زیتون-طاها پارسا: «هر جا که بروی شریعتی دست از سرت بر نمی دارد». این را همسر یوسفی اشکوری به او گفته است؛ کسی که برای دهههای متمادی نامش با شریعتی پیوند خورده و امسال هم «کمیته یادمان چهلمین سالگرد دکتر علی شریعتی» را در خارج کشور تاسیس کرده تا به بهانهی چهلمین سالگرد درگذشت شریعتی، با انتشار کتاب و مقاله و برگزاری مراسمها و ساخت نماهنگ، یاد و آثار او را زنده نگه دارد. رضا علیجانی، حسن فرشتیان، مرتضی کاظمیان و جواد اکبرین دیگر اعضا این کمیتهاند و اولین نشستشان را در اروپا در آلمان برگزار میکنند.
علاقمندان شریعتی یکی یکی از راه میرسند. میانگین سنی نسبتا بالاست. نشستی چند ساعته در شهر کلن کافی است که در جمع کسانی بنشینی که هنوز مرگ شریعتی را باور نکردهاند. میگویند نشان به آن نشان که چهل سال پس از درگذشت او هنوز هم خانوادهاش امکان برگزاری مراسم یادمانش در حسینیهی ارشاد را ندارند. در دهههای اخیر، کمتر روشنفکری توانسته است مانند «دکتر شریعتی» معرکهی آراء بشود و کمتر اندیشمندی را میتوان سراغ گرفت که مانند علی شریعتی مورد استفاده جریانها و محافل مختلف و گاه متضاد قرار گرفته باشد. رضا علیجانی اسمش را میگذارد «برخورد سلف سرویسی» با شریعتی، محمدرضا نیکفر از «شهادت» شریعتی به دست دو گروه سخن میگوید و محمد باقر تلغریزاده هم از «صد نوع برداشت» از شریعتی یاد میکند.
همه چیز مطابق معمول پیش میرود، مشکل صدا و تصویر، نشست را کمی به تاخیر میاندازد. بالاخره مرتضی کاظمیان، مجری مراسم و از اعضا کمیته یادمان، پشت تریبون میرود. در یک مقدمه نسبتا طولانی موضوع نشست و میزگرد را معرفی می کند: «بازخوانی شریعتی و نسبت دیدگاههای او با عدالت اجتماعی و نیز ضرورت احیای چپ اسلامی». یک جا هم کتاب «شریعتی، امروز و آینده ما» را بالا میگیرد و نشان میدهد؛ حاوی ۱۷ مقاله است و به همت کمیتهی یادمان منتشر شده است. شرکتکنندگان در میزگرد را معرفی میکند؛ بناست هر کدام نیمساعتی سخن بگویند و آنگاه به سوالهای شرکتکنندگان پاسخ دهند؛ محمدباقر تلغری زاده، دکترای فلسفه؛ محمدرضا نیکفر، دکترای فلسفه و سردبیر رادیو زمانه و رضا علیجانی، عضو شورای ملی مذهبی.
مجری برنامه، حسن یوسفی اشکوری را دعوت میکند که به رسم میزبانی خیر مقدمی بگوید. پشت تریبون که قرار میگیرد، سخنش را با سهگانهی مشهور شریعتی آغاز میکند «عرفان، برابری، آزادی». میگوید انگیزهی آنها در کمیتهی یادمان، هم نوعی تکریم و تجلیل و ادای دین شخصی به شریعتی بوده است و هم ضرورتی که در شرایط امروز و جهان برای «رسیدن به عدالت و برابری و نفی هر گونه تبعیض» وجود دارد. بر این مبنا، از تعبیر «بازگشت به شریعتی» سخن میگوید و سخنانش را با «عرفان، برابری، آزادی» تمام میکند. یادم باشد همسرش را که دیدم بگویم «هر جا که برود، دست از سر شریعتی بر نمیدارد».
مشروح سخنان ارائه شده در این نشست را در ادامه بخوانید:
***
محمد باقر تلغزی زاده: با سلام خدمت تک تک دوستان و دوستان حاضر در این میز گرد و با تشکر از دوست ارجمند جناب آقای اشکوری و همچنین دیگر دوستان دست اندر کار این مجلس و با یاد و خاطره ستاره درخشان آسمان ایران٬ اندیشه و ادب و فرهنگ اسلام و ایران سخن خودم را شروع می کنم.
همانطور که آقای اشکوری اشاره فرموندند امروز نام دکتر شریعتی در واقع نام یک شخص نیست بلکه نام شریعتی به یک نماد تبدیل شده است و این نماد با سه گانه عرفان، برابری و آزادی گره خورده است. به رغم اینکه هرگاه ما اسم شریعتی را می بریم و یا می شنویم بلافاصله این در ذهن ما تداعی میشود و البته این آخرین اندیشهها و ایدههای شریعتی است که در اواخر عمر آن را صورت بندی کرد ولی معنی اش آن نیست که شریعتی در واقع چیز دیگری می گفت.
شریعتی از همان زمان که در دوران نوجوانی شروع به کار کرد و دست به قلم برد، یکی از دغدغههای فکری او تحت شرایط و فضای آن زمان مساله سوسیالیسم یا به معنای کلیتر آن عدالت اجتماعی بود. او البته در سیر زندگی فکری خودش این اندیشه را تکامل بخشید و در نهایت به یک سه گانه رسید. اگر بخواهیم به صورت تیتر وار مشخصات عدالتی که شریعتی از آن یاد میکند و نامش با آن گره خورده یاد کنیم. میشود چند محور را نام برد.
شریعتی یک اگزیستانسیالیست مذهبی بود با گرایش غلیظ سوسیالیستی
البته دکترشریعتی گاهی اوقات از عدالت صحبت میکند و برخی اوقات از برابری و خیلی اوقات هم از سوسیالیسم صحبت میکند، مفهومی که آن زمان خیلی رایج بود. به ویژه در فضایی که بعد از شهریور ۱۳۲۰ بر ایران حاکم بود. و جریان های مارکسیستی هم در داخل و هم در سطح جهانی نیروی مسلط بودند به نحوی.
زمانی که شریعتی و قبل از آن کسان دیگری که شریعتی تحت تاثیر آنان بود و بعدا عرض خواهم کرد صحبت از سوسیالیسم می کنند، بلافاصله میگویند سوسیالیسم برای ما یک شیوه زندگی است. یعنی به یک فرماسیون یا صورتی از اقتصاد یا زیربنای مناسبات تولیدی محصور و محدود نمی شود٬ بلکه فراتر از آن این سوسیالیسم با دیدگاه الهی گره خوده است. برخلاف سوسیالیسم موجود، سوسیالیسم غیر مذهبی، اینها سوسیالیسم را بر اساس دیدگاه توحیدی که دارند تببین میکنند و حتی ادعا دارند که سوسیالیسم در واقع با دیدگاه های توحیدی سازگار تر از دیدگاه های غیر توحیدی هست.
یکی دیگر از وجوه چپ به تعریف شریعتی و پیشینیان او رابطه استواری است که این سوسیالیسم با آزادی دارد. البته شریعتی در سیر تحول فکری اش در واقع برداشتناش از آزادی از مفهوم دموکراسی فراتر می رود. دموکراسی به معنای رایج کلمه. آزادی در اندیشه شریعتی شامل دموکراسی می شود ولی از آن فراتر می رود.
اگر بخواهیم از شریعتی یک تعریفی ارائه کنیم، هرچند تعریف دقیقی نیست، ولی می توانیم بگوییم که شریعتی یک اگزیستانسیالیست مذهبی بود با گرایش غلیظ سوسیالیستی.
برای اگزیستانسیالیست ها،«انسان» محور بود که همه چیز را بر اساس انسان، اراده آزاد انسان و خلاقیت انسان می سنجیدند. دقیقا از همین زاویه هم مکاتب زمان خودش را به ویژه دو مکتب رایج سرمایه داری یا سرمایه سالاری و سوسیالیسم واقعا موجود را نقد می کرد. یکی از به اصطلاح نقاط عزیمت شریعتی و حتی پیشینیان شریعتی در نقد سوسیالیسم موجود این بود که این سوسیالیسم یکی از ابعاد مهم انسان و بعدی از بعد انسان را که اگر آن را از انسان بگیریم انسان از انسانیت می افتد، یعنی مفهوم آزادی را از میان برده اند و تمام نظام حاکم را در یک حزب و حزب را در رهبری خلاصه کرده اند و انسان در چنین سوسیالیسمی یعنی سوسیالیسم غیر مذهبی موجود و رایج زمان به اصطلاح خودش به شکل انسان قالبی در میآید. یعنی از آن بالای مخروط تصمیمی گرفته میشود و همه ادبیات همه تعلیم و تربیت همه چیز بر اساس راس آن مخروط تنظیم میشود.
یکی دیگر از ویژگی های جریان چپ مذهبی که نماد آن شریعتی است، پیوند استواری است که این جریان از ابتدای پیدایشاش با ملیگرایی داشته است. ملیگرایی نه به معنای ناسیونالیسم و در واقع تکیه بر خاک و خون و نژاد که نمونههای رایج آن را همه سراغ داریم. بلکه ملیگرایی برای آنها یا به ویژه برای شریعتی که او در تعریفی که از ملی گرایی میکرد، میگفت که هر جامعه و ملتی یک شخصیتی تاریخی و ملی دارد و او از این شخصیت ملی و فرهنگی به عنوان ملیت این ملت، یا در واقع فرهنگ این ملت یاد میکرد که بدون آن شخص در واقع این ملت بدون پشتوانه فرهنگی و تاریخی میشد.
یکی دیگر از ویژه گیهای او از نظر من، خود اندیشگری این جریان است. چرا من این مفهوم را به کار میبرم؟ منظور من از خود اندیشگری این است که به قول شریعتی در آن زمان که اینها دست به کار شدند، در جبهههای مختلف از جمله در نقد اسلام سنتی، از آن طرف دستگاه حاکمه بود از این طرف اسلام سنتی با تمام ادعاهایی که داشت. از طرف دیگر مارکسیسم از طرف دیگر لیبرالیسم، همه اینها برای خودشان صاحب ادعا بودند. ولی همه اینها تقریبا اندیشههای آماده داشتند. به ویژه در مقایسه با مارکسیسم و سوسیالیسم رایج.
شریعتی میگفت که اینها از مسکو تا واشنگتن برایشان خوراک فکری میآید. منظورش این بود که در خود واشنگتن، در خود آمریکا، که قلب سرمایهداری است٬ بسیاری از آدمهای مارکسیست هستند که تولید اندیشه میکنند. ببینید ما با همین عده و عده کم هستیم که باید خودمان روی پای خودمان بایستیم و خودمان بیاندیشیم و از جایی برایمان خوراک فکری نمیرسد. در نتیجه چارهای نداریم جز این که ببینیم در ٬شخصیت فرهنگی خودمان چه داریم، چه ضعف هایی داریم٬ چه نقطهقوتهایی داریم و چرا به اینجا رسیدهایم و چطور میتوانیم شروع کنیم. چه چیزی را باید ادامه بدهیم چه چیزی را باید رها کنیم. شریعتی از آن با عنوان بازگشت به خویش یاد می کند و بلافاصله مطرح میکند بازگشت به کدام خویش. و از نظر او این بازگشت خودآگاهانه و با دید نقادانه به تمام سنت اسلامی ایرانی نگاه میکند و از آن دستمایههای مثبتی که پیدا میکند در جهت تعمیق و استمرار آن تلاش میکند.
اگر بخواهیم به عنوان روشنفکران ایرانی، متفکران ایران، در طول این یک قرن چه چیزی دارند که عرضه کنند به جهان که اگر من ترجمه بکنم و نشان غربی ها بدهم که نگوید این را که ما قبلا گفته بودیم. من فکر می کنم اگر دو یا سه نفر باشد، در راس آن شریعتی است
یکی دیگر از وجوه این نوع سوسیالیسم یا چپ مذهبی به ویژه آنچه توسط شریعتی ارایه شد، تقدم کار فکری و تقدم کار روشنفکری بر کار سیاسی اما نه به معنای جدایی این دو از هم. شریعتی همواره میگفت کاری که ما میکنیم، کار صرف آکادمیک نیست بلکه کاری است که معطوف به عمل است ولی به صرف کار سیاسی ختم نمیشود و نباید آن را تقلیل بدهیم.
همین جا باید این را گفت که همین سمیناری که آنرا ما به نام شریعتی برگزار کردیم معنایاش آن این نیست که شریعتی یک متفکر سیاسی صرف بوده است و ما میخواهیم ببینیم برای امروز ما چه برنامه ای سیاسی دارد. من شریعتی را این طور نمیفهمم. در درجه اول شریعتی را به عنوان یک متفکر میفهمم که در عرصههای مختلف سخن گفته است و به گمان من شاید اغراق نباشد اگر هنوز که هنوز است بگوییم در برخی از عرصهها چیزی جدیدی اگر بخواهیم به عنوان روشنفکران ایرانی، متفکران ایران،، در طول این یک قرن چه چیزی دارند که عرضه کنند به جهان که اگر من ترجمه بکنم و نشان غربیها بدهم که نگوید این را که ما قبلا گفته بودیم. من فکر میکنم اگر دو یا سه نفر باشد، در راس آن شریعتی است. شریعتی در حوزه عرفان شریعتی در حوزه هنر و خود اسلام نظریههای بدیعی دارد که قابل عرضه کردن است فراتر از ایران. چنانچه [آن روزها] از مرزهای ایران هم فراتر رفته بود.
حالا این در واقع چارچوب آن بحث هست که من حالا ورود میکنم به در واقع به سیر جریان چپ مذهبی که میخواستم اشاره کنم. همانطور که اشاره کردم این چپ مذهبی یا چیزی که به عنوان برابری سوسیالیسم مذهبی، سوسیالیسم الهی مطرح است با شریعتی آغاز نشده، بنیانگذاری این نوع از سوسیالیسم در دهه ۲۰ است. در آن زمان دو گروه کوچک مذهبی که در راس یکی از آنها فردی به نام محمد مکانیک که بعدها با نام مرحوم محمد نخشب و در راس گروه دیگری آقای جلال الدین آشتیانی که در آن زمان در دانشگاه فنی تحصیل میکرد و چند سال پیش در هامبورگ مرحوم شد. بعد ها هم آمد به آلمان و تحصیلات مهندسیاش را در آلمان ادامه داد. اینها دو گروه کوچک بودندکه در سال ۱۳۲۳ به هم پیوستند و یک گروه را تشکیل دادند به نام نهضت خداپرستان سوسیالیست که بعدها شریعتی جزو نیروی جوانی بود که به این گروه پیوست از جمله جوانان دیگری مانند دکتر پیمان و شهید دکتر کاظم سامی که جز نیروهای جوان این سازمان بودند. همان زمان هم دکتر نخشب تز فوق لیسانس حقوق و علوم سیاسیاش را در دانشگاه تهران تحت عنوان حقوق و اخلاق با محور سوسیالیسم نوشت. آن زمان این موضوع را مطرح کرده بود که سوسیالسیم ما ریشه در دیدگاه توحیدی و الهی ما دارد و چیزی بیش از یک فرآیند اقتصادی است. سوسیالیسیمی است که ریشه در توحید و اخلاقیات ما دارد. برای آنکه سوسیالیسم در واقع نظامی است که بیش از هر چیز به گذشت به ایثار و اخلاقیات نیاز دارد.
در آنجا همان حرفی را که در آغاز زدم این جایگاه مناسبش در دیدگاه توحیدی است که می تواند آن را بهتر از مارکسیسم تبیین کند. (حالا ادعای آنان این بود.)
می گوید خداپرستی را آخوندیسم به ابتذال کشید. این جمله را البته شریعتی در چند مرحله تکرار میکند و میگوید وظیفه ما روشنفکران این است که اسلام را از منجلاب آخوندیسیم بیرون بیاوریم
این ها بعدها به نهضت ملی شدن نفت پیوستند و عملا هرچند که بینشان اختلافاتی پیش آمد اما عملا به حزب ایران پیوستند و در ملی شدن صنعت نفت خیلی فعال بودند. بعد از کودتا هم مرحوم تخشب در جریان «نهضت ادامه دارد» خیلی فعال بود. در جبهه ملی دوم و سوم، هرچند که رفت خارج و در تدارک ادامه جبهه ملی در آمریکا بود،که ایشان در ۱۳۵۵ مرحوم شدند و انقلاب را هم ندیدند.
این جریان توسط دو عضو جوان -البته اعضای دیگری هم بودند ولی به رهبری دو عضو جوان- شهید کاظم سامی و دکتر حبیب الله پیمان ادامه پیدا کرد و نام جاما روی آن گذاشته شد و حتی در سال ۱۳۴۴ تدارک مبارزه مسلحانه هم دیده بودند، که دستگیر شدند و به زندان افتادند و بعد از آن فعالیتشان خیلی محدود شد.
در عین حال جریان دیگری که همه می شناسیدش یعنی مجاهدین خلق هم به طریق خودش یک جوری معتقد به سوسیالیسم بود و هم مصدقی بود. مانند همین جریان نخشب که البته برداشتهای خاص خودشان را داشتند. نوبت که به شریعتی میرسد. شریعتی این را به اصطلاح تئوریزه و نظریه پردازی میکند. و همانطور که در آغاز سخن بحثش بود در سه گانه عرفان برابری و آزادی و گاه به جای عرفان خداپرستی و عشق را میگذارد به جای سوسیالیسم و برابری را می گذارد و به جای آزادی سوسیالیسم را.
بعد شریعتی آنجا باز چند جمله برای ایجاد وجه تمایز قائل شدن می گوید. می گوید خداپرستی را آخوندیسم به ابتذال کشید. این جمله را البته شریعتی در چند مرحله تکرار میکند و می گوید وظیفه ما روشنفکران این است که اسلام را از منجلاب آخوندیسیم بیرون بیاوریم و سوسیالیسم را مارکسیسم به اکونومیسم جبری کور مادی، (منظور از مارکسیسم و سوسیالیسم واقعا موجود آن زمان بود) بدل کرد و آزادی را سرمایه داری نقاب فریب ساخت و از همین زاویه هر سه جبهه را مورد نقد قرار می داد.
هرکس یک مقاله یا یک نوار از شریعتی گوش می کرد جهت فکری اش عوض می شد
بعد از انقلاب، میراث شریعتی چون پراکنده بود و بخش اعظم آن چاپ نشده بود، ولی با گفتارهای شریعتی بعضی از دوستان آشنا هستند، هرکس یک مقاله یا یک نوار از شریعتی گوش میکرد جهت فکری اش عوض میشد و تحت تاثیر آن جایگاه خاص، که واقعا جایگاهش چیست هنوز بسیاری به آن نرسیده بودند.
زودرس بودن انقلاب باعث شد که این تفکرات خام اصلا شکل نگیرد. یعنی مجالی پیدا نکرد که شکل بگیرد. حداقل برداشت من این است. صد نوع برداشت به قول آقای اشکوری از آقای شریعتی هست.
آن زمان من یادم هست که خودم به عنوان یک نوجوان که در آن داستان شرکت داشتم، ما فکر می کردیم روحانیت کلا دو جبهه است یا مسلمانی دو جبهه است و یک جبهه است که روشن است و در راس آن آقای خمینی است و احتمالا اقای خمینی نباید خیلی اختلافی با آقای شریعتی داشته باشد. کما اینکه آقای خمینی هم اظهار نظر نمی کرد که چی هست. چیزی که باعث رایج شدن این سو تفاهم شده بود، قشر طلبههای جوانی بود که اندیشه شریعتی را استفاده میکردند. برای محراب و منبر سخن شریعتی را می گفتند ولی به لحاظ وابستگی طبقاتی که داشتند آن را به سوی آقای خمینی میبردند. همان زمان من در سیزده سالگی نام شریعتی را از یکی از این طلبه ها بسیار مثبت شنیدم که من شیفته شدم و گفتم باید حتما او را بشناسم. همینها یکی از جریانات و توهماتی بود که باعث شد ما فکر کنیم ظاهرا فرقی میان شریعتی و خمینی نیست. و آن زمان بسیاری هم رفتند در دامن نظام.
بخشی از آنها خوراک سازمان مجاهدین خلق شدند. چون این سازمان سابقه سازماندهی داشت و آنها هم اظهار نمیکردند که چه مرز بندی با شریعتی داشتند. بعدها متوجه این مرز بندیها شدیم. یک جریانهای کوچکی بود که من می توان سه جریان را نام ببرم. جریان رزمندگان پیشگام که چون نشریهای داشت به نام آرمان مستضعفین بیشتر به این نام شناخته میشد و خلاقترین این جریانها بود و بعد کانون ابلاغ اندیشههای شریعتی بود که بیشتر فرزندان شریعتی بودند و البته دیگرانی هم بودند و موحدین انقلابی که اینها چون هم به خاطر جو بعد از انقلاب خیلی تند بودند و از همان روز اول هم مرز بندی داشتند با رهبری و حاکمیت انقلاب، قبل از هر کس دیگر یا حداقل همزمان با مارکسیست ها اینها هم سرکوب شدند، تار و مار شدند و به زندان افتادند و بعضا اعدام شدند یا به خارج آمدند. سال ۱۳۶۵ و بعد از آن بر اساس ادعاهای حاکمان نظام همه گروه ها سرکوب شده بودند و کسی نمانده بود که بتواند عرض اندام کند. برای یک دهه، حتی بعدها هم که آمدند حرفی بزنند بعضا با اسامی مستعار، تازه آنها که مانده بودند و از این بلاها جان سالم به در برده بودند.
رضا علیجانی: شریعتی برای من و پارهای از نسل من صرفا نظریه پردازی نبود که با ذهنمان حرف بزند، او با احساس خرد و اراده ما حرف میزد. جرات اندیشیدن و اعتماد به نفس اعتراض و انگیزه پایداری میداد. این چهار دهه برای من نوعی، سرنوشت آرمان خواهیمان را نشان میدهد.
در اولین دهه پس از مرگ شریعتی در زندان بودیم. گویی آرمانی که مردم به خاطر آن انقلاب کرده بودند در زندان بود. دهه بعد در ۷۶ گشایشی ایجاد شد و ما در اوج بودیم و تیتر مجله ایران فردا در آن زمان «نه بزرگ» بود. سومین دهه در سال ۸۶ به اوج ناامیدی رسیده بودیم و آن شعله فروکش کرده بود.در هر حال در زندان و در ایران در دو مقطع مختلف دو بار مایوس و یک بار سرشار از امید بودیم .در چهارمین دهه در خارج از ایران هستم و در یک وضعیت بیم و امید به سر میبریم.
امسال اجازه داده نشد که سمینار چهلمین سالگرد شریعتی در حسینیه ارشاد برگزار شود. من این را نمادی از فراز و فرود آرمان خواهی میگیرم. شعار این جلسه عدالت است و بحث من سه محور دارد:
۱- چرا بازگشت به عدالت
۲- آسیب شناسی چپ به طور عام
۳- شریعتی به ما چه میداد و چه میراث قابل احیایی دارد؟
به گمان من استقبالی که از سندرز در آمریکا شد و حالا از جریانی کمی چپ تر و آرمانخواه تر در انگلیس انجام میشود نشان میدهد در جهان هم ما هم چنان اشکال و نقیصهای در موضوع عدالت میبینیم. در منطقه هم شاهد تلاطماتی مانند داعش هستیم که یکی از عواملش فقر و تبعیضی است که وجود دارد.
استقبالی که از سندرز در آمریکا شد و حالا از جریانی کمی چپ تر و آرمانخواه تر در انگلیس انجام میشود نشان میدهد در جهان هم ما هم چنان اشکال و نقیصهای در موضوع عدالت میبینیم
عدالت پاسخ واقعی به نیازی است که پوپولیسم به صورت دروغین پاسخ میدهد. در ایران هم که نگاه کنیم دو پویش بزرگ اجتماعی وجود دارد. یک پویش ناراضیان سیاسی که خواهان دموکراسی هستند و یک پویش ناراضیان اقتصادی که خواهان رفع فقر و کاهش تبعیض هستند. از منظر استراتژیک اگر این دو پویش با هم در پیوند قرار نگیرند هر تغییر عمیق و بازگشت ناپذیری در ایران بسیار دشوار خواهد بود.
گفتمان حقوق بشر هم باید با درون مایه عدالت غنی سازی شود. بزرگترین حق بشر حق حیات و حق برخورداری برابرانه از تمام امکانات زیستی است. مفهوم حقوق بشر را باید با توسعه انسانی همه جانبه، دموکراسی را با دموکراسی رادیکال و همه جانبه غنی سازیم. یکی از مهمترین منابع تولید قدرت، ثروت است. در نتیجه دموکراتیک کردن اقتصاد بخشی از فرآیند دموکراتیزاسیون است. اینجا هم ما نیاز به شعار عدالت و عمیق و چند بعدی کردن دموکراسی داریم.
ما در حوزه آزادیها الان یک پکیج روشنی از مبانی فکری تا مدل برای تحقق آن داریم و مطالبات عینی و مرحله به مرحلهای وجود دارد. اما در عدالت به این قدرت و انسجام نرسیدهایم
شاید مبانی فکری عدالت هنوز غنی ترین بخش از این سه گانه است. درباره عدالت بحران مدل داریم و مطالبات هم به دقت دسته بندی نشده است. همین که کمی جلوتر میرویم و به اصلاح قانون کار میرسیم خیلیها اصلا خبر ندارند که ایراد قانون کار کجاست. همین طرح کارورزی که الان مطرح شده است شما در بین طرفداران دموکراسی به بحث بگذارید به دو قطب کاملا متفاوت از هم تقسیم میشوند. من به ضرس قاطع میگویم که ۹۰ درصد فعالان حقوق بشر ما اصلا از این حوزه اطلاع ندارند. حال آن که طبق گزارش وزارت کار ما در ماه بیش از ۳۵ اعتصاب کارگری داریم. این حوزه که در مجموع ۱۵ تا ۲۰ میلیون از ایرانیها را شامل میشود اساسا خارج از دید فعالان حقوق بشر است.
عدالت پاسخ واقعی به نیازی است که پوپولیسم به صورت دروغین پاسخ میدهد
آسیب شناسی جریان چپ:
۱- نقص در مبانی- به ویژه چپ مارکسیستی- آقای طالقانی در ابتدای انقلاب میگفت طلبهها و چپها فکر نکنید کشور را میشود با فرمول اداره کرد. طلبهها و چپها بر اساس کلیشهها و فرمولها میخواستند کشور را اداره کنند. نقص این بود که از دل جریان چپ یکباره خط امام درمیآمد. یعنی با یک دیدگاه خلقی این جریان متولد میشد و مساله ایران را مساله کار و سرمایه و خلق و امپریالیسم میدید. بر اساس همین مبانی اشتباه هم یک نگاه نادرستی به آقای خمینی وجود داشت و در او یک چهره ضد امپریالسم و عدللت خواه میدید. بعدا معلوم شد در هر دو جا اشتباه میکرد. حتی اگر نگاه درست بود خط مشی نادرست بود. اساسا مشکل جامعه ایران مشکل فرهنگ و سیاست بود. به قول شریعتی استحمار و استعمار
۲- بحران مدل: این مدل بیشتر توزیع فقر میکرد تا توزیع رفاه و به توسعه اهمیت نمیداد.
۳- خطا در تحلیل شرایط: در انقلاب ساندیسنتها در آمریکای لاتین، وزیر کشور دولت انقلابی یک کشیش بود. این مسیری بود که چپ ایران نرفت
۴- شوک فروپاشی بلوک شرق: این اتفاق باعث نوعی زلزله و شاید افراط و تفریط در جریان چپ بود.
۵- تشتت سیاسی فراگیر
۶- غلبه نوعی پراگماتیسیم افراطی
به نظر من شریعتی یک چپ دموکرات ملی و بومی بود آن هم در دورهای که اندیشه سوسالیسم وجه غالب اندیشه زمانی بود. شریعتی ان چپی که نوعی رمانتیسیسم دیده میشود را اقبال نشان نمیداد و با آن موافق نبود. شریعتی چپ را با امامت و تشیع پیوند زد. او گفت که شیعه جریان چپ اسلام بوده است. شریعتی در بین جنبشهای اسلامی، جنبش سربداران را برجسته کرد که شیعه دوازده امامی هم هستند. او این را به تشیع و توحید و نقد روحانیت یعنی نقد مذهب رسمی پیوند زد. شریعتی گفت چرا همه منبرهای ما به نفع مستضعفان و رسالههای ما علیه مستضعفین است. او چپ متحقق را نقد کرد و دولتگرایی و سانترالیزم را به چالش کشید. شریعتی میگوید ما به عنوان پناهنده ایا به چین و آلبانی و شوروی میرویم یا آمریکا و فرانسه. این حرف را در آن زمان گفتن خیلی شهامت میخواست. او اندیشه چپ را پالایش کرد. تحلیل طبقاتی را تبدیل به برش طبقاتی میکرد. او تحلیل تماما طبقاتی با فرمولهای رایج در فرهنگ چپ را قبول نداشت و چپ را با دموکراسی و آزادی همراه کرد. به همین دلیل تقلیل شریعتی به سوسیالیسم یه تقلیل کاملا گمراه کننده است.
شریعتی یک چپ دموکرات ملی و بومی بود آن هم در دورهای که اندیشه سوسالیسم وجه غالب اندیشه زمانی بود
شریعتی یک نوع اصلاح مسیر هم میکرد. او به جنبش چریکی میگوید که شما سرتان روی زمین، پاهایتان رو هوا و دستتان هم در جیبتان است. میگوید به جای این که فکر جامعه باشید تبدیل به دست و پای جامعه شدهاید و تازه دستتان در جیبتان است، یعنی تعادل هم ندارید. از دید وی ما مشکلمان استحمار است و باید یک انقلاب فرهنگی کنیم و آن را هم از نقد مذهب شروع کنیم.
او کارشناس اقتصاد نبود ولی ملاحظاتی داشت که برای یک روشنفکر آن زمان خیلی عجیب است و بورژازی ملی را دیده بود. میگوید بورژوازی ملی الان یک طبقه نیست و یک واحد است. ما واحدهای بورژازی ملی در ایران داریم.ژاپن را به عنوان الگوی خودش نگاه میکرد
در نهایت این که ما نیاز داریم از آن کلیشهها و جزمیتهای چپ سابق فاصله بگیریم. نیاز به چپ دموکرات و چپ بومی و کارشناسی بومی داریم. یعنی عدالت و توسعه را با هم ببینیم. ما نیاز به چپ کارشناس داریم نه آرمانخواه. این چپ میتواند پاسخی به نقیصههای جنبش دموکراسی خواه در ایران باشد ضمن این که میتواند نگاه کارشناسی به جامعه شهری شدیدا طبقاتی ایران داشته باشد.
محمدرضانیکفر: در ابتدا خواستم بحث «شریعتی و افت انرژی اتوپیایی» را مطرح کنم اما چون عنوان جلسه شده است عدالت، بحث را عوض کردم، اما به این مفهوم هم پیوند میخورد.
شریعتی روشنفکر مربوط به جنبش فکری و سیاسی دمکراتیک مردم ایران است و مشخصه شریعتی این است که تفسیری رهایی بخش از اسلام به دست میدهد. رهایی از دید شریعتی دو بعد دارد. رهایی از استبداد سیاسی و رهایی از روحانیتی که در خدمت جهل و استبداد بودند و این دو بعد در هم تافته شدند و از هم جدا نمیشود.
او از «رهایی از» صحبت میکند، ایزا برلین در رساله «درباره آزادی» فرق میگذارد بین آزادی از چیزی و آزادی برای چیزی، اولی را منفی و دومی را منفی میداند.حال شریعتی میگوید «رهایی از استبداد و روحانیت» بنابراین به این معنی هر دو منفی است.حال ببینیم شریعتی «آزادی برای» یا «آزادی مثبت» را چه میداند؟
من شریعتیشناس نیستم اما فکر میکنم در مفهوم بازگشت به خویش این مفهوم را تقریر کرده است.بازگشت به خویش خیلی مبهم و موضوع جدل است و میتوان از آن تعبیر سنتگرایانه، ناسیونالیستی و اگزیستانسیالیستی داشت. یعنی بازگشت به یک خود اصیل و خودآیین و آزاد. اگر این گونه نگاه کنیم در تفسیر اگزیستانسیالیستی نمیتوان به خود بازگشت چرا که بازگشت یعنی رفتن به عقب در حالی که در نظر سارتر و هایدگر خود در پشت سر قرار ندارد و در روبرو است و آن طرحی است که میافکنیم و به تعبیر هایدگری از مقوله «ورفن werfen» یعنی پرتاب کردن و در تفسیر سارتری از مقوله «پروژه» یا همان پیش انداختن است.
شریعتی یک متد دارد و از دوگانه جنبش ـ نهاد حرکت میکند.طرح او در زمینه دین، نشاندن دین به عنوان جنبش در برای دین به عنوان نهاد است
اگر بخواهیم بر سر این تفسیر بمانیم و ببینیم که شریعتی ما را به کجا میخواهد ببرد باید بپرسیم که با این تعبیر اگزیستانسیالیستی پروژه شریعتی چیست؟در دو حوزه این پروژه قابل شرح است، دین و جامعه. در هر دو شریعتی یک متد دارد و از دوگانه جنبش ـ نهاد حرکت میکند.طرح او در زمینه دین، نشاندن دین به عنوان جنبش در برای دین به عنوان نهاد است. ایجاد این تقابل در بحث جنبش و نهاد در بحث دین بی سابقه نیست و ما در اروپا در زمانی که جهانبینی سکولار تثبیت نشده بود هم عین همین بحث را داشتیم. نمونه بسیار جذاب آن هگل جوان است هگل جوان یک نوشته های الهیاتی بسیار جذاب دارد که کسی که میخواد لحظه تولد مارکس را بببنید باید آن را بخواند. هگل در این نوشتههای الهیاتی بین دین «پوزیتیو» و دین به تعبیر شریعتی «جنبشی» فرق میگذرد.
دین مثبت، پوزیتیو و وضعی به تعبیر هگل دینی است که دارای نهاد، تشکیلات و شرعیات است و دین قانون است. هگل در برابر این دین که دین اسارت است، دین جنبش را میگذارد و میگوید مسیحیت به عنوان جنبش و اپوزیسیون و دین منفی شروع شد . کلیسا آن را تغییر داد و نهادمند کرد.
حال اگر بخواهیم به اسلام برگردیم، میتوانیم بگوییم در دوران مکی دین رهایی بخش را میبینیم و در دوره مدنی پوزیتیو. هگل همین را درباره مسیحیت میبیند و میپرسد چرا؟
مسیح دایم از خود تعریف میکند واین را در اناجیل میبینیم. این به معنای وجود یک اتوریتیه است و گرد اتوریته نهاد تشکیل میشود و نهاد دین جنبشی را به دین وضعی تبدیل میکند.
هگل همزمان مقایسهای بین مسیح و سقراط میکند.سقراط در آتن میچرخد و شاگردانی دارد که شاگرد معلمان دیگری هستند و تن بهنظر او نمیدهد و لزوما از او پیروی نمیکنند. سقراط به آنان دیالکتیک را میآموزد، پس سقراط هم به اعتبار منش و هم شاگردانش نمی تواست بنیانگذار دینی باشد.
شریعتی جنبش گراست و دین منفی به معنی هگلی را در برابر دین مثبت میگذارد، جنبشی دربرابر نهادی. او اتوریته روحانیت را میشکند و اتوریته دین جنبشی را به جای آن میگذارد.
اما او در این بحث جامعه شناس نیست و توجه نمیکند که تاریخ تکرار نمیشود و این چرخه وجود دارد که نهاد بر نهاد، نهاد تازه میسازد و من به عنوان یک سکولار میگویم که اگر بخواهیم دین را از این چرخه دربیاوریم اتوریته ان به طور کلی میشکند. در این میان بهویژه لازم است که حساسیت داشته باشیم نسبت به رابطه دین و قدرت دولتی. ولی شریعتی این حساسیت را ندارد و این برمیگردد به پروژه شریعتی در عرصه جامعه.
شریعتی جنبش گراست و دین منفی به معنی هگلی را در برابر دین مثبت میگذارد، جنبشی دربرابر نهادی. او اتوریته روحانیت را میشکند و اتوریته دین جنبشی را به جای آن میگذارد.
در اینجا هم در عرصه جامعه، پروژه او نهادن جنبش دربرابر نهاد است و جامعه شناسانه نیست و توجه ندارد که جامعه به ویژه جامعه مدرن نهاد دینی و هر جنبشی نهاد ساز است. او تصور میکند که تاکید بر آزادی برابری و معنویت کافی است برای اینکه سرانجام و دستاورد جنبش یک نهاد سرکوبگر نباشد.
از سوی دیگر جنبش گرایی او باعث شده او همخوان با عصر خود به جایگاه و ارزش دمکراسی به عنوان یک نهاد دقت نکند و نفی نهاد را تسری بدهد به نفی دمکراسی . چپهای غیر مذهبی هم همینطور بودند و تاکید یکجانبه ای بر نفی داشتند، به طوری که به هر نیروی مخالفی امتیاز میدادند و غافل بودند که مثلا منفیت جنبش اسلام گرا چه نتیجه ای در پی خواهد داشت.
هم چپهای غیر مذهبی و هم مذهبی یک تئوری انقلاب مشترک داشتند که بر اساس آن یک نقطه صفر وجود دارد که بعد از سرنگونی رژیم آدم و عالم دگرگون میشود. در این تئوری مردم اساسا پاک و منزه اند و همین طور نیروی انقلابی و این نگرانی وجود ندارد که نیروی انقلابی ستمگر شود و این را هم مسلم فرض میکنند که اگر این استبداد فرو بریزد مردم تن به استبداد دیگری نخواند داد. در این نگاه یک آنتروپولوژی و انسان شناسی بسیار ساده نگرانه وجود دارد و هر دو چپ مذهبی و غیر مذهبی ندیدند که جامعه مجموعه ی نهاد است و همه نهادها در اختیار دولت نیستند و اینکه هر جا که دولت نهادسازی کرده لزوما منفی نیست. چه بسا دولت در کنترل جامعه است و آن هم به شکل ارتجاعی و در این نگاه همه ایرادات به دولت وارد میشود و نهایت ایراد مردم این است که ساده اند و فریب میخورند.
هر دوی این جریانات چنان به نهاد کینه دارند که توجه نیستند که اگر جنبش را بربیانگیزید، این کینه به نهاد موجب گسست تمدنی میشود و این گسست تمدنی گسلهایی را ایجاد میکند که پر از خون های ریخته شده در جنگ داخلی میشود و این چپ به استقبال این جنگ داخلی رفت و آن را تقدیس میکرد و جنگ وخطر این گسست دیده نمی شد.در واقع می توان گفت یک تصورخام از نهادسازی وجود داشت، این که بعد از انقلاب میتوان نهادهایی ساخت که سد راه جنبش پیش رونده انسانی نباشد.
موضع بنیادگرا این است که میگوید عدالت اجرا شود به هر قیمتی
[شریعتی] تصور میکرد که میتواند تضمین بدهد و تداوم این شور عدالتخواهی و مفهوم عدالت را به شکلهای مختلف تثبیت میکرد و به برخی چیزها هم توجه نداشت و فکر میکرد که برای این کار خشونت هم میشود ورزید و تصور نمیکرد نهادی که خشونت میورزد از کنترل خارج میشود و اعمال کنترل میکند بر جنبش عدالتخواهانه.
اگر بخواهیم این مفاهیم را بازسازی کنیم باید مفهوم عدالت را بگیریم و روی آن کار کنیم و آن را روشن کنیم.عدالت محقق میشود در جایی که بهره کشی، تبعیض و خشونت نباشد و حق عموم امروزیان و آیندگان در بهره بری از محیط زیست سالم و شاداب رعایت شده باشد. همه بنیادگرایان و متعصبان تعریفی از عدالت دارند و بنیادگرایی را با این مفهوم عدالت میتوانیم توضیح دهیم. موضع بنیادگرا این است که میگوید عدالت اجرا شود به هر قیمتی.در شکل بسیار رادیکال فلسفه داعش و حزب الله و را هم میتوان توضیح داد.
این موضع را باید نقد کنیم،
اول اینکه وقتی میگوییم عدالت نفی بهره کشی است، بهره کشی کار از نیروی سرمایه، مفهوم مدرن عدالت را مد نظر داریم نه مفهوم ارسطویی و مساوات را. با قید بهره کشی این مفهوم را مدرن میکنیم.
دوم اینکه وقتی که میگوییم عدالت، نفی خشونت و تبعیض را میخواهد با آن موضع بنیادگرایانه مرزبندی میکنیم.عدالت توزیع فقر نیست، نیاز رشد است. البته این هم میتواند با بنیادگرایی همراه باشد، چیزی که به تخریب محیط زیست بیانجامد بنابراین عنصر چهارمی لازم داریم و آن حق آیندگان در بهرهگیری از این محیط زیست است.
اگر همه را رعایت کنیم میتوان گفت به مفهومی از عدالت دست یافتیم که با «رعایت» همراه است.
رعایت مفهوم مدرنی است. نه در فلسفه ارسطو یا فلسفه قرون وسطایی یا اسلامی آن را پیدا نمیکنیم. به آلمانی به آن منطق فاصله گفته میشود.
رعایت مفهوم مدرنی است. نه در فلسفه ارسطو یا فلسفه قرون وسطایی یا اسلامی آن را پیدا نمیکنیم. به آلمانی به آن منطق فاصله گفته میشود.
زمانی که ما اینهمه چیز را باید رعایت کنیم این، دست و پا را میبندد. ولی این خوب است و باعث میشود که از زمین نکنیم و اتوپیا «ابستره» را «کونکرت» بکنیم از اینجا به بعد یه فانتزی نو لازم داریم برای احیای اتوپیای رزمنده و چپ.
حال پرسشی که داریم این است که چگونه میتوان همبسته بود اما فاصله داشت؟ چگونه میتوان رزمنده بود و برانداز، اما علیه خشونت بود، چگونه میتوان دخالت کرد و رعایت هم کرد؟ چگونه میتوان نهادها را متحول و حتی تخریب کرد و همزمان مانع گسست تمدنی بود؟
عرصه برای فانتزی باز است، اتوپیاهایمان رادر این موقعیت تازه بپروانیم و به تخیل گسلنده رهاییبخش در این موقعیت تازه میدان دهیم.
این که شریعتی در کجای این انقلاب ایستاده است ، میتوانم بگویم که او در ایدئولوژی عمومی یک مشارکت و یا به نوعی هم سنخی دارد. مانند همان مثالی از طلبه هایی که هم طرفدار شریعتی و هم خمینی بودند.
انقلاب ایران یک ضرورت نبود، همیشه چیزی که رخ داده و به پایان رسیده تصور میرود که ضرورت بوده است در حالی که مجموعه ای از اتفاقات بوده است. فکرکنید که اگر شخصیت کاریزماتیک خمینی نبود و جنبش ضد سلطنت در میگرفت بخش بزرگی از اشرافیت روحانیت سلطنت طلب میشدند. مکارم شیرازی و مصباخ و گلپایگانی، همه سلطنت طلب بودند. به احتمال زیاد خامنهای و هاشمی میآمدند طرف جمهوری اسلامی. در آن حال اگر شریعتی بود نقش مهمی علیه اشراف روحانیت ایفا میکرد. شریعتی اگر زنده میماند و بر عقاید خود میماند در حال حاضر به عنوان شهید والامقام از وی نام میبریدم و فخر چپ مذهبی بود.
در سوسیالیرم، شریعتی هم همچنان در گماین شافت قرار میگیرد و مارکسیستهای ایران هم همینطور.
اما از یک زاویه دیگر من به این موضوع میپردازم که یک جور پاسخ است به صحبتهای آقایان تلغری زاده و علیجانی.
اشکالی که شریعتی داشت و بقیه چپ ها هم داشتند و به نوعی خمینیزم را هم توضیح میدهد، در یک کتاب کلاسیک جامعه شناسی از فردیناند تونیس آمده است. این کتاب در اواخر قرن ۱۹ نوشته شده و تونیس در اوایل دوره هیتلر درگذشت. عنوان کتاب به آلمانی گزل شافت و گمن شافت، است که ترجمه آن به انگلیسی کامیونیتی و سوسایتی میشود.که فرق میگذارد بین دو مدل از اجتماع.
یکی گماین شافت است که مشخصه آن این است که در آن همبستگی وجود دارد مانند؛ ده و قبیله و.. و در آن رابطه خونی وجود داد، یک نظر وجود دارد تنوع دید وجود ندارد اما از سوی دیگر اختلاف طبقاتی و فقر چندانی هم وجود ندارد.
اصل ایده خمینی هم برگشت به همان جامعه گماین شافت است به یکی بودن همه، شرایطی که در آن و گرسنه وجود ندارد ،عدالت برقرار است
جامعه دیگر گزل شافت است که جامعه در مفهوم مدرن است. این تز را تونیس میدهد و بعد فیلسوف آلمانی به نام هلموت پلسنر در ۱۹۲۰ در کتابی با همین عنوان مینویسد و آن را بسط میدهد و میگوید که زمانی که تحولی در گزل شافت لازم است و این تحول صورت نمیگیرد، مجموعه نیروهایی شکل میگیرد که میل برگشت به گماین شافت را دارند. به آن جماعت و حالت همبستگی. حتی اگر به آن عنوان سوسیالیزم هم داده شود یک سوسیالیزم خلقی است مشخصه آن این است که در آن «منطق فاصله» وجود ندارد؛ یعنی مدارا، فردیت و آزادی.
در سوسیالیرم، شریعتی هم همچنان در گماین شافت قرار میگیرد و مارکسیستهای ایران هم همینطور. آنها خلقی بودند و گماین شافتی. از همین جهت میل ترکیبی به جنبش خمینی داشتند. اصل ایده خمینی هم برگشت به همان جامعه گماین شافت است به یکی بودن همه، شرایطی که در آن و گرسنه وجود ندارد ،عدالت برقرار است و چیزهایی از این قبیل. همه ما در این پروژه به نوعی میل ترکیبی داشتیم از جمله سکولارها.
مرتضی کاظمیان: آقای تلغری زاده، در سه گانه ای که شما تبیین کردید؛ آزادی، برابری، عرفان و اخلاق در جامعه ای که شاهد شکاف طبقاتی هستیم و چند ده میلیون نفر دغدغه معیشت دارند در این جامعه که مشکل عدالت تامین معاش و برابری است، عنصر اخلاق چه جایی میتواند پیدا میکند و توضیح چپ مذهبی برای آن چیست.
محمدباقر تلغری زاده: خود شریعتی پیوسته روی این مسئله انگشت تاکید گذاشته است که این عدالت و اخلاق بهم پیوند دارد و نمیتوان به شکل مجرد از اخلاق دم زد و عدالت و وجود نداشته باشد و اینا لازم و ملزوم هم هستند و رابطه دیالکتیکی دارند.
گماین شافت را نمیتوانیم به شریعتی ببندیم، چون فردیت در نزد شریعتی بسیار مهم است اما اختلاف اساسی با فردیت لیبرالها دارد این فردیت همیشه یک فردیت مسئول است
در مورد فرق گمن شافت و گزل شافت که در بحث آقای نیکفر بود باید بگویم که وقتی من بحث سه گانه را مطرح کردم، وقتی شریعتی بحث اگزیستانسیالیم را مطرح میکند و بحث آزادی را مطرح میکند تا جایی به این آزادی تکیه میکند که ستایشی که از انسان میکند این است که در برابر خدا ایستاده است و به همین اعتبار میگوید که انسان در سرمایهداری انسان قلابی است و سرمایه داری با مرکز قرار دادن سود و استثمار تمام ابعاد انسانی را حول این شکل میدهد و برای شریعتی این نفی وجود انسانی است. پس این را نمیتوانیم به شریعتی ببندیم، چون فردیت در نزد شریعتی بسیار مهم است اما اختلاف اساسی با فردیت لیبرالها دارد این فردیت همیشه یک فردیت مسئول است. مبنای سوسیالیسم این احساس همبستگی به دیگران است.
برمیگردیم به بحثی که درباره بازگشت به خویشتن، تصور به سنت، ناسیونالیسم و اگزستانسیالیسم.
شریعتی همیشه زمانی که این بحث را که مطرح میکند، بلافاصله میپرسد، بازگشت به کدام خویشتن؟ این هیچ ربطی به ناسیونالیزم ندارد و خاک و خون و اگر به المانی بخواهم بگویم پاتریوکیزم است. ملی گرایی به این معنی که هنر نزد ایرانیان است و بس در قاموس شریعتی وجود ندارد. بنابراین نه ناسیونالیزم و نه بازگشت به سنت هست،چون شریعتی نقد سنت را قویا انجام میدهد و سنت را نهاد می گیرد و آن را نقد میکند و نه بازگشت به اگزیستانسیالیزم. اما شریعتی وقتی بازگشت به خویش میکند میگوید بازگشت به خویش تاریخی و فرهنگی ما.
شریعتی میگوید من نمیتوانم جدا از تاریخ و فرهنگ خودم باشم باید ببینم در فرهنگ و تاریخم چه عناصر منفی و مثبتی وجو دارد؟ ما که هستیم ؟ چرا به اینجا رسیدیم؟ آیا چیزی برای تکیه کردن داریم؟ بعد نام میبرد که عناصری از این سنتها است که شخصیت فرهنگی ما را تشکیل میدهد و میگوید ما آدمهای بیپشتوانهای نیستیم.
شریعتی این تز بازگشت به خویشتن را برای عدم گسست پیش میکشد. اگر ما بهترین ایدئولوژی را هم بیاوریم یک شکاف بین ما و جامعه به وجود میآید
شریعتی میگفت که ما باید اول بشناسیم که خودمان که هستیم. این ایراد را شریعتی به دیگران میگیرد و مارکسیسم یک تئوری خارجی میداند. البته ایرانیان غیوری به آن گرایش داشتند و شریعتی هیچ وقت در بدترین شرایط هم آنان را طرد نکرد به خاطر این وجهه عدالت طلبی شان. دراواخر عمر شریعتی دیدیم جریانی که از دل مجاهدین درآمد از شاگردان شریعتی بودند و با چه شگردی اسلام رو هو کردند و متفکرین مذهبی مانند طالقانی و بازرگان را تهدید به مرگ کردند، اما در آن شرایط هم شریعتی نگفت مارکسیستها دشمن ما هستند، از رقیب صحبت میکند. بنابراین شریعتی این تز بازگشت به خویشتن را برای عدم گسست پیش میکشد. اگر ما بهترین ایدئولوژی را هم بیاوریم یک شکاف بین ما و جامعه به وجود میآید . فرض کنید آنچه که مارکسیستها در افغانستان میخواستند مثبت بود اما در آنجا جهنم ساختند و در نهایت کاری که کردند این بود که افغانستان از صحنه تاریخ خارج کردند. البته آنها تنها مقصرین نبودند.
مرتضی کاظمیان: آقای علیجانی، در مختصات چپ پیشنهادی گفتید، چپی که دمکرات، کارشناس و بومی ملی باشد، چپ مذهبی در کجای این تعریف قرار میگیرد و چپی که با شریعتی تعریف اش می کنید و شما در فضای جامعه ایران دنبال قدرتمند کردن آن هستید آیا اساسا در مختصات چپ پیشنهادی شما موضوعیتی دارد؟
رضا علیجانی: چپ مذهبی میتواند بومی ترین چپ ایران باشد. شریعتی در موقعی که در خارج از کشور بود،یک دانشجوی مسئله دار و مبارز بود و در کنفدراسیون خارج از کشور بود که تصمیم میگیرد که برگردد، بریده هم نبود. پروژه ای که در ذهن داشت این بود که میگفت من باید از مذهب شروع کنم و کار فرهنگی و مبارزه مذهبی.
در ابتدا وقتی که در مشهد بود حواسش به اسلام بود و موقعی که شروع به کار روی اسلام کرد روحانیت به او حمله کرد. بعد شریعتی دید که در ایران با اسلام مواجه نیست و با تشیع مواجه است و اینجاست که همه تئوری هایش را از روی اسلام، مانند« مذهب علیه مذهب » به شیعه منتقل میکند و« تشیع علوی تشیع صفوی » را مینویسد و امامت و عدالت را بازخوانی میکند و به سربداران متصل میکند پیش از آن آنرا اتصال میداد به جنبش «شعوبی» که جنبشی ملی مقابل اعراب بود، که ما مسلمان هستیم عرب نیستیم.
بحث آقای نیکفر خیلی درست بود اما من فکر میکنم ما باید همبستگی اجتماعی و امنیت را هم ارزش بگیریم و برای ما آرمان باشد.
شریعتی به رابطه دین و قدرت توجه نکرد. رهایی را باید به کلیت دین ارجاع میداد که ارجاع رهایی به کلیت دین جنبه فلسفی دارد، در حالی که نگاه شریعتی معنوی بود و این معنویت را در دین میجست
شریعتی به رابطه دین و قدرت توجه نکرد. رهایی را باید به کلیت دین ارجاع میداد که ارجاع رهایی به کلیت دین جنبه فلسفی دارد، در حالی که نگاه شریعتی معنوی بود و این معنویت را در دین میجست . البته کار او یک وجه استراتژیک هم داشت و میگفت که چپها و غیرمذهبیها که در ایران میخواهند فعالیت کنند باید اسلام شناس باشند.
جدا از این شریعتی را باید نسبی ببینیم کسی در آن زمان فکر نمیکرد در ایران انقلابی اتفاق بیافتد و روحانیون حاکم شوند. در میان نسبتی که متفکرین و جریانات مختلف در استراتژی با روحانیت برقرار میکردند، شریعتی از همه حواسش بیشتر جمع بود ، همچنین طالقانی. او دربخشی مجموعه آثار اول خود میگوید: «چشم امید داشتن به روحانیون نوعی ساده لوحی است اگر آبی نیم آورد سبویمان را نشکنند باید سپاسگذارشان بود.» این را آن زمان کسی نمی دید.
مثلا مجاهدین میخواستند با روحانیون در پیوندی انقلاب کنند و چون فکر میکردند روحانیون عرضه حکومت ندارند پس آنان حکومت را به دست میگیرند.مهندس بازرگان از سوی دیگر نسبت وثیقی با مطهری داشت تا شریعتی.
ما در اینجا یک تله ایدئولوژیک داریم به گمان من مبدا آن اصلاح طلبی در ایران بود، اصلاح طلبان خط امامیهای دهه ۶۰ بودند که از یک مقطعی اصلاحطلب شدند و صادقانه هم شدند، یعنی تاکتیک سیاسی نبود، گسست فرهنگی بود این گسست را بعضی با شریعتی کردند و گروهی با حلقه کیان. مخملباف آن وقتی که از موزه هنری جدا میشد میگفت من دوباره دارم شریعتی میخوانم.
کسانی که با حلقه کیان کندند، به نظر من تله ایدئولوژیک درست کردند و بسیاری از دوستان غیرمذهبی ما در آن تله اند. آن آدرس اشتباهی دادن بود. یعنی در نقد ایدئولوژی جدا از تقلیل مفهوم عامی ایدئولوژی که آن را ار کلمه ای خنثی تبدیل به کلمه ای منفی کردند، ایدئولوژی یک کلمه خنثی است و همانقدر که مارکسیسم و فاشیسم ایدئولوژی است لیبرالیسم، فمینیسم و اندیشه سبز هم ایدئولوژی است.
میراث جنگ سرد را که یک طرف آن زرادخانه تئوریک بلوک شرق بود که میگفتند، آنان امپریالیستند استثمارگرند و … از این طرف هم زرادخانه فکر بلوک غرب این بود که اینان ایدئولوژیکاند جذمیاند ، ضد حقوق بشر و ضد دمکراسی اند. ایدئولوژی یکی از این ابزارهایی بود که در جنگ سرد به کار برده شد، همه این مفاهیم، ایدئولوزی حقوق بشر و … اصالت دارند اما و در جنگ دو بلوک این ابزار جنگ سیاسی شد و به همین شکل تقلبی وارد ایران شد و در ایران سه چیز منفی شد، ایدئولوژی انقلاب و شریعتی. در دهه ۶۰ فاصله بین انقلاب و جمهوری اسلامی پاک شد و این راحت ترین روش خواندن تاریخ بود یعنی از آخر به اول در حالی که باید آن را از اول به آخر خواند. انقلاب و جمهوری اسلامی یک تفاوت هایی دارند تفاوت هایی جدی . در انقلاب ۲ نوع رادیکالیزم متحد شدند رادیکالیزم روشنفکری و روحانیت با هم متحد شد. خمینی و اندکی از طلبه ها رادیکال بودند راس روحانیت اساسا انقلابی نبود اما قاعده آن بود و راس هرم و چند تا طلبیه همرای آن را با خود کشید. روحانیت سنگین و محافظه کار بود. یک رادیکالیزم هم روشنفکران داشتند چپ مذهبی و چپ غیرمذهبی در شراکت این دو نوع رادیکالیزم باز شریعتی تیزبین تر بود و آیت الله طالقانی که به بازرگان گفته بود اینها را نپذیر اینان وفا و صفا ندارند. طالقانی صورت مسئله را خوب میدید، آیت االله زنجانی خوب می دید به بنی صدر گفت برو استعفا بده و به خمینی بگو هر کاری تو میگی من می کنم. زنجانی طالقانی و شریعتی خوب میدیدند.
ما در اینجا یک تله ایدئولوژیک داریم به گمان من مبدا آن اصلاح طلبی در ایران بود، اصلاح طلبان خط امامیهای دهه ۶۰ بودند که از یک مقطعی اصلاحطلب شدند و صادقانه هم شدند، یعنی تاکتیک سیاسی نبود، گسست فرهنگی بود این گسست را بعضی با شریعتی کردند و گروهی با حلقه کیان
شاه حسینی خاطره ای نقل میکند که در اخرین دیدارش با شریعتی از شریعتی که به وی گفته بود ما باید مراقب این روحانیت باشیم آنان برای ما حقیقت تولید می کنند.
خمینی از فقه ایدئولوژی سازی کرد اسلام فقاهتی. نامه هاشمی رفسنجانی و بهشتی را به خمینی بخوانید وقتی می خواستند او را علیه بنی صدر تحریک کند نوشتند ما طرفدار رییس دفتر او حجاب درست ندارد و ما الان توی اقلیت هستیم اما ما حالا دیگر کشورداری را یاد گرفتیم. اینها توجیه اشکالات بنی صدر نیست اما می گویم این روند را ببینیم.
به جای ایدئولوژی روشنفکری شریعتی که در انقلاب نقش داشت ناخواسته، چون رمانتیسیسم آن سوخت برای انقلاب تهیه کرد به گمان من هر چیز مثبتی که داریم، در قانون اساسی انتخابات و نفی شکنجه داریم از آن ایدئولوژی است به جای اینکه ایدئولوژی سازی از فقه که از آن لایحه قصاص در آمدنقد شود این ایدئولوژی روشنفکری نقد شد، به جای خمینی، شریعتی و سه گانه شریعتی انقلاب و ایدئولوژی، سه گانه خمینی و مطهری و جمهوری یا حزب جمهوری اسلامی نقد شد. آدرس غلطی داده شد و بسیاری از دوستان در این تله ایدئولوژیک هستند.
در بازسازی چپ جدید همون طور که نیکفر هم اشاره کردند ما باید عدالت را در مقیاس جدید ببینیم همراه با توسعه و تجاربی که بعد از انقلاب کسب کردیم، رفع خشونت، رفع تبعیض و نفی تبعیض در همه خوزه ها و نه فقط اقتصادی.
به جای خمینی، شریعتی و سه گانه شریعتی انقلاب و ایدئولوژی، سه گانه خمینی و مطهری و جمهوری یا حزب جمهوری اسلامی نقد شد. آدرس غلطی داده شد و بسیاری از دوستان در این تله ایدئولوژیک هستند.
من عقیده دارم چپ دینی ما در حوزه زنان از چپ مذهبی موفق تر بوده هر چند نواندیشی دینی ایران از نواندیشی دینی عرب و شبه قاره هند عقبتر است و انان در حوزه زنان پیشرفته ترند ولی در مجموع چپ پرونده بهتری در اقلیت ها و زنان دارد
در چپ مذهبی شریعتی در حوزه زنان خیلی پیشرو و شگفت انگیز است و چیزهایی را دیده که هنوز نواندیشی دینی ما ترس دارد آن را به زبان بیاورد و این می تواند میراث بازسازی عدالت در همه حوزه ها باشد.
چپها چه مذهبی و چه غیرمذهبی کارنامه بهتری در زمینه دفاع از حقوق اقلیتها دارند. شریعتی میگوید در جامعه ای که اختلاف وجود نداشته باشد قبرستان است. او میگوید از بلندایی به جامعه نگاه میکنم که چاپلین و ابوذر را به یک اندازه دوست دارم.
شریعتی میگفت نهاد روحانیت ضرورت دارد ولی رسمیت ندارد. کتاب چه باید کرد شریعتی در واقع گویی اساسنامه یک دانشکده است و میخواهد یک الهیات رهایی بخش از طریق دانشگاه در مقابل حوزه بگذارد. او میگوید باید جامعه را از روحانیت بگیریم نه روحانیت را از جامعه. او به طلبهها بیشتر از دانشگاهیها امید داشت. عمر دانشگاهیها را کم میدانست و میگفت شما بعد از چند سال فارغ التحصیل میشوید و میروید ولی طلبهها در حوزه میمانند. البته یک نوع نزدیک بینی داشت و معتقد بود اسلام آینده اسلام مفاتیح نیست. درحالی که دیدیم شد.
شریعتی در بحث زنان مسایلی را گفته که هنوز هم برای نو اندیشان دینی ما تازه است. معتقدم نواندیشی دینی ایرانی نسبت به نواندیشی دینی عرب و شبه قاره نسبت به زنان دچار کورجنسی است. ۱۱۰ سال پیش عبدو گفت چند همسری مذموم است ولی نواندیش دینی ایران تازه چند است که فقط درباره نبود حجاب اسلامی صحبت میکنند. شریعتی اما درباره نقد مردسالاری صحبت کرده و میگوید حقوق زنان باید درونی شود. وقتی درباره دموکراسی رایها و راسها حرف میزد، میگوید دموکراسی باید چنان سوار بر فردگرایی شود که زن و شوهر و عاشق و معشوق در یک انتخاب رایشان متفاوت باشد. وقتی تاریخ اسلام را تعریف میکند بر خلاف تاریخ مذکری که ما داریم، جا به جا زنان را میبیند. وقتی ابراهیم فوت میکند همه تاریخ فقط به محمد نگاه میکنند اما کسی حواسش به ماریه نیست. شریعتی ماریه را میبیند.
بعضی این بحث را مطرح کردند که شریعتی، خمینی را به ایران معرفی کرد. من واقعا تعجب میکنم
بعضی این بحث را مطرح کردند که شریعتی، خمینی را به ایران معرفی کرد. من واقعا تعجب میکنم. ببینید تاریخ مدرن تاریخ رنسانس و روشنکفری دینی است. یعنی این دو تا جهان مدرن را ساختند. رفرماسیون مذهبی و رنسانس و فکر خودبنیاد بود که تاریخ جدید را آفریدند. نسل اول فمینیستها هم همه پروتسان هستند. ادبیاتشان هم ادبیات مذهبی است و نو اندیش دینیاند. شما میگویید اگر نواندیشی دینی را برداریم در ایران خمینی نمیآمد؟ بدترش هم میامد. شما میگویید این جریان سرباز برای خمینی ساخت؟ از قضا سرباز برای مجاهدین هم ساخت.
من قبول دارم که بخشی از حامیان خمینی را شریعتی جلب کرد. میرحسین موسوی میگوید هشتاد – نود درصد کسانی که در حزب جمهوری اسلامی جمع شدند با کتابهای شریعتی جذب شده بودند. عین همین موضوع در مجاهدین خلق و جنبش مسلمان مبارز هم هست.بخش زیادی از نسل ما با شریعتی سلف سرویسی برخورد میکردیم. ما تفاوت خمینی- شریعتی- مجاهدین یعنی خشمی که دکتر بهشتی میگفت را تشخیص نمیدادیم. یک بخشی شریعتی را با خمینی میخواند، یک بخشی شریعتی را با مطهری یا با مجاهدی یا، با دکتر پیمان میخواند. یک بخشی هم شریعتی را مستقل میخواندند.
بزرگترین مخالفان آقای خمینی در زندان هم باز طرفدار شریعتی بودند و کتابهای او را میخواندند.
اگر روشنفکری دینی در ایران به مفهوم عاماش یعنی سروش، بازرگان، شریعتی، مجتهد شبستری، ملکیان، اشکوری، کدیور را برداریم یعنی ما بخش مذهبی را کاملا تحویل بنیادگرایی دادیم. چرا بخش پر لیوان را نمیبینیم؟ اگر روشنفکری دینی به مفهوم عاماش در ایران نبود یک صف بندی مثل الجزایر میشد . یک طرف صف بنیادگرایی یک طرف هم حکومت و ارتش و لایه نازکی از روشنغکری در جامعه که از ترس بنیادگراها باید پشت ارتش و شاه خود را مخفی میکرد.
اگر روشنفکری دینی یک مقدار کمک به قدرت گرفتن روحانیت کرده است بیشتر از آن کمک کرده که جامعه ایران یک گسست کم هزینه بکند.
محمدرضا نیکفر: از نظر من شریعتی شهید شد. به دو گونه: یک،تبدیلاش به کلیشه و شمایل و عکس دکتر و سرود مضحکی هم درست کرده بودند و پخش میکردند. این یک جور قتل بود. یک جور قتل دردناک دیگر هم صورت گرفت. شریعتی کوبیده شد به عنوان اسم مستعار خمینی . از نشریه کیان شروع شد و ادامه پیدا کرد تا مقالههای اکبر گنجی علیه شریعتی. او شاخص گرایش به لیبرالیسم شیک در جریان روشنکفری مذهبی شد. یک مقدارش هم لازم است.
از نظر من شریعتی «شهید» شد. به دو گونه: یک،تبدیلاش به کلیشه و شمایل و عکس دکتر و سرود مضحکی هم درست کرده بودند و پخش میکردند. این یک جور قتل بود. یک جور قتل دردناک دیگر هم صورت گرفت. شریعتی کوبیده شد به عنوان اسم مستعار خمینی
ما یک مذهب دیزاین شده هم میخواهیم. روشنفکری مذهبی گویا بیشتر میخواهد به قشر شهری سرویس مذهبی بدهد. مساله عدالت برای جوانان حاشیه نشین را بدون جواب میگذارد در حالی که اینها ممکن است طعمه پوپولیسم راست شوند. از نظر عدالتخواهی شریعتی در تبار مذهبی اولین چهره مهم و متفکر مهم است که پیوند پذیر است. یعنی شما میتوانید بحث عدالت را به او پیوند بزنید و ادامه بدهید. شریعتی این خصلت را دارد که من به عنوان چپ سکولار هم میتوانم با او گفتگو کنم. شریعتی گذشته ما است و آینهای است که ما میتوانیم در او نگاه کنیم. من در ۱۵-۱۶ سالگی شریعتی خوانده بودم و دوباره در ماههای اخیر به تشویق آقای اشکوری خواندم و دیدم که چقدر میتوانم خودم را در آن پیدا کنم. در نتیجه تجدید نظر کردم. من شریعتی را به عنوان متن آکادمیک نخواندم. اگر به عنوان متن آکادمیک میخواندم عصبانی میشدم. هیچ کدام از حرفهایش درباره اسلام و غرب و مارکس را قبول ندارم. ولی او یک آرمانگراست و اتوپیایی است و این خیلی مهم است.
درباره نهاد اگر من میتوانستم با آقای شریعتی صحبت کنم به او میگفتم که آقای شریعتی اینقدر در مذمت نهاد گفتی، ولی من این تجربه انقلاب را که دارم، خیلی حرف های تو را واژگون میکنم بدین صورت که هر کس از اخلاق و ازادی صحبت کند، من میگویم این حرفها درست ولی چه نهادی میخواهی بسازی؟ یک تجربه هم به عنوان کسی که ۳۵ سال در آلمان زندگی کرده است، اگر بخواهم بگویم که چی از این جا یاد گرفتهام، میگویم «چطوری این کار را انجام میدهی؟» .کل آکادمی آلمان به من یاد میدهد که بپرسم چطور میخواهی آزادی را بسازی و اجرا کنی؟ کانت یک نمونه از مهمترین فلاسفه اخلاق مدرن است. وقتی در صلح جاودان این مساله را مطرح میکند که چگونه اخلاق و سیاست در جامعه با هم یکی بشوند؛ میگوید شفافیت. و سپاس نهاد مطبوعات را پیشنهاد می دهد.تنها تضمین برای ترکیب اخلاق و سیاست، شفافیت و آزادی مطبوعات است.
در ماههای اخیر به تشویق آقای اشکوری خواندم و دیدم که چقدر میتوانم خودم را در آن پیدا کنم. در نتیجه تجدید نظر کردم. من شریعتی را به عنوان متن آکادمیک نخوندم. اگر به عنوان آکادمیک میخواندم عصبانی میشدم.
ما زمانی که دانشجو بودیم، اعتصاب میکردیم و شیشهها را میشکستیم و نردهها را خورد میکردیم و اصلا توجه نداشتیم که این ها را ما باید حفظ کنیم. وقتی دانشگاه را منحل میکردند ما هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم.
از نظر من نهادها را نمیشود تخریب کرد، خراباش هم بکنیم بازتولید میشوند. در برابر نهاد باید نهاد گذاشت. در نظر بگیرید نهاد سلطنت در نهاد ولایت فقیه بازتولید شده است. ذوب شدهها در ولایت فقیه همان شاه الهی هستند.
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…
تردیدی نیست که تداوم نزاع اسرائیل و فلسطین که اینک منطقهی پرآشوب و بیثبات خاورمیانه…
تصور پیامدهای حمله نظامی اسرائیل به ایران نیروهای سیاسی را به صفبندیهای قابل تأملی واداشته…
ناقوس شوم جنگ در منطقۀ خاورمیانه بلندتر از هر زمان دیگری به گوش میرسد. سهگانۀ…