«بازگشت» به کدامین شریعتی؟
ما، شریعتی و چشم انداز آینده
مقدمه:
حدود چهار دهه از درگذشت دکتر علی شریعتی می گذرد و در این مدت، کشور ما فراز و نشیب های فکری و اجتماعی بسیاری را از سر گذرانده است: جنبش «پروتستانتیسم اسلامی»، تز«اسلام منهای روحانیت»، نظریه اسلامِ «رهایی بخش» و شدت گرفتن موج انقلاب علیه مدرنیزاسیون شتابزده شاه و خفقان امنیتی ساواک، پیروزی انقلاب اسلامی ۵۷ و حاکمیت ایدئولوژی اسلامِ انقلابی با مدیریت فقهی، طرح نظریه «اسلامِ انقلابیِ صادراتی» و شعله ور شدن جرقه سخت جنگ در منطقه، ظهور جنبش تحول خواهانه ی اصلاحات و طرح مدل «مردم سالاری دینی»، تز «اسلام منهای فقاهت» و گسترش نظریه «قبض و بسط تئوریک شریعت» و آغاز حوادث اسف بار ترورهای اندیشمندان و فعالان سیاسی، باز تولیدِ پدیده اسلام انقلابیِ امنیتی از اواسط دهه ۸۰ و آغاز دوره انزوای سیاسی و اجتماعی دگراندیشان سیاسی و فرهنگی، به پا خواستن جنبش اعتراضی ۸۸ و متعاقب آن، حصر و انزوای دوباره ی تفکر تحول خواه، و در نهایت، بازگشتِ جریان تجدیدنظرخواه به عرصه سیاسی و فرهنگی و طرحِ «اسلام اعتدال»، طرحی کلی از افت و خیز این چهار دهه را نمایان می کند. در تمامی ادوار ذکر شده، نام دو چیز، هرگز به فراموشی سپرده نشد: یکی، دین و دیگری، علی شریعتی. قبل از انقلاب ۵۷، و بخصوص پس از آغاز سخنرانی های پرشور و بدیع او در خصوص اسلام و جامعه که توجه طیف گسترده ای از دانشگاهیان و طلاب را به خود جلب کرده بود، روحانیون سنتی و منبری آن زمان، نظرات شریعتی را بر نتافتند و عنوان «بی دینی» و «سنی گری» را نثار او کردند. در کنار روحانیون منبری و سطح پایین، برخی روحانیون سنتیِ تراز اول آن زمان نیز او را «اسلام سرا» و یا «اسلام نشناس» معرفی می کردند. و اما روشنفکران غیر دینی قبل از انقلاب، او را جدی نمی گرفتند و تکیه کردن او به اسلام برای تحرک بخشیدن به جامعه را تلاشی بیهوده می پنداشتند. سرانجام، با وجود تمام تحرکاتِ جریاناتِ رقیب و یا متخاصمی که وجود داشت، شریعتی چنان موجی از اسلام خواهی به پا کرد که با تمام فشارها و تهدیدها، لقب «معلم انقلاب» را از سوی مردم از آنِ خویش ساخت و پدر معنوی انقلاب نام گرفت.
پس از پیروزی انقلاب و حاکمیت همان دو دسته روحانیونِ سنتیِ منبری سطح پایین و روحانیون سنتی ترازِ اول، دیری نپایید که نه تنها لقب «معلم انقلاب» از او ستانده شد بلکه آیت الله مطهری که نماینده همان روحانیونِ سنتی ترازِ اول به حساب می آمد و در سال ۵۸ ترور شده بود، به عنوان معلم انقلاب معرفی گردید و سالروز ترورش را روز معلم نام نهادند. شریعتی در دهه ۶۰ نه تنها جایگاهی در میان حاکمان جمهوری اسلامی نداشت، بلکه آثار و نوشته های او در اوایل این دهه از کتابخانه ها جمع آوری گشت اما فاصله گرفتنِ حاکمیت از او، ارزش و نام او را در افکار عمومی بالاتر می بُرد و او همچنان، در میان منتقدین و مخالفینِ روشنفکر نظام، نماد آزادی خواهی، آزادگی، روشنفکری و ضدیت با حکومت روحانیون بود. دهه ۶۰ به پایان رسید و با کاسته شدن از شدت و حدت عیارِ ایدئولوژیکِ نظام، فضا برای نقد و انتقاد تا حدی گشوده شد اما نه نقد بنیانگذار و نزدیکان او بلکه نقد شریعتی. دهه ۷۰، برخی از نواندیشان دینیِ نوظهور و شماری از صاحب نظران سیاسی، دست به نقد و یا انتقاد از شریعتی بردند و از ایدئولوژیک کردن دین توسط او، مخالفت او با دموکراسی و یا نظریه پردازی فاشیسمِ مذهبی توسط او سخن راندند و تا اعلام مرگ «شریعتیسم» و عبور از او پیش رفتند. دهه ۸۰، کماکان همچون دهه قبل، عرصه نزاع های فکری مشابه میان حامیان و مخالفان شریعتی بود اما با آغاز دهه ۹۰ که همزمان بود با گسترش سرطانیِ موج اسلامگراییِ تکفیری در منطقه و سراسر جهان، برخی از روشنفکران غیر دینی و شماری از روشنفکرانِ سابقا دینگرا که در آن زمان، از جریان نواندیشی دینی، فاصله گرفته بودند، در اقدامی شگفت آور، نام نواندیشی دینی و در راس آن، شریعتی را با جریان تکفیری داعش پیوند زده و مدعی وجود رابطه علیت، میان نواندیشی دینی و بنیادگرایی دینی شدند. طرح این نظرِ اغراق آمیز، البته از سوی دیگر، واکنش بازگشتِ مجدد به شریعتی را موجب شد و شماری از اندیشمندان حوزه جامعه شناسی دین و فلسفه، از «بازگشت به شریعتی» سخن گفتند.
بازگشت به شریعتی
از شریعتی، سخن بسیار رفته است. امت و امامت و اندیشه سیاسی شریعتی، نسبت شریعتی و مارکسیسم، شریعتی و تمدن غرب، اسلام شناسی شریعتی، شریعتی و رادیکالیسم اسلامی، شریعتی و ملی گرایی ایرانی، شریعتی و جمهوری اسلامی و مسائل بسیاری که موافقان و مخالفان، غالبا در خصوص آن، هرگز به توافقی دست نیافتند. هر چند نگارنده بر این باور است که علل مشخص و قابل تاملی برای این عدم توافق وجود دارد اما با یک بیان کلی می توان گفت شریعتی و حیات فکری او، موضوع اختلاف منتقدین یا مخالفینی است که به نظر می رسد او را مسبب وضعیت های نامطلوبِ پس از انقلاب می دانند با کسانی که معتقدند مخالفین شریعتی، یا معرفت ناقص و نامنسجم کسب کرده اند و یا به خطای هرمنوتیک مبتلا گشته اند؛ گروه اول، قصد و رسالت نویسنده، شرایط تاریخی و محیطی، مخاطبین، مذهب، قومیت، روانشناسی، یا سایر صفات و خصوصیات بیوگرافیک یا شخصی نویسنده را در فهم متن او دخالت نمی دهند یا اساسا خوانش ناقص و شتابزده ای از آثار او داشته اند و گروه دوم، که تلاش می کنند ضمنِ تحلیلِ اندیشه های نویسنده و داوری درباره آن با نگاهی جدی به عصر و زمان حیات او، نویسنده را در عصر و زمان جدید، بازسازی کرده و پیام های او برای عصر حاضر را از پشتِ خطوطِ نوشته های متعلق به گذشته، استخراج نمایند. نوشتار حاضر، به دنبال پاسخ به این سوال است که آیا می توان از بازگشت به شریعتی سخن گفت یا خیر و آیا اندیشه او برای نسل امروز ما رهگشاست؟ به عبارتی دیگر، اگر پاسخ به این سوال، مثبت است، بازگشت به کدامین شریعتی؟ نگارنده، با توسل به رویکرد «بازسازی هرمونوتیک» نویسنده، تلاش می کند که به جای پرداختن به ده ها مساله ی مورد اختلاف میان موافقین و منتقدین، الگوی فراگیر و کلی شریعتی برای گذار از عقب ماندگی به توسعه فرهنگی و اجتماعی، را استخراج کرده و با بازسازی و بازفهمی آن الگو در عصر حاضر، راهی را بسوی آینده بگشاید.
الگوی شریعتی برای گذار از عقب ماندگی
الگویی که شریعتی برای گذار از عقب ماندگی فکری و فرهنگی ارائه می کند بر دو محور اساسی استوار است:
1. مفهوم روشنفکری
2. پرسش “چه باید کرد؟”
در محور اول، او به تشریحِ منشاء مفهومِ روشنفکری و ویژگی های روشنفکری در غرب، وضعیت روشنفکران غیراصیل، و روشنفکری اصیل و مسئولیت های آن می پردازد. مفهوم روشنفکری، از عصر روشنگری در اروپا نشات گرفته است. از حدود قرن ۱۷ام، در برابر طبقه علمای مذهبی کلیسا که هم آموزش و هم معرفت را در انحصار دین و متولیان کلیسا می دانستند، طبقه تحصیلکرده ای شکل گرفت که آموزش های خود را از خارج از کلیسا دریافت کرده بود. این طبقه تحصیلکرده اروپایی در واکنش به زهدگرایی، انحصارطلبی معرفتی، نگرش جهان- وطنی کلیسا و دنیاگریزی و لذت ستیزی تشکیل شد. او ویژگی های «انتلکتوئل» اروپایی قرن ۱۷ را اینگونه برمیشمارد:
1. ضدیت با مذهب یا بی تفاوتی نسبت به آن
2. تکیه بر ملی گرایی در برابر نگرش جهان- وطنی کلیسا
3. علم گرایی (Scientism) در برابر «اسکولاستیک» یا همان علوم قدیمه و تجربه گرایی افراطی
بنابراین، به باور شریعتی، این قشر تحصیلکرده اروپایی، اصیل بود و نه «کپیه» زیرا محصول شرایط عینی جامعه خودش بود. شریعتی معتقد است که واژه روشنفکر، به غلط در برابر واژه غربی انتلکتوئل قرار داده شده است زیرا انتلکتوئل غربی، طبقه ای تحصیلکرده بودند که خارج از کلیسا آموزش دیده بودند و بنابراین، معادل بهتر این واژه در زمان فارسی، «تصدیقدار» یا «تحصیلکرده» است و نه روشنفکر زیرا هر تحصیلکرده ای، در نظر او، روشنفکر نیست. او رابطه میان تحصیلکرده و روشنفکر را رابطه «عموم و خصوص من وجه» می داند یعنی نه هر تحصیلکرده ای، روشنفکر است و نه هر روشنفکری الزاما تحصیلکرده.
پس از تشریح منشاء مفهوم روشنفکری، او به توصیف وضعیت روشنفکرانِ غیر اصیل ایرانی یا شرقی می پردازد. از قرن ۱۹ام به بعد، مسلمان شرقی با این انتلکتوئل اروپایی آشنا شد. در نتیجه، تمام ویژگی های او را عینا تقلید کرد. این قشر، درست نسخه بدل طبقه روشنفکر اروپایی بود و از فرهنگ و شرایط تاریخی خودش دور شده بود بدینصورت که اولین کاری که در جامعه اسلامی و جامعه شرقی کرد مبارزه با مذهب بود. از نظر شریعتی، مبارزه با مذهب در اروپا، ثمره اش آزادی اندیشه، رشد تمدن و پیشرفت های درخشان علمی بود اما همین عمل مذهب ستیزی در جوامع اسلامی و غیر اسلامی، بزرگترین نتیجه اش برداشته شدن سدی بود که مذهب در برابر نفوذ استعمار اقتصادی ایجاد کرده بود زیرا در جامعه شناسی، اصل این است که یک عامل و حتی یک حقیقت، در دو مکان و زمان و شرایط اجتماعی مختلف، دو نتیجه کاملا متعارض به بار می آورد.
اما شریعتی در کنار تشریح روشنفکری کپیه، مفهوم روشنفکری اصیل را مطرح می کند که در واقع، الگوی بنیادین روشنفکری است؛ الگویی که هم جهانشمول است و هم فایده گرا. او الگوی جهانشمول روشنفکری خود را اینگونه تشریح میکند:
“روشنفکر در یک کلمه، کسی است که نسبت به وضع انسانی خودش در زمان و مکان تاریخی و اجتماعی ای که در آن است خودآگاهی دارد و این خودآگاهی، جبرا و ضرورتا، به او احساس یک مسئولیت بخشیده است…هر کسی که روشنفکر است و مسئولیت دارد، اولین گامش برای هر کاری و بر اساس هر مکتبی که معتقد است، ایجاد پل ارتباطی است از این جزیره بسیار زیبای پر ارج اسرار آمیز (از نظر مردم) که در آن، انتلکتوئل زندگی می کند، به متن توده، پلی که هم توده بتواند به آن جزیره برود و هم روشنفکر از آن جزیره به سراغ مردم بیاید… اساسا مسئولیت و نقشی که روشنفکران امروز جهان دارند مشابه نقشی است که پیشوایان و رهبران تغییر دهنده و دگرگون کننده جوامع قدیم یعنی پیامبران و بنیانگذاران مذاهب دارا بودند. چنانکه می بینیم پیامبران در ردیف فیلسوفان، و دانشمندان و تکنسین ها و هنرمندان و نویسندگان نیستند. پیامبران بیشتر از متن مردم برخاسته اند و یا اگر از میان توده مردم برنخاسته اند، به هر حال، به سراغ مردم رفته اند”(۱).
و یا در جایی دیگر چنین می گوید:
“روشنفکر کسی است که نوع تازه ای بیندیشد، اگر سواد ندارد نداشته باشد؛ فلسفه نمی داند نداند؛ فقیه نیست، نباشد؛ فیزیک دان و شیمیست و مورخ و ادیب نیست، نباشد؛ ولی زمانش را حس کند، مردم را بفهمد؛ بفهمد که اکنون چگونه باید بیندیشد و بفهمد که چگونه مسئولیتی را باید حس کند و بر این اساس، فداکاری داشته باشد…”(۲).
“…مسئولیت روشنفکر معلوم است که چیست…..انتقال ناهنجاری های درون جامعه به احساس و خودآگاهی مردم آن جامعه است؛ جامعه خود، حرکت اش را انجام خواهد داد”(۳).
و میان روشنفکر اصیل با فیلسوف و دانشمند و هنرمند تمایز قائل می شود:
“روشنفکر، غیر از فیلسوف و عالم و ادیب و هنرمند است، در عین حال که غالبا یکی از اینهاست…این است که شاخصه ذاتی روشنفکر، اجتماعی بودن، در کنار و در میان مردم بودن و در برابر سرنوشتِ یک ملتِ اسیر یا یک طبقه ی محروم، خود را متعهد احساس کردن است”(۴).
بدین ترتیب، با توجه به توصیفی که شریعتی برای روشنفکری اصیل ارائه می دهد، ویژگی های روشنفکری اصیل را می توان اینگونه برشمرد:
1. برخورداری از خودآگاهی تاریخی و اجتماعی
2. احساس مسئولیت و ایجاد پل ارتباطی با عامه مردم
3. تبدیل دردهای اجتماعی به «احساس» درد اجتماعی در توده ها
این سه ویژگی اساسی برای روشنفکری اصیل، مفهومی جهانشمول برای روشنفکری می سازد و بنابراین، در هر عصر و زمان و مکان، با ایجاد این سه خصیصه، می توان روشنفکری اصیل ساخت. اما شریعتی تاکید می کند که درست است که می توان طبقه جهانی روشنفکری ساخت اما انسانِ روشنفکرِ جهانی، هرگز(۵). او به انسان روشنفکر، نگاهی غیر ذاتگرایانه و تکثرگرایانه دارد. به باور او، روشنفکر نمی تواند در ارزش ها و خصوصیات و صفات مشترکی به شکل جهانی وجود داشته باشد…زیرا هم دردهای اجتماعی از عصری به عصر دیگر و جامعه ای به جامعه دیگر متفاوت است و هم مرحله تاریخی ای که ملتی در ان زیست می کند با مرحله تاریخی ملت دیگر، یکسان نیست. بدین ترتیب، هر انسان روشنفکری، گرچه می تواند منطبق بر الگوی جهانی روشنفکری باشد، اما فقط و فقط می تواند روشنفکرِ جامعه و عصر و زمان خودش باشد. شریعتی این عامل عصر و زمان و جامعه را «جغرافیای روشنفکری» می نامد و تاکید می کند کند که برای یک تز اجتماعی روشنفکرانه، بیش از آنکه حق یا بطلان علمی آن اهمیت داشته باشد، جغرافیای آن تز مهم است (۶) زیرا تز روشنفکرانه ای که خارج از جغرافیای خود ارائه شود، بی ثمر و چه بسا ممکن است ویرانگر و مسخ کننده باشد. بنابراین، از نگاه شریعتی، تاریخ و فرهنگ، دو عنصر مهم جغرافیای روشنفکری هستند(۷).
و اما محور دوم الگوی شریعتی برای گذار از عقب ماندگیِ فکری و فرهنگی، با پرسش «چه باید کرد» آغاز می گردد. شریعتی برای پاسخ به این سوال، ابتدا دو گروهِ مشخص اجتماعی را تحلیل کرده و به تیغ انتقاد می سپارد: مذهبیون سنتی حوزوی و تجدد گریز، و روشنفکران متجدد امروزیِ دین ستیز. او دسته اول را عقب مانده، متحجر و متعلق به گذشته می نامد و دسته دوم را بیگانه با جامعه و مقلدِ صرف و فاقد خودآگاهی تاریخی و اجتماعی می داند. اما او معتقد است در این میان، دسته سومی هم وجود دارند. اینها کسانی هستند که بر خلاف روح حاکم بر محیط خویش می اندیشند، ساخته های بی اراده ی عوامل اجتماعی نیستند، کسانی که محیط را می سازند. اینان از آنگونه روشنفکران قالبی ای که بر اساس الگوی فرنگی ساخته شده اند و تفکر صادر شده غرب را تکرار می کنند نیستند. اینها قدرت انتخاب مستقل و آگاهانه دارند. بدین ترتیب، شریعتی با تشریح این سه دسته اجتماعی، مدل مطلوب خود از روشنفکران اصیل را ارائه می دهد و پاسخ به سوال چه باید کرد را مشخص می کند. مبنای پاسخ او به سوال چه باید کرد، وضعیت فرهنگی و اعتقادی جامعه ایران است. شریعتی معتقد است جامعه امروز ایران، جامعه ایست که با آمدن اسلام در ۱۴ قرن پیش، تقریبا بطور کامل با فرهنگ و باورها و جهانبینی دوران قبل از اسلام خود دچار گسست شده و فاصله گرفته است بطوری که تقریبا اثر چندانی از فرهنگ و زیست ایران قبل از اسلام، در جامعه ایرانی امروز یافت نمی شود. بنابراین، برای پاسخ به سوال چه باید کرد و ایجاد حرکت و خودآگاهی و ساختن فرهنگ و اندیشه مستقل ایرانی و کسب شخصیت مستقل ملی دربرابر ابرقدرت های جهانی، روشنفکر دسته سوم مناسب و کارامد است. این روشنفکران ، چه دیندار باشند و چه غیردینی، باید از ماده خام اسلام و فرهنگ ایرانی بهره بگیرند. روشنفکر ایرانی باید به ایجاد یک پروتستانتیسم اسلامی بپردازد و شبیه آنچه که در اروپای کاتولیک روی داد عناصر خرافی، مسخ کننده و تخدیر کننده نفوذ کرده به دین را از آن بزداید(۸). شریعتی برای اجرای پروژه پروتستانتیسم اسلامی خود، دو راهکار پیشنهاد می دهد:
1. استخراج و تصویه منابع فرهنگی
2. بهره گیری از اجتهاد، نظریه انقلاب دائمی در تشیع
او به روشنفکر که «مهندس فرهنگ جامعه»(۹) است توصیه می کند که ذخایر عظیم فرهنگی جامعه اسلامی را استخراج و تصویه کند و موادی را که باعث انحطاط شده، تبدیل به انرژی و حرکت نماید تا حالت رکود، و عقب ماندگی و انحطاط معنوی و فکری جامعه به سازندگی و خلاقیت معنوی و فکری و اجتماعی تبدیل شود.
روش دوم، برگرفته از نظریه انقلاب دائمی است. شریعتی، اجتهاد در اسلامِ تشیع را معادل فرهنگی همان انقلاب دائمی می داند. شریعتی، دو نوع اجتهاد را بر می شمارد: اجتهاد فقهی و اجتهاد فکری. به باور او اجتهاد، نقش یک انقلاب دائمی را در مکتب اسلام ایفا می کند. اسلام با روح اجتهاد، در قالب یک عصر، منجمد نمی شود و در مرحله تاریخی معینی، ثابت نمی ماند بلکه با تغییر و تکامل تاریخی جامعه، تحول و بسط می یابد. اسلام، هم با اجتهاد فقهی، همراهِ نیازهای اجتماعی پیش می آید و هم با اجتهاد فکری در ذهنِ رو به رشد و متکاملِ هر عصری، چهره نوینی می یابد و بر حسب فهم های جدید و پیشرفت علوم، ابعاد پنهانی و جدیدتر آن کشف می شود. “این تکامل دائمی و تجلی های گوناگون، با ثابت بودن حقیقت آن منافی نیست، چه طبیعت نیز یک حقیقت عینی ثابتی است و این فهمیدن آن….و زاویه دیدن آن و جلوه سیمای آن بر پرده ادراک و احساس…انسان …است که همواره در دگرگون شدن است و نسبی و در حال تحول و تکامل”(۱۰) و در جای دیگر چنین شرح می دهد که “برای آنکه کار تحقیق اجتهادی در سطح عالی آکادمیک و به شیوه فنی و متدیک علمی آغاز شود، [شیعه] معتقد است که باید از همه امکانات و پیشرفت هایی که علوم انسانی، بخصوص علم تاریخ، مذهب شناسی، حقوق، علوم اجتماعی، اقتصاد، شرق شناسی، اسلام شناسی، انسان شناسی علمی و فلسفی، تاریخ تمدن و فرهنگ و علوم در دنیای امروز و مجامع علمی و تحقیقی جهان بدست آورده اند در راه تحقیق و بررسی علمی مکتب اعتقادی اسلام، تاریخ، فرهنگ، جامعه، فلسفه و علوم، هنر و ادبیات و تمدنش کمک گرفته شود”(۱۱). بدین ترتیب، با توجه به آنچه از سخن شریعتی برداشت می شود او به «نظریه تکامل معرفت دینی» یا همان اصطلاح «قبض و بسط تئوریک شریعت» که بعدها سروش بطور مفصل تر و صریح تر و مستند تری مطرح کرد، باور داشته است. اجتهاد فکری که او مطرح می کند همان «اجتهاد در اصول» است که نواندیشان دینی متاخرتر مطرح می کنند. اجتهاد و بازنگری در «کل دستگاه مسلمانی»، همانی که اقبال لاهوری سالها پیش ار این طرح کرده بود.
بازخوانی هرمنوتیک الگوی شریعتی برای گذار به توسعه فرهنگی و سیاسی
همانطوری که در مباحث قبلی نشان داده شد، در الگوی شریعتی برای گذار به توسعه فکری و فرهنگی، چهار مفهوم اساسی وجود دارند: روشنفکری و جغرافیای آن، پروتستانتیسم اسلامی، استخراج و تصفیه عناصر فرهنگی، و اجتهاد به مثابه انقلاب دائمی، نقش اساسی ایفا می کنند. تعریفی که شریعتی از انسان روشنفکر اصیل ارائه می دهد- انسانی دارای خودآگاهی اجتماعی و تاریخی و احساس مسئولیت اجتماعی- تعریفی جهانشمول و قابل اعتنا در هرعصر و زمانی است. امروز باید این تعریف مشخص و عملی را الگوی روشنفکران قرار دهیم تا از یک سو، از پراکندگی تعاریف ارائه شده، جلوگیری کنیم، و از سوی دیگر، مانع بیهودگی، ناکارامدی و بی رسالتی روشنفکران شویم. انسان خودآگاه مسئول، در هر عصر و زمانی، نمونه موثر و کارامد یک روشنفکراست که می تواند عملا بر حرکت های اجتماعی تاثیرگذار باشد. در این میان، این مفهوم «جغرافیای روشنفکری» است که سنگ محکی برای سنجش تناسب تز روشنفکری با اقتضائات عصر و زمان می باشد. روشنفکران امروز ما، بدون در دست داشتن تحلیلی واقعگرایانه از مرحله تاریخی و شرایط اجتماعی/فرهنگی که در آن زیست می کنیم، نمی توانند مدعی ارائه تزی رهگشا برای مشکلات و دردهای اجتماعی شوند.
مفهوم پروتستانتیسم اسلامی بر اساس یک تحلیل واقع گرایانه از مرحله تاریخی و وضعیت اجتماعی عصر شریعتی مطرح شده است. شریعتی معتقد بود که جامعه ایرانی، از زمان ورود اسلام به ایران، بطور کامل با گذشته باستانی خویش دچار یک گسست و فاصله عمیق شده است بطوری که در زندگی واقعی مردم ما تقریبا هیچ اثری از اندیشه و فرهنگ باستانی به چشم نمی خورد بلکه این فرهنگ ایرانی- اسلامی است که جوهره فرهنگی و جهانبینی غالب جامعه ما را تشکیل می دهد. شهودهای اجتماعی نشان می دهد که امروز نیز که حدود چهار دهه از دوران شریعتی می گذرد فرهنگ و جهانبینی غالب جامعه ایرانی، ایرانی-اسلامی است. اگرچه دین گریزی بعد از انقلاب شایع شد اما همچنان بخشهای گسترده ای از جامعه ما دیندار هستند؛ چه دیندار سنتی و چه دیندار با سبک های نوین و تکثرگرایانه. در عصر شریعتی، صرفا جامعه دیندار بود و نگرش های خرافی و عناصر تخدیری و برداشت های مسئولیت ستیز از دین، جنبش اصلاح دینی را ضروری می ساخت اما حکومت وقت، حکومتی سکولار بود و ایدئولوژی اسلامی و قوانین شریعت تقریبا هیچ جایگاهی در اداره کشور نداشت، حال آنکه امروز، نه تنها جامعه ایرانی همچنان جامعه ای عمدتا دیندار به شمار میرود بلکه حکومت برآمده از انقلاب نیز نظامی اسلامی و شریعت محور است که قوانین فقه سنتی را در عرصه عمومی به اجرا گذاشته است. اجرای شریعت سنتی و اِعمال ایدئولوژی اسلامی در عرصه داخلی و بین المللی، آفات و مشکلاتی را ایجاد کرده است که هم دامنگیر جمهوریت نظام شده، هم اسلام را دینی خشونت گرا به تصویر کشیده و هم آزادی های اساسی و برابری های انسانی را به چالش کشیده است. ما امروز همچنان به تداوم نهضت پروتستانتسیم اسلامی نیازمندیم اما با مصادیقی متفاوت از دوران شریعتی. شریعتی در جغرافیای روشنفکری عصر خود، برای ایجاد حرکت و بیداری اجتماعی/سیاسی برای مقابله با استبداد و خفقان ساواک و مقاومت در برابر وابستگی کشور به غرب، نیازمند پروتستانتیسم اسلامی و استخراج عناصر حرکت بخش مانند شهادت، ایثار، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر (در معنای سیاسی آن) و برابری طبقاتی بود اما امروز، با تغییر جغرافیای روشنفکری ما، پروتستانتیسم اسلامی باید در مسیر اجتهاد در اصول و استخراج عناصر اخلاقی، عناصر عرفانی-معنوی، و ارائه تفسیری دموکراتیک و پذیرنده حقوق بشر از اسلام، حرکت کند تا فقه سنتی خشونت گرا و تبعیض آمیز، مناسک گرایی عاری از اخلاق، و تفسیر جباریت-محور از خدا، در فرهنگ و تفکر جامعه کمرنگ گردد تا شرایط اجتماعی و فرهنگی و سیاسی کشور به سمت دموکراتیزه شدن بیشتر، تحول یابد.
بازگشت به کدامین شریعتی؟
با توجه به آنچه گفته شد به نظر می رسد با بازخوانی هرمنوتیک شریعتی، شاید تا حد زیادی بتوان به یک توافق تفسیری از اندیشه شریعتی در میان موافقان و مخالفان او و میان روشنفکران دیندار و روشنفکران غیردینی، نائل شد. با نگاهی عملگرایانه، کاربردی و رو به جلو، از میان ده ها موضوع و مساله دینی و فلسفی و سیاسی و تاریخی که نسبتی با شریعتی برقرار ساخته اند، بیش از هر چیز می توان از بازگشت نسل امروز به شریعتیِ «نظریه پرداز روشنفکری» سخن گفت. الگوی روشنفکری که او مطرح می کند الگویی است جهانشمول و فراگیر که به نظر می رسد در هر عصر و زمان و جامعه ای، به دور از ذهنیت گرایی انزواطلبانه، قابلیت تاثیرگذاری عملی را بر جامعه داشته باشد و روشنفکران را از تمام طیف های فکری، در جهت توسعه فکری، فرهنگی و سیاسی جامعه همراه و همدل سازد. امروز، نه تنها می توان و ضروریست که از بازگشت به شریعتی سخن گفت، بلکه می توان پروژه روشنفکری او را در همه عرصه های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی بکار بست.
منابع:
(۱) شریعتی، علی. چه باید کرد. صص ۲۵۴- ۲۵۶
(۲) شریعتی، علی. همان. ص ۱۰۰
(۳) شریعتی، علی. همان. ص ۲۸۰
(۴) شریعتی، علی. همان. ص ۳۶۷
(۵) شریعتی، علی. همان. ص ۲۶۰
(۶) شریعتی، علی. همان. ص ۲۷۵
(۷) شریعتی، علی. بازگشت به خویشتن. ص ۱۲
(۸) شریعتی، علی. چه باید کرد. صص ۲۹۲-۲۹۳
(۹) شریعتی، علی. همان. ص ۲۹۳
(۱۰) شریعتی، علی. همان. ص ۳۹۹
(۱۱) شریعتی، علی. اجتهاد و نظریه انقلاب دائمی. ص ۱۸
یک پاسخ
درود بر شریعتی و رسالتی که بخوبی آنرا به انجام رساند. اما بهتر است در شریعتی متوفی در سال ۵۶ و متوفف در سال ۵۰ نمانیم.
بهتر است کمتر قالبی و جناحی و کلیشه ای و مد روز فکر کنیم. آزاد فکری و احترام به افکار مختلف، حتی منتقدین به خود و مخالفان خود را رعایت کنیم. بقول داریوش شایگان فرهنگ چهل تکه ای شده، اوضاع پیچیده شده، دنبال قهرمان و ایدئولوگ و مراد های فکری روشنفکری نباشیم. مسئولیت و شناخت را سهم و وظیفه و حق و تکلیف هر فرد بدانیم.
بعد تازه ببینیم که چه میشود! انتهایش را آزاد بگذاریم. دست از کلیشه های مختلف برداریم، تا بتوانیم هرکداممان فکر کنیم.
نه آنکه عده ای بشوند بت های فکری و روشنفکری و بقیه هم دنباله ی آنها! آنوقت هرچند وقت یک بار تق یکی از آنها و یا تئوری هایش دربیاید! تازه عقب هم برویم و از روشنفکر پنجاه سال پیش دم بزنیم!
دیدگاهها بستهاند.