جغرافیای مفهومی کانت چه اهمیتی برای فلسفۀ تحلیلی دارد؟
(معرفی کتاب جغرافیای مفهومی کانت به همراه ترجمۀ بخشی از فصل اول کتاب)
«جغرافیای مفهومی کانت» عنوان کتابی است که این روزها در دست مطالعه دارم. این کتاب تأثیر بهسزایی در شناختم از تأثیر کانت بر فلسفۀ تحلیلی داشته است. نویسندۀ کتاب پروفسور ناتانیل جیسون گلدبرگ استاد فلسفه دانشگاه واشنگتن/لی است. تخصص اصلی او پژوهش دربارۀ زمینههای مشترک معرفتشناسی، فلسفۀ زبان، متافیزیک و اشتراکات اینها با فلسفۀ ذهن و فلسفۀ علم است. همچنین او علاقۀ زیادی به پژوهش دربارۀ کانت و تأثیری که کانت از طریق کتاب نقد عقل محض بر فلاسفۀ تحلیلی بعد از خود گذاشته است، دارد. او در این کتاب با طرح شش دلیل، چرایی اهمیت کانت برای فلسفۀ تحلیلی را به خوبی شرح میدهد. این کتاب در سال ۲۰۱۵ توسط انتشارات آکسفورد منتشر شده است. در ادامه ترجمۀ بخشی از فصل اول کتاب آورده شده است؛ این بخش میتواند علاوه بر آشنا کردن خواننده با اهداف اصلی کتاب، پاسخگوی این پرسش مهم باشد که مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانت چه اهمیتی برای فلسفۀ تحلیلی دارد؟
فیلسوفان در بسیاری از موارد تا حدودی بد به نظر میرسند. نتایج ما، حتی اگر از دلایل معتبری هم بدست آمده باشند، اغلب به دشواری باور میشوند. تلاشهایمان در زمینۀ امور تجربی در طی تاریخ یا باطل شدهاند و یا کاملا خندهدار قلمداد شدهاند. کوششهای پیدرپیمان برای پایان دادن به مسائل فلسفی، نه خود فلسفه، همگی نافرجام ماندهاند. (شاید برای این نکته آخر، حداقل ما که حرفهمان فلسفهورزی است، باید سپاسگزار باشیم.)
اما فیلسوفان در دو چیزِ به خصوص تا حدود زیادی بد به نظر نمیرسند. مورد اول، بکارگیری تاریخ فلسفه برای درک بهتر دیدگاههای فلسفی معاصر است؛ همانطور که ویلفرد سلارز بیان میکند:
تاریخ فلسفه، زبانی بینالمللی است که مفاهمه میان فیلسوفان را، حداقل از نقطهنظرهای متفاوت، ممکن میسازد. فلسفه، بدون در نظرگرفتن تاریخ فلسفه، اگر تهی و یا کور نباشد، حداقل گنگ خواهد بود.
در این کتاب، از تاریخ فلسفه و به ویژه کتاب نقد عقل محض امانوئل کانت (۱۹۹۸/۱۷۸۷) به منظور روشنسازی موضوعاتی در معرفتشناسی تحلیلی، فلسفۀ زبان و متافیزیک بهره خواهم برد. کانت چهرهای بنیادی در چند قرن گذشته در سنت غربی است. او، به ویژه در نقد عقل محض، دیدگاههای پیشگامانش در اوایل دوران مدرن (خردگراها و تجربهگراها) را ترکیب کرد و قسمت عمدۀ دستور کار آیندگان در قرون نوزدهم، بیستم و بیست و یکم (ایدهآلیست، پراگماتیست، نئوکانتی، تحلیلی و قارهای) را تعریف کرد. تا به امرزو، معرفتشناسان، فیلسوفان زبان و متافیزیکدانان مشغولِ موضوعاتی بودهاند که به طور محوناشدنی توسط کانت صورتبندی شدهاند. همچنین حتی زمانی که کانت خود به صورتبندی آنها نپرداخته است، منابع مفهومی او، درست به همان اندازه برای روشنسازی آنها کفایت میکنند. در این زمینه، این عبارت به اُتو لیبمن نسبت داده شده است که : “هر کس میتواند موافق و یا مخالف کانت فلسفهورزی کند، اما هیچکس نمیتواند بدون در نظر گرفتن کانت فلسفهورزی کند.”
بنابراین، اگر بحث خود پیرامون مباحث معاصر را بر مبنای تفسیر و تأویل کانت بنا میکنم به این خاطر است که از یک سو توازنی نزدیک میان مسائلی که کانت با آنها مواجه میشود و گامهایی که برای حل آنها برمیدارد وجود دارد و از سوی دیگر، موقعیت اخیر و مطالبات آن مفید واقع میشود، چرا که از کانت به عنوان واسطهای برای مفاهمه بهره میبرد؛ اگرچه مطمئنا نه به عنوان واسطهای صرف.
در این کتاب پروژۀ مورد نظر من، همانند پروژۀ سلارز نیست؛ به عبارت دیگر، بحث من پیرامون مباحث معاصر بر مبنای تفسیر و تأویل کانت، به ستبری مبنای کانتی سلارز نیست. همچنین، مسائل، موقعیت و مطالباتی که سلارز از آن صحبت میکند، هدف من نیستند. صرف نظر از این نکته، همانند سلارز، از کانت به عنوان واسطهای برای مفاهمه بهره خواهم برد. اگر چه مطمئنا نه به عنوان واسطهای صرف، همانگونه که سلارز نیز مطمئنا از کانت به عنوان واسطهای صرف بهره نمیبرد.
دومین موردی که فیلسوفان در آن تا حدود زیادی بد به نظر نمیرسند مشغولیت در چیزی است که من آن را “جغرافیای مفهومی” مینامم. آنچه من از این اصطلاح مراد میکنم تقریبا همان چیزی است که گیلبرت رایل از اصطلاح “جغرافیای منطقی” مراد میکند. (۲۰۰۰/۱۹۴۹، ص. ۷) رایل چنین توضیح میدهد: “بسیاری از مردم” و من تصریح میکنم که حتی بسیاری از فیلسوفان، “… میدانند که چگونه از طریق تمرین و ممارست درباره مفاهیم عمل کنند، به خصوص در زمینههای آشنا برای آنها…… آنها همانند مردمی هستند که مسیر خود در محلهشان را میدانند، اما،” رایل ادامه میدهد، آنها ” نمیتوانند نقشۀ آن را بکشند و یا بخوانند؛ همچنین آنها به مراتب در کشیدن و یا خواندن نقشه کشور و یا قارهای که محلهشان در آن قرار گرفته ضعیفتر هستند” (صص. ۷-۸). رایل، ما فلاسفه را جغرافیدانان مفهومی میداند، یعنی افرادی که چگونگی ارتباط مفاهیم با یکدیگر و با جهان مفهومی وسیعتر را کندوکاو و برآورد میکنند، و نقشۀ آن را ترسیم میکنند.
هدف من در این کتاب آن است که روشهای سلارز و رایل را یا یکدیگر ادغام کنم تا بتوانم درکی بهتر از بسیاری از مفاهیم و مباحث در معرفتشناسی، فلسفۀ زبان و متافیزیک داشته باشم. با پیروی از رایل، مشغولیت در جغرافیای مفهومی نه تنها مسیر محلۀمان ]به زبان تمثیل[، بلکه مسیر کشور و قارهمان را هم روشن میسازد. همچنین، با پیروی از سلارز، مشغولیت در جغرافیای مفهومی، کانتی خواهد بود؛ یعنی ارتباطات مفهومی مورد نظر با بهکارگیری ایدههایی از کانت کندوکاو و برآور میشوند و نقشۀ آنها ترسیم خواهد شد. در نتیجه، از طریق صحبت کردن به زبان بینالمللی فلسفه و با لهجهای کانتی، مسیر قارۀ مفهومیمان را یاد خواهیم گرفت.
حال بگذارید صریح بگویم. اگرچه ]در این کتاب[ برخی از آموزههای کانت را در نظر میگیرم، اما در حال قلم زدن در پروژۀ تحقیقاتی کانت نیستم. استدلال نمیکنم که همواره ارتباطات تاریخی روشنی میان ادعاهای کانت و آنچه من تحت عنوان ادعاهای مختلف “کانتی” میشناسم، وجود دارند، اگرچه در مواردی که چنین ارتباطاتی وجود دارند، آنها را ذکر خواهم کرد. تلاش نمیکنم که صدق ادعاهای خاصی را نشان دهم، اگرچه از ادعاهایی که از کانت وام گرفته شدهاند دفاع میکنم و هنگامی که شواهدی وجود دارد که ارجحیت یک دیدگاه کانتی نسبت به یک دیدگاه غیرکانتی را نشان میدهد، از بیان آن دریغ نمیورزم. در عوض، درکتاب جغرافیای مفهومی کانت، غرق در جغرافیای مفهومی کانتی هستم: کندوکاو ارتباطات مفهومی در میان مباحث بسیار از طریق توسل به ابزارهای کانتی.
مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی به شش دلیل برای فلسفۀ تحلیلی از اهمیت بهسزایی برخوردار است. اول و بیش از همه، به دلیل ترسیم
نقشه، به شیوهای اطلاعدهنده و اغلب غیرمنتظره، از موضوعاتی که خود از اهمیت بسیاری برای فیلسوفان تحلیلی برخوردارند. این موضوعات عبارتند از ماهیت مفاهیمی چون ذهنی، عینی و تجربی؛ قلمروهای بالقوۀ ذهنی؛ آنچه دربارۀ واقعیت مستقل از ذهن میتوان (و یا نمیتوان) گفت؛ مفاهیم تجربی و محتوای آنها؛ کلمات تجربی و معنای آنها، ویژگیهای تجربی و ماهیت آنها؛ تحلیلیبودن، ترکیبیبودن، پیشینی بودن، پسینی بودن؛ اصول قوامبخش، اصول اکتسابی و ادعاهای تجربی؛ معنا، عدم تعیّن معنا، نسبیگرایی معنا، سنجشناپذیری معنا و نسبیگرایی ارزش صدق؛ امکان منطقی در برابر جهانهای تجربی ذهنی؛ و ماهیت صدق تجربی.
دوم، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی به خودی خود قلمرو کانتی را زمینهیابی و برآورد میکند، یعنی کلیت دیدگاههای فلسفی در فضای مفهومی، در معنای در ادامه توضیح داده شده، “کانتی” هستند. از آنجا که چنین قلمروی برجسته و گسترده است، ما فیلسوفان تحلیلی از آن به خاطر مخاطراتی که برای ما دارد، غفلت میورزیم.
سوم، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی میزان اختلاف و عدم شباهت انضباطی را کاهش میدهد. اگرچه کاربرد دیدگاههای کانت ممکن است در مورد نسخههای تحلیلیِ آنچه خود کانت فلسفۀ “عملی” میداند (اخلاق، فلسفه سیاسی و گرایشهای مرتبط) غافلگیر کننده نباشد، اما کاربردشان در مورد نسخههای مرتبط به همِ فلسفۀ “نظری” (معرفتشناسی، متافیزیک و گرایشهای مرتبط) شگفتانگیز به نظر میرسد. فلسفۀ نظری، قلمروِ نقد عقل محض است و دغدغه من به ویژه معرفتشناسی، فلسفۀ زبان و متافیزیک است (و نیز حوزههای مشترک با فلسفۀ ذهن و علم). اخلاق کانتی، گرایشی شناختهشده در فلسفۀ تحلیلی است، این در حالی است که چنین شناختی در مورد معرفشناسی کانتی، فلسفۀ زبان کانتی و متافیزیک کانتی وجود ندارد. در جغرافیای مفهومی کانت ملاحظه خواهم کرد که این گرایشها چگونه هستند.
چهارم، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی آشکار میسازد که نمونههای ضمنیِای از معرفتشناسی، فلسفۀ زبان و متافیزیک کانتی از پیش در فلسفۀ تحلیلی وجود دارند. همچنین، این نمونهها میزان برجستگی و گستردگی قلمرو کانتی را روشن میسازند. به خصوص، در حالی که دیدگاههای مختلف بسیاری را از نظر خواهم گذراند، به بررسی دیدگاههای فیلیپ پِتیت، تاماس کوهن، دونالد دیویدسون، رودولف کارنپ، ویلارد وَن اورمان کوآین، و مایکل فریدمن خواهم پرداخت. هرچند چنین بررسیای در جایگاه خود از اهمیت برخوردار است، اما به ملاحظۀ این دیدگاهها خواهم پرداخت چرا که این کار بهترین راهی است که برای کندوکاو خودِ قلمرو کانتی میدانم.
پنجم، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی، دورنماهای جدیدی را درون مرزهای کانتگرایی آشکار میکند، دورنماهایی که تا به امروز کشفنشده باقی ماندهاند. به ویژه، من شرحی کانتی از معنا و اندیشههای کانت در باب صدق را خواهم یافت. از آنجا که معنا و صدق موضوعاتی محوری در فلسفۀ تحلیلی و خودِ فلسفه هستند، چنین چیزی از اهمیت ویژهای برخوردار است.
ششم، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی، عموما مشغولیت در جغرافیای مفهومی فلسفی است. بررسی قلمرو کانتی، منجر به بررسی قلمروِ دیدگاههای دیگری میشود که درون مرزهای قلمروِ کانتی از آن تأثیر گرفتهاند. همانطور که اینجا و در فصلهای بعدی توضیح خواهم داد، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی، صورتهای گوناگونی از رئالیسم، ایدئالیسم، پراگماتیسم و دیدگاههای ترکیبی را توضیح میدهد. اگر کانتگرایی به عنوان رویکردی متمایز در نظر گرفته شود، در نتیجه رویکردهای دیگر به نحو بهتری ترمیم خواهند شد. بنابراین، مشغولیت در جغرافیای مفهومی کانتی، آشکارا درک بهتری از فلسفه را نمایان میسازد.