سرآغاز: شیعیان، علی ابن ابیطالب -پسرعمو و داماد کوچک پیامبر- را جانشین او میدانند و معتقداَند مسلمانان صدر در عدم انتخاب ایشان به جانشینی پیامبر دچار انحراف شدهاند. در طول تاریخ طولانی تشیع، در میان شیعیان تصویر و تصورهای بسیار متفاوتی از شخصیت ائمه بهویژه از شخصیت امام علی ارائه شده است. این انواع چهرهسازی از شخصیتهای دینی فقط اختصاص به تشیع و اسلام ندارد. تصویرپردازیهای گوناگون از شخصیتها و بزرگان دینی در مذاهب مختلف اسلامی و نیز در ادیان مختلف دیده شده است. برخی از این تصویرها و تصورات اسطورهای و برخی غیراسطورهای است.
تصویر و تصور اسطورهای از شخصیتها ریشهای طولانی دارد و بسی قبلتر از تکوین و تکون مذهب شیعه، در میان اعراب وجود داشته است. بهعنوان مثال، مشرکان طالب تصویری اسطورهای از پیامبر بودهاند: “و گفتند: «این چه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟ چرا فرشتهای به سوی او نازل نشده تا همراه وی هشدار دهنده باشد؟ یا گنجی به طرف او افکنده نشده یا باغی ندارد که از [بار و بر] آن بخورد؟» و ستمکاران گفتند: «جز مردی افسون شده را دنبال نمیکنید.” (قرآن مجید، آیات ۷ و ۸ سورهی فرقان، ترجمهی محمدمهدی فولادوند). قرآن برای اینکه با این تصور اسطورهای از پیامبر مبارزه کند دائما بر ویژهگیهای بشری پیامبر تأکید میکند: “و پیش از تو پیامبران [خود] را نفرستادیم جز اینکه آنان [نیز] غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند” (همان، بخشی از آیهی ۲۰ سورهی فرقان). “بگو: «من، بشری چون شمایم، جز اینکه به من وحی میشود که خدای شما خدایی یگانه است»” (همان، بخشی از آیهی ۶ سورهی فصّلت). “بگو: «به شما نمیگویم گنجینههای خدا نزد من است؛ و غیب نیز نمیدانم؛ و به شما نمیگویم که من فرشتهام. جز آنچه را که به سوی من وحی میشود پیروی نمیکنم»” (همان، بخشی از آیهی ۵۰ سورهی انعام).
در تاریخ اسلام هم میبینیم که منافقان مدینه از اینکه پیامبر نمیداند شتر گمشده اش کجا است، پیامبر بودن ایشان را به سخره میگیرند و پیامبر در پاسخ میگوید که من غیب نمیدانم: “هنگامیکه رسولخدا (ص) بسوی تبوک میرفت در یکی از منازل شتر آن حضرت گم شد و اصحاب بدنبال آن شتر باینطرف و آنطرف رفتند، و در میان لشگریان مرد منافقی بود که زید بن لصیت نام داشت و در زمره همراهان عماره بن حزم یکی از اصحاب رسولخدا (ص) بود، زید بن لصیت که از جریان گمشدن شتر آنحضرت و جستجوی اصحاب برای پیدا شدن آن مطلع شد رو ببرخی از همراهان خود کرده گفت: محمّد پندارد که پیغمبر است و از آسمان بشما خبر میدهد ولی اکنون نمیداند شترش کجاست؟ رسولخدا (ص) در همین موقع در حالیکه عماره نزد آنحضرت بود فرمود: مردی گفته است: محمد بشما میگوید من پیغمبرم و بگمان خود از آسمان بشما خبر میدهد ولی نمیداند شترش کجاست؟ ولی بخدا سوگند من چیزی نمیدانم جز آنچه خدا بمن یاد دهد و هماکنون خدا مرا بجای آن شتر راهنمائی کرد، و او در همین وادی در فلان درّه افسارش بدرختی گیر کرده، بروید و آن شتر را از همانجا که میگویم بیاورید” (ابن هشام عبدالملک ۱۳۸۵: ۳۲۹-۳۲۸).
در هر صورت، این نوع تصویر و تصور که قرآن آن را دربارهی پیامبر اسلام بهصراحت و جدیت نفی میکند، هنوز در میان دینداران بهقوت وجود دارد. برخی از دانشجویان من افکار مشابهی را دربارهی شخصیتهای معاصری چون مرحوم آیتالله بهجت شنیدهاند و بدانها باور دارند و یا از من در کلاسها از آن باورها میپرسند؛ باورهایی مبنی بر اینکه کفشهای ایشان پیش پایشان جفت میشده است و یا غذا برای ایشان فرستاده میشده است بدون اینکه کسی برای ایشان غذا تهیه کند.
مقالهی زیر بخشی از تحقیقی است که بنده در اوایل دههی هشتاد شمسی در سالی که سال امام علی نامیده شد، تحت عنوان “تصویر و تصور امام علی در تصور مردم” برای وزارت ارشاد جمهوری اسلامی ایران انجام دادهام. قرار بود این تحقیق دو بخش داشته باشد: یک بخش نظری و یک بخش میدانی. متأسفانه بخش میدانی کار تصویب نشد و من موفق نشدم بهسراغ مردم بروم و تصویری که آنان از امام اولشان دارند را استخراج کنم. هماینک این مقاله فصلی از کتاب ناتمام و منتشر نشدهی بنده تحت عنوان “اسلام و اسطوره” را تشکیل میدهد که امید دارم روزی توفیق اتمام و انتشار آن را بیابم.
مقدمه
ادیان توحیدی همچون دیگر ادیان متأخر شرقی نظیر بودیسم، بهرغم جهتگیری بنیادیشان فرآیند اسطورهای شدن را از سر گذراندند. از این رو، در کنار درک غیراسطورهای از دین، در پاره ای موارد درک و فهم اسطورهای از دین نیز پدید آمد. اسطورهای شدن دین علل گوناگون تاریخی، روانشناختی، جامعهشناختی، و معرفتی دارد. آنچه در اولین نظر آشکار میشود این است که اسطورههای موجود در جوامع پس از ظهور دین جدید و بر اثر تودهای شدن آن، به درون فرهنگ دینی راه مییابند و ترکیبات اسطورهای جدیدی پدید میآورند. اسلام نیز علیرغم اینکه بهصورت سلبی و ایجابی با اندیشهی اسطورهای در افتاد و ماهیتاً دینی غیراسطورهای و اسطورهزدا است، پس از فراگیر شدناش، در پارهای مذاهب و فرق اسلامی به شکلی اسطورهای بازسازی شد. دینپژوهان و بهویژه مورخان دین و جامعهشناسان دین بر این نکته تأکید دارند که تاریخ دین و در نتیجه، سیر تحول دین بهطور دقیق و طابقالنعل بالنعل تابع آموزههای اولیه دین نیست، بلکه دین نیز همچون هر نظام فرهنگی تام دیگر با ورود به سرزمینهای تازه و زمینههای فرهنگی اجتماعی جدید دچار قبض و بسط میشود. برای ما که در تاریخ معاصر با سرنوشت مارکسیسم آشنا شدهایم و ملاحظه کردهایم که چهگونه این ایدهئولوژی و مکتب فکری ـ بهرغم اینکه همهی منابع اولیهاش مکتوب و شناخته شده بود و حتی جزئیات زندهگی اولیهاش بیهیچ راز و رمزی معلوم بود، در سرزمینهای گوناگون و زمینههای اجتماعی و فرهنگی متفاوت، اشکال و صورتبندیهای بسیار متنوعی یافت. درک این نکته در مورد ادیان آنهم در زمانی که تمدن و فرهنگ بشری بسی عقبتر بود و بسیاری از امور بهسادهگی میتوانست بهصورتی مرموز، ماورایی، مقدس، و ناشناخته جلوه کند، چندان دشوار نخواهد بود. بهعنوان مثال، در دینی چون بودیسم که نه خدایی و نه پیامبری معرفی میکند و نه منجیای در پایان تاریخ، میبینیم که در برخی روایتهای بودیستی، بودایی به نام «آمیتابها» بهعنوان «خدا و یا رب سرزمین پاک بوداییان»، بوداهای متعددی بهمثابه پیامبر دین در طول تاریخ، و منجیای به نام «بودهیستوه» ظاهر میشود؛ منجیای که پس از رسیدن «به مقام تنویر و روشنایی … خود شخصاً تصمیم میگیرد که حصول به نیروانای خویش را بهتعویق بیاندازد، تا وقتی اطمینان یابد همه مخلوقات دیگر نیز صلح و آرامش را پیدا کرده اند» (بوش و دیگران، ۱۳۷۴ : ۳۶۸-۳۶۷). یا در بودیسم تراوادایی، بودایی بهنام «مایتریا» پدید میآید که «بودای موعود یا منتظر است» (همان: ۳۶۸).
این نمونهها و دهها مورد دیگر از این دست نشان میدهد که دین در سیر تحول خود چه فراز و فرودهایی را ممکن است طی کند. دین بهراستی مثل رودخانهای است که از قلهی کوهی سرچشمه میگیرد و از بلندای دستنخوردهگی و نیالودهگیاش وارد دشت میشود و چه بسیار صخرهها و سنگهای عظیم را جابهجا میکند و خرد میسازد و وارد سرزمینها و دشتهای فراخ و گسترده میشود. راههای پرپیچ و خم و پرفراز و نشیب را پشت سر مینهد. چه بسیار سرزمینهای خشک و لم یزرعی که از آن برکت مییابند و چه بسیار آبادیها و بستانهایی که بهدست سیلها و فورانهای گاه و بیگاه و ویرانگر اش نابود میشوند. این رود جاری در سرزمین فرهنگ و تمدن بشری همانطور که در مسیر خود پیش میرود و گاه میسازد و گاه تخریب میکند، گاه مایهی نشاط و شور و حرکت و عشق و وصل میشود و گاه مایهی انحطاط و زوال و سکون و نفرت و جدایی، شعبهشعبه میشود و هر شعبه در سرزمینی راه میرود و سرنوشتی مییابد. هر یک از این شعبهها نیز سرنوشتی خاص خود دارد. گاهی یکی به دریا میریزد و یکی به مرداب. یکی هزاران تشنهی طالب را سیراب میسازد و دیگری در شورهزار دفن میشود. با این وصف، در همه حال، این رودی که از قله برخاسته بود و از یک چشمه و مبدأ معینی جوشیده بود و جریان یافته بود، در سیر حرکت خود به بسیار چیزها آغشته میشود. هر دستی که وارد آب جاری آن میشود، چیزی از آن برمیگیرد و چیزی بدان میافزاید. چه بسیار جویها و نهرها که از سرچشمههایی دیگر برخاستهاند و بدان میریزند و یکرنگی و یکدستی آن را از آن میستانند و چهرهی آن را متلوّن میسازند. گاه آن را غنی میکنند و گاه فقیر. بهرغم این، میزان آغشتهگی و یکدستی شعبههای گوناگون این رود زندهی فرهنگ بشری یکسان نیست. آری دین رود جاری و زندهی فرهنگ و تمدن بشری است.
اما دینپژوهان برخلاف معتقدان و متکلمان و متألهان که در درون دین خود در حال شناگری اند، بهمثابه کسانی اند که دست از شناگری میکشند و از رودخانه بیرون میزنند و به بالا و پایین رود نظر میکنند. آنان به سرزمینهای گوناگون سفر میکنند و با رودهای دیگر نیز آشنا میشوند. بسترهایی را که رودها در آن جریان دارند، بررسی میکنند و انواع و اقسام شباهتها و تفاوتهای رودها را مورد سنجش قرار میدهند.
اسلام نیز یکی از این رودهای بزرگ فرهنگ بشری است. اسلام نیز تحوّلات گوناگونی را از سر گذرانده است و بهرغم هشدار قرآن، شعبهشعبه شده است. اسلام نیز همچون دیگر ادیان توحیدی در برخی روایتهایش اسطورهای شده است. اشاره کردم که جامعهشناسان دین بر این حقیقت تأکید دارند که دین همانی نیست که کتاب مقدس میگوید بلکه دین آن چیزی است که در طی تاریخ و در درون جوامع بروز و ظهور مییابد. آنچه آموزههای کتاب مقدس عرضه میدارند با آنچه در تاریخ بهمنزلهی دین تکوین و تحول مییابد و ابعاد و ساحات و پیآمدهای خود را نمایان میسازد، بههیچوجه یکسان نیست بلکه گاه تفاوتهایی بس جدی بین تاریخ دین و آموزههای دین قابل تشخیص و شناسایی است. پس نمیتوان دربارهی یک دین فقط بر اساس آموزههای آن قضاوت کرد.
در این جا، قصد من این نیست که فرآیندهای اسطورهای شدن و اسطورهزدایی در اسلام را بررسی کنم، بلکه تنها میخواهم تصویر اسطورهای را که در پارهای موارد از یکی از شخصیتهای شاخص این دین – علی بن ابی طالب پسر عموی پیامبر و یکی از یاران و پیروان برجستهی ایشان– ارائه شده است، بهاجمال مورد بحث قرار دهم. ضروری است تذکر دهم که در اینجا در مقام یک دینپژوه و جامعهشناس دین سخن میگویم نه در مقام یک معتقد. لذا اتخاذ موضعی بیطرفانه و بروندینانه لازمهی اتخاذ چنین موضعی است.
چهرههای مختلف امام علی
شیعیان، امام علی را شخصیتی چندبعدی میدانند و برای ایشان فضایل بسیار گوناگونی را بر میشمارند. از این رو، معتقد اند که شخصیت امام علی جلوههای گوناگونی دارد. در نتیجه، امام علی در نظر معتقدان شیعی چهرههای گوناگونی دارد. در اینجا من از این منظر دربارهی امام علی سخن نمیگویم، بلکه بهمثابه یک ناظر بیرونی به تصویرهایی نظر میکنم که پیروان وی در طول تاریخ مذاهب و فرقههای شیعی از ایشان ساخته و پروردهاند و در ذهن خویش، درست یا نادرست، به وی نسبت دادهاند. این امری است که در مورد بزرگان و شخیصتهای برجستهی دیگر ادیان نیز کم و بیش بروز و ظهور یافته است. کامل مصطفی الشیبی بهدرستی و هوشیارانه، از سه نوع شخصیت امام علی سخن گفته است: تاریخی، شیعیانه، و صوفیانه. الشیبی این نکته را نیز یادآوری میکند که «دو تصویر صوفیانه و شیعیانه او خیلی نزدیک به هم» است (الشیبی ، ۱۳۷۴ : ۹۷-۹۶). وی «نزدیکی شخصیت صوفیانه و شیعیانه علی (ع)» را از جمله عوامل «یگانگی دو مشرب» تشیع و تصوف میداند (همان:۹۷-۹۶). الشیبی در جای دیگری نیز از شخصیت اسطورهای امام علی سخن گفته است: «در کنار شخصیت تاریخی علی(ع) یک شخصیت اسطورهای شیعی از او بهوجود آمد» (همان: ۲۰). آنچه من لازم به تصریح میدانم این است که شخصیت تاریخی، ناظر به آن چهرهای از امام علی است که در تاریخ بروز و ظهور یافته است و زندهگینامه تاریخی امام علی میتواند معرف آن باشد. شخصیت شیعیانه را در ادبیات شیعی و شخصیت صوفیانه را در ادبیات مربوط به تصوف میتوان جست و جو کرد و یافت. شخصیت اسطورهای امام علی(ع) در مقابل شخصیت تاریخی او قرار میگیرد. بنابراین، شخصیت اسطورهای ایشان را باید جزوی از ادبیات شیعیانه یا صوفیانه دانست. با این حال، نکتهای که من بر آن تأکید دارم این است که شخصیت شیعیانه و یا صوفیانه امام علی لزوماً اسطورهای نیست. شخصیت صوفیانه و شخصیت شیعیانه امام علی را میتوان به دو نوع متفاوت تقسیم کرد:
اما غیر از شریعتی و بسی جلوتر از او، کثیری از پیروان و ارادتمندان به امام علی او را بهنحوی غیراسطورهای و عقلانی میشناختهاند، مواجهه تند ایشان با پدیده غلو – که امام را تا مقام الوهیت بالا میبُرد- شاید بتواند شاهدی بر این مدعا باشد که ایشان خود مایل نبودهاند چنین تصویری از وی ارائه شود.
در زمانهی ما، غیر از روشنفکران دینی، بسیاری از عالمان مسلمان نیز از امام علی بهنحوی عقلانی و غیراسطورهای سخن گفتهاند. بهعنوان مثال، علامه طباطبایی که در دو کتاب علی (ع) و فلسفه الهی و شیعه در اسلام از امام علی و نیز در کتاب اخیر از امامت سخن گفته است، نه امام علی و نه امام به معنای کلی کلمه را هیچ گاه غیرعقلانی و اسطورهای به تصویر نکشیده است (بهترتیب طباطبایی، بیتا؛ طباطبائی ۱۳۴۸).
در جای دیگری برای اسطوره شش ویژهگی برشمردهام که عبارتاند از: ازل گرایی، فراتاریخگرایی، خصلت الوهی – بشری امر اسطورهای، سرنمونگرایی، واقعگرایی خام، و تقدسگرایی مادی؛ و بر این نکته نیز تأکید کردهام که این ویژهگیها، ویژهگیهای جوهری اندیشه و جهاننگری اسطورهای اند و در روایتها و قصههای اسطورهای نیز همه یا برخی از این ویژهگیها را میتوان یافت.
اما مطالبی که من در اینجا در باب تصورات مربوط به امام علی بدانها استناد خواهم کرد، مطالبی است که از ادبیات دینی ما استخراج شده است. این مطالب روایتها، داستانها، و حکایتهاییاند که بهطور پراکنده و جداگانه در منابع اسلامی آمده است. در پارهای موارد نیز تلاش شده است که همهی این مضامین در یک اثر گردآوری شود تا بر حسب نگاه مؤلف اثر، پرداخت و وصف شخصیت امام علی بهنحو کامل و تمامعیار انجام گیرد. نکتهای که من بر آن تأکید دارم این است که در پس این روایتها و حکایتها، اندیشه و بینش و جهاننگری اسطورهای قرار دارد؛ اندیشه، بینش، و جهاننگریای که این روایتها (narrative) و حکایتهای اسطورهای را دربارهی امام علی و احیاناً دیگر شخصیتها و مضامین و مفاهیم دینی ایجاد کرده است. اینکه اینگونه روایتها، حکایتها، و داستانهای اسطورهای چهگونه به درون منابع دینی ما وارد شدهاند، مسألهای است که باید در جایی دیگر و بهطور مستقل بدان پرداخت. اما این ماجرا اختصاص به اسلام ندارد، بلکه در ادیان دیگر نیز روی داده است. حتی کتاب مقدس اسلام به دلیل این که این دین متأخرترین دین است، و از نظر تاریخی به ما نزدیکتر است، از هجوم عناصر اسطورهای مصون مانده است و عناصر اسطورهای خارج از دین فقط به منابع اسلامی متأخر امکان ورود یافته است، در حالیکه کتاب مقدس دیگر ادیان کمابیش در معرض ورود عناصر اسطورهای قرار گرفتهاند. در اینجا من فقط به برخی از مطالب و مضامین اسطورهای دربارهی امام علی، آنهم بهنحوی بسیار مجمل اشاره میکنم و گمان میکنم براساس همهی آنچه تاکنون مطرح کردهام و جهتگیری ها و زوایای کلی بحث را مشخص ساختهام، خواننده میتواند به ابعاد و جوانب مسأله پی ببرد و مصادیق مطالب و مضامین اسطورهای را تشخیص دهد. بنابراین، اولاً تفصیل این بحث را ـ به جز مبحث مربوط به سرنمونگرایی که محتاج توضیح بیشتری است ـ ضروری نمیدانم و ثانیاً حجم مطالب و مضامین اسطورهای دربارهی امام علی در منابع اسلامی آن قدر فراوان است که پرداختن به همهی آنها در اینجا ممکن نیست.
نکتهی دیگری که یادآوریاش را ضروری میدانم این است که منظور من از ذکر مطالب و مضامین اسطورهای دربارهی امام علی از منابع اسلامی، بههیچ وجه تخطئهی این مؤلفان مسلمان و یا نقد منابع اسلامی نیست، زیرا من در باب ارزیابی و بررسی کار مؤلفان مسلمان که در طول تاریخ اسلام در شکلگیری گفتار متأخر اسلامی – متأخر پس از قرآن و پس از عصر پیامبر – دخیل و شریک بودهاند رویکرد همدلانه و تفهمی – و نه لزوماً موافق – را ترجیح میدهم. تخطئه، استهزاء، توطئهبینی، خصومت، و عنادورزی نه تنها با رویکرد همدلانه، تفهمی، و پدیدارشناختی همخوانی ندارد، بلکه اساساً در تقابل با آن قرار میگیرد. از سوی دیگر، من در اینجا در مقام نقد منابع اسلامی هم نیستم. اگر مضامین اسطورهای دربارهی امام علی را از منابع اسلامی نقل میکنم، به این خاطر است که نشان دهم بحث از اسطورهای شدن دین پرداختن به موضوعی فرعی و کمارزش نیست که فقط در فرهنگ و ادبیات تودهی مسلمان و در فولکلور و دین عامیانه و مشخصاً در ادبیات دینی تودهپسند نظیر اشعار دینی، مداحیها، و مطالبی که در روضهخوانیها، تعزیهخوانیها، مجالس مذهبی و بر سر منبرها بیان میشود بتوان از آن سخن گفت، بلکه پدیدهی اسطورهای شدن دین در بسیاری از منابع دینیای که مکرراً مورد رجوع و استناد قرار میگیرند، نیز ردپایی پر رنگ و عریض از خود بر جای نهاده است. در ذکر مطالب و مضامین اسطورهای دربارهی امام علی به بیان حداقل نمونهها اکتفا خواهم کرد تا از اطناب مخل پرهیز کنم.
در متون دینی گاهی دیده میشود، که از حضور امام علی یا وقوع پیشینی امور مرتبط با ایشان در ازل و آغاز خلقت سخن گفته میشود. این مضامین، از مصادیق ازلگراییاند: «اوست ]یعنی امام علی [ که خداوند نورش را همراه با نور مقدس حضرت محمد (ص)، قبل از هر چیزی آفرید. … اوست که پیشاپیش خلقت ایستاده بود و در انتهایش نیز حضور دارد» (نصرالهی،۱۳۷۹: ۱۸؛ قلاب از من است). همین مضمون را در بسیاری دیگر از منابع اسلامی میتوان با تفصیل بیشتر یافت. فقرهی زیر صورت دیگری از همین معنا را ارائه میکند :«ما در باب ولایت این معنی را ثابت کردیم که نور محمد (ص) و علی هر دو متحد بودند و تمام موجودات بمنطوقه خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی پرتوی از شخصیت این نور پاک بود که در دو قالب تجلی نموده است و لذا خود امیرالمؤمنین(ع) در خطبه نهج البلاغه می فرماید:
کتب اسمی علی العرش فاستقر – و علی السموات فقامت و علی الارضین فاستقرت – و علی الجبال ارست – و علی الریح فذرت و علی البرق فلمع – و علی الودق فهمع و علی السحاب فدمع و علی الرعد فخشع – وعلی النور فسطح – و علی اللیل فدجی و اظلم و علی النهار فانار و تبسم.
قبله اهل وفا آن شیر حق که منم آنکس که جبار قدیم چون زنامم عرش اعظم کام یافت همچنین بنوشت خلاق الوری آسمانها کانچنین دایم بود همچنین بنوشت رب العالمین این زمین که دایم است و مستمر همچنین بنوشت فر ذوالجلال این جبالی که علی شامخ است همچنین بنوشت رب ذوالسماح این ریاح عاصفات جاریات همچنین بنوشت رب غرب و شرق این بروق با شروق ساطعه همچنین بنوشت خلاق قدر این مطر که جان نوخیزان بود همچنین بنوشت سلطان بصیر این سحابی که دلش بریان بود همچنین بنوشت دیان حسیب این مسبح رعد گر خاضع بود همچنین بنوشت غفار شکور نورها که روشن و لامع شدند همچنین بنوشت آن ستار رب شب که زینگون غاسق است و ساوج است همچنین بنوشت رب ذوالوقار روزگار راق روی منقسم | خطبه می فرمود با نظم و نسق نام من بنوشت بر عرش عظیم از تزلزل جان او آرام یافت نام پاکم بر سموات العلی هم زنامم دایم و قائم بود نام پاک من بر اطباق زمین همه زنامم ثابت است و مستقر نام پاک من بر اقلال جبال هم زنامم راسن است و راسخ است نام پاک من بر الواح ریاح هم زنامم این چنین شد زاریات نام پاک من دگر بر رق و برق هم زنامم این چنین شد لامعه نام پاک من بر اقطار مطر هم زنامم این چنین ریزان بود نام پاکم بر رخ ابر مطیر هم زنامم این چنین گریان بود نام پاکم بر رخ رعد مهیب هم زنامم این چنین خاشع بود نام پاک من دگر بر وجه نور همچنین از نام من ساطع شدند نام پاک من دگر بر روی شب هم زنامم مظلم است و راوج است نام پاک من بر خار نهار هم زنامم روشن است و منبسم» |
(اصفهانی، ۱۳۳۶: ۳۸-۳۷؛ همچنین رجوع شود به سلیم بن قیس، بیتا: ۲۳۷). |
تنها مورد دیگری که در اینجا به ذکر آن میپردازم و از این بحث در میگذرم، فقرهای است که از نمونهی ازلی عید غدیر سخن میگوید. این فقره میگوید که ماجرای غدیر خم، تکرار یک نمونهی ازلی است. خداوند یکبار در ازل از برای ولایت امام علی پیمان گرفته بود: «باریتعالی از برای ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) دو مرتبه عهد و میثاق گرفت. یکمرتبه همین عهد در عالم ذر و مرتبه ثانیه در غدیر خم در حضور هفتاد هزار نفر. در دفعه اول منادی این عهد ذات بیچون و منادی غدیر خم خاتم رسولان تجدید عهد بار خدایا تو شاهد باش که ما بندگان تو در این مجلس همگی تجدید عهد و میثاق میکنیم و اعترافات مینمائیم بولایت و دوستی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و اولاد معصومین آن بزرگوار و… الحاصل باری تعالی فرمود عهد و میثاق معترفین بمراتب مزبوره را نوشتند و آن عهدنامه را بملکی برسم امانت سپردند که حالا در کعبه است و او را حجرالاسود گویند. اینست که حاجیان حجر را بوسیده و تجدید عهد مینمایند … و این ملک که الان صورت حجریت سوداء دارد، همه مردم را میشناسد و الا عهدی باو گفتن ولتشهدلی بالموافات گفتن لغو و بیفایده بود و چون میشناسد تمام مردم را، این بود که وقتی که محمد بن الحنفیه بحسب ظاهر محض اظهار امر امامت سید سجاد را بدیگران مدعی امامت شده و کتب و اسلحه پیغمبر را از آن جناب مطالبه مینمود، حضرت فرمود بیا برویم نزد حجرالاسود مرافعه کنیم. هر چه او حکم کند میان من و تو قبول می نمایم…» (نهاوندی، ۱۳۷۶: ۲۰۵-۲۰۴).
همه ویژهگیهای اسطورهای که به امام علی یا هر شخصیت دیگری نسبت داده میشود، فینفسه فراتاریخیاند، زیرا دانش تاریخ که مبتنی بر تجربهی تاریخی است، نمیتواند آنها را ثبت و ضبط کند. بنابراین، فراتاریخی بودن امام علی بهیک اعتبار، در همهی مضامین اسطوره ای که حول شخصیت ایشان مطرح میشود، مندرج است. با این حال، میتوان مشخصاً از نمونههایی سخن گفت که در آنها امام علی در ورای تاریخ بشری – خواه تاریخی که علم تاریخ از آن سخن میگوید و خواه تاریخ دینی– قرار دارد و سیر میکند و یا نظم علیت تاریخی را بر هم میزند. یک نمونهی جالب آن، ماجرایی است که در روزهای آغازین تولد و نوزادی امام علی روی داده است:
“در کتاب : روضهالواعظین از ابی عمر و ابی سعید الخدری از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل است: «علی(ع) هنگام تولد بر دست من قرار گرفت، در حالی که دست راست خود در گوش راست خود نهاده و اذان و اقامه میگفت بهرسم دین حنیف ابراهیم (ع) و بر آنچه خدای عزوجل بر آدم (ع) فرستاد گواهی داد. و به آنچه پسرش شیث (ع) به آن قیام نمود گواهی داد. و دنباله آن گواهیها بوحدانیت و یکتایی خدا و رسالت من گواهی داد؛ پس برگشت به طرف من و گفت: السلام علیک یا رسول الله؛ پس به من گفت یا رسول الله بخوانم، گفتم : بخوان. پس به آن خدایی که جان محمد بدست اوست هر آینه به تحقیق شروع نمود به صُحفی که خدای عزوجل بر آدم(ع) و شیث به آن قیام نمود و از حرف اول تا حرف آخر آن را تلاوت فرمود چنانکه اگر آدم و شیث حاضر بودند اقرار مینمودند که او از ایشان آنرا بهتر در حفظ دارد؛ پس صحف نوح (ع) را تلاوت کرد؛ پس صحف ابراهیم(ع) را؛ پس تورات موسی(ع) را خواند؛ چنانکه اگر موسی (ع) حاضر بود اقرار میکرد که علی (ع) از او بهتر تورات را در حفظ دارد. پس زبور داود(ع) را خواند چنانکه اگر داود (ع) حاضر بود اقرار مینمود که علی (ع) از او بهتر زبور را حفظ دارد. پس انجیل عیسی(ع) را خواند. اگر عیسی(ع) حاضر بود اقرار می نمود که علی(ع) از او بهتر انجیل را در حفظ دارد. پس قرآنی را که خدا بر من نازل کرده از اول تا آخرش خواند، دیدم در حفظ داشت در آنروز قرآن را چنانکه من امروز آنرا در حفظ دارم بدون آنکه آیهای از آن شنیده باشم. «یعنی : قبل از اینکه قرآن بر من نازل شود علی(ع) در هنگام تولد آنرا تماماً بر من خواند» (نصراللهی، ۱۳۷۹: ۳۰-۲۹؛ همچنین رجوع شود به داوودی، ۸۱-۱۳۸۰: ۳۹ به نقل از قزوینی؛ ۱۳۷۹).
در اینجا می بینیم که امام علی از تاریخ جلوتر است و اساساً گویی بر سراسر تاریخ احاطه دارد. فقرهی زیر نیز نمونهی دیگری از این دست است:
«در کتاب نور مبین در فضایل امیرالمؤمنین(ع) نقل است: حضرت ابوطالب (ع) به همسرش فاطمه بنت اسد علیها السلام فرمود: علی(ع) را دیدم که بت ها را میشکست، ترسیدم بزرگان قریش باخبر شوند. و آن حضرت در آن روز کودک بود. فاطمه بنت اسد گفت: ترا از این عجیبتر خبر دهم. چون علی را در شکم داشتم به طواف خانه خدا مشغول بودم و میترسیدم بدنم به آن موضعی که بتهایشان نصب بود برخورد کند، همین که در حال طواف به بتها نزدیک میشدم تا رد شوم، علی که در شکم من بود پای خود را بر جوف شکم من قرار میداد و سخت می فشرد و نمیگذاشت نزدیک بتها بروم با اینکه من عبادت خداوند را انجام میدادم نه بتها را» (نصراللهی، ۱۳۷۹: ۳۲).
در این نوع تصویر از امام علی، این نکته قابل درک است که گویی ایشان در ورای زمان و مکان قرار دارد و میتواند تعینات زمانی و مکانی را درهم شکند و خود را از قیود اینجایی و اکنونی رها سازد و بهنحوی فعال مایشاء و خارج از مقتضیات زمان و مکان عمل نماید.
امام علی بهمثابه موجودی انسانیـ الوهی و مافوق بشری
همهی ما کم و بیش میدانیم که غلات، امامان و از جمله امام علی را تا مقام الوهیت بالا میبردهاند. الشیبی این نکته را یادآوری میکند که احادیث مربوط به حلول و یا خدایی امامان عملاً ثبت و ضبط نشده است: «شیعه برخلاف اهل سنت فقط به ضبط احادیث صحیح اکتفا نکردند، بلکه این شیوه را برگزیدند که هر روایتی را شنیده بودند – به استثنای آنچه در موضوع حلول و یا خدایی امامان بود- گرد آوردند» (الشیبی، ۱۳۷۴ : ۵۶). اما حتی اگر ما نتوانیم مطالبی که صریحاً دال بر الوهی بودن امام علی باشد در منابع اسلامی پیدا کنیم، دستکم به مطالبی برمیخوریم که امام علی را موجودی مافوق بشر معرفی میکنند و گاه ایشان را تا حد مشاور و دستیار خدا – همچون نقشی که الههها و خدایان مادون در تحت امر خدای آفریننده ایفا میکنند– بالا میبرند. فقرههای زیر از ویژهگیها و مضامینی سخن میگویند که ادعا میشود که در احوال و زندهگی امام علی یا پیرامون شخصیت ایشان بروز و ظهور یافته است. همهی این ویژهگیها و احوال مافوق انسانی است. در اینجا از دهها مورد، فقط به دو مورد از آنها اشاره میکنم:
۱) قدرت بدنی مافوق انسانی: «چنان است که جماعتی حدیث کردهاند. از فاطمه مادر آنجناب که فرمود چون علی علیه السلام متولد شد او را در قماط پیچیده و سخت ببستم. علی(ع) قوت کرد و او را پاره ساخت. من قماط را دولایه و سهلایه نمودم. او را پاره همی نمود تا گاهی که ششلایه کردم. پارچه بعضی از حریر و بعضی از چرم بود. چون آن حضرت را در لای آن قماط ببستم بازقوت نموده آن قماط را پاره کرد. آنگاه گفت ای مادر دستهای مرا مبند که میخواهم با انگشتان خود از برای حق تعالی تبصبص و تضرع و ابتهال کنم» (قمی، ۱۳۷۷: ۲۰۰-۱۹۹؛ همچنین رجوع شود به نصراللهی، ۱۳۷۹: ۳۲-۳۱). «و دیگر جنگ خیبر بود که مرحب یهودی بهدست آن حضرت کشته گشت و در قلعه را با آن عظمت به دست معجز نمای خود کند و چهل گام دور افکند و چهل نفر از صحابه خواستند حرکت دهند نتوانستند» (قمی، ۱۳۷۷: ۱۹۰-۱۸۹).
۲) «تکلم خورشید با علی علیه السلام: سلیم بن قیس میگوید: از ابوذر غفاری شنیدم که میگفت: شبی، آقایم محمد (ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: هنگام صبح بطرف کوههای بقیع برو و به مکان بازی از آن بایست. چون خورشید طلوع کرد بر او سلام کن! خداوند به او دستور داده است تا با صفاتی که در تو هست بتو جواب دهد. چون صبح شد امیرالمؤمنین همراه ابوبکر و عمر و جماعتی از مهاجرین و انصار براه افتادند تا به بقیع رسید و از مکان بلندی از زمین بالا رفت. وقتی خورشید طلوع کرد آن حضرت فرمود: سلام بر تو ای خلق جدید خداوند که مطیع او هستی! در این هنگام صدائی همچون رعد از آسمان شنیدند که کسی گفت: و سلام برتو ای اول و ای آخر و ای ظاهر و ای باطن و ای آنکه بر همه چیز آگاهی!» (سلیم بن قیس، بی تا: ۲۸۸).
موارد فوق همه حاکی از وجود نیروهای مافوق انسانی در امام علیاست و موارد از این دست در متون مذهبی و ادبی اهل تشیع بسیار فراوان است و من از ذکر نمونههای دیگر خودداری میکنم (برای مثال رجوع شود به نصراللهی، ۱۳۷۹).
سرنمونگرایی
پیش از این گفتم که اسطوره، الگویی مثالی و عالی ارائه میکند و از اسطورهاندیش طلب میکند که خود را با آن الگوی مثالی و عالی تطبیق دهد. دین هم الگوهایی ارائه میکند و از انسان میخواهد که خود را همچون آن الگوها بسازد. اما فرق این دو الگو در این است که در اسطوره میبایست الگو را تماماً تکرار کرد. در این نوع تبعیت از الگو – اگر تبعیتی در کار باشد – خلاقیت، فردیت، و ویژهگیهای منحصر بهفرد انسانی نفی میشود. در این حالت، الگو مثل نمونهی کالایی است که به دستگاه سپرده میشود تا هزاران نمونهی دیگر از آن ساخته شود، زیرا از انسان خواسته میشود که با تقلید مناسکی و بازسازی ذهنی و وجودی ماجراهایی که بر سر شخصیت الگو آمده است، از طریق حذف فاصلهی زمانی، همهی حالات و رفتارها و واکنشهای او را تکرار نماید. بهعبارت دیگر، اینجا و اکنون فرد در این نوع پیروی از الگو نفی میشود. اجازه بدهید مثالی از سرنمونگرایی اسطورهای از اسطورهی هندی رامایانا بزنم. راما یک شخصیت اسطورهای هندی است و حماسه رامایانا مربوط به زندهگی وی است:
«میان زندگی و ارزشهای مردم هندوی باستان و رامایانا که حماسهای اخلاقی است پیوندی مستقیم وجود دارد. همانگونه که راما چهارده سال را در جنگل به اعتکاف گذراندند، در خانوادههای مذهبی هندو، پسران از نخستین سالهای نوجوانی، پدر و مادر را ترک میگفتند تا با آموزگار خویش زندگی کنند. نوجوانان از این هنگام تا مدت ۱۲، ۲۴ یا حتا ۳۶ سال زندگی سخت و سادهای در پیش داشتند. جامههایی از پارچه خشن و زبر میپوشیدند، دربهدر به جستوجوی غذا گدایی میکردند و با پستی و خواری نوکری آموزگار را میکردند. از آنجا که شالودهی زندگی شرافتمندانه و پیروز آن بود که سالهای عمر خود را یکسره در انجام تکالیف بگذرانی، رنج کشیدگی و تحمل دشواری، هماندازهی دیگر آموختههای مرسوم، در آموزش جوانان نقشی درخور و والا داشت» (روزنبرگ، ۱۳۷۵: ۳۱).
در موارد متعدد دیده میشود که فرد معتقد، حالات طبیعی وجود انسانی خویش را نفی میکند، زیرا در شخصیت الگو آنطور که برای او به تصویر کشیده شده است، چنین حالاتی وجود نداشته یا از آنها سخنی بهمیان نیامده است. شخصیت الگو موجودی پاک و مبرا از همهی آلودهگیهای انسانی و خاکی بوده است. در چنین حالتی، پیروی از این الگو بهنوعی منزهطلبی رهبانی، انزواگرایانه، و تباهکننده بدل میشود. اما چون فرد معتقد نه خود میتواند مثل این چنین الگویی باشد و نه دیگران را چنین مییابد، هم نسبت به وجود خویش و احساسات و نیازهایش بیگانه و بیاعتماد میشود و خصمانه عمل میکند و هم نسبت به دیگران. در این حالت، تنش اخلاقی آن قدر شدید میشود که همهی اقلیم وجود آدمی را فرا میگیرد و زیستن طبیعی او را مختل میسازد و او را بیچاره و درمانده میکند، بهنحوی که شخص گاه مرگ را بزرگترین سعادت و کامیابی مییابد و آن را آرزو میکند.
این یک شق افراطی پیروی از این الگو است و چون زیستن در چنین حالتی زندهگی را به جهنمی سرد و بیروح بدل میسازد، معمولاً اغلب افراد بهطور طبیعی و بهمقتضای زندهگی اینجهانیشان به سمت شق دیگر طیف رو میکنند و آن این است که تماماً از زندهگی اخلاقی دست میکشند و حتا گاهی بهرغم دینداری، اخلاق دینی را زیر پا میگذارند و سپس، در مواقع مقتضی برای جبران همهی گناهان به شخصیت الگوی خویش توسل و تمسک میجویند و از طریق سازوکارهای جادووشی که این الگو در اختیار آنها قرار میدهد، وجود خویش را از همهی گناهان پاک میسازند و همهی تنشهای اخلاقیای که لازمهی وجود زیست دینی است و در اثر ارتکاب گناه یا انجام رفتاری در وی پدید میآید – که او بهخاطر شأنی که برای خویش بهعنوان انسان دیندار قائل است مایل نیست آن را انجام دهد – در وجود او زایل میشود و بدین ترتیب، اخلاق و تنش اخلاقی بهطور کلی از قلمرو حیات چنین انسان معتقدی که با چنان سازوکارهایی مجهز است، بیرون نهاده میشود و این پدیدهای است که اساساً با زیست اخلاقیای که دین از آدمی طلب میکند، متضاد است.
خواست دین این است که تنش اخلاقی در وجود آدمی شعلهای همیشه فروزان باشد، تا آدمی در روند زندهگی خود همواره مشغول خودسازی باشد و دغدغهی نیل به تعالی اخلاقی همیشه در او زنده بماند. اما این برداشت اسطورهای از الگوی دینی، کارکرد روانی دین را به تسکین و جبران تقلیل میدهد. خوف و رجا، لطف یا قهر خداوند در قبال آدمی، و در صورت عارفانه، عاشقانه و صمیمانهتر اش درک ما از شایستهگی یا عدم شایستهگیمان در دوستی با خداوند، سازوکارهای ایجاد تنش اخلاقی در ما بهعنوان انسان دیندار هستند. اما درک اسطورهای از الگو، این سازوکارها را در وجود انسان دیندار خنثا و غیرفعال میسازد. دین که کارکرد روانی مطلوباش در انسان، برانگیزندهگی و بعثت وجودی و اخلاقی است، این کارکرد سازندهی خود را بدین ترتیب، از دست میدهد و تنها نقشی تسکیندهنده و جبرانکننده ایفا میکند. شق اول، معمولاً اختصاص به حیات فرد در دورهی نوجوانی و جوانی دارد، زیرا این دورهها زمانی است که فرد بیشتر با خویش درگیری دارد و به خود میاندیشد و هنوز در نظم اخلاقی و اجتماعی جامعه حل و جذب نشده است و میتواند از بیرون بدان نظر کند و آن را مورد بررسی انتقادی خویش قرار دهد و به چند و چون آن بپردازد. اما بهتدریج که فرد این دورهها را پشت سر مینهد و هر چه بیشتر جامعهپذیر و فرهنگپذیر میگردد، به شق دیگر طیف رو میآورد. او میآموزد که در موقعیت متضاد از نظر اخلاقی، چهگونه عمل کند و در همه حال، امور خود را پیش ببرد و دچار کمترین تنش اخلاقی گردد. او مشی دیگران را مد نظر قرار میدهد و بهتدریج یاد میگیرد که از راهی که همهگان میروند، حرکت کند؛ و این دقیقا خواستی خلاف خواست و درخواست پیامبران است.
وقتیکه از این منظر به درک اسطورهای از الگوی دینی مینگریم، به یکی از علل مهم سقوط و انحطاط اخلاقی جامعهی دینی پی میبریم و به این سخن آیت ا… مطهری میتوانیم بیاندیشیم و بپرسیم که چرا میگوید: «جامعهای که تاریخی مانند تاریخ حسین بن علی دارد مملو از افتخار و حماسه و عظمت و زیبایی و آموزندگی و الهامبخشی، آن را پر میکند از افسانههای احمقانه روضهالشهدایی و اسرار الشهادهای؛ حقا چنین جامعهای سفیه است نه رشید» (مطهری، بیتا: ۳۰۳-۳۰۲). در این قلمرو اخلاقیای که درک اسطورهای از دین و الگوهای دینی ارائه میهد، بسیاری از انسانهای معتقد نیز بهطور ناخودآگاه و نیندیشیده، موضعی متعادل اتخاذ میکنند و ضمن اینکه تلاش میکنند بهصورتی سنتی (یعنی مبتنی بر سنتهای دینی) به سلوک دینی پایبند بمانند، از سازوکارهای تشکیل دهندهای که درک اسطورهای دین در اختیارشان قرار میدهد،گاهبهگاه بهره میبرند. بنابراین، در اغلب موارد، سلوک دینی آنها مبتنی بر خودآگاهی اخلاقی مورد نظر و مطلوب دین نیست؛ خودآگاهی اخلاقیای که میتواند فرد را در جایی فراتر از نظم جاری اجتماعی و مجاری مألوف و از پیش ساخته شدهی زندهگی جمعی قرار دهد.
اما، برای دین این قلمرو اخلاقی اسطورهای بههیچ وجه مطلوب نیست. دین نیز انسان را در قلمروی اخلاقی خاص خود قرار میدهد. قلمروی که یک سر آن را تنش شدید اخلاقی تشکیل میدهد و سر دیگر آن را بیتفاوتی اخلاقی. تنش شدید اخلاقی حالتی است که فرد دیندار خود را در مقایسه با حد نهایی رشد اخلاقی که در الگوهای اعلای دینی صورت تحقق یافته است، بسیار حقیر مییابد و خود را در فاصلهی بسیار دوری از آنها ارزیابی میکند. در اینجا دین برای اینکه مانع از ایجاد این تنش اخلاقی شدید و مختل کننده شود، مؤمنان را با گفتن سخنانی چون «لاخوف و لا تحزن» و «ان الله یغفرالذنوب جمیعا» آرام میسازد و از رحمانیت خداوند سخن بهمیان میآورد تا او بتواند ضمن حفظ تنش اخلاقی در خویش، بهنحوی متعادل و سازنده به زندهگی اینجهانی خویش ادامه دهد. در اینجا اگر دین بتواند آموزههایی ارائه کند که فرد با زندهگی اینجهانی آشتی کند، صورتی انسانی مییابد. از سوی دیگر، دین باید بتواند مانع از ایجاد بیحسی و بیاعتنایی اخلاقی در فرد شود. تنش اخلاقی و خودآگاهی اخلاقی اگر در فرد بمیرد، در حقیقت دینداری او – اگر نگوییم از بین رفته است – لااقل آسیبی جدی دیده است. اینجا است که دین یک نظام اخلاقی همهجانبهای را بر پا میسازد و به انسان هشدار میدهد که همهی اعمال او را خداوند مد نظر دارد و از هیچ رفتار خوب یا بد او در نمیگذرد. پس خداوند جبار و حسابگر معرفی میشود. اما این درک اخلاقی دینی انسان، مراتب گوناگونی دارد. از سطحیترین درک اخلاقی که ترس از عذاب و یا پاداش و بهروزی اینجهانی و آنجهانی خداوند آغاز میشود، تا به مرحلهی عالیِ رابطهی صمیمانه و عاشقانهی با خداوند میرسد و این دغدغه را منعکس می سازد که آیا خداوند به شخص دیندار عنایت میکند یا نه (ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است + بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم). برای اغلب ادیان توحیدی ـ آنطور که من میشناسم ـ نه بیحسی اخلاقی انسان مطلوب است و نه تنش اخلاقی شدید مختلکنندهی زندهگی اینجهانی.
اکنون اجازه دهید برای هر یک از دو سر طیف قلمرو اخلاقی اسطورهای (تنش شدید اخلاقی و فرد سراسر مقدس و نیالوده به زندهگی خاکی؛ و نیز فقدان تنش اخلاقی) نمونهای را ذکر کنم. ترجیح من این است که مثال مورد نخست را درباره زندهگی فرد دیگری غیراز امام علی بیاورم؛ فردی که امام علی نیز -بهاعتبار سخن راوی متن- در ماجرای مربوط به او حضور دارد:
“درکتاب «نور مبین در فضائل امیرالمؤمنین (ع)» از کتاب «روضه» حکایت نموده که:
مردی از اهل بیت المقدس به مدینه آمد و او جوان نیکوروئی بود، مرقد مطهر پیغمبر(ص) را زیارت کرد و به مسجد رفت و مشغول عبادت گردید. او مدام روزها روزه و شبها به عبادت قیام مینمود و این در زمانی بود که حکومت در دست عمر بن خطاب بود. آن جوان شهرتی در عبادت پیدا کرده بود و مردم آرزوی حال او را مینمودند. عمر نیز به نزد او میآمد و از او خواهش میکرد که حاجت خود را از او بخواهد و آن جوان درخواستی نمیکرد و میگفت: تنها از خداوند درخواست حاجت میکنم . و پیوسته چنین بود تا مردم عازم حج شدند و آن جوان نزد عمر آمد و گفت : ای أباحفص، من عازم حج هستم، که مرا امانتی است میخواهم به تو بسپارم تا برگردم، عمر قبول کرد و آن جوان، بستهای بنام «حقه» که از عاج بود و قفل آهنینی بر آن زده بود و مهر خود را بر آن زده بود نزد عمر سپرد و عمر نزد امیر حاج رفت و سفارش آن را به او نمود و با جوان وداع نمود. در قافلهای که جوان به حج میرفت، زنی بود از انصار که دائم مراقب جوان بود و او هر جا منزل میکرد او هم نزدیک او منزل مینمود، تا آنکه جوان عابد را تنها یافت و از او درخواست عمل زشتی را طلب کرد. جوان گفت: از خداوند بترس و خود را نگهدار، و سخن تو مرا از عبادتم با پروردگار بازم داشت. زن گفت: مرا با تو حاجتی است و مجدداً درخواست عمل حرامی از او خواست، جوان او را راند و او را از خداوند ترسانید، زن دست برنداشت و گفت به خدا قسم ترا به بلایی افکنم و از مکر زنان نجات نیابی. شبی در این سفر، جوان بعلت عبادت بسیار و کمخوابی، خوابش برد، زن آمد و توشهدان آن جوان را از زیر سرش کشید و کیسه خودش را که حاوی پانصد دینار بود در توشهدان نهاد. چون قافله خواست حرکت کند، آن زن ملعونه از خواب بیدار و فریاد زد: «بالله یاللوفد یا للوفد» ای گروه، شما را به خدا قسم، بداد من برسید که من زن تهیدستی هستم و خرجی مرا دزدیدهاند. امیر حاج، قافله را نگه داشت و مردی از مهاجر و مردی از انصار را مأمور تفتیش قافله نمود، همه را تفتیش نمود بجز آن جوان مقدس را. زن اعتراض کرد که او را هم تفتیش کنید. چون عمر سفارش او را نموده بود، اول از تفتیش او ابا کردند. سپس به اذن جوان توشهدان او را گشتند و کیسه دینارها را پیدا کردند. زن فریاد زد کیسه من همین است، همه بر سر آن جوان ریختند و بشدت او را زدند و دشنام میدادند و به زنجیر بستند، تا اینکه به مکه رسیدند. او هیچ نمیگفت تا اینکه در مکه فرمود: ای گروه، شما را به حق این خانه قسم میدهم بر من تصدق کنید و مرا واگذارید تا حج کنم، پس از حج خدا و رسولش گواه باشند که نزد شما آیم و دست خود را به دست شما نهم. رحم نمودند و او را رها کردند و چون از حج فارغ شد نزد آنها آمد و گفت: من آمدم هرچه خواهید بکنید، به یکدیگر گفتند: اگر میخواست فرار کند نمیآمد و او را به حال خودش واگذاشتند. وقتی به سمت مدینه بر میگشتند، آن زن خرجش تمام شد، در راه نزد چوپانی به گدایی رفت، چوپان گفت: هرچه بخواهی دارم اما نمیفروشم و نمیبخشم مگر این که مرا تمکین دهی. زن قبول کرد و خرجی گرفت، پس شیطان لعین سر راهش آمده گفت تو آبستن هستی،گفت از چه کسی، گفت از چوپان، گفت: امان از رسوایی من. شیطان گفت: نترس، چون به قافله رسیدی بگو من صدای قرآن همان جوان عابد و مقدس را شنیدم نزدش رفتم و گوش میدادم تا خوابم برد، درخواب با من جمع شد و نتوانستم دفاع کنم و… . آن زن آنچه از شیطان تعلیم گرفته بود، به بزرگان قافله گفت، آنها باور کردند و گفتند: دزدی تو را بس نبود، زنا هم نمودی. بسیار او را زدند و دشنام دادند و او را به زنجیر کشیدند. او هیچ نمیگفت. چون نزدیک مدینه رسیدند، عمر با جمعی به استقبال آمدند، و فقط از آن جوان مقدس سراغ میگرفت. به او گفتند: ای عمر! چه غافل و بیخبری از این جوان که هم دزدی کرده و هم زنا، عمر به او گفت: وای بر تو ای مقدسی، اظهار نمودی خلاف باطن خود را، تو را سخت عذاب میکنم، ولی آن جوان اصلاً جواب نمیداد. همه منتظر بودند ببینند عمر چه خواهد کرد، در این بین دیدند نوری تابید و صندوق علم نبوت علی بن ابیطالب (ع) آمد و فرمود: این فتنه چیست؟ گفتند: یا علی! جوان مقدسی هم دزدی کرده و هم زنا، حضرت فرمود، «نه دزدی کرده و نه زنا و به جز او أحدی حج بجا نیاورده است»! چون عمر سخن آنحضرت را شنید، برخاست و علی(ع) را به جای خود نشانید، حضرت رو به آن زن نمود فرمود: وای بر تو سرگذشت خود را بگو. گفت: یا امیرالمؤمنین این جوان مال مرا دزدید و همه قافله دیدند که در توشهدانش بود، او را بس نبود که با من جمع شد و اکنون از او آبستن هستم. حضرت فرمود: ای ملعونه در ادعا دروغ گویی. وآن حضرت فرمود: ای عمر این جوان احلیل ندارد و احلیل او بریده است و احلیل او در حقه ایست از عاج. و رو به آن جوان مقدسی نمود و فرمود: آن حقه کجاست. جوان سربرداشت و عرض کرد: ای مولای من. هر که این را میدانست، حتماً میداند که حقه کجاست. حضرت رو کرد به عمر و فرمود : ای اباحفص (عمر) برخیز و امانت این جوان را بیاور. حقه آورده شد. گشودند دیدند احلیل جوان در آن است و جوان را معاینه نمودند دیدند احلیل ندارد. فریاد مردم بلند شد. حضرت فرمود: ساکت شوید و از من بشنوید حکومتی را که رسول خدا (ص) به من خبر داده است. و رو نمود به آن زن و فرمود: ای ملعونه برخدا جرأت کردی وای بر تو! سپس حضرت شروع نمود یکایک حرکات و رفتار آن زن را در سفر برشمرد و فرمود: ای زن! آیا نیامدی نزد این جوان و چنین و چنان گفتی، ترا اجابت نکرد. گفتی به خدا قسم ترا به حیلهای از حیلههای زنان مبتلا خواهم نمود که از آن نجات نیابی. عرض کرد بلی یا امیرالمؤمنین چنین بود. حضرت فرمود: گواه باشید بر این زن. سپس فرمود: این آبستنی تو از آن چوپان است که از او خرجی راه خواستی. گفت نمیفروشم توشه را و لیکن مرا از خود تمکین ساز و هر چه خواهی بگیر. چنان کردی و توشه گرفتی و آن توشه چنین و چنان بود. زن گفت: راست گفتی یا امیرالمؤمنین، مردم به ضجه افتادند. حضرت ایشان را ساکت نمود و به آن زن فرمود: چون از نزد چوپان بیرون آمدی، پیری باین وصف و صفت و علامت سر راه تو آمد و گفت: از این چوپان آبستن هستی. تو فریاد کشیدی و گفتی: امان از رسوایی. گفت باکی بر تو نیست. به قافله بگو این زاهد مرا خواب کرد و با من جماع کرد و تو به گفته آن پیر عمل کردی. گفت: آری حضرت فرمود: آن پیر را میشناسی. گفت: نه. فرمود: او ابلیس لعین بود. آن زن تعجب نمود. عمر گفت: یا اباالحسن با این زن چه خواهی کرد و فرمود: صبر کنید تا بزاید و کسی را پیدا کنید که به آن بچه شیر دهد، آنگاه در گورستان یهود او را ببرید و نصف بدن او را دفن کنید و او را سنگباران نمایید و او را سنگباران نمودند. عمر رو کرد به مردم و گفت: لولا علی لهلک عمر. «اگر علی نبود هر آئینه عمر هلاک می شد». اما جوان مقدسی همیشه ملازم مسجد پیغمبر(ص) بود تا وفات یافت” (نصراللهی، ۱۳۷۹: ۵۷-۵۲).
در این قصه -صرفنظر از صحت و سقم آن که بحث از آن الان موضوعیت ندارد ـ و ماجرایی که بر سر این جوان مقدس رفته است، نکات متعددی مذکور است. اما نکتهی اخلاقیای که میتوان از آن دریافت کرد و در این ماجرا وجه برجستهای یافته است (اگر من درست فهمیده باشم)، این است که جوانان مسلمان میبایست همچون این جوان مقدس باشند و اگر «احلیل» نداشته باشند در سلوک دینی خود بسی کامیابتر اند! تنها چیزی که از زندهگی این جوان در این داستان نقل شده است، زیست شدیداً اخلاقی او است که بدون کمترین آلودهگی به امور دنیوی همراه است و این زندهگی سراسر مقدس، بدون هرگونه آلایش با امور اینجهانی، با مرگ وی خاتمه مییابد.
اما برای سر دیگر طیف، یعنی بیحسی و بیاعتنایی اخلاقی، و آن تصور و تصویری از امام علی که خصلت تسکین دهنده و جبران کننده دارد، به ذکر موارد زیر بسنده میکنم: «در امالی و خصال به چندین سند از ابن عباس روایت کرده است که رسولخدا فرمود که جبرئیل نزد من آمد شاد و خوشحال و گفت یا محمد خداوند علی اعلا تو را و علی را سلام میرساند و میگوید محمد پیغمبر رحمت من است و علی برپا دارنده حجت من است. عذاب نمیکنم کسی را که موالات و دوستی کند با علی هرچند معصیت من کرده باشد و رحمت نمیکنم کسی را که با او دشمنی نموده باشد هر چند که اطاعت من کند» (نهاوندی، ۱۳۷۶: ۲۴۰).
مورد دیگر را نیز از کتاب خزینه الجواهر آیت الله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی ذکر میکنم: «علامه مجلسی(ره) در جامع بحارالانوار و زادالمعاد فارسی خود روایتی از حضرت امام رضا (ع) روایت نموده است در فضیلت و شرافت روز عید غدیر که از جمله فقرات آن اینست که آن بزرگوار فرمودند این روز عید غدیر روزی است که امر میکند حق تعالی ملائکه نویسندگان اعمال را که قلم بردارند از محبان اهل بیت و شیعیان ایشان تا سه روز از روز غدیر و ننویسند هیچ خطا و گناه ایشان را برای کرامت محمد و علی و ائمه صلوات الله علیهم اجمعین» (همان: ۳۶۲). معنی ضمنی این سخن این است که تا سه روز بعد از عید غدیر هر کاری مجاز است؛ مثلا میشود یک کارناوال درست و حسابی با هر نوع فسق و فجور راه انداخت!
این روایت، در بخش «روایات مربوط به اخلاق» این کتاب ذکر شده است و دقیقاً ناظر به آن بیاعتنایی و بیحسی اخلاقی مورد نظر من است و آدمی را بهیاد آن مراسمی میاندازد که در برخی از فرقههای برخی از ادیان وجود دارد و آن این است که در روزهای معینی از سال، انجام هر عملی مجاز اعلام میشود و مردم معتقد به آن فرقهها از هرگونه قیود اخلاقی آزاد میشوند. اما جالب این است که مرحوم آیت الله نهاوندی بلافاصله پس از ذکر این روایت، تعریضی بر آن مینویسد و آن را با نص صریح قرآن و نظام اخلاقی موردنظر اسلام متضاد اعلام میکند و نظر مرا در باب اینکه درک اسطورهای از اخلاق و الگوهای دینی با نظام اخلاقی و الگوسازی دین توحیدی مغایر است، تأیید میکند: «و این فقره منافی با صریح قرآن است که فرموده فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره و هم منافی با قواعد مذهب و ملت و منافی با اخبار و اراده از اهل بیت عصمت است و لذا صحت و سقمش مورد سؤال و بر فرض صحت مضمونش موجب اغراء جهال است. (در مقامع الفضل) آقا محمدعلی بن وحید بهبهانی است که سائلی از جناب ایشان سؤال نموده که حدیثی که از حضرت امام رضا (ع) مرویست در فضیلت روز عید غدیر و در آن مذکور است که حق تعالی کرام الکاتبین را امر فرموده که دست نگاه دارند از نوشتن گناهان بر محبان و شیعیان علی و اولاد او و شرافت این عید صحتی دارد یا نه و اگر صحیح باشد امان از شرع میرود و بر میخیزد و موجب اغراء به قبیح و طعن مخالفین بلکه جمیع ملیین میگردد و جهال و فساق که نزده میرقصند بعد از شنیدن این حدیث چه خواهند کرد و حق در جواب همان است که آن مرحوم در جواب این سائل مرقوم داشتهاند و ما عبارت ایشان را تحفتاً للناظرین عیناً ثبت مینماییم. جواب از قبیل این احادیث بسیار است از آن جمله حدیثی است که اهل سنت و شیعه روایت کردهاند از حضرت پیغمبر (ص) که فرمودند حب علی حسنهای است که ضرر نمیرساند به او هیچ سیئه و بغض علی سیئهای است که نفع نمیرساند به او هیچ حسنهای و ظواهر این اخبار معارض ادله قطعیه عقلیه و نقلیه است و تأویلش مانند سایر آیات متشابهات و روایات مستصعبات لازم و متحتم است و حمل گناه را در حدیث غدیر بر صغایر مکفره صورتی ندارد زیرا که آن اختصاص به عید و سه روز ندارد و تأویلش چند احتمال میرود. یکی آنکه مراد اظهار کمال اهتمام به شرافت و احترام این عید لازم الاکرام باشد، به اینکه مؤمنان و شیعیان خاندان باید که لااقل تا سه روز بشکرانه این عید و این نعمت عظمی و موهبت کبری مشغول ذکر و طاعت و عبادت بوده، به این وسیله گناهی نه کبیره و نه صغیره از ایشان سر نزند. نظر به اینکه مزید شرافت و عظم شأن زمان و مکان موجب تضاعف ثواب و عقاب میگردد، چنانچه از اخبار فضیلت روز جمعه و اماکن شریفه مستفاد میشود و به تضاعف حسنات و سئیات زوجات اشرف کائنات مؤید میباشد. این ناچیز گوید همه چینن مؤید است به تضاعف حسنات و سیئات سادات عالی درجات چنانچه سید بحرینی در کتاب معالم الزلفی چند خبر در این خصوص مرقوم و منصوص فرموده است فارجع الیه پس بر شیعیان در این ایام سعادت نشان گناهی ننویسند، زیرا که گناهی نمیکنند و ننوشتن گناه از قبیل سالبه به انتفاء موضوع خواهد بود. دوم آنکه شاید این حدیث بر سبیل امتحان و افتنان وارد شده باشد، چنانچه حق تعالی در اول سوره عنکبوت فرموده است الم احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون و منظور اختیار حال اشرار و اخیار باشد که با وجود اوامر شدیده و زواجر اکیده در باب اجتناب از معصیت الهی و ورود اخبار بسیار در بیان شعار و دثار مؤمنان و محبان خاندان رسالتپناهی که ولایت و دوستی ایشان جمع نمیشود با معصیت الهی و در روایت جابر از حضرت باقر (ع) چنین مذکور است که آنحضرت فرمود ای جابر ]در متن ایجایر آمده است[ آیا اکتفا میکند کسی که شیعگی را بر خود میبندد به همین که اظهار محبت ما اهل بیت را نماید. پس به خدا قسم که نیست شیعه ما مگر کسی که از خدا ترسد و اطاعت خدا کند و معروف نبودند شیعیان ای جابر مگر به تواضع و تخشع و امانت و کثرت ذکر خدا و روزه و نماز و نیکی به والدین و ملاحظه حال همسایگان و فقراء و بیچارگان و قرضداران و یتیمان و راستگویی و تلاوت قرآن و نگاه داشتن زبان از مردمان مگر در خیرخواهی ایشان. ای جابر آیا بس است مردم را که همین گویند علی را دوست میداریم و به ولایت او قائلیم و بعد از آن کار خیر پرنکنند و اطاعت خدا کم کنند. پس اگر گوید رسول خدا را دوست میدارم و حال آنکه رسول خدا بهتر است از علی و بعد از آن متابعت نکند طریقه پیغمبر را و عمل ننماید به سنت او، محبت آنحضرت هیچ نفعی به او نخواهد رسانید. پس بترسید از خدا و عمل کنید از برای رسیدن به آنچه هست نزد خدا و نیست میان خدا و خلق خویشی و قرابتی، محبوبترین بندگان به سوی خدا و گرامیترین ایشان پرهیزگارترین ایشان و عمل کنندهترین ایشان است به طاعت خدا. ای جابر به خدا قسم که تقرب به خدا بههم نمیرسد مگر به طاعت و نیست با ما براتی از آتش و نیست از برای کسی بر خدا حجتی و تسلطی . هر کس که مطیع خدا است او دوست خدا است و دوست ما است و هر کس که عاصی بر خدا است او دشمن ما است و به دوستی و ولایت ما رسیده نمیشود مگر بهواسطه عمل و پرهیزگاری، و احادیث در این باره زیاده از شماره است. پس مراد این است که معلوم شود که آنهایی که دعوی ایمان میکنند و لاف محبت اهل بیت میزنند، در چنین روزی که عید ایشان است و به آن از سایر خلق ممتاز و به تاج خلافت و پادشاهی سرافراز گردیدهاند، آیا به مجرد همین رخصت مرتکب معصیت میشوند و خود را در ورطه شبهه میاندازند و استیفای حظوظ نفس بهیمی را بر طاعت الهی ترجیح میدهند و از محبت اهل بیت بالمره دست برمیدارند یا نه و نظیرش آن است که در علم اصول فقه میگویند که جایز است امر به چیزی با علم آمر به انتفاء شرط وجود آن به اینکه مکلف را قدرت بر فعل ندهد یا آن که به نسخ تکلیف را از او ساقط کند و مرادش از اظهار صوت امر مجرد امتحان مکلف باشد؛ مثل آنکه شخصی توهم کند که عمرو تعشق بزن او دارد، پس بر سبیل امتحان عمرو را وکیل در طلاق او کند تا صحت مظنهاش ظاهر شود» (همان :۳۶۴-۳۶۲).
این یک نمونهی بسیار جالب از درک شیعی غیراسطورهای از دین است، که در آن بهنحو بسیار استادانهای تلاش شده است همهی مضامین و مفاهیم دینی که در نتیجهی درک اسطورهای دین، وارونه و معکوس شده است در جای خود قرار گیرد و ضمن حفظ گرایش مذهبی (denominational)، نظام آموزهای و اخلاقی دین بهشکل آغازین خود به تصویر کشیده شود و وفاداری به نظام آموزهای و اخلاقی دین برقرار بماند و بیحسی و بیاعتنایی اخلاقی با تکیه بنیادی بر عمل صالح به کلی نفی شود. اگرچه مواجههی آیتالله نهاوندی در نقد این روایت محافظهکارانه است زیرا میکوشد بدون زیر سؤال بردن روایت مذکور -که به نقل از امام رضا در بحارالانوار و زادالمعاد علامه مجلسی آمده است- از طریق تأویل آن محتوای آن ر ایکسره دگرگون سازد تا به چیزی غیر از معانی صریحاش دلالت نماید، اما همین کوشش نشانهی درک روشن ایشان از تقابل این روایت با آموزههای اخلاقی قرآن است.
واقعگرایی خام در مطالب مربوط به امام علی
نمونههایی از واقعگرایی خام در مصادیقی که پیش از این ذکر کردم، وجود داشت. از این رو، در اینجا به ذکر دو نمونه بسنده میکنم. یادآوری میکنم که واقعگرایی خام در اسطوره دلالت بر این دارد که معانی متعالی و امور غیرمادی در اندیشه و روایت اسطورهای تشخص مادی مییابند و نمادها به نشانه بدل میشوند. بهعنوان مثال، شیطان و جبرئیل دو نام غیرمادی و غیرمتجسد هستند. حتی اگر نخواهیم بگوییم که این مفاهیم سراسر نمادیناند، دستکم میتوانیم بگوییم که آنها واجد ذات مادی ـ آنطور که ما ماده را درک میکنیم ـ نیستند. ولی در مورد زیر میبینیم که اینها تعیّن و تجسّد مادی مییابند:
«مسئله دیگری که پس از خطبه پیامبر(ص) پیش آمد و بار دیگر حجت را بر همگان تمام کرد، این بود که مردی زیبا صورت و خوشبوی را دیدند که در کنار مردم ایستاده بود و میگفت:
«به خدا قسم، روزی مانند امروز هرگز ندیدم. چقدر کار پسر عمویش را مؤکد نمود، و برای او پیمانی بست که جز کافر به خداوند و رسولش آن را بر هم میزند. وای بر کسی که پیمان او را بشکند.»
در این جا عمر نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: شنیدی این مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آیا او را شناختی؟ گفت: نه. حضرت فرمود: «او روح الأمین جبرئیل بود. تو مواظب باش این پیمان را نشکنی، که اگر چنین کنی خدا و رسول و ملائکه و مؤمنان از تو بیزار خواهند بود»! (انصاری، ۱۳۷۶: ۴۳).
«سید ابن طاووس روایت کرده است که : شیطان در روز غدیر به صورت پیرمردی زیباروی نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: «ای محمد چقدر کم اند آنان که واقعاً طبق گفتههایت با تو بیعت کنند»!! (همان: ۵۴).
در همین اثر، حتی واکنشهای شیطان دربارهی این ماجرا و گفتوگوی او با خدم و حشم و لشگریاناش نیز آمده است (همان: ۵-۵۱).
تقدسگرایی مادی دربارهی امام علی
پیش از این گفتم که ویژهگی تقدسگرایی اسطوره تابع دیگر ویژهگیهای اسطوره است و وقتی آن ویژهگیها حاصل شوند، خصلت مقدس امر اسطورهای نیز بهتبع آنها ظاهر میشود. در اینجا وقتی مفهوم تقدس را بهکار میبرم، منظور ام صرف ارجمندی و اعتبار معنوی و روحانی امور نیست. در این معنای اخیر (یعنی تقدس در معنای معنوی و غیرمادی کلمه)، تقدس سراسر دلالتی معنایی و نمادین دارد. وقتی فرد دیندار در فضا ـ زمان قدسی قرار میگیرد، خود را در فضایی آکنده از معنویت و تعالی مییابد و بدین ترتیب، با قرار گرفتن در میدان جاذبهی امر مقدس، برای خودسازی و سلوک دینی خود مهیا و بهنحوی وجودی آماده میشود. در این معنا، تقدس خصلتی است که در همهی ادیان دیده میشود. دینداری اساساً معطوف به تجربهی امر قدسی است.
اما تقدس اسطورهای آن نوع تقدسی است که کیفیتی مادی و جادووش دارد. در این معنا، امر مقدس نه تأثیری وجودی و روانشناختی بلکه تأثیری جادویی دارد که همهی روابط علت و معلولی را بر هم میزند و نظم علّی امور را مختل میسازد و نادیده میگیرد. امر مقدس در تفکر اسطورهای در اجسام و پدیدههای مادی حلول میکند و در نتیجه، تقدس بهنحو مادی قابل سرایت است. در اینجا من به ذکر یک مورد از منابع دینی بسنده میکنم و سپس به مکانی که در نظر برخی شیعیان هند از چنین تقدسی برخوردار است، اشاره میکنم: “در «جامع السعادات» مرحوم نراقی علیهالرحمه نقل است: حضرت رسول اکرم (ص) به حضرت علی بن ابیطالب سلام الله علیه فرمود: «… هر که قبور شما را زیارت کند معادل است با هفتاد حج بعد از حجهالاسلام (حج واجب)، و از گناهانش بیرون آید تا بازگشت از زیارت شما مانند روزی که از مادر متولد شده؛ بشارت باد تو را، و بشارت ده دوستان خود را به نعمتهایی که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و بهخاطر هیچ انسانی خطور نکرده، و لیکن أراذل و أشرار مردم زیارت کنندگان قبور شما را سرزنش می کنند، چنانکه زن بدکار را سرزنش می کنند، ایشانند بدترین امت من، که شفاعت من به آنها نمیرسد، و بر حوض من وارد نمی شوند» (نصراللهی، ۱۳۷۹: ۱۲۹).
و اما مثال مربوط به مکان مقدس در هند: «گنبد صخره بیت المقدس نیز بسیار مقدس است، زیرا آنگونه که گفته میشود، تمام پیامبران پیش از ]حضرت[ محمد(ص) در آنجا آرمیدهاند و پیامبر اسلام، قبل از آغاز سفر آسمانی و معراج خویش، برای انجام فریضه نماز در این مکان با آنان ملاقات داشته است. سنگی که درست زیر قبه حقیقی قرار گرفته با اثر پای ]حضرت[ محمد (ص) تبرک یافته است… تنها در بیتالمقدس نیست که انسان اثر پای حضرت رسول (ص)، «قدم رسول»، را مشاهده میکند. انسان چنین سنگهایی را در کشورهای اسلامی مختلف، بویژه هندوستان، مشاهده میکند که توسط زایرین متقی به آن کشورها آورده شدهاند. … مؤمنین، برای اینکه مشمول برکت این سنگهای مقدس شوند، به روی آنها دست میکشند و سپس دستان خود را به همه بدن خود میمالند تا تمام وجودشان از این برکات مستفیض شود. … مسلمانان شیعی مذهب سنگهایی را میشناسند که اثر پای ]حضرت[ علی(ع) به روی آنهاست. یکی از مراکز این اعتقاد مذهبی زیارتگاهی به نام مولعلی (مولی علی) بر فراز یک صخره با شیب تند در نزدیکی حیدرآباد – دکن هند است؛ جاییکه انسان با یک جای پای عظیم رو به رو میشود» (شیمل،۱۳۷۶: ۵۴-۵۳).
نتیجه
ادیان توحیدی در آغاز ظهورشان تقابلی جدی با تفکر اسطورهای را بروز دادهاند. اما در تداوم حیاتشان از طریق فرآیندی که میتوان بدان اسطورهای شدن مجدد دین نامید، بستر بسیار مناسبی را برای تداوم اندیشهی اسطورهای فراهم کردهاند. در اثر این فرآیند اندیشههای اسطورهای اینبار در قالب مفاهیم دینی بازسازی شدهاند و لذا دینداران را به حاملان و بازتولیدکنندهگان اصلی خود بدل ساختهاند. بهنظر میرسد تفکر اسطورهای نمیتوانسته سنگر و پناهگاه استوارتری بیابد و خود را از هجوم تفکر دینی و تفکر رو به رشد فلسفی و علمی در امان نگه دارد. چهرهپردازی از شخصیتهای دینی بهصورت شخصیتهای اسطورهای از مجاری مهم اسطورهای شدن دین بوده است. برای تفکر اسطورهای چه چیزی بهتر از اینکه کسانی که میبایست راه پیامبران را در تداوم فرآیند اسطورهزدایی دنبال کنند، خود به مروجان و مبلغان تفکر اسطورهای بدل شوند و اندیشههایی را در میان مردم رواج دهند که با آموزهها و مبانی آغازین تفکر دینیشان در تضاد باشد.
چنانکه در آغاز گفتم این مشرکان بودند که طالب شخصیت و چهرهای اسطورهای از پیامبر بودند و نمیتوانستند بپذیرند که خداوند از میان خودشان کسی را بهمنزلهی پیامبر و رسول برگزیده است و از اینکه پیامبر نیز فردی مثل خود آنان باشد که دارای نیازها و حوائج و خصوصیات مادی است در شگفت میشدند. در قرون بعد نیز کثیری از مسلمانان از تصویری که قرآن از پیامبر ارائه داده است دور شدهاند و بزرگی پیامبر را در خصال ماورایی نسبت داده شده به ایشان جستوجو کردهاند نه در خلق و خو و سیرهی والای ایشان که در قرآن نیز مورد ستایش خداوند قرار گرفته است. هماکنون نیز در نزد تودهی مردم خلق و خوی والای برخی شخصیتهای دینی معاصر کمتر مورد توجه مردم عامی دیندار قرار میگیرد و آنان بیشتر به خصال ماورایی نسبت داده شده به این بزرگان -نظیر طیالارض، جفتشدن کفش در جلوی پا، و غذای آمده از غیب- میاندیشند. همین اسطورهپردازی در باب دیگر شخصیتهای دینی اسلام نظیر امام علی و امام حسین نیز انجام گرفته است. در هر محرم در انبوه مناسک و مجالسی که برگزار میشود، میتوان کثیری از باورها و اعمال اسطورهای را در گفتار و رفتار مداحان، شاعران، روضهخوانان، واعظان، و تودهی مردم مسلمان مشاهده کرد. وجود رگههای تفکر اسطورهای اختصاص به تودهی اهل تشیع و در دیگر کنشگران دینی آن -در ردههای مختلف- ندارد بلکه در تمام فرق اسلامی و نیز در تمام ادیان دیگر بهقوت وجود دارد و عملکرد آن همانا به استحالهی همهجانبهی تفکر دینی در سنتهای دینی مختلف انجامیده است. در تمام ادیان و مذاهب میتوان دستکم دو چهرهی متفاوت اسطورهای و عقلانی از شخصیتهای دینی را شناسایی و از هم تفکیک کرد.
منابع و مآخذ
– ابن هشام عبدالملک (۱۳۸۵) زندگانی حضرت محمد (ص) (ترجمه ی سیرهالنبویه). ترجمهی حجتالاسلام حاج سیدهاشم رسولی محلاتی. تهران: انتشارات کتابچی، چاپ دهم.
منبع: وبلاگ زیر سقف آسمان
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…