اکبر مختارتجویدی (۱۳۹۶- ۱۳۰۵) از آخرین بازماندگان آن قبیله رندان قلندر بود، آن قبیله رندانی که دانش و ارزش اخلاقی را به هم آمیخته بودند و فروتنانه قلندران علمی دوران خویش بودند. او عصاره آن فضیلتهای نایاب روزگاران بود. او خودش و کردارش ثمره آن ارزشهای اندوخته شده در عمر دراز و پر برکتش بود. تراکم آن سرمایه های معنوی، از وجودش سر ریز می شد.
«همه قبیله او از عالمان و اندیشمندان دین بودند»!
برادرش، علی تجویدی (۱۲۹۸-۱۳۸۴)، از شاگردان حسین یاحقی و ابوالحسن صبا بود که خود استادی زبر دست شد و آفریننده ردیفهایی جاودانه از موسیقی، و ترانههایی ماندگار در فرهنگ ایرانزمین.
پدرش، هادی تجویدی (۱۲۷۲-۱۳۱۸)، نوازنده بود و هنرمند مینیاتور، که نقاشی کلاسیک و رئالیسم را از کمالالملک آموخته بود و از نخستین و برجستهترین اساتید مینیاتور مدرسه صنایع قدیمیه بود.
یکی از اجداد بزرگش، در سد های پیشین، «مختارالقراء» نامیده میشد، او از خوانندگان و قاریان خوشالحان عهد صفویه بود. به دستور سلطان وقت، جزوهای در مورد قواعد تجوید نوشت و آن قواعد را نظاممند ساخت. دکتر
تجویدی میگفت که نسخه خطی کتاب جد بزرگش در مورد تجوید را در کتابخانه ملک دیده است. اینچنین بود که فرزندان و نوادگان نسلهای پسین «مختارالقراء»، «مختارتجویدی» ملقب شدند.
خودش، فرهیختهای بود چند بُعدی، تجلی میراث پر افتخار نیاکان خویش بود، نقاش بود و نگارگر، باستانشناس بود و موسیقیدان، حکیم بود و پژوهشگر تاریخ هنر، هنرمند بود و هنرشناس …. و از همه مهمتر، خودش تجلی والای انسانیت بود و نمونه عالمان وارسته فروتن.
اگر چه در علوم مختلفی از سرآمدان روزگار خویش بود، اما فروتنی علمی او، خود کلاس درسی بود آموزنده، و الگویی بود سازنده. با آن همه داشتنهایش، رندانه فروتنی میکرد.
از خرمن دانش علامه طباطبایی و هانری کربن خوشه ها برچیده بود و در نشستها و مباحثات آن دو استاد در ایران، همراه بود و همدل. دوستی او و مبادلات علمی او با هانری کربن در ایران و فرانسه، تداوم داشت. دانشآموخته فرانسه بود و سپس استاد دانشگاه در تهران. پس از بازنشستگی، مجددا به فرانسه بازگشته بود و منشا خدمات فرهنگی فروان شده بود و چشمه خیر کثیر.
در آغاز آشنایی با وی، گاهی پرسشهایی مطرح میکرد و من سادهباورانه، گمان میکردم می بایست برای پرسشهایش پاسخی فراخور تهیه کنم. گذشت زمان لازم بود تا درک کنم که پرسشهایش بهانهای بود برای آموختن به من و دیگران. در هر پرسشش، حکمتهایی نهفته بود، و او رندانه و فروتنانه آن حکمتها را در قالب پرسشی به بحث و مناقشه میگذاشت.
چند سال پیش به همت دکتر سیدمحمد طباطبایی، رایزن وقت فرهنگی ایران در پاریس، جمعهها، سلسله درس گفتارهایی در خانه فرهنگ برگزار میشد که دکتر تجویدی، مقولههای زیباییشناسی و «فلسفه هنر» را درس میگفت و به بحث میگذاشت و یار دیرینش، دکتر رضا فیض، درس «حافظشناسی» میداد و شرح ابیات حافظ بیان میکرد، و این دو سلسله بحثها، تصادفا چقدر مکمل هم بودند و آموزنده. فیض، در این دیار غریب، خودش برادری وفادار بود برای تجویدی، و پسرانش نیز، چونان پروانهای گِرد استاد بودند.
محضر تجویدی، محضر درسهای بسیار بود و محفل حظهای فراوان. محضر او، خود «درس» بود و «کلاس درس». حلقه بحثش، زمزمه محبتی بود که تشنگان را از سرچشمههای دانش خویش سیراب میکرد.
در حلقه درس خویش، در بحث زیباشناسی، همزمان از یکسو، نظریات فلسفه هنر «هگل» را طرح میکرد، و از سویی دیگر، نظرات فیض کاشانی در «کلمات مکنونه»، و آرای «ابوحیان توحیدی» را. تسلط چند جانبه او به دانشهای مختلف، سبب شده بود، نگاهی چند بُعدی داشته باشد و مساله را از جوانب مختلف و از زاویههای متفاوت به تجزیه و تحلیل بنشیند.
در یکی از این حلقه های درس، حال استاد نامساعد شد و در گرمای هوای پاریسی، لحظاتی به حالت غش افتاد. دوستان به کمک شتافتند تا حالش مساعد شود، در این میان همسر وفاداراش، عفیفه، مثل پروانهای به دور او میچرخید و بالبال می زد. آرام کردن عفیفه خانم، بسیار سختتر بود از به حال آوردن استاد. همسر استاد، عاشقانه استاد را میپرستید و او را استاد خویش نیز میدانست و از ابراز عشق و علاقه و احترام خویش به استاد در ملا عام ابائی نداشت.
مدتی بعد، دکتر بیمار شد و در بیمارستان بستری شد. همگان نگران حال دکتر بودیم، و نگران این که همسر وفادار دکتر، چگونه، دوری دکتر را تحمل خواهد کرد. به ناگاه همسرش نیز که نسبتا سرحال و تندرست بود، بیمار شد و در اطاق جنب اطاق دکتر، بستری شد. گمان می شد و گاهی به مزاح گفته می شد که وی تمارض کرده تا در اطاق نزدیک دکتر، ساکن شود! اما آن نازنین همسر دکتر، خیلی زود رخت بر بست! او نه تنها طاقت رفتن دکتر را نداشت که طاقت بیمارشدن دکتر را نیز نداشت.
به هنگام بستری شدن آن بانوی مکرمه، آمده بود در اطاق دکتر، دستهای دکتر را میبوسید، صحنهای عاشقانه بود که پیرزن به پیرمرد میگفت «دکتر حلالم کن»! گویا پیرزن میدانست که زودتر از پیرمرد میرود، در حالیکه ظواهر وضعیت بیماری این زوج عاشق، نمایانگر وضعیتی معکوس بود.
دکتر گاهگاهی سیگاری میکشید، سیگار کشیدن او نیز دیدنی بود! از قول استادش نقل میکرد که «گاهگاهی باید جلوی سگ نفس استخوانی انداخت که هار نشود و طغیان نکند». سیگارش را به دو یا سه قسمت کوتاه می بُرید، قسمت بریده شده را در چوب سیگار جای میداد و آنگاه سیگارکشی شروع می شد، فقط چند پُک کوتاه! و استاد به حال میآمد….
آن روز، داشتند می بردندش به اتاق عمل، تقاضای سیگاری کرد، نه پزشکان اجازه میدادند و نه در آن محیط میشد سیگار کشید. اصرار داشت که سیگاری بگیرد و پکی بزند وقتی با مقاومت دوستان روبرو شد، رندانه گفت «من اگر از اتاق عمل، زنده بیرون نیایم شما همگی حسرت خواهید خورد که چرا آخرین آرزوی مرا برآورده نکردید و به من سیگار ندادید» و دوستان بر رندی او خندیدند و گفتند سیگار نمیدهیم تا آخرین آرزویت برآورده نشود و از اتاق عمل زنده برگردی و سیگار دیگری بکشی.
سالیان اخیر، در خانه پزشکی سالمندان بستری شده بود، ملاقات و دیدار با وی، خود کلاس درس بود، درس و آموختن از او که خودش معلمی بود خودساخته، بی ادعا و فروتن.
پیش از آنکه استاد به بیمارستان و خانه سالمندان منتقل شود، در آخرین شب چلهای که با همسرش هنوز در منزل بود، میزبان جمعی از ارادتمندان بود. هرکدام تفالی خواستیم و او سخاوتمندانه دریغ نمیکرد. تفال بهانهای بود تا استاد در شرح حافظ به سخن آید و شیرینی آن ابیات نغز را شیرینتر کند!
و آن شب، واپسین تفالهای به دیوان حافظ در حضور آن زوج عاشق وفادار بود! تفال برای عفیفه خانم همراه با مناسک خاص بود، شبیه نوعی عبادات و مناسک بود، با رعایت مبادی و آداب، تفالی طلبید! عفیفه خانم عکس فرزند شهیدش رامین را بوسید، رامین (رحیم) و افشین (شفیع) دوقلو بودند، اکنون افشین تنهاتر از همیشه شده بود…. عفیفه خانم عکس رامین را بوسید و تفالی طلبید، استاد تفالی زد! … آن شب زده بود فال که فریادرسی می آید!
* اکبر تجویدی ۲۰ خرداد ۱۳۹۶ در پاریس درگذشت.