مسلمانان بر عثمان خرده گرفتند به سیاست «عطایا»، که از زمان عمر باب شده بود، پایان دهد و تمام آنها را به سپاهیان اختصاص دهد. چرا که این اصحاب و نظامیان در زمان پیامبر و پس از آن با دشمنان و مرتدان جهاد کرده بودند. اینان می گفتند که این اموال متعلق به کسانی است که برای آنها جهاد کرده اند. عثمان ناگزیر شد که در خطبه ای اعلام کند که جز به اصحاب نبی و سپاهیان عطا نخواهد داد.

[۳۶]  . نبیه عاقل، تاریخ خلافته بنی امیه، ص ۹-۱۴.

[۳۷]  . احسان صدقی، العمد، الحجاج الیوسف الثقفی،  ص ۳۹-۴۰.

[۳۸]  . حسن ابراهیم، تاریخ سیاسی اسلام، جلد ۱، ص ۲۹۱-۲۹۴.

احمد راتب عرموش در مقدمه کتاب «الفتنه و والوقعه الجمل» (دارالنفائس، بیروت، ۱۹۹۳) ۱۳ عامل را در ناخرسندی مردم از عثمان و ایجاد زمینه های مساعد برای پدید آمدن شورش علیه عثمان مؤثر می شمارد. از جمله یکی همین نکته قابل توجهی است که در این قسمت از کسانی چون نبیه عاقل و احسان صدقی نقل شده و دیگر ناخرسندی عموم مردمان از جمع قرآن در مصحفی واحد که پیش از آن گزارشی از آن ارائه شد.

داستان «المال مال الله» یا «المال مال الناس»، که پیش از این بدان اشاره شد، در آن زمان مطرح شد. این دوگانه یکی از محورهای عمیق اختلاف ایدئولوژیک و سیاسی بین عثمان و حامیانش و منتقدانش بود که هر کدام با توجهیات دینی و اجتماعی تلاش می کرد ماجرا را به سود خود تمام کند. خلیفه و برخی کارگزارانش می گفتند مال از آن خداست و لاجرم  در اختیار خلیفه، که عملا کارگزار خداست، قرار دارد و با اجازه و مصلحت اندیشی های او هزینه و مصرف می شود. منتقدانی چون ابوذر مال را از آن مردم می دانستند تا آن را از چنگ و تملک و تصرف خلیفه و دستگاه خلافت خارج کنند و مانع سوء استفاده بزرگان و اشراف وابسته به خلافت بشوند. ابوذر در شام بارها با معاویه در این زمینه مناظره و مشاجره داشت. البته باید توجه داشت که در آن زمان موضوع مورد بحث و اختلاف تقسیم غنائم و توزیع زمین و به طور کلی اموال تخصیصی بیت المال آن زمان بود. می توان گفت گرچه در صحنه مصاف فکری و سیاسی آن روزگار حق با منتقدان بود اما در سطح کلی و به ویژه در قلمرو تعریف دولت و تعیین حدود وظایف آن، نمی توان درآمدهای بزرگی چون غنائم جنگی و یا زمینهای گسترده را مستقیما در اختیار مردم نهاد و یا بین آنها توزیع و تقسیم کرد؛ این سنتی است مربوط به نظام قبایلی و پیش از تأسیس دولت. در زمان عمر و بعد از آن، که آغاز تأسیس دولت و حکومت در میان اعراب  بوده، به ضرورت این نوع اموال به دولت واگذار شده تا البته در امور عامه مصرف کند. اشکال کار این بود که عثمان از آن سوء استفاده می کرد و خود را در مصرف اموال عمومی محق می دانست و از آنها برای پروار کردن حامیان و نزدیکانش استفاده می کرد.

قابل ذکر است که در روزگار ما برابری طلبان مسلمان یا «سوسیالیست های خدا پرست» از اصطلاح «خدا مالکی» استفاده کرده تا منابع ثروت زای جامعه (زمین و ماشین و کارخانه و . . .) را در اختیار دولت مردمی قرار دهند تا این دولت آنها را به گونه ای توزیع و در واقع مدیریت کند که برابری و عدالت اقتصادی محقق و فاصله طبقاتی برداشته شود و حداقل کم گردد. در این اندیشه مالک حقیقی (اصالتا) خداوند است اما این حق در زمین به بندگان خداوند (تعبیر قرآنی: ناس) (نیابتا) واگذار شده و دولت مردمی متصدی سامان دهی این مالکیت و منابع خدادادی به سود تمام مردم است. گرچه راست گرایان مسلمان نیز گاه از همین اصطلاح استفاده می کنند و البته به نتایج متفاوت می رسند.

[۳۹] . مادلونگ، ص ۱۵۱.

[۴۰] . صلابی، علی مرتضی، ص ۳۰۲-۳۰۳ و ۳۲۷.

[۴۱] . ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، جلد ۴، ص ۱۱۸۰.

[۴۲] . ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، جلد ، ص ۱۱۸۷-۱۱۸۸.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

3 پاسخ

  1. با سلام به دوست عزیز جناب جمشید و سپاس از لطف و حسن ظن شان
    هرچند پرداختن تفصیلی به تمام مطالب مطرح شده ممکن نیست ولی به برخی نکات مهم به ترتیب اشاره می کنم.
    در باره اصطلاح عموم. این عنوان با غلبه مفهومی و انضمامی آن غالب و یا اکثریت را افاده می کند. در گذشته و به ویژه در صدر اسلام عموم همان جامعه مؤمنان بوده است از این رو این دو مانعه الجمع نیستند که مجبور شویم یکی را برگیریم.
    در باره بیت المال نیز لازم است گفته شود که اولا دقیق دانسته نیست در قرن نخست و به ویژه در دوران خلفای راشده این عنوان وجود داشته یا نه چرا که این تعبیر و اصطلاح ار قرن سوم و حداکثر از قرن دوم مصطلح شده است. ثانیا مواد بیت المال نیز تمام دارایی هایی بوده که به جامعه مسلمان تعلق داشته و در اختیار دستگاه خلافت و حکومت بوده است و آنها را بسته به شرایط و قواعد خاص (که مرتب تغییر می کرده است) بین واجدین شرایط توزیع و تقسیم می شده است. یکی از مصارف بیت المال کمک به نیازمندان غیر مسلمان نیز بوده است. طبق نقل منابع (از جمله ماوردی در «احکام السلطانیه») غنائم جنگی (اعم از وجه نقد و اراضی) و نیز فیء و خراج و انفال و زکوات بیت المال را تشکیل می داده است. البته اسیران جنگی در اشکال محتلف از جمله یا با فدیه آزاد می شدند و یا تحت شرایطی بین مجاهدان تقسیم می شد.
    قابل ذکر است که این محدوده بیت المال بیشتر مربوط به زمان ماوردی یعنی قرون چهارم و پنجم هجری است و در زمان خلافی راشده بسیار محدودتر بوده است. در آغاز مالیات به معنای متعارف آن تقریبا وجود نداشت. البته پس از فتح ایران و استفاده از دیوان سالاری ساسانی در خلافت عربی – اسلامی بر ابعاد حقوقی و سازمانی بیت المال افزود و این به قلمرو بیت المال و مصارف آن افزود.
    البته درست متوجه نشدم مراد از «غارت» و «دزدی» چیست. البته اگر مراد همان غنایم جنگی است که درست یا نادرست تحت عنوان دیگری قابل بررسی است و گرنه مسلمانان به عنوان یک سنت نه بالمره به غارت اموال دیگران دست می زدند و نه به خانه های مردم دستبرد می زدند. اگر هم بود پدیده ای بوده مانند همه جوامع و ربط خاصی به دین و ایمان کسی ندارد.
    در باب استفاده درست از اصطلاحات هم حق با شماست. در حد امکان می کوشم از همان اصطلاحات مطرح در منابع اسلامی استفاده کنم ولی از قضا عنوان «عموم» در ادبیات دینی کهن سابقه دارد. مثلا «عامه الناس». هرچند با توجه به غلبه مسلمانان بر اقلیت های دیگر عامه همان مؤمنان بوده اند. مال الله و مال الناس و عدالت و حق و حقوق و مانند آنها نیز تاریخ دارند و در هر زمان مفهوما و مصداقا فرق می کرده است.
    البته ظاهرا شما به اصل جنگ و جهاد و غنائم و توزیع آن ایراد دارید که صد البته مورد تحیق من نبوده و نیستند. از این رو من نه می خواهم آنها را مورد نقد و بررسی قرار دهم و نه به آنها افتخار کنم و نه رد کنم. کار یک مورخ این نوع داوری های عقیدتی نیست. در هرحال اگر پای این نوع مباحث پیش بیاید باید به گونه ای دیگر بحث کرد. می دانم خزانه دولتی به معنای امروزین آن با گذشته های تاریخی تمام اقوام از جمله مسلمانان متفاوت است. من تلاش می کنم در چهارچوب منابع موجود تاریخ مسلمانان خوانشی مستند و معقول در عین حال انتقادی داشته باشم. در این چهارچوب خوشحال می شوم شما و یا هر صاحب نظر دیگری نوشته هایم را مورد نقد و بررسی قرار دهند. من تابع قواعد نقد هستم و داوری های احتمالی و محدود من نیز مبتنی است بر مستندات قابل اعتنای موجود.
    باز هم سپاس

  2. تا جایی که من دریافتم، در آن زمان بحث «مردم» یا «عموم» نبود، آنچه مطرح بود «مؤمنان» بودند. بنابر این سخن از حقوق مردم و حقوق عمومی گفتن خواننده را گمراه میکند.
    دوم، آنچه بیت المال خوانده میشد، مجموع دارایی های غارت شده و مردان و زنان و کودکانی بودند که بعنوان کنیز و برده اسیر میکردند، میبردند و میان خود تقسیم میکردند. هر کس آنچه می خواست را نگه میداشت و آنچه نمی خواست را می فروخت.
    بیت المال از مالیاتی نبود که مغیرت بن شعبه، سعیدبن عاص، حجربن عدی و دیگر «مؤمنان» از کار و زحمت و دسترنج خود داده باشند، یا از منابع عمومی مانند منابع طبیعی گرد آمده باشد که با واژه امروزی «اموال یا دارایی عمومی» نامگذاری شود.
    بر «همه» آنچه در گذشته های بنسبت دور بوده نمیشود با واژگان، اصطلاح ها و جمله های سیاسی و اقتصادی ویژه امروزی نام گذاشت و گزارش داد. هر موضوع جا، مفهوم و نام خود را دارد. به نظر من اینگونه نامگذاری بگونه ای مایه تغییر مفهوم آنچه بوده و باعث تحریف تاریخ میشود (بی گمان جناب اشکوری به این موضوع مهم توجه دارند، ولی پیش می آید، یکی از دشواریها در این گونه پژو هشها همین است).
    این که مردان و زنان و کودکان اسیر و دارایی های غارت شده دیگران را مال الله و مال الناس می خواندند، به نظر من جز دروغ، فریب، موضوع را توجیه و خود را قانع کردن نبوده است.
    عدالت هم از نظر «مجاهدان و صحابه و مؤمنان» این بود که اسیران از زن و مرد و کودکان و دارایی های غارت شده را بنسبت برابر میان «مؤمنان» (نه مردم و عموم) تقسیم کنند. «آن شمع» هم دزدی و غارتی بود.
    میفرمایند ابوذر « در برابر زراندوزی و زندگی مسرفانه دستگاه خلافت و بزرگان حول عثمان زندگی زاهدانه پیامبررا بیاد می آورد». به نظر من اینگونه سخن گفتن هم (ببخشند) از روی عادت است که عموم گرفتار آنیم و با رویکرد علمی نویسنده گرامی جور در نمی آید. با آن همه اسیران از مرد و زن و کودک و آن همه دارایی غارت شده، گرسنگان دیروز ثروتمند شده بودند. آن همه دارایی را چه میکردند؟ آیا میبایست دور میریختند؟ یا دارایی های دزدی و زنان و کودکان اسیر را میان نیازمندان تقسیم میکردند تا عدالت برقرار میشد ؟!
    شیعیان میگویندامام حسن بن علی سه بار دارایی خود را میان تهیدستان تقسیم کرد ! ولی این دارایی چه بود و از کجا به دست آمده بود؟ آیا جز زنها و بچه های اسیر و دارایی های غارت شده بود ؟ ایا این افتخاری دارد ؟
    اینکه در تقسیم بیت المال سهم کمتری به برخی از «مؤمنان» میرسید بحث دیگری است که فرمودند. اعتراض هم در واقع بر همین بود که چرا زنها و بچه های اسیر و دارایی های غارت شده و دزدی را میان «مؤمنان» برابر تقسیم نمی کنند و عثمان خود و پیرامونیانش بیشتر برمیدارند ؟
    اصل موضوع جنایت بود، بنابر این عدالت در شیوه تقسیم و تسهیم جایی در اینگونه بحث ها ندارد، که تا اندازه ای در گزارش استاد بازتاب دارد و در ذهن عموم ما مسلمانان و بویژه شیعیان دوازده امامی جا گرفته (دیگران را نمیدانم). به عثمان و معاویه اعتراض داریم که چرا دارایی های غارت شده و بدتر از آن ناموس ما را بعدالت میان غارتگران و جنایتکاران تقسیم نمیکردند و بد بهره برداری میکردند ! به علی بن ابی طالب افتخار میکنیم و او را مقدس و عادل میخوانیم که خوب تقسیم میکرد !
    دیگر اینکه، زاهدانه زیستن آن مردم پیش از آن غارتها چه معنایی دارد ؟ مردم لخت و گرسنه چگونه زراندوزی میکردند اشرافی میزیستند ؟
    هنگام انتخابات است و پیگیر گزارشها و تحلیل ها هستم، بیش از این وقت نوشتن نیست.
    تاریخ را باید دوباره خواند، ولی این بار درست خواند و واقعیت ها را دریافت، که به نظر من استاد اشکوری چنین میکنند. گرچه با وجود احترامی که برای ایشان و اعتباری که برای نوشته ها و گفته هایشان قائلم اشکال های خود را نیز در حد مقدور مطرح میکنم. ببخشند.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »