اینکه تمامی اعضای تیم پنج نفره ای که به مجلس و مقبره آیت الله خمینی هجوم برد, عملیات انتحاری انجام داد, ۱۷ نفر را کشت و خود را نیز به کشتن داد، ایرانی بودند تنها یک خبر بود. خبری که نه عنصر غیرمنتظره ای در آن نهفته بود و نه شاید کسی از شنیدنش تعجب کرد. تمامی آن پنج نفر ایرانی اهل کردستان، جوان بودند. موهای خود را همانند دیگر جوانهای ایرانی آرایش کرده, مثل دیگر جوان ها لباس پوشیده و اگر هر یک از ما با آنها در یک تاکسی می نشست و یا با آنها در یک صف خرید مایحتاج می ایستاد با آنها مثل هر جوان ایرانی دیگر صحبت می کرد. اما اینکه در جامعه ما چه می گذرد که این پنج جوان به جای جذب شدن به این جامعه مجذوب فرهنگی تماما بیگانه با جامعه ایرانی شده تا در نهایت خود و دیگران را به کشتن دهند پرسشی ساختاری است که به ساختار سیاسی, اجتماعی و در نهایت اقتصادی ایران بر می گردد.
بعد از واقعه مجلس و حرم، اکثر تحلیل ها نسبت به چرایی روی آوردن بعضی از ایرانیان کردستان به اسلامگرایی جهادی حول محور سنی بودن آنها و محرومیت اقلیت سنی بعنوان اقلیتی مذهبی در ایران چرخید. علیرغم صحت اینگونه استدال ها باید گفت که سنی بودن کردهای استان کردستان یا سیستان و بلوچستان تنها بخشی از قضیه است. در رابطه با شاخصه های فقر در استان کردستان بسیاری از ما در شبکه های اجتماعی اخیرا با پدیده کولبرانی که برای اندک مبلغی بارها را در این سو و آنسوی مرز کوهستانی کردستان منتقل می کنند آشنا شدیم. این واقعیت که استان کردستان رتبه نخست را در فروش کلیه در ایران از آن خود کرده است شاخص دیگری است که شدت و حدت فقر در این استان را به ما گوشزد می کند. در لیست فروشندگان کلیه می توان زوج هایی یافت که از راه فروش کلیه سعی در نجات زندگی و خانواده خود دارند. نماینده استان کردستان بارها نسبت به عمیقتر شدن فاصله بین قشر وسیع کم درآمد و قشر کوچک پر درآمد در این استان گوشزد کرده است. تاثیر این عارضه بر حس تعلق کردستانی ها به ایران وقتی چندین برابر می شود که در می یایند قشر پردرمد استان آنها نه بومیان استان بلکه قدرتمندان و متنفذین هستند که بومیان این استان را بهعنوان نگهبان و دربان و کارگر خرد به کار بگیرند. با نگاهی به تعداد زیاد بیکاران در استان کردستان, ناگفته پیدا است که اینگونه مشاغل خرد همیشه و برای همه هم مهیا نیست.
دیگر استان خشونت زده ایران یعنی سیستان و بلوچستان نیز چندان حال و روز بهتری نسبت به کردستان نداشته و واژه «محروم» همواره ضمیمه نام این استان بوده است. از این منظر می توان به این نکته رسید که افزون بر سنی بودن شهروندان کردستان و سیستان و بلوچستان فقر گسترده دیگر مشخصه ای است که از حس تعلق آنها به ایران بزرگتر می کاهد. مورد دوم شاید بسیار قویتر و مهمتر از مورد اول هم باشد. چرا که جذب شدن شهروندان ایرانی به مسلک سلفیت و در نتیجه گروههای تندرو تنها مختص شهروندان سنی مذهب ایران نیست.
خوزستان دیگر استان «محرومی» است که علیرغم شیعه بودن اکثریت قریب به اتفاق مردم این استان از نفوذ گروههای سلفی جهادی در امان نبوده است. برخی از شهروندان عرب ایرانی با گرایش به مسلک سلفی لوله تفنگ ها و بمب های خود را به سمت دیگر شهروندان و نیروهای امنیتی گرفته اند. با نگاهی به زیر پوست استان خوزستان نیز می توان به انبوه شهروندان خرمشهری (بعنوان مثال) رسید که در حضور و زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد شعار «ما کار میخوایم» سر می دادند. این مطالبات در شهر و استانی که کماکان از خرابه های به جا مانده جنگ رهایی نیافته نه تنها اجابت نشده بلکه معضلات دیگری مانند خشک شدن تالاب شادگان و شور شدن رود کارون اندک اقتصاد نیمه جان وابسته به کشاورزی بومیان این استان را هم نابود کرد. در این فضا است که شهروندان خوزستانی می بایست هم آب شرب خود را بخرند و هم در بعضی از فصول سال خاک تنفس کنند.
در نتیجه, و در بعدی وسیعتر, می توان گفت آن دسته از شهروندانی که داعش را به جامعه ما ترجیح داده اند متعلق به حاشیه جامعه ما هستند. حاشیه در ساختار جامعه ایرانی حاشیه ای مجزا از دیگر بدنه جامعه است. به عبارتی دیگر این جامعه جایی را برای اهل سنت در رسانه خود, در ساختار سیاسی, تشریعی و اجرایی خود ندارد. بخش وسیعی از شهروندان ایران در کردستان و سیستان و بلوچستان و خوزستان به ناچار برای خود جامعه ای کوچک در حاشیه جامعه بزرگ ایران ساخته اند. در این حاشیه صدا و سیما حرفی برای گفتن نداشته و رسانه دیگر کشورهای منطقه از جمله کانال های سلفی نبرد گفتمانی را برده اند. مرز برای برخی از خانواده های کرد ایرانی معنایی نداشته و بعضی از آنها حتی زندگی در بدترین شرایط عراق را بر زندگی در بخش ایرانی کردستان ترجیه داده اند. حس تعلق برخی از شهروندان در خوزستان و سیستان و بلوچستان به ایران هم به سستی همتاهای آنها در کردستان است. از اینرو, جای تعجب هم نیست که عده اندکی از این شهروندان هم در پیام کشتاری داعش جذبه ای برای وضعیت «نداشتن چیزی برای باختن» خود بیابند.
در حقیقت پناه بردن به خشونت از سوی این شهروندان چه به زبان تکفیری چه زبان تجزیه طلبی و غیره همان یافتن پاسخی نادرست برای سوالی صحیح است. سوال صحیح پیش روی این شهروندان و مرکز نشینان حاکمیت همان حاشیه ای است که در ساختار سیاسی و اجتماعی ما وجود دارد. هر گونه راه حلی که مراد آن بلند مدت و ریشه ای باشد باید از این حاشیه تیره و تاریک شروع کرده و برنامه ای برای کم کردن فاصله بین مرکز و حاشیه در ایران داشته باشد. محکوم کردن داعش و ملامت و مجازات کردن شهروندانی که به آن پیوسته اند نه نبوغ می خواهد نه کاری شاق. چالش اصلی پیش رو خشک کردن بستری است که منجر به خشونت سازمان یافته در جامعه می شود. یعنی آوردن آن دسته از شهروندانی که تا به حال جایی بر سر سفره ایران نداشته اند و لاجرم هم مانند غریبه رفتار کرده و مجذوب غریبه ها شده اند.
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…