داستان اصلاحات از آن روزی آغاز شد که مردم ایران پس از یک دهه و اندی، دو فراز خونین را پشت سر گذاشتند. آن دو فراز خونین؛ اول، تسویه حسابهای سیاسی و حذف خونین یکدیگر بود و دوم، جنگ هشت ساله با کشور همسایه و دیوار به دیوارمان، عراق بود.
آن دو فراز خونبار، هزینههای سنگین جبرانناپذیری را به مردم ایران تحمیل کرد و خاطرات تلخ و سرگذشت ناکام آن همچون بختکی شومی بر سرمان سایه انداخت. بختکی که گاه به سختی میتوانستیم خود را از آن بیرون بکشیم و چشمانمان را باز کنیم و گاه او آنچنان ما را در خود فرو میبرد که انگار ما را یارای بیرون آمدن از آن نبود.
اما بالاخره شهروندان ایرانی به تصمیم بزرگی همت نمودند.
در آن روز به یاد ماندنی دوم خرداد، با تمام وجود و از اعماق قلبمان فریاد زدیم؛ ایران را برای همه ایرانیان میخواهیم. قصد داریم ایران را با همه رنگارنگی و تنوع زبانی، قومی، اندیشگی و دینیاش بپذیریم، بر آن شدیم به تبعیض و خشونت نه بگوییم و برای تحقق حقوق دیگری همچون حقوق خودمان تلاش صادقانه کنیم.
به هر ترتیب، داستان اصلاحات این طور آغاز شد. ساخت و ساز ایران پر مساله آن روز با تکانههای جدی به مردم ایران آغاز شد.
از آنجا که محور جمعبندیهای آن دوره بختکزده، رفع تبعیضات سیاسی، دینی، قومی، جنسیتی و اندیشگی بود. در نتیجه شعار توسعه سیاسی سر لوحه تفکر اصلاحطلبی و نیز معمار آن محمد خاتمی قرار گرفت. شعاری که صرفا یک شعار نبود؛ بلکه یک میثاق ملی بود، میثاقی که نتیجه دو دهه جنگ خونین خود با خود و خود با دیگری بود.
در ذیل چنین فضایی بود که بهار نهادهای مدنی فرا رسید. آن چسبهای محکمی که سالها بر روی چشمها ، گوشها و دهانها چسبانده شده بود، برداشته شد. دهانها باز شد و همه آن حرفهایی که همچون عقدهای روی قلبها سنگینی میکرد، بر زبانها رانده شد و در آن بهار بود که قلمزنان جوان و ناشناختهای ظهور کردند و آنچنان سکان قلم را به دست گرفتند که قلم به دستان پیشین را متحیر کرد و شاید آنها بارها به خود گفتند تا به حال کجا بودید، ای سکانداران قلم. اینان محصولات دلچسب و شیرین اصلاحات بودند.
مطبوعات ایران آزاد شده بود. قلمها بر روی کاغذ میچرخید و هر روز ما را مهمان میوههای نوبرانهای میکرد که سالها از آن محروم بودیم. نهادهای مدنی، انجیاوها و نهادهای صنفی، یکی پس از دیگری متولد شدند. آرام آرام ایرانی که گوشه گوشهاش به هم ریخته بود، به سمت مرمت و نوسازی روانه شد. معیشت مردم نیز کمی تا قسمتی به رونق بود، البته نه رونقی که در رویاهایمان آن را جستوجو میکنیم؛ ولی نانی بر سر سفره ها بود و سقف خانهها هم برقرار، اثری از زنان و مردان کارتن خواب در گوشه گوشه خیابانها نبود، زنان برای کرایه خانه، مجبور به فروش تنشان نبودند، خبری از فروش علنی کودکان نبود، اعتیاد هنوز همچون سیلی ویرانگر در هر خانهای را نزده بود.
کتابهای بیشماری که سالها در بایگانی وزارت ارشاد خاکمال شده بودند، یکی یکی از بایگانیها بیرون آمده و منتشر شدند. بازار کتاب و کتابخوانی به رونق شد.
سینما، تئاتر و موسیقی تا حدی به سامان شد. آموزش سر لوحه مباحث فرهنگی قرار گرفت و شعار بیاموزیم و آموزش دهیم به جای شعارهای مطلقاندیشانه و متکبرانه برای خود جایی باز کرد.
حتی سردمداران احزاب، گروهها و اندیشههای به جا مانده از دعوای برادران رقیب، دیگر به هم چنگ و دندان نشان نمیدادند، آرام از کنار هم میگذشتند، نگاهها نیمه دوستانه شد و این خود گامی بود بس مهم.
امروز که بسیاری از آنان را میبینم که در کنار هم در جلسات و میزگردها یا در ائتلافها شرکت میکنند، بیاختیار یاد آن روزها میافتم و با خود میگویم شما فعالین سیاسی چه پلههای متعددی را پیمودید تا به اینجا رسیدید؟ از آن درههای نابردباری بیرون آمدید و امروز بر بام رفیع رواداری ایستادهاید و به چشمان هم نگاه میکنید و دستان هم را میفشارید، لبخندهای گرم میزنید و حتی یکدیگر را در آغوش میگیرید و چه اتفاقی مبارکتر از این؟
همه این رخدادها، میوههای شیرین تفکر اصلاحطلبانه است که بسان جنبشی خود جوش از دل جامعهای که جاده پر پیچ و خمی را پشت سر گذاشته و از دل تونلهای تاریک گذر کرده و امروز به اینجا رسیده، برآمده است.
خلاصه آنکه نگاههای مطلقاندیشانه اینگونه تغییر کرد و به نسبیگرایی و نسبیاندیشی رسید. اینگونه شد که از سیاه و سفید دیدن زمین و زمان بیرون آمدیم. اینگونه شد که برای انتخاب رییسجمهور، وکیل و وزیر به دنبال پیدا کردن یک قدیس نیستم، همانطور که در سراسر جهان نیز چنین است.
به این دلیل است که با هر تحولی در پوست خود نمیگنجیم و به آینده امیدوار میشویم. تجربه سالهای سخت به ما یاد داد که اشتباهات گذشته را با پاککن جادویی بخشش و درسهای گذشته تلخ، میتوانیم اصلاح کنیم.
گامهای کوچک بر میداریم اما در آخر سال لیستی از کارهای کوچک را پیش رو داریم که به خوبی انجام دادهایم. برای رسیدن به مطلوبهایمان دیگر سوار بر آسانسور خیال نمیشویم، که به ناگاه سقوط آزاد کنیم. تصمیم گرفتهایم گام به گام و پله پله، به جلو قدم برداریم؛ اما پس از هر نگاه به گذشته به وضوح میتوانیم ببینم که در کدامین پلکان قرار داریم. تفکر اصلاحطلبانه یعنی همین. پس زنده باد اصلاحات.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…