دکترعلی شریعتی (۱۳۱۲-۱۳۵۶) زاده «کویرِ مزینانِ خراسان» بود، بزرگ شده «مشهد» و برآمده از «شهر شهادت». در نتیجه، حوزه علمیه مشهد نمی توانست نسبت به آرای وی در مورد حوزه های علمیه و روحانیت بی تفاوت باشد. نخستین درس های اسلامشناسی وی نیز در دانشگاه مشهد برگزار شده بود. شریعتی نیز، نه تنها به حوزه های اسلامشناسی که تقریبا در انحصار روحانیت بود وارد شده بود، بلکه نقدهای تند و شدیدی به ساختار حوزه ها و به مرجعیت روحانیت داشت. این پارامترها، دست به دست هم داده بود تا حوزه مشهد نگاه ویژه ای به شریعتی داشته باشد و در برهه ای، نگاه یک طلبه و یک روحانی به شریعتی، می توانست ملاک و معیاری در داوری اجمالی نسبت به مواضع اعتقادی و سیاسی آن روحانی قرار بگیرد. از سویی دیگر، داوری حوزه مشهد نسبت به شریعتی که برآمده از آن شهر بود، می توانست در داوری علمای سایر بلاد نقش مهمی را ایفا کند.
اول- فضای حوزه مشهد در واپسین سال های پیش از انقلاب
حوزه علمیه مشهد، در سال های پیش از انقلاب، در قیاس با حوزه علمیه قم، دو تفاوت اساسی داشت، نخست اینکه فضای غالب حوزه مشهد، فضایی «ضدِ فلسفه» بود و دیگر آن که حوزه مشهد، حوزه ای «غیرسیاسی» تلقی می شد.
در سده پیشین، حوزه مشهد در ادبیات و فلسفه سرآمدِ حوزه های علمیه محسوب می شد. ولی پس از آن، به ویژه در زمان میرزا مهدی اصفهانی (۱۲۶۴-۱۳۲۴) فضای غالب، فضایی ضد فلسفه شد. آشیخ مجتبی قزوینی (۱۲۷۹-۱۳۴۶) و آمیرزا هاشم قزوینی (۱۲۷۰-۱۳۳۹) همین مسیر ضدفلسفه را مروج شدند. نسل شاگردان ایشان که از اساتید نسل ما بودند، مروج مکتبی شدند که بعدها به نام «مکتب تفکیک» مشهور شد که از پیشقراولان آن آقای محمدرضا حکیمی (۱۳۱۴)، وصی فرهنگی دکتر شریعتی، بود. اکنون از میراث داران برجسته آن مکتب در حوزه علمیه مشهد، آیت الله سیدجعفر سیدان (۱۳۱۳) می باشد. مروجان و هواداران فلسفه، مثل سیدجلالالدین آشتیانی (۱۳۰۴-۱۳۸۴) در حوزه مشهد، معدود و اندک بودند.
فضای غیرسیاسی حوزه مشهد، به ویژه در سال های واپسین زعامت آیت الله سیدمحمدهادی میلانی (۱۲۷۳-۱۳۵۴) شدت گرفت. ایشان هرچند در برهه هایی سیاسی بود و در جریان حوادث سال ۱۳۴۲ به حمایت از آیت الله سیدروح الله خمینی (۱۲۸۱-۱۳۶۸) برخاسته بود ولی در سال های اخیر عمرشان، گرایش کمتر سیاسی داشتند.
در سال های نزدیک به پیروزی انقلاب، سیاسیون حوزه مشهد، نه در میان مراجع نامدار حوزه مشهد، بلکه در میان اساتید درجه بعدی بودند که اساتید دروس سطح محسوب می شدند نه اساتید دروس خارج. در میان این اساتید دروس سطح، چهار نام برجسته تر بود: آقایان عباس واعظ طبسی (۱۳۱۴-۱۳۹۴)، محمدرضا محامی (۱۳۱۰-۱۳۷۷)، سیدعبدالکریم هاشمی نژاد (۱۳۱۱-۱۳۶۰) و سیدعلی خامنه ای (۱۳۱۸).
هر کدام از این چهار تن، رهبری شیوه و منشی خاص از فعالیت سیاسی را عهده دار بوده و یا نمایندگی می کردند. آقای طبسی، واعظ و سخنران نزدیک به بیوت مراجع بود. آقای محامی، نماینده آیت الله خمینی و فعال در وجوهات و کمک به مبارزین بود. آقای هاشمی نژاد، سخنران و خطیبی مباحثه گر در زمینه امور اعتقادی بود. آقای خامنه ای سخنران و مفسّر قرآنی بود که بیش از آنکه در میان حوزویان مطرح باشد تفاسیر سیاسی و انقلابی وی در بین دانشجویان مطرح بود.
بیوت مراجع به شکل کاملا یکدستی با شریعتی مشکل داشتند. در میان مراجع، آیت الله میلانی به عنوان مرجعی روشن اندیش مطرح بود و حتی از پدر دکتر شریعتی، استاد محمد تقی شریعتی (۱۲۸۶-۱۳۶۶) برای سخنرانی در مراسم مذهبی خویش دعوت می کرد.[۱] دعوت از یک فرد مکلا برای سخنرانی در بیت مرجعیت، بی سابقه و یا کم سابقه بود. ولی اندک اندک فاصله با شریعتی پدر و پسر آن چنان شد، که از آیت الله میلانی بر علیه شریعتی فتوا گرفتند و شریعتی نیز بی مهابا و با گفتمانی گزنده به وی تاخت. نقدهای تند و تیز و گفتمان گزنده شریعتی نسبت به برخی مراجع و رفرانس های حوزوی، تاثیر بسیار منفی گذاشته بود. به ویژه در مشهد با توجه به جو ضد فلسفی و گرایش به اخباری گری، نقد شریعتی به علامه مجلسی، می توانست موجبات تکفیر وی را فراهم آورد. نقد وی به آیت الله میلانی که در مشهد از نفوذ بالایی برخوردار بود، تاثیرات خویش را گذاشته بود. منتقدین به این سنخ از نوشته های شریعتی استناد می کردند که وی اظهار داشته بود که «من گاندی آتشپرست را بیشتر لایق شیعه بودن میدانم… از مرجع عالیقدر تقلید شیعه حضرت آیت اللهالعظمی میلانی که تا کنون هرچه فتوا داده است در راه تفرقه مسلمین بوده …. و ولایت برایش مقام نام و دکان نان و چماق دست بوده است، به تشیع نزدیک تر است[۲]». این گفتمان وی، نه تنها موقعیتش را در نزد روحانیت تضعیف کرد بلکه با توجه به جایگاه آیت الله میلانی در حوزه مشهد، روحانیت مشهد از گفتمان وی احساس خطر کرد و سبب شد که روحانیون غیرسیاسی درجه بعد از بیوت مراجع، نیز به شیوه مراجع، کاملا و صراحتا برعلیه شریعتی موضع بگیرند.
در میان روحانیون سیاسی و مبارز، آقای خامنه ای از معدود روحانیونی بود که به صراحت از شریعتی حمایت می کرد و بر همدلی خویش با شریعتی مباهات می کرد.
در آن دوران، یکی از معیارهای مبارز بودن، نگاه به شریعتی بود. در جمع طلاب، اگر می خواستند خط مبارزه سیاسی طلبه ای را تشخیص بدهند نظر وی را نسبت به شریعتی می پرسیدند تا خط سیاسی وی را تمییز دهند.
هواداران شریعتی در حوزه مشهد اندک بودند و کتب وی به شکل مخفیانه ای مبادله و مطالعه می شد. این پنهان کاری طلاب جوان، هم از دست ساواک و رژیم وقت بود و هم از دست قاطبه روحانیت حوزه. طلاب جوان با استناد به هواداری خامنه ای از شریعتی، تلاش می کردند از زیر بار فشارها و تکفیرهای نسل بزرگتر رهایی یابند، هرچند شخص آقای خامنه ای خودش نیز از این بابت، چندان مصون نمانده بود.
پس از فوت دکتر، در سال ۱۳۵۶، مجلس ترحیمی برگزار شد و حضور برخی از چهره های مبارز روحانی در آن مجلس ختم، موجب دلگرمی هواداران شریعتی شده بود.
اما برای نسلی که شریعتی معیار مبارزه شناخته می شد، گاهی تناقضاتی پیش می آمد که تحلیل آن برای طلاب نوجوان، ساده و آسان نبود. دکترحسن روحانی که از روحانیون مبارز و سخنور محسوب می شد در سفری در جمع برخی از طلاب مشهدی حضور پیدا کرده بود و در برابر پرسش از وی در مورد موضعش نسبت به آثار دکتر شریعتی، وی به نقد شریعتی پرداخته بود. نقد او، خود موجب زیر سوال قرار گرفتن معیار فوق الذکر شده بود، که چگونه می شود فردی مبارز باشد ولی منتقد شریعتی نیز باشد.
هرچند حوادث پسینی، و به ویژه حوادث سیاسی سال های اخیر، آن صف بندی های چهاردهه پیش را برهم زده است، که در آن صف بندی، علی خامنه ای هوادار شریعتی بود و حسن روحانی منتقد. اما هدف اساسی این یادداشت، بررسی وضعیت کنونی نیست بلکه نقبی به فضای چهل سال پیش است.
دوم- «شریعتی ایدئولوگ» و «شریعتی سخنور آرمانگرا»
در بررسی آرای شریعتی در مورد روحانیت، ما با دو «متن» از شریعتی مواجه هستیم. خوانش ما از هرکدام از این دو گروه متن ها می تواند رفرانسی برای پیش داوری ما در باره رابطه شریعتی و روحانیت باشد. اتفاقا در میان حوزویان نیز این دو گروه از گفتمان ها به تناوب مورد استناد موافقان و مخالفان شریعتی قرار می گرفت.
در نگاهی تحلیلگرایانه، می توان مدعی شد که ما با دو شریعتی مواجه هستیم: «شریعتی ایدئولوگ» و «شریعتی سخنور آرمانگرا».
«شریعتیِ ایدئولوگ» دردها را تشخیص می داد و در جستجو بود، در جستجوی درمان. در نگرش به مخروط روحانیت، نقد او بیشتر متوجه راس هرم بود ولی نسبت به قاعده هرم، یعنی طلاب جوان، نگاهی حمایت گرایانه و همدلانه داشت، زهد و قناعت طلاب را ستوده و عمر روشنگری آنان را در قیاس با دوران کوتاه روشنفکری دانشجویان، طولانی می دانست.[۳] از آزاد اندیشی و استقلال فکری روحانیت تمجید نموده و طلاب حوزوی را «مجاهدان پاکباز راه علم و ایمان» خطاب می کرد که با قناعت و زهد، جوانی خویش را فدای آموزش علم دین می کنند.[۴] او با ادبیات اغراق آمیز خویش، هرگونه صدای رفورمیستی که از بدنه روحانیت بگوش می رسید را تجلیل می کرد و از گفتمان هایی چون گفتمان علی حجتی کرمانی و سیدمحمدباقر صدر تمجید می نمود. روحانیون مبارز را می ستود و آنان را پرچمداران نهضت های مترقی و ملی و ضداستعماری می خواند.[۵]
«شریعتیِ سخنور» آرمانگرا بود و مبارز، دردشناس بود و دردمند، که شورمندانه دردها را خطیبانه فریاد می زد. در فریاد دردمندانه خویش، از شیوه های مبالغه و تهییج مخاطب بهره می بُرد و به خوبی احساسات مخاطب را بر می انگیخت. در این شیوه مبالغه آمیز، به تمجید از برخی و به نقد از برخی دیگر می پرداخت. این فریادهای دردمندانه او را نمی توان با تجزیه و تحلیل علمی در ترازوی نقد گذاشت زیرا بسیاری از این فریادهای دردمندانه فاقد مطالعه میدانی و ارزیابی و تجزیه و تحلیل داده های مشهود مطالعاتی و پژوهش گری بود.
به عنوان نمونه هنگامی که شریعتی مدعی می شد «تز “اسلام منهای آخوند” در جامعه تحقق یافته است[۶]»، و یا هنگامی که مدعی می شد که شرایط در حال تغییر است و اسلام فردا، اسلام روحانیت و حوزه های علمیه نخواهد بود،[۷] این تحلیل های شریعتی، بیش از آن که بیانگر واقعیت سپهر سیاسی-مذهبی ایران و واقعیت صحنه های عینی جامعه ایران باشد، بیانگر آرزو و آمال گوینده آن سخنان بود.
«اسلامِ منهای روحانیت» تحقق نیافت و به نظر نمی رسد در دهه های آینده نیز تحقق یابد. در صحنه واقعیت، گرایش به روحانیت و پذیرش رهبری روحانیت در سال ۱۳۵۷ توسط بخش زیادی از جامعه، خلاف آن را ثابت کرد. هرچند اکنون با تجربه منفی حاکمیت چهل ساله اخیر، گفتمان شریعتی به واقعیت نزدیک می شود ولی در زمان بیان آن، در چهار دهه پیش، اینگونه نبود.
فریادهای شریعتی را باید در «کانتکس» و در محتوای ظرف زمانی نیم سده پیش شنید. زمان شریعتی، عصر اوج رمانتیسم و آرمانگرایی بود. در چنان دورانی، شریعتی، پس از دوره ای از نقد و انتقاد، همراه با تلاش برای تبیین نقدِ خویش به عنوان نقدی درونی جهت جلوگیری از سوء استفاده از آن، سرانجام، به ساختارشکنی روحانیت و بدیل سازی برای آن روی آورد.
به نظر می رسد، شریعتی را باید همان دردمندِ دردآشنایی دید که همه سرمایه خویش را کفِ اخلاص گذاشت و ابوذروار بر سر «زر و زور و تزویر» فریاد کشید. در نقد بنیادین از روحانیت، به فورمالیسم و متدولوژی روحانیت نقد بنیادین داشت و در تحلیلی طبقاتی، آنان را از اضلاع مثلث حاکمیت زر و زور و تزویر می دانست و چون خود، زاده در بستر دین و در بستر مطالعات دینی بود، و بیشترین اتهام ها را از ناحیه دینداران متحمل شده بود، بلندترین فریادهای خویش را بر سر تزویر فرود می آورد و تزویر را توجیه گر آن دو ضلع دیگر این مثلث می دانست.
سوم- ما و میراث شریعتی و روحانیت
اکنون ما در برابر میراث شریعتی قرار داریم. در داوری کنونی ما، انصاف اقتضا می کند، برای پرهیز از خوانش دلبخواه خویش از متن های ناهمگون شریعتی، مجموعه پارامترهای سپهر سیاسی-عقیدتی آن دوران را در کنار هم قرار بدهیم تا بتوانیم نگاهی منصفانه تر به میراث ماندگار شریعتی داشته باشیم. به نظر می رسد که زبان تند و گزنده شریعتی، تاثیر متقابلی در تندتر شدن گفتمان شریعتی نسبت به روحانیت، و در استفاده روحانیت از حربه تکفیر و بدعت نسبت به شریعتی داشت.
در برابر این پرسش که اگر شریعتی، به جای برخورد احساسی و هیجانی با روحانیت، و یکسان پنداری روحانیت، و دوگانه سازی های رایج، برخوردی تعامل گرایانه و سازنده با روحانیت پیشه می کرد، آیا می توانست به نتایج مورد نظر خویش در مبارزه با تزویر و تحمیق دست بیابد؟ پاسخ چندان روشن و قطعی نیست. اما اجمالا می توان تصور کرد که در چنین حالتی وی می توانست برای ترویج عقاید اصلاح گرایانه خویش از میان بدنه روحانیت و جامعه مذهبی هواداران آنان، یارگیری بیشتری بنماید. او می توانست با پیشه کردن شیوه تعاملگرایانه و سازنده، بر نظرات اصلاحی خویش تاکید بیشتری بورزد و جنبه «اصلاح گری» در آرای خویش را نسبت به جنبه «نفی گرایانه» و «مطلق گرایانه حماسی» برجسته تر سازد.
بدون تردید در این صورت، خطابات وی نمی توانست از تاثیرات هیجان برانگیز خطابه های پرشور برخوردار باشد، اما شاید می توانست، همدلان بیشتری در میان بدنه روحانیون، به ویژه طلاب جوان بیابد و در حوزه های علمیه تاثیرگذاری بهتر و بیشتری داشته باشد.
ناگفته نماند برخی از انتقادات شریعتی نسبت به روحانیت، صداهایی بود که در درون خود روحانیت نیز قبلا شنیده شده بود. برخی از این انتقادات، از زبان افرادی مثل مرتضی مطهری (۱۲۹۸-۱۳۵۸) و سایر روحانیون دردآشنای آن دوران بیان شده بود.
چند ماه پس از فوت آیت الله بروجردی، کنگره ای در زمینه روحانیت و مرجعیت در سال ۱۳۴۰ توسط انجمن های اسلامی برگزار شد و مقالات ویراستاری شده آن، در کتابی با عنوان «بحثی دربارهی مرجعیت و روحانیت» منتشر شد.[۸] در این کتاب، شخصیت هایی مثل آقایان طباطبایی، طالقانی، بازرگان، بهشتی و مطهری، نقدهایی اساسی به ساختار روحانیت و مرجعیت ایراد کردند و پیشنهاداتی اصلاح گرایانه مطرح نمودند. ولی چون این صداها، نفی گرایانه مطلق نبود و از دورن خود صنف روحانیت یا همدلان با آنان شنیده می شد تحمل پذیرتر بود. هرچند ناقدانی مثل مطهری نیز از گزند روحانیون سنتی در امان نبود و ناچار معترضانه، قم را ترک گفته بود، اما تکفیر فردی چونان وی ساده نبود و حربه های رایج برای اِسکات منتقدین در مورد وی کُندتر و نابُرّاتر بود و کمتر کارایی داشت.
چکیده کلام
ناگفته پیداست که در بررسی ارزیابی کنونی ما نسبت به حوادث نیم سده پیش، هرچند تلاش شده است که کانتکست آن دوران مدّنظر قرار داده شود، ولی این نکته مغفول نیست که این ارزیابی متاخر، به شکل ناخودآگاه، تا درجه ای، تاثیرپذیر از داده های پسینی ما می باشد.
گفتمان شریعتی نسبت به روحانیت، هرچند در ذاتِ خویش گفتمانی صادقانه و دردمندانه بود، اما چون به نگرشی مطلق گرا، و به گفتمانی حماسی و هیجانی گرایش پیدا کرد، ساختارشکنانه شد و در پی بدیل سازی برای روحانیت برآمد. و چون ساختارشکنانه شد و ساختار روحانیت را هدف قرار داد و بدیل سازی نمود، فاقد تاثیر سازنده و مثبت و پایدار در بدنه تشکل روحانیت گردید. روحانیت نیز چون احساس خطر کرد، با شیوه های رایج تکفیرگری به نفی مطلق شریعتی پرداخت و وی را مورد آماج حملات خویش قرار داد. از آن پس، دیگر صدای شریعتی مورد نقد قرار نگرفت بلکه شخصت وی از اساس و بنیان، نفی و طرد شد. روحانیت، نگرانی خویش از نظرات ساختارشکنانه شریعتی را به بدنه هواداران متدین خویش منتقل کرد و عرصه از هر سو بر دردمندی چون شریعتی تنگ تر و تنگ تر شد و پژواک صدای او، نه بسان صدایی برای «اصلاحِ روحانیت»، بلکه صدایی برای «نفی مطلق روحانیت» به گوش رسید.
پانوشت ها:
[۱] شریعتی، بدون تردید نخستین تاثیرات فکری خویش را از پدرخویش دریافت کرده بود. اوج فعالیت های پدرش، استاد محمدتقی شریعتی در «کانون نشر حقایق اسلامی» بود، وی در جستجوی راه سومی بود که ضمن مبارزه با خرافات و آئین ها و مناسک وارد شده در باورهای شیعیان، تلاش داشت از گرایش جوانان به باورهای مادیگری و به ویژه باورهای غالب آن دوران در حزب توده جلوگیری کند. از یک سو با عوام زدگی و از سویی دیگر با روشنفکری که به چپ و حزب توده منجر می شد، مبارزه می کرد. در «تفسیر نوین» خویش تلاش داشت تا از قرآن کتاب زندگی ارائه دهد و در «چرا حسین قیام کرد؟» با نقد عزاداری خرافی برای حسین، تلاش کرد تا هواداران حسین را از عزاداری بی محتوا به درک فلسفه قیام حسینی بر علیه استبداد سوق دهد.
[۲] نامه به پدر، ص ۱۳ و مجموعه آثار ۱، با مخاطبهای آشنا، ص ۱۲. این استناد و استنادات بعدی این یادداشت، با استفاده از لوح چندرسانه ای «مجموعه کامل تالیفات دکترعلی شریعتی»، ۱۳۸۹-۱۳۱۲، از انتشارات بنیاد فرهنگی شریعتی، انجام شده است.
[۳] «در یک کنفرانس عمومی دانشجویی در حسینیه ارشاد خطاب به دانشجویان گفتم که من، برای آینده این نهضت فکری، برای بیداری مردم و احیای روح حقیقی اسلام و برانگیختن روح معترض و عدالتخواه شیعه علوی و رستگاری جامعه، به طلاب بیشتر از شما امید بستهام؛ چه، عمر روشنفکری شما کوتاه است و چهار تا هفت سال بیشتر نیست و فردا که تصدیق گرفتید و جذب زندگی شدید، بی درنگ در طبقه بورژوا قرار میگیرید و خیالاتش از سرتان میپرد. اما این طلبه است که عمر مسئولیت اجتماعیاش با عمر حیاتش یکی است و تا مرگ، مسئول افکار و سرنوشت مردم میماند» (میزگرد پاسخ به سوالات، ص ۱۳۹).
[۴] «این “مجاهدان پاکباز راه علم و ایمان” که با پولی که از مخارج یک مرغ آمریکایی کمتر است، جوانی را فدای آموزش علم دین میکنند و در زمانی که هر دانشجویی رشته تحصیلیاش را بر اساس درآمد آیندهاش انتخاب میکند، وی رشتهای را برگزیده است که دوران طلبگیاش اینچنین به زهدی باورنکردنی میگذرد و پس از فراغ از تحصیل، کوچکترین تضمینی برای تأمین زندگیاش وجود ندارد! و یکی از امتیازات معمول دانشجویی نیز شامل حالش نیست و با این همه میبینیم که چه وفادارند و پر ایمان و صبور در این راه گام برمیدارند» (میزگرد، ص ۱۳۸).
[۵] «من به عنوان کسی که رشته کارش تاریخ و مسائل اجتماعی است، ادعا میکنم، که… پیشاپیشِ هر نهضت مترقی ضداستعماری در این کشورها، همواره و بدون استثنا قیافه یک یا چند عالم راستین اسلامی و بخصوص شیعی، وجود دارد» (قاسطین، مارقین، ناکثین، ص ۲۴۲).
[۶] «اکنون، خوشبختانه، همانطور که دکتر تز “اقتصاد منهای نفت” را طرح کرد، تا استقلال نهضت را پیریزی کند و آنرا از بند اسارت و احتیاج به کمپانی استعماری سابق آزاد سازد، تز “اسلام منهای آخوند” در جامعه تحقق یافته است» (نامه به پدر، صفحه ۵ و ۶ و همچنین مجموعه آثار ۱، با مخاطبهای آشنا، ص ۸).
[۷] «اسلام فردا، دیگر اسلام ملا نخواهد بود؛ اسلام قم و مشهد نیز تغییر خواهد کرد… نیروی مذهب از هماکنون دیگر در اختیار این متولیان رسمی و ارثی نیست» (نامه به آقایان همایون و میناچی، ص ۱۱ و همچنین مجموعه آثار ۱،با مخاطبهای آشنا، ص ۱۳۶).
[۸] این کتاب با عنوان «بحثی دربارهی مرجعیت و روحانیت» در سال ۱۳۴۱ توسط شرکت سهامی انتشارات منتشر شد و حاوی مجموعه نوشتارهایی از نویسندگان ذیل بود: سیدمحمدحسین طباطبایی «اجتهاد و تقلید در اسلام و شیعه»، ابوالفضل مجتهد زنجانی «شرایط و وظایف مرجع»، مرتضی مطهری، «اجتهاد در اسلام»، سیدمحمدحسین طباطبایی، «ولایت و زعامت»، مهدی بازرگان، «انتظارات مردم از مراجع»، سیدمحمد بهشتی، «روحانیت در اسلام و در میان مسلمانان»، مرتضی مطهری، «مشکل اساسی در سازمان روحانیت» سیدمحمود طالقانی، «تمرکز و عدم تمرکز مرجعیت و فتوا»، سید مرتضی جزایری، «تقلید اعلم یا شورای فتوا» و مرتضی مطهری، «مزایا و خدمات مرحوم آیت الله بروجردی».
17 پاسخ
ضمن عذر خواهی، از دوستانی که این صفحه را دنبال میکنند، یکبار دیگر خدمت این دوستمان جناب باران، پیام ماقبل را تکرار میکنم:
تیر ۱۹, ۱۳۹۶ در ۶:۰۶ ق٫ظ
جسارتا، جناب باران عزیز، کاشکی دیدارتان با مهندس نازنین و عمیق و دوست داشتنی ایران، استاد بازرگان بیشتر از اینها اثر داشت و کمی هم از ادب و صبر و حلم ایشان می آموختید.
در اواخر دهه ۴۰ و اوائل ده ۵۰ که فشارها هم از طرف حکومت و هم از طرف روحانیت سنتی و بخش هایی از روشنفکران ایرانی بر دکتر شریعتی به اوج رسیده بود و به گفته خانوم شریعت رضوی حتا بعضی از آشناها حتا از رفت و آمد خانوادگی با شریعتی و خانواده او خود داری میکردند، و شریعتی ظاهراً در میان موج حملات تنها مانده بود (و طبیعتاً میتوان فهمید که چه فشاری بر روی این مرد بوده)، کتابی منتشر شد که نویسنده آن یکی از روحانیون مشهور و بسیار سنتی بود. این کتاب در واقع در پی این ادعا بود که شریعتی انسان متکبریست که حتا به سوالات مخاطب جواب نمیدهد (شریعتی برخی از منتقدینش را ووز وززیست نامید بودو میگفت به آنها بی اعتنا خواهد ماند ). برای همین این روحانی شیوهٔ غریبی در نوشتن این کتاب به کار برده بود. همهٔ صفحات کتاب نصف خالی بود. به این شکل که در نصف اول هر صفحه یک سوال طرح شده بود و نصف صفحه خالی گذشته شده بود و تا جائی که یادم هست در اول بخش سفید نوشته شده بود؛ شریعتی پاسخ دهد. کتاب شاید در حد ۱۰۰ صفحه بود.
طبیعتاً خانواده و خصوصاً پدر شریعتی که عشق فوق العادهای به دکتر داشت بینهایت غمگین این وضع بودند.
مرحوم پدر دکتر شریعتی نقل میکرد که شریعتی به ملاقات ایشان میاید. پیر مرد بنا بر عشق پدری و برای اینکه اندکی کمک کند تا از فشارها بر شریعتی بکاهد، سعی میکند شریعتی راا قانع کند که به سوالاتی که وجود دارد پاسخ بدهد و دهان بدگویان راا ببندد. ظاهراً شریعتی میپرسد، چه سوالاتی و مرحوم پدر شریعتی با عشق و دلسوزی کتاب آن روحانی را دستش میدهد.
محمد تقی شریعتی میگفت دکتر نگاهی به کتاب کرد و با عصبانیت و تحقیر تمام کتاب را از پنجره اتاق بیرون پرت کرد. من سوال کردم چرا این کار را میکنی؟ علی جواب داد؛ این “ مردک احمق “ یک کتاب منتشر کرده در چند هزار نسخه، و صفحات کتاب رو نصف خالی گذشته و انتظار دارد من همهٔ چند هزار نسخه راا که ممکن است به فروش رفته باشد پیدا کنم و پاسخ سوالات او رو تو تک تک نسخهها بنوسم. آخر این چه ارزشی دارد که اصلا خواند شود؟ (نقل به مضمون).
همتای این روحانی همان بود که یک عمر، ابوبکر و عثمان از نوشتههای روی سمبلهای نقش روی کتابهای شریعتی “ استخراج “ کرده بود. و همو که علاقه شریعتی به “ مناره “ که در کویر آمده است را به دلیل عقدهی جنسی شریعتی و علاقه او به “ آلت مردانه “ تفسیر میکرد که دکتر با “ آتشینترین “ کلمات به او حمله میکند
فرافکنی، متاسفانه کاریست که گاهی می کنیم که به اصل مطلب نپردازیم. که مبادا سخن مخالف طبعمان را نپذیریم. از در و دیوار حرف می زنیم.
شخصیت مطلع و فرزانه ای روشنگری میکند. سوال میکنیم. جواب می شنویم.اما زیر بار حق نمی رویم.
چون ؟ مرغ یک پا دارد!
گاهی تواضع و پذیرش رای مخالف تمایلاتمان خوب است.
ضرر نمی کنیم. بلکه نفع هم می کنیم.
تمرین خوب، ولی سختی است.
کمی خود را بشکنیم برای اخلاق مان، فکر و اندیشه مان، خودمان و اطرافیان مان خوب است.
شما دقیقا مخالف چی هستید؟
اتفاقا تصور میکنم آقای فرشتیان پاسخ شما رو دادند. شما مطلقاً، تاکید میکنم مطلقا متوجّه استدلال و حرف دیگران نیستید و اغلب نوشتههای شما بسیار متظاهر آنه، سطحی و بی ارتباط با موضوع است.
نقش شما به مشتی مدرسه دخترانه میماند؛ مدام دارید به دیگران تذکر میدهید و درست و غلط راا نشان میدهید. جالب نیست عزیزم. کمی به خودتون بیائید.
در زمینه نامه شریعتی به حکیمی، حکیمی خودش چنین کاری نکرده است و بعید است فرصت داشت باشد، یا میل داشته باشد چنین کند؛ اصلا خواستهٔ شما دقیقا چیست؟ شما جای اشتباهی هستید. اگر خواهان این هستید که آقای حکیمی به “ وصیت “ شریعتی عمل کند، با آقای حکیمی تماس بگیرید. اگر گمان میکنید جای درستی هستید، دقیق مطرح کنید؛ دقیقا دنبال چه هستید؟
متوجه باشید که اصلا نوع گفتار شما دور ازشان است؛ شما که هستید که خودتان رو تا این حد محق میدونید؟ متوجه نیستید دارید چکار میکنید.
سلام جناب باران!
در پاسخ فرمایشات شما عرض می کنم:
1. من مخالف شناخت و درک و قضاوت ناصحیح در باره ی شخصیت بسیارتاثیرگذار ایران معاصر، مرحوم دکتر شریعتی عزیز هستم.
2. اگر کسی جائی و مطلبی را متوجه نمی شود، سعی کنید با آرامش و طمآنینه و با صبر و حلم روشنگری کنید.نه آنکه توهین و پرخاش و برچسب و اتهام و… را پیشه سازید.
3. مهم توجه به نامه دکتر به “وصی فرهنگی” اوست. این نشان میدهد که دغدغه ی دکتر و شاغول فکری اش برای اصلاح مطالبی که بطور ارتجالی و گاهی بالبداهه و به سرعتی که دکتر سعی وافر در بیاناتش داشت، چه کسی و چه فرهنگ و مشربی است.
البته بنده غافل نیستم که بعضی پندار گرایان بر مبنای :
هر کسی از ظن خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من
عمل میکنند و وقتی هم کسی چرت آنها را می درد، بجای بیدار شدن شروع به سر و صدا و یا حرف هائی وحشت زده می زنند.
اطاله ی کلام را در این سایت مزاحمت برای زیتونیان می دانم. اگر امری داشتید، خصوصی در خدمتتان هستم.
آقا جان، اینجا محل بحث عمومیست. هیچ کس به شما بدهکار نیست. هیچ کس طلب کار هم نیست. بحثتان رو بفرمایید، اگر بحثی وجود دارد، دیگران هم اگر مایل باشند مشارکت خواهند کرد. به نظرم شما در مورد میزان اهمیت خودتان دچار توههمید. من به شما، علیرغم میل قلبیم پاسخ دادم به این دلیل که شما مدام دارید به مطالبی که بنده مینویسم پاسخ میدهید که ربطی به شما اساسا ندارد. خواستم به شما گوش زد کنم که اندازه خودتان را بدانید دوست عزیز. این از همه چیز مهمتر است. شما بهترین یا بدترین انسان روی زمین هم باشید کمترین اهمیتی در مقام بحث، خصوصاً به عنوان کامنت گذار ندارد. بحثتان رو بفرمایید- که تردید دارم هرگز یک جمله با اهمیت از شما خوانده باشم که توجه کسی را جلب کرده باشد – و مطمئن باشید بنده کمترین علاقهای به حواشی ندارم. این اصلا جالب نیست شما از طرف زیتون یا هر کس دیگری تصمیم بگیرید. بنده علاقهای به هیچ بحثی با گونه شما ندارم و آنرا حقیقتاً مصیبتی میدانم و از آن حذر میکنم.
اما اینکه گمان کنید با چنین موضوع سادهای “ چرت “ کسی پریده، باز نشان از توهّم غریب شماست که گمان میکنید موضوع جدیدی راا مطرح کرده اید که پیش از شما کسی به آن آگاهی نداشته است. بنده از وجود نامه از سالهای دور آگاهم و دیگران هم همینطور و گرچه همانند همه مدارک موجود دیگر در شناخت شناخت شریعتی کمک کرده و خواهد کرد، و برایم اهمیت داشته است، اما کمترین ارزشی برایم از منظر حقوقی نداشته است. شریعتی قطعاً و بدون تردید به امثال آقای حکیمی تعلق ندارد. شریعتی به هیچ کس تعلق خاصی ندارد. من به عنوان خواننده حد اکثر میتونم تاریخ و کار ایشان رو بخوانم و اگر نقدی داشتم بنویسم و با دیگران بحث کنم چنانکه این کار رو پیش از این کردهام. شما هم همین کار رو بکنید. اگر چه قول اکید میدهم نوع توانایی شما اجازه به این موضوع نخواهد داد.همچنانکه گفتم، بارها و بارها، شما جای اشتباهی هستید. اگر این “ وصیت “ اهمیت حقوقی دارد، با آقای حکیمی تماس بگیرید. نگران چرت دیگران نباشید. شما با آقای حکیمی تماس بگیرید و اصرار کنید که به وصیت شریعتی عمل کنند. اتفاقا بنده چون سالهاست نخوابید ام، حتا یک چرت هم نزدهم، نیاز به استراحت دارم. شما از تماستان با آقای حکیمی بقیه رو هم خبردار کنید و در این فاصله مقاله بنویسید – اگر توانستید.
سال آخر عمر شریف مهندس بزرگان، به اتفاق ۲ نفر از دوستانم برای خرید کتاب تهران سفر کردیم. بد از خرید از فروش گاه شرکت انتشار در پاساژ کتاب، از مرد محترمی که مدیر فروشگاه بود با اصرار تقاضا کردم با آقای مهندس بزرگان تماس بگیرند و وقت ملاقاتی برای ما بگیرند. اصرار من جواب داد. مهندس بزرگان برای بعدازظهر فردای آنروز به ما وقت داد. و ما، چند نوجوان بی اندازه فقیر، نحیف و به غایت تشنه به دیدار ایشان رفتیم در ساختمان یاد. صحبت کوتاهی با دختر محترم ایشان پیش از اینکه مهندس را ببینیم کردیم، و ایشان ما رو به آپارتمانی هدایت کردند و در آنجا مهندس منتظر بود. با تواضع تمام و با مهربانی فوق العاده ما رو پذیرفت. در تمام مدت حضور ما آنجا، کمترین احساس اضطرابی نکردم. پیر مرد نجیب و بزرگ چنان ناذانین و عزیز بود که من شخصاً احساس کردم خویشاوند نزدیکم بودهاند که سالها بوده گم کرده بودمشان. شرح آن دیدار و حرفهای ایشان بسیار مفصل است و باید بگویم تاثیر آن دیدار عمیق بود و از جهات بسیاری جدی. در اواسط گفتگو، بحث به سمت شریعتی کشید. بعد از اندکی ایشان شخصی را معرفی کردند و گفتند با ایشان تماس بگیرم و چنین گفتند؛ ایشان خیلی روی آثار شریعتی کار کردند و چندین کتاب در این زمینه منتشر کردند و از این جهت هم آسییب بسیار دیده اند. این کلمه با دقت خاطرم هست. شرح این دیدار بسیار مفصل است اما به هر حال، من بلافاصله با ایشان تماس گرفتم و به دیدار ایشان در قم رفتم.
تمام مدت ملاقات ما به گفتگو در مورد شریعتی گذشت. و اتفاقا، بخشی از این گفتگو هم به نامهٔ دکتر به آقای حکیمی اختصاص داشت. ایشان کتابی رو منتشر کرده بود که در آن نظر شخصیتهای بسیاری از جمله آقای حکیمی را آورده بود. گرد آورنده کتاب خود را جعفر سعیدی پژوم مینامید. اتفاقا بحث آقای حکیمی شد. ایشان نقل میکردند که آقای حکیمی با حساسیت زیاد هر گونه دخل و تصرّف و تغییر راا در آثار دکتر نفی میکردند. مصاحبهای هم که پدر دکتر شریعتی با کیهان فرهنگی در بهمن ۱۳۶۳ انجام داده اند دقیقا نقل قول آقای پژوم را تایید میکند. بنا به نقل ایشان و همچنین مرحوم آقای محمد تقی شریعتی، اتفاقا آقای حکیمی با حساسیتی بیش از همه بر این موضوع تاکید کردند که به آثار شریعتی نباید دست زده شود و نثر دکتر شریعتی را “ گنجینهای گران بها “ نامید اند که باید همانگونه که هست حفظ شود و “ سرمشق نویسندهای ما از جمله طلاّب حوزهٔ علمیه “ شود (عین نقل قول از مرحوم محمد تقی شریعتی).
بعدها خداوند را شکر بخت با ما یار بود و به طور نزدیک با استادان عزیز این سلسله، با اغلب آنها مفصلأ در این زمینه و سایر موضوعات گفتگو کردهام و احدی، حتا یک نفر نظری غیر از اینکه اینجا نوشتم نداشته است. این لیست مفصل است و آقایان پیمان، ابوالفضل بزرگان و غیره را هم شامل میشود.
این صرفاً خلاصهای بود از تجربه من در این زمینه و طبیعتاً شرح مشروح آن فرصت مفصلی را میطلبد.
حرف بسیار است. اما، وصیت دکتر شریعتی پیش از هجرت و یاداشتهای ایشان در اواخر عمر در شناخت ایشان کمک زیادی میکند. خصوصاً که از دکتر شریعتی اوراق زیادی باقی مانده که شریعتی خودش عنوان “ وصیت “ بر آنها گذشته. رسما بر وصیت بودن آنها تاکید کرده. مهم است به آنها توجه شود. آخرین آنها پیش از هجرت شریعتی بوده که اهمیّت بسیار زیادی دارد.
جسارتا، جناب باران عزیز، کاشکی دیدارتان با مهندس نازنین و عمیق و دوست داشتنی ایران، استاد بازرگان بیشتر از اینها اثر داشت و کمی هم از ادب و صبر و حلم ایشان می آموختید.
حقیقت این است که تک تک نامهها و گفتها و حتا حاشیهها که دکتر نوشته به شناخت ایشان کمک بسیار میکند. میتوان احساس کرد که چه حجم فشاری بر روی این مرد بوده. بسیار جای خوش بختیست که آقای حکیمی به این کار مزخرف، هولناک، جنایت آمیز و بی معنی دست نزده اند و این میراث بزرگ رو آلوده نکرده اند. حد اقل در این زمینه، این فکر داعشی که ` میراث ` گذشته رو با سطحیترین و جاهلانهترین شکل ممکن “ تخریب “ میکنند که به “ وصیت “ پیغمبر عمل کرده باشند اینجا پیروز نشده است. و امیدوارم هرگز این هوس ابلهانه سراغ هیچ کس نیاید و هرگز هیچ هوسباز بی مایهای جسارت دست درازی به “ اصلیت “ آنچه که داریم نزند.
و به شخصه تصور میکنم سالها و دهها بعد آنکه به یادها خواهد ماند شریعتیست. با فکر جاهلی داعشی باید جنگید. این یک وظیفست.
هوس ابلهانه.
کار مزخرف. هولناک. جسارت آمیز. بی معنی. آلوده کردن. فکر داعشی.سطحی. جاهلانه. تخریب. هوس باز. بی مایه. جسارت. دست درازی. فکر جاهلی داعشی..
جناب باران، چقدر با احساس و تعصب سخن گفته ای!
و جناب بررسی کننده و ناظر نظرات, این ها اهانت آمیز صحبت کرذن نیست؟
تصحیح می کنم.
ایشان فرموده اند جنایت آمیز، نه جسارت آمیز!
جناب استاد عزیز، آقای فرشتیان، ممکن است از شما بپرسم منظورتان دقیقا از اصطلاح “ وصئ فرهنگی “ چیست؟ آیا این اصطلاح راه رو برا سوئ استفاده از آثار دکتر شریعتی باز نمیکند؟ و آیا اساسا این اصطلاح “جنبهٔ عملی “ دارد؟ اصلا میتواند عملی شود؟
آیا دانشجوها، طلبه ها، خوانندگان صادق شریعتی وصئ فرهنگی ایشان نیستند؟
آقای حکیمی به این “ وصیت “ عمل نکرده اند. واضحا به این امر محال، بی معنی و از جهات بسیاری هولناک دست نزده اند. شما نظرتان چیست؟
ممنونم
با سلام و احترام، با سپاس از شما بابت طرح مساله
دکتر شریعتی هفت ماه قبل از درگذشتش، در آذر ۱۳۵۵، در نامه ای به محمدرضا حکیمی وی را وصی شرعی خویش برای «تجدید نظر در آثارش و غلطگیری معنوی و لفظی و چاپی» انتخاب می کند.
اول-
مفهوم وصی فرهنگی
وصی همچنان که می تواند در مورد مسائل و میراث مادی باشد، می تواند در مورد میراث فرهنگی نیز باشد، شریعتی موارد وصیت به حکیمی را تجدید نظر در آثارش و…. دانست بنابر این وصیتی فرهنگی برای میراثی فرهنگی بود
دوم-
طرح کردید که آیا دانشجوها، طلبه ها، خوانندگان صادق شریعتی وصئ فرهنگی ایشان نیستند؟
به نظرم این ها وارث آثار شریعتی هستند نه وصی وی
تفاوت وصی و وارث این است که وصی را خود شخص انتخاب می کند ولی وارث، محصول مجموعه عوامل دیگری است که وی را وارث و بهره مند از میراث می سازد. این عوامل در وراثت مادی، قانون و شرع، و روابط سببی و نسبی است. در میراث فرهنگی نیز؛ بهره مندی فرد از آثار بجامانده وی را میراث بر قرار می دهد.
در حالی که وصی، مقامی انتصابی برای اجرای ماموریتی معین است.
سوم-
جنبه عملی دارد؟
به نظر می رسد که نداشته است.
در مورد شخصیت نوآور و نوگرا و سد شکنی چون شریعتی، اصلاحات اگر انجام بشود دیگر، آن شریعتی، شریعتی نخواهد بود. اصلاحات گاهی رنگ زمانه به خودش می گیرد و تابع تحولات پسینی است. شریعتی همان دردمند صادقی بود که ابوذروار فریاد می کشید. اگر تعبیرات ابوذر را بخواهیم با ملاک های فقهی و کلامی پسینی تفسیر کنیم دیگر ابوذر نیست، بلکه در بهترین حالت و با بهترین اصلاحات، سلمان می شود. جاذبه ابوذر همان فریادهای بی مهابای وی است
شاید به همین دلیل نه محمدرضا حکیمی به این وصیت عمل کرد، نه دکتر معین به وصیت نیمایوشیج که وصیت کرده بود: «بـعد از مـن هیچکس حقّ دست زدن به آثار مرا ندارد، بـجز دکـتر محمّد معین. اگر چه او مخالف ذوق من باشد… ولو اینکه او شعر مرا دوست نداشته باشد. ». ر ک به منبع پایانی
بخش هایی از وصیت نامه فوق:
برادرم، مرد آگاهی و ایمان و تقوی، آزادی و ادب، دانش و دین، محمّد رضا حکیمی. در این فصل بد که هر خبری میرسد شوم است و هرچه روی میدهد فاجعه و «هردم از نو غمی آید به مبارک بادم»، نام شما بر این دو «یادنامه» برای من یاد آورد آن آرزوی دیرینه و شیرینی بود که همچون صدها هزار آرزوی دیگری که طوقی کرده بودم و به گردن فردا بسته بود
…….
امّا رنج دیگرم این است کـه بـسیاری از کارهای اصلیم، به همان علّت هـمیشه، زنـدانی زمانه شـده و بـه نـابودی تهدید میشود. آنچه هـم از من نشر یافته، به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت، خام و عجولانه و پر غلط و بد چـاپ شـده است و تمامی آن را نه به عنوان کـارهای عـلمی ـ تـحقیقی، کـه فـریادهایی از سر درد، نشانههایی از یـک راهـ، تکانهایی برای بیداری، ارائهی طریق، طرحهایی کلّی از یک مکتب، یک دعوت، جهات و ایدهها و، بالاخره، نوعی بـسیج فـکری و روحـی در جامعه باید تلقّی کرد؛ آن هم در شرایطی تـبعیدی، فـشار، تـوطئه، فـرصت گـذرا و حـالتی که هر لحظهاش انتظار فاجعهای میرفت. آنها همه باید تجدید نظر شود، از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد، غلطگیری معنوی و لفظی و چاپی شود.
…….
اینک من همهی اینها را، کـه ثمرهی عمر من و عشق من است و تمام هستیم و همهی اندوختهام و میراثم را، با این وصیّت شرعی، یکجا، به دست شما میسپارم و با آنها هر کاری که میخواهی، بکن. فقط بپذیر تـا سـرنوشت سختی را که در پیش دارم، بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومتها و خباثتها در محو یا مسخ ایمان و آثار من کاری از پیش نخواهند برد. و ودیعهام را به دست کسی میسپارم کـه از خـودم شایستهتر است.
می توانید به سایتی که مربوط به مکتب تفکیک است به آدرس ذیل برای توضیحات بیشتر مراجعه کنید: http://maktabetafkik.com/Home/?p=792
حسن فرشتیان
احسنت، چه زیبا و دقیق و مشروح، حق را گفتید!
تواضع و یا اذعان دکتر در برابر حکیمی هم جالب است، آنجا که در آخر می گوید: ” ودیعه ام را به کسی می سپارم که از خودم شایسته تر است”.
خوبست که افراد کم اطلاع که به دکتر علاقه دارند، در متن فوق تامل و تدبر کنند و گفتار خود را که حاکی از کم اطلاعی و یا برداشت اشتباه بوده، اصلاح کنند.
اصلاح و تصحیح و عذرخواهی، بعد از علم و اطلاع و اتمام حجت، و نیز تواضع در برابر حقیقت، کار بسیار خوبی است که شدیدا در این زمانه، به آن نیاز داریم.
جناب استاد آقای فرشتیان، از توضیحات شما بینهایت ممنونم. طبیعتاً بخش سوم توضیحات شما بیشتر مورد درخواست من بوده و بسیار کمک کرد به فهم موضع شما در این زمینه. دقیقا همینطور است. این “ وصیت “ اساسا عملی نبوده و آقای حکیمی هم به این موضوع اقدام نکردهاند. خداوند به ایشان عمر نوح عطا فرماید اما به هر حال ایشان اکنون بالای هشتاد و چند سال دارند و بعید میدانم میل به چنین کاری داشته باشند و اگر چنین باشد، باید خداوند رو شکر کرد. همچنانکه فرمودید، اگر چنین موضوع ای عملی میشد، شریعتی دیگر شریعتی نبود.این به هیچ وجه به این معنی نیست که نقد شریعتی موجّه نیست. بنده معتقدم نقد شریعتی و هر کس دیگری حتا کوبنده، حتا بر علیه تمامیت ایشان یا هر کس دیگر موجّه است و باید از آن استقبال کرد. اما تغییر اصل ایدههای یک متفکر را در حد یک جنایت فرهنگی میدانم. خیلی خدارا باید شکر کرد که آقای حکیمی اقدام به چنین کاری نکرده اند.
مجدداً ممنونم.
سالها پیش، در جریان یک سفر پژوهشی برای ۱۰ روز به یکی از شهرهای ایران سفر کردم. به اصرار یکی از دوستانم که در آن شهر کار و زندگی میکرد، در منزل ایشان ماندم و از مهربانی و مهمان نوازی ایشان و همسرشان بسیار شرمند شدم.
شب اول، همسرشان برای شام آبگوشت پخته بود. دوستم سفره رو که پهن کرد و غذا رو چید و داشتیم نان تیلیت میکردیم که همسرشان با بشقابی پر از بادمجان سرخ کرده وارد شد و گفت؛ این هم کنار آبگوشت میل کنید اگر خواستید.بعد از تیلیت، دوستم شروع کرد گوشت رو کوبیدن. من لقمهای از بادمجان برداشتم. بسیار چسبید. رو کردم به دوستم و گفتم؛ واقعا خوش مزست. دوستم گفت؛ جدی میگید؟ طبیعتاً تایید کردم.
از فردای آن روز همسر نازنین دوستم که محبت بسیار به من داشت ناهار و شام بادمجان سرخ کرده آماده کرد. طبیعتاً تشکر کردم و با اشتها خوردم و از دست پخت همسرشان خیلی تشکر کردم. و چنین شد که همهٔ ۱۰ روز اقامت من آنجا، نهار و شام، همه از سر لطف و محبت فقط بادمجان خوردم. از روز سوم اقامتم آنجا افسردگی کهنه من برگشت و از روز پنجم به بعد آرزوی مرگ میکردم. تنها روز هفتم بود که این زنجیره شکست. یکی از دوستان این دوستم بنا بر لطفی که به من داشت ما رو شام دعوت کرد. خیلی خوشحال شدم. وارد منزل ایشان که شدیم خوشبختانه سفره شام پهن بود و این دوستمان با سخاوتمندی کباب از بیرون سفارش داده بود. اجازه خواستم تا دستام رو بشورم. همینکه سر سفره نشستم، خانوم خونه با مهربانی تمام گفت؛ شما لطفا از این آات آشغالا نخورید. برا شما غذای مخصوص پختم، و بشقاب بادمجان سرخ شده با گوجه در بشقاب رو دستم داد.
بعد از شام پرسیدم شما از کجا فهمیدید من بادمجان دوست دارم؟ گفت، خانوم…….به من گفت. زنگ زد بهم گفت شما عاشق بادمجانید…
۱۰ روز تموم شد. پژوهش من هم تمام شد. هرگز به مصاحبهها و نتأیج اون تحقیق اعتماد نکرده ام. من دیگه شهری که دوستم درش زندگی میکنه نرفتم. در واقع چرا، رفتم. اما دوستم رو خبر نکردم. اما دوستم و خانومش چند باری اومدند خونهٔ من. ۳ ماه بد از سفر من به اون شهر، دوستم زنگ زد که قصد دارد چند روزی پیش من بیاد. طبیعتاً خوشحال شدم. داشتیم خداحافظی میکردیم که گفت؛ راستی، شام نپزی خانومم غذا پخته. روحم فرو ریخت. احساس کردم فاجعهٔ بزرگی در راهه. به زحمت تشکر کردم. وقتی رسیدند باخبر شدم که برا ۳ روز غذا پختند که زحمت من نشود و مزاحمتی برا من ایجاد نشود. بادمجان بود. دوستم بعد از احوال پرسی و رو بوسی گفت راستی، یادم رفت. یه چیزی برات آوردیم و دوید بیرون و با یه پلاستیک ۵ کیلویی پر بادمجان برگشت….
روابط ما از اون زمان کمتر شده. نفرتی که از بادمجان پیدا کردهام غریب و آزار دهندهست. در واقع حتا نفرت نیست، وحشت است. از دکترم پرسیدم چکار کنم، خندید. چیزی نگفت.
البته، همسر دوستم بعدها بارها از من تشکر کرد. میگفت من اعتماد به نفسش رو ترمیم کردم. میگفت تنها کسی بودم که دست پخت ایشون رو، خصوصاً بادمجان سرخ شده ایشون رو اونقدر دوست دارم.
این قصّه مربوط به متن نیست، مربوط به حاشیه است. آقایان علاقه مند حتما احساس میکنند چطور انسان از یک چیز خوبی مثل بادمجان نفرت پیدا میکند و یا حتا میترسد.
مقاله ی تحلیلی و زنده و بی تعارف و سد شکنی بود. بخصوص آنجائیکه نویسنده ی دانشمند و مطلع، با صراحت و ظرافت، استاد محمد رضا حکیمی را بعنوان “وصی فرهنگی” دکتر شریعتی نام برده بود. حقیقتی که بعضی مدعیان دکتر، از روی بی اطلاعی و یا شیفتگی نمی خواهند بپذیرند. دکتری می خواهند مطابق ساخته های ذهن خود، و الا آن دکتر ….
دیدگاهها بستهاند.