«ماجرای نیمروز» یا تحریف تاریخ برای امروز!

علی کلائی

نام فیلم ماجرای نیمروز است. فیلم از همان ابتدا مدعای روایت تاریخ را دارد و البته میگوید که برخی نام‌ها را تغییر داده است. اما واقعیت اینجاست که این فیلم در سه محور تاریخ، تحلیل و تصویر تحریف‌های آشکاری دارد و هدف فیلم، سوژه‌ای برای امروز است و در واقع فیلمی است به بهانه دیروز اما برای امروز.

دو موضوع
یکی از موضوعات هدف در این فیلم، مسئله اعدام‌های ۶۷ است. اینکه بگویند اینها جماعتی بی‌منطق بوده اند که باید حذف می‌شدند. کما اینکه احمد خمینی در توجیه خط برخورد با مجاهدین خلق، اعدام‌های ۶۷ و برخورد با مرحوم ایت الله منتظری در رنج‌نامه خود خطاب به مرحوم آیت الله منتظری همین مسئله «منطق» را عمده می‌کند و با استناد به سخن مرحوم آقای منتظری مبنی بر اینکه مجاهدین خلق یک نحو منطق است (البته غلط)، به شدت به ایشان می تازد. (۱) این فیلم بالاخص در شرایط پس از انتشار نوار صوتی مربوط به مرحوم آقای منتظری در خصوص بحث کشتار ۶۷ می تواند تلاشی برای توجیه کردن آن کشتارها از سوی دستگاه امنیتی جمهوری باشد. کشتارهایی که به حق «هولوکاست ایرانی» نام گرفت و خون‌هایی که هیچ گاه دست از سر نظام جمهوری اسلامی برنخواهد داشت.

یک سوژه و موضوع دیگر مسئله «نفوذ» است. به نظر می آید که فیلم را می توان در سپهر مسئله نفوذ هم دید. نفوذی که چند سالی است ورد زبان رهبر نظام شده است. فیلم می گوید که در تمام سیستم، ضد انقلاب آن روز، به تعبیرشان منافقین یا همان سازمان مجاهدین خلق نفوذ دارند. از عباس در شنود نیروهای عملیاتی (که بعد مشخص شد اشاره به عباس زریباف دارد. بنا بر روایت ها او نفوذی سازمان مجاهدین خلق در اطلاعات سپاه بود که در سال ۶۰ مخفی و در سال ۶۱ از کشور خارج شد و به سازمان پیوست. سرانجام وی در آستانه عملیات فروغ جاویدان/مرصاد در سال ۶۷ به عراق آمد و در این عملیات و در درگیری کشته شد. (۲)) تا کشمیری و تا نفوذی هایی که به روایت فیلم زمینه خروج ابوالحسن بنی صدر و مسعود رجوی را فراهم می کنند. در جایی (بحث خروج رجوی و بنی صدر) رحیم می گوید که اینها در همه جا «آدم» دارند. این همان تبیین نفوذ است.

اما نفوذی از دیدگاه فیلم مختصات مشخصی دارد. از همه حزب‌اللهی تر خود را نشان می دهد. در اولین تصویر، عباس تنها کسی که یقه آخوندی یا همان یقه بسته پوشیده اوست. کشمیری هم به روایت فیلم و هم به روایت تاریخ ریش بسیار پرپشتی دارد و وقت نماز، ترک جلسه می کند و الله اکبر می گوید. این نفوذی ها اتفاقا خود را از همه تند تر و حزب اللهی تر و دلسوزتر نشان می دهند. عباس همان ۴ تیر ۶۰ (به روایت فیلم) می گوید بزنیم و ببندیم و بگیریم. کشمیری می گوید به او خیلی سخت می گذرد. بغض می کند و نگران حفاظت محمدعلی رجایی است. در واقع نفوذی به روایت فیلم هم تند است. هم خیلی اهل ظواهر است. هم سعی می‌کند خود را از همه دلسوزتر نشان بدهد. انصافا در داخل نظام کدام جریان بیشتر این خصوصیت ها را دارند؟

مسئله نفوذ هم در اینجا مصرف این زمانی دارد. چند سالی است که بحث نفوذ توسط رهبر نظام برای درگیری های داخلی حاکمیت و زدن جریان‌های اصلاح طلب و اعتدال گرا مطرح می شود. می‌توان این را در آن راستا هم تحلیل و تبیین کرد.

یک نکته را در اینجا باید ذکر شود. تروریسم سازمان مجاهدین خلق قطعا محکوم است. اصولا هر رفتار تروریستی توسط هرکسی محکوم است و جنایت. رفتارهای بعدی از رفتن به عراق و عملیات‌های آن‌چنانی و بدل شدنشان به یک کالت یا همان فرقه فاجعه ای است که امروز از آن هیچ تن پویا و زنده ای برجا نگذاشته است. اما ما در مورد آن مقطع خاص صحبت می‌کنیم. سازمان مجاهدینی که در این محورها بررسی می شود، سازمانی است که در سال ۶۰ بود نه سازمانی که بعدها شد. این نکته را قطعا در ذهن داشته باشید.

اما سه محور
تاریخ

یک. تحریف تاریخی در فیلم از همان ثانیه های اول و تایپ متن شروع می شود. سازمان مجاهدین خلق از همان اولش با نظام حاکم شده پس از انقلاب مخالف بود. آنها به قانون اساسی رای ندادند. بعد متن می گوید که از مقطع سی خرداد این مخالفت علنی شد. در حالی که مخالفت علنی بود. اما فاز، مسلحانه نبود.

دو. فضایی که از سی خرداد ترسیم می شود تا حدودی ذهنی است. سازمان مجاهدین خلق پس از انقلاب بارها مورد هجوم نیروی حزب‌اللهی منسوب به حزب جمهوری یا به تعبیر آن روزها چماقدارها قرار گرفته بودند. چندین نفر از نیروهای سازمان در همین درگیری ها، حد فاصل انقلاب تا خرداد ۶۰ کشته شده بودند. سی خرداد در فضایی شکل گرفت که رئیس جمهور مملکت و رهبران سازمان مجاهدین خلق مخفی هستند. آن‌وقت چگونه می شود تصور کرد که در این شرایط، آنقدر عادی خیابان پر از عکس‌های بنیانگذاران و رهبران آن زمان سازمان باشد و پارچه نوشته ها بر دیوار باشد و نشریه مجاهد بر سر دست بلند. افرادی در همین زمان‌ها و حتی پیش از سی خرداد ۶۰ به جرم داشتن نشریه مجاهد در خیابان کشته شده بودند. بعد مگر می شد در آن فضا بیایی و کف خیابان راحت بیانیه بخوانی؟ ۱۵ خرداد همان سال و در سالگرد قیام ۱۵ خرداد تنها چند ده هزار نفر(بر مبنای گزارش تیمسار فلاحی به رئیس جمهور وقت بنی صدر) در خیابان‌ها آمده اند و بنا بر همین گزارش، فلاحی می گوید که اقای خمینی قدرت بسیج مردمی را از دست داده است. (۳) اینکه این مواد تبلیغی توسط مجاهدین برای «تظاهرات» بیرون آورده شده بحثی صحیح است. اما آنچه در فیلم نمایش داده می شود مواد تبلیغی است که انگار برای کار ستادی پخش شده است. این با آنچه از آن روز روایت می شود همخوانی ندارد.

سه. حمله در برابر سیل تظاهر کنندگان مخالف در سی خرداد از سوی نیروهای چماقدار شروع شد و بعد درگیری بالا گرفت. ولی فیلم روایت می کند که قصه برعکس بوده. اما روایت های تاریخی از آن روز از حاضران جان به در برده چیز دیگری روایت می‌کند. روایت ها می گوید که اسلحه را نیروهای حاکمیت بر روی تظاهر کنندگان کشیده اند و اسلحه ای در اختیار بدنه این سو نبوده است. تیغ موکت بری، پنجه بکس و حتی چوب نمی تواند توجیه و محملی باشد برای اسلحه کشی بر روی تظاهر کننده. اتفاقی که از سوی نظام آن روز و بر علیه تظاهر کنندگان روی داد.

چهار. شعار مرگ بر بهشتی هم از خیلی قبل ترش شروع شده بود و اختصاص این روز نبود. البته شاید الباقی شعارها را نتوانستند بیان بکنند. از جمله شعارهای در دفاع از رئیس جمهور اول را.

پنج. روز ۳۱ خرداد ۶۰ به روایت فیلم. مسعود بازجو در گزارش به رحیم و کشمیری (که برای تهیه گزارش آمده) می گوید که ته خط در نیامده و هنوز اطلاعات کافی ندارد و هرچه دارد تحلیل است. اما هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود در یک تیر ۶۰ می نویسد: «خبر اعدام ۸ نفر از گروهک های ضد انقلاب وحشتی در قلب مخالفان انداخته است.» (۴) چگونه سی و یک خرداد تحلیل کامل نبوده دانه درشت ها زیر بازجویی بوده اند و اما در یک تیر دستکم ۸ نفر (که تصاویر چاپ شده روزنامه ها و اخباری که بعدا از سوی زندانیان بازمانده منتشر شده نشان می دهد که عدد خیلی بیشتر از این حرف‌ها بوده است.) اعدام شده اند؟

شش. در تمام فیلم بازجوها مهربان اند. اینکه بازجوها در دهه سیاه شصت و در همان روزها و سال‌های اول چه بر سر زندانیان آورده اند را باید از خود زندانیان پرسید. اما تاریخ و سیاهی شکنجه آنان شهادت می دهد که شکنجه های جسمی و روحی آن سالها روی ساواک شاه را که هیچ، روی بسیاری از دستگاههای شکنجه نیروهای ضد انسان تاریخ را سفید کرده است. دست و پاها و کمر و بدن زندانیان بازمانده شاهد است. و تاریخ شکنجه ها را از یاد نخواهد برد. حتی اگر بخواهند با پروپاگاندای حکومتی تاریخ را وارونه نشان بدهند. بازجوی مهربان فیلم که به نفر ترور کرده بازداشتی دستمال می دهد کجا و بازجوهای واقعی که نقل شده و می شود و بسیاری زیر دستشان و زیر بازجویی شان جان سپردند کجا.

هفت. فقط اسم مسعود رجوی، موسی خیابانی و مهدی ابریشمچی بر روی تابلوی دفتر سیاسی است. اینکه مسعود رجوی در آن مقطع شورایی عمل می کرد یا طبق رفتارهای بعدی خود شخص محور بوده را کادرهای آن روز سازمان باید بگویند. اما نام‌های دیگری از قلم افتاده اند. علی زرکش. عباس داوری. سعید شاهسوندی، اشرف ربیعی و خیلی های دیگر. ایضا در این فیلم نامی از سید یا همان محمدرضا سعادتی نیست. در حالی که رده بالاترین عضو سازمان است که پیشتر بازداشت شده بود. و در تیر ۶۰ هم علیرغم مخالفت‌ها، توسط جناح تندرو و در حقیقت جریان اسدالله لاجوردی اعدام شد. سعادتی بنا بر روایت ها مبارزه مسلحانه را نفی کرده بود و اگر می ماند شاید می توانست جلوی بسیاری از خشونت های بعدی را بگیرد.

هشت. از دکتر بهشتی نقل می شود که خشونت نکنید. اتفاقا یکی از محورهای اصلی قبضه قدرت و بسط خشونت رفتار خود دکتر بهشتی بوده است. او دستگاه قضایی را به بال قضایی یک حزب سیاسی تنزل داد. او بود که لاجوردی را به آن جایگاه رساند. و او بود که در منصب قضایی کار سیاسی می کرد و بالعکس. اگر قرار باشد خشونت ریشه یابی شود، یکی از سرپل های اصلی را باید در رفتار و عملکرد دکتر محمد حسینی بهشتی پیدا کرد.

نه. قصه ترور محمد کچویی با روایت همیشگی حکومتی نقل می شود. اما اسمی از سعادتی آورده نمی شود. محمدرضا سعادتی، عضو رده بالای سازمان که پیش از سی خرداد بازداشت شده بود به اتهام نقشه ترور کچویی و با وجود داشتن حکم زندان (به مانند ۶۷ ای ها) اعدام شد. اتهامی که هیچ وقت (نسبت به سعادتی) اثبات نشد.

ده. تک نویسی و لو دادن دوستان جان آنها را نجات می دهد! این حرفی است که بازجو به دختر مجاهد بازداشتی می زند. حجم سنگین اعدامها و فشارهای دهشتبار آن دوره (که بارها نقل شده) کذب بودن این ادعا را نشان می دهد. حتی بسیاری از تواب‌ها (البته نه همه) با وجود آن همه همکاری اعدام شدند. تک نویسی اتفاقا و حتی بعدها و همین امروز موجب پرونده سازی و بازداشت افراد می شود! عامل نجات دانستن تک نویسی و لو دادن ها تنها از وقاحت حکایت دارد.

یازده. در اوج اعدام‌ها در شش ماهه اول پس از خرداد ۶۰ و حتی تا ماهها پس از آن بسیاری از خانواده های بازداشت شدگان از سرنوشت عزیزانشان بی خبر بودند. در حالی که در این فیلم ادعا می شود که تواب می تواند تقاضای مرخصی بکند. طرفه آنکه تقاضای مرخصی او بررسی شده اما با آن به دلیل حفظ جان او مخالفت شده است! انگار روایان فیلم در خصوص جایی دیگر از تاریخ سخن می گویند.

دوازده. در خصوص نفوذی (عباس)، رحیم صحبت از اثبات می کند. در آن حجم سنگین اعدام‌ها که هر روز تصویر چندین نفر در روزنامه ها چاپ می شد و حکومت به اعدام‌ها افتخار می کرد دیگر معلوم است که حرف از اثبات اتهام چقدر مضحک به نظر می رسد!

سیزده. خطای دیگر تاریخی فیلم مربوط به بحث «عملیات مهندسی» سازمان مجاهدین خلق است. جسدهای سوخته شده مرتبط با عملیات مهندسی در سال ۶۰ به نمایش درمی آید در حالی که اصلا عملیات مهندسی سازمان و آن وضعیت کشتن ها و زدن ها در مرداد ۱۳۶۱ اتفاق افتاد و اصلا در سال ۶۰ مطرح نبود! (۵)

چهارده. حضور لاجوردی در فیلم بسیار کم است. انگار تلاشی هست که او را از آنچه انجام داده مبرا کنند و یا کلا چون از او خاطره تلخی در ذهن هاست، از او تصویر کمتر باشد. تصویر آخر از فرزند رجوی (مصطفی) در آغوش کمال در واقع باید تداعی کننده لاجوردی باشد که نیست. در واقعیت پس از عمیات زعفرانیه خبرنگارها می آیند و لاجوردی در برابرشان و در بالای اجساد کشته شدگان در درگیری نطق می کند نه اینکه با بچه بیاید بیرون و بعد بچه را به بغل دیگران بدهد. (۶)

پانزده. در عملیات زعفرانیه بیست نفر از نیروهای سازمان در آن خانه کشته شده اند. موسی خیابانی، اشرف ربیعی، آذر رضایی همسر موسی خیابانی، محمد مقدم و همسرش مهشید فرزان هسا، عباسعلی جابرزاده و همسرش ثریا سنماری، تهمینه رحیم نژاد و همسرش طه میرصادقی فاطمه نجاریان و همسرش شاهرخ شمیم، ناهید رأفتی و همسرش حسن مهدوی، محمد معینی، کاظم مرتضوی، خسرو رحیمی، مهناز کلانتری، حسن پورقاضی، سعید سعیدپور و حسین بخشافر. (۷)

تحلیل
یک. فیلم تلاش دارد بگوید که خشونت را مجاهدین شروع کردند و بازجویان مهربان! و نیروهای ضربت و عملیات دلسوز! هم مجبور به خشونت شده اند. گرچه در مواردی در خود فیلم، از جمله برخورد کمال مبنی بر اینکه آمده ایم که بزنیم و برخورد تند می کند که در مقابلش اعتراض می شود که نمی شود قصاص قبل از جنایت بکنیم. یا تخمه شکستن کمال بالای سر جنازه پسر فلان ایت الله بعد از زدن خانه و کشتن همه، این نادرستی و روحیه خشن و سرکوب محور نیروهای عملیاتی را نشان می دهد. اما مسئله اینجاست که اتفاقا این نظام حاکم بود که مجاهدین را در دور خشونت انداخت و آنها را به پرتگاه رخ به رخی و برخورد آنتاگونیستی و تضادی آشتی ناپذیر سوق داد. این بحث طرح تاریخی مفصلی می طلبد که حدود دوسال نیم حساس تاریخ ایران، از بهمن ۵۷ تا خرداد ۶۰ را باید در آن مطرح کرد. ولی یادمان باشد که همه حاکمیت روحانی مستقر شده، از مرتضی مطهری تا شخص بنیانگذار نظام و محمد حسینی بهشتی و الباقی بر حذف مجاهدین اتفاق نظر داشتند. در واقع آنقدر زدند و در انتخابات (مجلس اول) آرا را جابجا کردند و مجوز ورود به انتخابات ریاست جمهوری ندادند و گرفتند و کشتند و یک نیروی انقلابی را در قدرت شریک نکردند و اینقدر خشونت و برخورد حذفی و رفتاری مبتنی بر تلاش بر قبضه قدرت نشان دادند که مجاهدین خلق دست به تحلیل شتابزده زدند و با تغییر فاز از بام افتادند. یادمان نرود که مسعود رجوی، رهبر وقت سازمان در آن زمان تنها ۳۳ سال داشت. در واقع ریش و مو سپیدان اینقدر این جوانان را به حاشیه راندند که آنها حس کردند باید برای احقاق حق شان (با تحلیلی نادرست) دست به اسلحه ببرند. اما در فیلم همین هم به جایی آنسوی آبها ارجاع می شود.
صادق زیباکلام در همان زمان اکران این فیلم در ایران با تشبیه سینمای ایران به سینمای عصر حزب کمونیست در شوروی سابق، این فیلم را کاملا حکومتی دانسته بود و می گوید که “مام مثل شمر اعدام کردیم!” (۸)

دو. مسئله نفوذ. فیلم پر از نفوذی است. از مسعود کشمیری تا عباس زریباف تا کلاهی و بقیه. فیلم می گوید که مراقب باشید. همه جا حتی در کنار شما حتی با مذهبی ترین ظواهر فردی هست که ممکن است نفوذی باشد. این حرف می تواند از سویی درست باشد. در سال‌های اخیر به میزانی از میان اعضای نهادهای امنیتی و اطلاعاتی، از وزارت اطلاعات تا سپاه و غیره به اتهام جاسوسی برای سرویس های خارجی بازداشت شده اند. اما مسئله هشدار دادن بینندگان نسبت به اینها نیست. بلکه طرح مسئله نفوذ، فراتر از این‌هاست. یک جمله در مورد مسئله انفجار ساختمان ریاست جمهوری می گوید که احتمالا کار کشمیری تنها نبوده و کسان دیگری هم دست داشته اند. این یک کلید است. تاریخ می گوید که پس از انفجار افرادی چون خسرو تهرانی، بهزاد نبوی، سعید حجاریان، محمد عطریانفر، محسن سازگارا و دیگرانی نیز متهم شدند. خسرو تهرانی، رئیس کشمیری بود و سه ماه بازداشت و بازجویی شد. اما سرانجام پرونده به دستور بنیانگذار نظام بسته شد. اما این پرونده در سال‌هایی که نامبردگان فوق اصلاح طلب شدند و شکاف میان اصول گرایان و اصلاح طلبان عمیقتر شد بارها در رسانه ها مطرح شده است. این تکه های پازل را کنار هم بگذارید. مسئله متهم کردن بزرگان اصلاح طلبان به انفجاری در بیش از سه دهه قبل. طرح مسئله نفوذ به طور مرتب از سوی رهبری نظام. تضاد میان اصلاح طلبان و اعتدالیون با اصول گرایان و هسته سخت نظام بالاخص پسا ۸۸ و پسا برجام. این فیلم برای پذیرش مسئله نفوذ گذشته سازی و ذهنیت سازی میکند.

سه. مسئله توجیه و دلیل تراشی برای کشتار ۶۷. کشتار ۶۷  «هولوکاست ایرانی» نام گرفته است. یکی از اهداف این فیلم می‌تواند جا انداختن این تحلیل باشد که با توجه به سازمانی با این درجه از خشونت، کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ توجیه پذیر است. مراقب این تحلیل باید بود. یک کشتار توجیه شود دست دستگاه سرکوب برای تکرارش باز می شود. کما اینکه یکی از عوامل کشتار اینقدر جسارت میکند که خود را برای ریاست جمهوری نامزد میکند.

تصویر
اسدالله لاجوردی. محور بسیاری از خشونت های زندان در آن دوران است. اما رسما از فیلم غایب است. در یکی از معدود سکانس‌هایی که می آید طرفش می گوید یعنی بدهیم شما بگذاریدشان سینه دیوار که لاجوردی می گوید من قاضی نیستم. در این فیلم می توان گفت که عمدا لاجوردی حضور ندارد. لاجوردی بدنام تر از آن است که بتوان با یک روایت سینمایی تطهیرش کرد. بالاخص که در عصر بنیانگذار نظام هم از جایگاه خود کنار گذاشته شد. البته پس از مرگ بنیانگذار نظام دوباره به میدان فاجعه آفرینی برگشت. چهره نشان داده شده از او مخدوش است و عمدا انگار مخفی شده است.

دکتر محمد حسینی بهشتی. یک نمای بسیار کوتاه از او داریم. توصیه به عدم خشونت می‌کند. در فوق گفته شد که این بهشتی با واقعیتش تا چه میزان متفاوت است. آورنده لاجوردی به این جایگاه، بهشتی است. بهشتی یکی از سرپل های اصلی قدرت طلبی حزب جمهوری و تلاشش برای حذف رئیس جمهور است. همزمان هم جایگاه عالی قضایی دارد و هم جایگاه عالی حزبی سیاسی در حزب سیاسی ای که قدرت را تمام عیار در اختیار دارد و آخرین سنگر یعنی سنگر ریاست جمهوری را نیز با حذف رئیس جمهور اول فتح کرده است. در واقع اگر قرار باشد کسی در باب ریشه خشونت های سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب مورد پرسش قرار بگیرد، یکی از ایشان آقای بهشتی است. نه اینکه توصیه به عدم خشونت کنند!

مسعود کشمیری. از او هیچ‌گاه تصویر تاریخی درستی به دست نیامده است. نه جمهوری اسلامی تصویر بی طرفانه ای از این شخصیت موثر در دوره ای تاریخ معاصر ایران به دست می دهد و نه بعد از خروج او، سازمان مطبوعش یعنی سازمان مجاهدین خلق تصویر درستی از او در برابر دیدگاه افراد قرار داده است. تنها نکته مشترک روایتی است که می گوید هیچ کس فکر نمی کرده کشمیری عامل سازمان مجاهدین خلق ایران باشد.

موسی خیابانی. از زمانی که در فیلم مسئله خروج رجوی و بنی صدر قطعی می شود، فیلم بر روی یافتن محل موسی خیابانی می چرخد. اما فیلم هیچ تصویری از او به دست نمی دهد. تنها تصویر از او زمانی است که کشته شده و چهره اش شناسایی می شود. در واقع انگار قرار نیست که بیننده بفهمد این موسی خیابانی بالاخره کیست که حکومت دنبال اوست.

اشرف ربیعی. در فیلم تنها همسر مسعود رجوی است. اما بنا بر روایت های واقعی تر حضورش در مجموعه متبوعش بسیار فراتر از همسر نفر اول آن مجموعه بوده است. از او هم تنها نامی به دست داده می شود و تمام. بی هیچ توضیحی.

چند نکته تاریخی
اول. یک نکته تاریخی بسیار مهم هم قرارهای تقلبی به قصد گیرانداختن اعضای سازمان است. روشی که بعد از سال‌های ۶۷ و ۶۸ هم ادامه یافت. عده ای آزاد شدگان که قصد وصل شدن داشتند را به دام انداختند. بسیاری زندانی و یا اعدام شدند. اما از برخی از ایشان به مانند سیامک طوبایی، حتی پس از گذشت ۲۸ سال اطلاع دقیقی در دست نیست. سیامک طوبایی و بسیاری چون او جزو مفقودینی است که مسئول گم شدن آنها بر عهده نظام جمهوری اسلامی است و روزی باید پاسخگوی این گم شدگان باشد. (۹)

دوم. در زمان انتخابات یا در برخی دیگر از مقاطع فیلم باز هم ایران ای سرای امید استاد محمدرضا شجریان یا همان تصنیف سپیده پخش می شود. شاعر این تصنیف هوشنگ ابتهاج است و خواننده آن محمدرضا شجریان. تکلیف شجریان امروز مشخص است. او از نظر هسته سخت نظام فتنه گر است و حتی رهبر نظام به بحث های در مورد ربنای او در سخنرانی رسمی اشاره می کند. اما یک قصه هم از ابتهاج و این تصنیف هست. او می گوید: «در زندان جمهوری اسلامی بودم و با یک هم وطن هم بند. ترانه ی «ایران ای سرای امید » از بلندگوی زندان پخش شد. تا که شنیدم زدم زیر گریه! هم بندم گفت : چرا گریه می کنی؟ گفتم: شاعر این ترانه منم.»

نکات درست و حرف حساب
یک حرف حساب در این فیلم نقل شده که عجیب است. پذیرفته می شود که چریک با تروریست فرق دارد. اما جمهوری اسلامی هیچ وقع چریک مسلح را چریک ندید. کما اینکه دستگاه امنیتی رژیم شاه هم ندید. هر دو با عنوان تروریست هر مبارز مسلحی را هدف گرفتند. در باب تفاوت چریک، مبارز مسلح و تروریست باید بیشتر گفت و نوشت تا نسل جوان آنها را با هم اشتباه نگیرد.

دوم. نکته درست دیگر این است که دراین فیلم نشان می دهد همه نقش آفرینان صحنه، از جریان عملیاتی و بازجویی تا مجاهد خلق و طرف دیگر قصه همه فرزندان همین مردم اند. پیش از انقلاب با هم دوست بودند. یکی عاشق دیگری شده است. اما قدرت طلبی ها و شتابزدگی ها و من به جای ما محوری ها در میان الیت آنها را در برابر هم قرار می دهد. و چه تلخ است بازجویی دوستی از دوستی دیگر. دیدن جسد دوست داری توسط دوست داری دیگر.

آنچه نقل شد صرفا مواردی بود که به ذهن نگارنده از جایگاه بیننده ای رسید که قدری تلاش کرده تاریخ معاصر کشورش را بخواند. قطعا مواردی هست که در فیلم بود و باید ذکر می‌شد. اما به ذهن نگارنده نیامد که آنچه گفته شده در حد بضاعت و وسع نگارنده است. اینکه آنچه ذکر شد در جایی خطاست هم قابل تصور است و کسی مصون از خطا نیست. اما هدف از این نگاه و بررسی (از جایگاه یک بیننده علاقمند به تاریخ معاصر کشورش) این است که بدانیم چه فیلمی با چه دیدگاهی و چه محتوایی به خورد هموطنانمان داده می شود. قدری دقیقتر فیلم ها را، بالاخص فیلمهای تاریخی از این دست را ببینیم و درمورد آنها دقیقتر شویم. این فیلم ها علاوه بر مصارف کوتاه مدت، برای گفتمان سازی ساخته می شوند. باید مراقب این نوع گفتمان سازی ها بود.

تا روزی که بتوان تاریخ این سرزمین بلاخیز را بی ترس از شحنه و داروغه و داغ و درفش، روایت کرد و اگر قرار است فیلمی ساخته شود هم تلاش کرد تا روایتی منصفانه از ماجرا ارائه داد. روایتی که به تصویر سازی واقعی ذهنی بیننده از واقعیت روی داده کمک کند نه اینکه تصویری از آن واقعیت ساخته شود که به ابزار دست سیاست بازی های چند روزه ما بدل شود. مراقب ایران باید بود. چه اقلیمش. چه سرزمینش. و چه تاریخش.

ارجاعات:
1- http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8801080177
2- http://www.mashreghnews.ir/news/701174/%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D8%B2%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D8%A7%D9%81-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D9%81%D9%88%D8%B0-%DB%8C%DA%A9-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%81%D9%82-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%D8%A7%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8 – https://www.mojahedin.org/martyrs/20770/%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D8%B2%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D8%A7%D9%81
3- http://www.rahesabz.net/story/54704/ – سخنان تیمسار فلاحی در عصر ۱۵ خرداد در حضور جمعی از نزدیکان از جمله مهندس محمد جعفری، سردبیر روزنامه انقلاب اسلامی: تقابل دو خط ( انتشارات برزاوند، بهمن ماه ۱۳۸۶) ص. ۴۱۶
4- http://www.bbc.com/persian/iran/2011/06/110624_l10_30khordad60_hashemi_rafsanjani.shtml
5- http://www.rajanews.com/news/268481/%C2%AB%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D9%87%D9%86%D8%AF%D8%B3%DB%8C%C2%BB%D8%9B-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B1%DA%A9%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D8%B1%D8%A7-%D8%AC%D8%A7%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%D8%AC%D8%A7-%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%C2%AB%D8%AF%D8%A7%D8%B9%D8%B4%E2%80%8C%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%C2%BB-%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%81%D9%82%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C
6- https://www.youtube.com/watch?v=AMbNpRX9eaE
7- http://www.habilian.ir/fa/%D8%A7%D8%B3%D9%86%D8%A7%D8%AF/%D8%B6%D8%B1%D8%A8%DB%80-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%81%D9%82%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D9%85%D8%AA%D9%84%D8%A7%D8%B4%DB%8C%E2%80%8C%D8%B4%D8%AF%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B1%DA%A9%D8%B2%DB%8C%E2%80%8C%D8%B4%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-19%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%861360.html
8- https://www.youtube.com/watch?v=uRpx7wPfGTg
9- https://www.peace-mark.org/60-6
8

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

6 پاسخ

  1. آن دوران و ماجرای نیمروز را هردو دیده ام جز در بعضی موارد که کمی اغراق شده بود . ظاهر ماجرا همین بود . مجاهدین هیچ اعتقادی به تحمل جمهوری اسلامی نداشت و از همان روز های اول انقلاب به مرور راه خود را جدا و مرزبندیها را مشخص کرد . مسئله نفوذ هم واقعیتی است انکار ناپذیر ، چون نتایج آن که همان موفقیت های مقطعی این گروه در سال های بعد از خرداد ۶۰ است آشکار و روشن است . پس از شروع فاز مسلحانه سازمان و هواداران سازمان همواره قول سه ماهه سقوط نظام را می دادند. ولی از همه مهم تر این است که رهبران این سازمان علیرغم تمامی شکست هایشان هرکز بر خلاف آموزه های بنیانگزاران به انتقاد از خود و جمع بندی نتایج عملکرد هایشان نپرداختند. آنجا که حنیف نژاد می گوید یک ذره حرکت یک خروار جمع بندی . کاری که ایشان را تا جایگاه خائنین به وطن پیش برد امیدوارم عبرتی برای دیگر آزادیخواهان باشند این به دامن بیگانگان گریخته بی وطن .

  2. درمان تمام این گرفتاریها ،آزادی و دمکراسی است .آنوقت مشخص میشود چه کسانی طبل تو خالی هستند و چه کسانی واقعا برنامه ای برای کار کردن و پیشرفت دارد.مجاهدین هم مثل اکثر نیروهای ایران همچون پول خرد هستند که سرو صدا زیاد دارند.تاریخ معاصر ایران بجز مصدق و تا حدودی با زرگان هیچ سیاستمدار با فکری نداشته.

  3. محمد علی شیرازی در ۲۶ سالگی ادعای باب (در و دروازه بودن) امام زمان ع را کرد، آنچه ابتدا بابیه و شورش هایش بود. در ۳۱ سالگی هم با مدیریت امیر کبیر اعدام شد. بعد او نائبش میرزا یحیی بود و رئیس دفترشان میرزا حسینعلی. میرزا حسینعلی، یحیی را کنار زد و خود را پیامبر اعلام کرد و به عراق فرار کرد.
    رهبر بابیه در ۳۱ سالگی اعدام می شود و نمیشود. رجوی ۳۳ ساله را جوان معصومی دانست.
    بسوزد پدر قدرت و جهالت و غرور.
    ناقد هم وانمود می کند بیطرف است، اما ..؟ از ابتدا تا انتها حمایت از یکی از منحط ترین جریانات فکری سیاسی و مزدور و تروریست را بعهده گرفته است. اما ملایم!
    من رفتارهای عضو و هوادار و سمپات ها یشان ر ا در آن ایام می دیدم. دست کمی از چماقداران و حزب اللهی های حکومتی نداشتً. دورانی بود!
    البته کشتار زندانیان سال ۶۷ جنایت است. من فیلم را ندیده ام. اما مطالب این نقد هم دور از واقعیت ماجرا بود. نه کمی، متاسفانه زیاد.

    1. فیلم را نیز دیدم. متعادل بود. از کسانی که چه بسا آن زمانرا درک نکرده اند، همین قدر خوب بود.
      سخنرانی های آتش بپا کن رجوی، که این روزها معلوم نیست کجاست، و آشوب های روزانه سازمانش در مدرسه و دانشگاه و شهرستانها و خیابانها و…در فیلم چندان نیامده بود.
      الان سازمان و کالتی ترحم برانگیز ، بسته و شیفته ی مزدوری شده اند، تا بلکه نفسی بکشند و خودی نشان دهند. تا کینه و انتقام را جاودانه کنند. برای آنکه خیلی دگم اند.
      خداوند ما را از دگماتیسم نجات دهد.
      حق گرا و واقع بین باشیم.

  4. رفتار این گروه بعدازرفتن از ایران اینقدر متناقض و فرقه گرایانه شده که بیشتر از این فیلمها باعث خراب شدن وجهه دوسال اول انقلاب شده. کلا ارمانهای این گروه درهمان زمان حکومت گذشته نیز بسیار دست نیافتنی و غیرقابل باور مینماید. البته تمام این ها هیچ توجیهی برای خشونت به کارگرفته شده علیهشان نیست. اگر همان زمان رژیم سابق اجازه میدادن اینها راحت حرفشان را بزنن پوچی عقایدشان مشخص میشد و جان خیلی از هموطنان حفظ میشد. خیلی دیگر هم مثل الان اسیر و اواره سیاستهای خنده دار رییسش و همسرش نمیشدن

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »