مسیحیان دست‌ راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۲)

محمد برقعی

برای درک برنامه ها و سیاست دولت ترامپ لازم است شناختی از مسیحیان دست راستی داشت و برای شناخت آنان باید اوانجلیکن‌ها، که بخش اصلی آنان هستند، شناخته شوند. از این رو، در این بخش به اختصار  تاریخچه اوانجلیکن‌ها  را در آمریکا مرور می‌کنیم و چون هدف فقط شناخت اثرات آنان بر این دولت است، از بسیاری از موارد غیرلازم در می‌گذریم و علاقمندان را به منابع وسیع‌تر ارجاع می‌دهیم. (۱)

تاریخچه

این فرقه، نخست در انگلستان در اواخر قرن شانزدهم با الهام از سه گروه پراسپتارین‌ها پرسبیترین، پیورتنیست‌ها یا پاک‌دینان پوریتنیسم، و پیتیست‌ها شکل گرفت .گروه اول شعبه اصلی پروتستان‌ها در انگلیس را شکل می‌دادند. گروه دوم مومنان بسیار معتقدی بودند که به فهم فرد از کتاب مقدس تا روایت کلیسا ازآن تکیه می‌کردند. دسته سوم ایمان را امری قلبی، حاصل از اشراق و اتصال مستقیم به منبع قدسی می‌دانستند که بیشتر همانند عرفای ما بودند.

ترامپ چگونه به قدرت رسید؟

در قرن هیجده اینان به ماساچوست آمدند، لذا آن بخش از آمریکا را انگلستان نو یا نیوانگلند می‌خوانند. اینان پاک‌دینانی بودند که کالوینیست بودند. علاوه بر آنان مهاجرین اصلی به نیویورک نیز کالونیست‌های هلندی بودند. می‌دانیم همان‌گونه که ما کس وبر در کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری » شرح داده، کالوینیست‌ها پایه‌گذاران سرمایه‌داری‌اند.

اعتقادات این دسته از مسیحیان که با عنوان کلی اوانجلیکن یا اهل بشارت یا تبشیری خوانده می‌شوند بر چهار اصل استوار است:

۱- مشرف شدن به دین، به این معنی که هر فرد پس از بلوغ باید خودش آگاهانه مسیحی شود و از نو به دین مسیح در آید لذا به آنان گویند «از نوزاده شده » ۲- کتاب مقدس شامل تورات و انجیل را کتاب خدا بداند و به تمامی آن باور داشته باشد ۳- باور داشته باشد که مسیح با مصلوب شدن گناه اولیه بشررا پاک کرد. آدم مرتکب گناه تمرد شد، که سبب خشم خداوند شد واو را از بهشت بیرون راند. لذا تنها راه نجات اولاد  گناهکار او ایمان به مسیح است ۴- هر مومن باید با همه نیرو به تبلیغ این نظر و آگاه کردن مردم بپردازد. به‌ همین سبب آنان بر آن بودند که خداوند آنان را به آمریکا فرستاد تا سلطنت او را در این‌جا بر قرار کنند. به باورشان آمریکا سرزمین خدا است و آمریکایی‌ها مردمی استثنایی هستند که خداوند برای برقراری حکومتش به آنان ماموریت داده است. اینان حتی بر آن بودند که خداوند برای آن‌که به اینان یاری کند تا ملکوت او را در این سرزمین برقرار کند، امراضی میان سرخ‌پوستان فرستاد تا نسل آنان را براندازد.

بر اثر باور به همین رسالت است که بارها موج بیداری در این دیاربر پا شد، تا جامعه اصلاح شود و از خواب غفلت بیدار شود و به راه راستین مسیحیت باز گردد.

اولین موج بیداری: تفاوت پروتستانیسم آمریکایی با اروپایی

موج اول بیداری بزرگ در فاصله ۱۷۳۰ تا ۱۷۴۰ بود. عصیانی بود علیه کلیساهای پروتستان. پروتستانیسم از عصیانی آغاز شد که امثال لوتر علیه کلیسای کاتولیک کردند. آنان کشیشان را به عنوان رابطه خدا و بنده قبول نداشتند و بر آن بودند که برای رابطه با خدا به واسطه نیاز نیست. اما موفقیت آنان به مقدار زیادی مدیون حمایت حاکمان محلی و سرمایه‌داران بزرگ بود . حمایتی که آنان را قادر کرد در مقابل حملات کلیسای نیرومند روم چندین دهه پایداری کنند، تا آن‌که در صلح وستفالی، پس از سی سال جنگ، در سال ۱۶۴۸ اروپا میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها تقسیم شد؛ تقسیمی که هنوز هم پا برجا است.

از سویی مردمی که قرن‌ها به انجام شعائر مذهبی در کلیساها عادت کرده بودند، در جدایی از کلیسای کاتولیک، کلیساهای پروتستان با سازمان‌بندی‌های خود را شکل دادند. به ویژه که حکومت‌های حامی آنان مشوق ایجاد کلیسای محلی خود بودند  تا یک‌دهم  آن‌چه  از مومنان جمع‌آوری می‌شود، به‌جای آن‌که به روم فرستاده شود به حکومت‌های محل داده شود‌.

اما آمریکا جامعه‌ای نوپا با مهاجرینی بود که از نقاط مختلف اروپا با تعلقات مذهبی متفاوت آمده بودند. ضمن آن که بخش وسیعی از آنان زخم‌های عمیقی از فشارهای مذهب غالب در کشورشان بر دل داشتند و علاقه‌ای به هیچ نظام کلیسایی حاکم نداشتند. این جماعت پراکنده در شهرها  و روستاهای  نوپا به آسانی می‌پذیرفتند دین یک رابطه مستقیم و قلبی و شخصی با خدا است. لزومی به رفتن مرتب به کلیسا و نام‌نویسی در آنجا نیست . کافی است فردی از خانواده بتواند کتاب مقدس را بخواند و همه خانواده در فهمیدن آن همدیگر را یاری کنند. به‌ویژه که ایمان بیشتر یک امر قلبی است تا شعائر و مناسک، که نیاز به معلم و رهبر داشته باشد. از این روی زنان بیشترین کسانی بودند که خواندن را فرا گرفتند و هم اینان مومن‌ترین عضو و ضامن تربیت دینی دیگر اعضاء خانواده شدند. بر اثر همین سواد آموزی بود که دیری نگذشت که شاعران و نویسندگان زن ظاهر شدند.

از ۱۷۴۴ موج اوانجلیکن به جنوب کشیده شد، از ویرجینیا و مریلند و کارولینای شمالی و جنوبی و جورجیا شروع و به سرعت در تمام ایالات جنوبی پذیرفته شد . کوتاه آن‌که اولین رستاخیز یورش علیه کلیساهای جا افتاده پروتستان و شخصی‌کردن و فردی‌کردن بیشتر فهم دین بود. موجی که حرکت اوانجلیکن را در این کشور چنان گستراند که علاوه بر کلیساهای اوانجلیکن تا فرارسیدن انقلاب آمریکا کمتر کلیسای پروتستانی بود که تحت تاثیر اوانجلیکن‌ها نباشد. این گرایش به فردیت در دین چنان مورد توجه قرار گرفت که حتی بسیاری از کاتولیک‌ها هم به نوعی اوانجلیکن شدند.

دومین موج بیداری: مردمی و عوامانه شدن دین

دومین موج بیداری از سال ۱۸۵۰ از روستاها و شهرهای کوچک آغاز شد و تا کانادا گسترش یافت. هدف اصلی آن اصلاح اخلاقی جامعه بود. «بار» ها که مراکزی برای فحشا و بدمستی بودند، هدف این اصلاح شدند و بسیاری را بستند. همان‌گونه که گفته شد مردم کمتر به کلیسا می‌رفتند و بیشتر در مزارع و خانه‌های خود کتاب مقدس را می خواندند. بسیاری از آنان در سرزمین‌های تازه تسخیر شده در مزارع و روستاها و شهرهای نو پا ساکن بودند. بدین‌سان‌ هر مدتی یک خطیب یا موعظه‌گر به منطقه‌ای می‌رفت و چادری برپا می‌کرد و مردم از اطرف برای شنیدن سخنان او می‌آمدند. او هیچ عنوان و سمت کلیسایی، مثل کشیش و پدر مقدس نداشت.  این جمع را«پیک نیک مذهبی» می‌گفتم.

این آزادی مذهبی ضمن آنکه فردیت و استقلال و ایمان قلبی را رشد می‌داد و مردم بیشتری را به مذهب علاقمند می‌کرد، مشکلاتی را ایجاد می‌کرد که جامعه امروز آمریکا هم چنان در گیر آن است. هر خطیب توانایی  می‌توانست جمعی را به یک گردهمآیی فرا خواند و در آن هرچه می‌خواهد بگوید. پاره‌ای از اینان درس هم نخوانده بودند، اما منبری‌های توانایی بودند و رگ خواب مخاطبان‌شان را می‌شناختند. بسیاری از این پیک‌نیک‌های مذهبی محلی برای تفریح بود. در طی مراسم افرادی به عالم بالا وصل می‌شدند و از خود بی خود می‌شدند و مردم بر سر شوق‌آمده  هم در آن جمع می‌زدند و می‌خواندند.

ثروت عظیم در این سرزمین غنی و دست نخورده از اوایل قرن هیجده ثروتمندان خود ساخته بسیاری را به وجود آورد. انسان‌های بااستعداد و پرتلاش که به ثروت‌های افسانه‌ای در مدت کوتاهی دست یافتند. اینان عموما کم سواد بودند و بسیاری از آن‌ها سخت مذهبی. لذا افرادی از آنان چون لیمن استوارت تا چندین میلیون دلار برای تبلیغات مذهبی خرج می‌کردند. از آن سوی مبلغین یا منبری‌های توانایی پیدا می‌شدند که از یک گردهم‌آیی کوچک در خانه یا انباری آغاز کرده و دیری نمی‌گذشت که صدها و هزاران مرید پیدا می کردند. اینان نیز با آن که کم‌سواد بودند و خود‌آموخته فاما مثل مودی دویقت. مودی مدیران و رهبران لایقی بودند. مهاجران پراکنده در روستاها و شهرهای کوچک و یا اسکان یافته در سرزمین‌های جدید و یا اسیر چرخ‌های صنعت رو به رشد مذهبی ساده و شخصی، بدون برخوردهای فلسفی و دین‌شناسانه را دوست داشتند . تلفیق این سه عامل، نیروی بزرگی را ایجاد می‌کرد که در مسایل اجتماعی و سیاسی نقش موثری داشت. این موج چنان گسترده شد که تا کانادا رفت. این روند همچنان ادامه دارد و در این چهل ساله‌ی اخیر در معادلات سیاسی نیرویی مطرح شده‌اند.

به هر حال این کم‌سوادی و عوام‌پسندی، مشخصه دین‌داران بسیاری شد  و همین ویژگی، در رشد مسیحیان دست‌راستی  و قدرت‌یابی ریگان، تی پارتی و ترامپ و جهت‌دادن به سیاست‌های حزب جمهوری‌خواه، نقش اساسی داشت.

برده‌داری و تحول هویتی اوانجلیکن های شمل و جنوب

برده‌داری که منجر به جنگ داخلی امریکا شد، هویت مسیحاون شمال و جنوب را از هم متمایز کرد. شمال که شامل ۱۳ ایالات شمالی و همه غرب و غرب میانه می‌شد به سرعت صنعتی می‌شد. این امر سبب می شد که مهاجران بسیاری از اروپا و نقاط دیگر به آن‌جا هجرت کنند، شهرها رشد کنند و ثروتمندان فراوانی پدید آیند. به همین دلیل سطح آگاهی مردم این منطقه، از جنوب کشاورزی  بالاتر بود. هم‌چنین وجود دانشگاه‌های بسیار سبب شده بود که علوم مدرن هم در آنجا گسترش بیشتری بیابند. هم‌پای آن تجدید نظر در کتاب مقدس نیز متداول شده بود. به ویژه از سوی مهاجرین آلمانی، که از یک قرن قبل ناهم‌خوانی مطالب کتاب مقدس با دست‌آوردهای علمی و نقشه‌های جغرافیایی را مورد بحث قرار داده بودند. و بالاخره اینان مسئله تقدس ثروت و تحقیر فقرا را، که کالوینیست‌ها به آن باور داشتند، زیر سوال برده و اقدام به کمک به فقرا و مبارزه برای حقوق کارگران می‌کردند که همه تحت عنوان « Social Gospel » خوانده می‌شود. در اثر همه این عوامل ، اوانجلیکن‌های شمال عموما مخالف برده‌داری بوده و برای آزادی آنان تلاش می‌کردند.

اما در جنوب، شرایط دیگر بود. تولید اصلی کشاورزی بود، که جاذبه ای برای مهاجرین نداشت. اکثر مردم جنوب، انگلیسی‌ها و اسکاتلندی‌ها بودند. شهرهای بزرگ نداشت . جامعه‌ای فقیرتر از شمال و بسیار بسته‌تر و در نتیجه محافظه‌کارتر بود. لذا مسئله برده‌داری مشکلی بزرگ برای مومنین شد. متن تورات آن‌را تایید نمی‌کرد و آنانی که با تفاسیری از کتاب مقدس سعی می‌کردند برده‌داری را توجیه کنند، چندان اقناع کننده نبودند. اما واقعیت آن بود که برده‌داری ستون اصلی تولید بود، مخالفت رهبران مذهبی مترقی با آن شکست خورد. لذا اینان چاره دیگری یافتند و بر آن شدند که دین وظیفه‌اش نجات افراد و اصلاح شخصیت معنوی آنان است. مسایل اجتماعی کار قانون و دولت است و از محدوده تعلیمات و وظایف دین بیرون است. به این شیوه توانستند همه گروه‌ها را فقیر و غنی، برده و آزاد را به مذهب وصل کنند و کلیسا محور و مرکز جامعه شود. اما در دو قطب این طیف دو گروه حضور داشتند: یکی سفید پوستانی که با مراجعه به کتاب مقدس برده‌داری را درست می‌دانستند. از جمله دلایل آنان مراجعه به داستان نوح بود که پسر خطاکارش را نفرین کرد که برده شود. کوکلاس کلان‌ها از این دسته‌اند. سوی دیگر سیاهان بودند که می‌گفتند اگر ما در چشم قانون و سنت، انسان‌های پست‌تریم،  اما مطابق کتاب مقدیس ما و سفیدپوستان در برابر خداوند برابریم. اینان عموما پیرو کلیسای باپتیست بودند. مارتین لوتر کینگ از آن سنت است . اما عموم مردم جنوب در این میانه ، هم خواستار استفاده از بردگان و هم پای‌بند اخلاق وانسانیت و رئوفت دینی بودند؛ آن‌چه که در کلبه عموتام، کشتن مرغ مقلد، برباد رفته و آثار مارک تواین نمونه هایش را دیده می شود.

سومین موج بیداری : ستیز سنت و مدرنیته

این موج، از اواخر قرن نوزدهم شروع شد و هدف آن مبارزه با سکولاریزمی بود که آمریکا را از آموزش‌های سنتی دینی دور می‌کرد. همان ستیزی که در بیشتر جهان رو به رشد اتفاق می‌افتد. علم جدید با بسیاری از تعلیمات اصلی دین در تضاد بود و بسیاری از ادعاهای کتاب مقدس را رد می کرد، که مهمترین آن نظریه تکامل داروین بود. رویارویی با این پدیده مسیحیان را  دو دسته کرد : لیبرال‌ها و فوندامالیست‌ها. اولی به دنبال آشتی دین و علم بودند و دومی در دفاع از دین به مواجهه و حتی انکار علم جدید می‌رفتند. اوج این تضاد محاکمه یک دبیر زیست‌شناسی در ایالت تنسی در سال ۱۹۲۵ بود. آنچه او تعلیم می‌داد در تضاد با مسئله خلقت به روایت شناخته شده تورات بود، که برطبق آن خداوند آدم وحوا را خلق کرد و همه‌ی انسان‌ها از نسل آن دو هستند. این خلقت، مطابق گاه‌شماری تورات در کمتر از هفت هزار سال پیش اتفاق افتاده است. در این مورد درستی این باور، که با همه دست‌آوردهای علمی در تضاد کامل بود، چنین استدلال می‌کردند. اگر قبول داریم که خداوند جهان را خلق کرده و تورات گفته‌ی او است، پس به حکم عقل و منطق باید گفته‌ی خالق را باور کرد، نه ادعای چند بشر جایزالخطا را.

در این دادگاه که به عنوان «دادگاه میمون» شناخته شده است، وکیل مدافع آن معلم که از سوی مذهبیون لیبرال تعیین شده بود، توانست از محکومیت او به عنوان کفرگویی و مخالفت با مذهب جلوگیری کند. وی از دادستان پرسید: می‌دانیم که مطابق کتاب مقدس خورشید در روز سوم خلق شده، پس روزهای پیش از آن شب وروزی نداشته و می‌توانسته ۲۵ ساعت یا ۲۵ سال و حتی ۲۵ میلیون سال و… باشد. پس این‌که ادعای علم که جهان میلیون‌ها سال پیش پدید آمده با نظر مذهبیون که معتقدند جهان ده هزار سال پیش خلق شده در تضاد نیست.

بهه‌هر صورت این پیکار سنت دینی با مدرنیته مبتنی بر علم سکولار هم چنان تا به امروز ادامه دارد و در سیاست آمریکا نقش مهمی را دارد. و این گروه مسیحیان هم‌چنان سکولاریزم و لیبرالیزم را دشمن خطرناک دین خود می‌دانند و برای جلوگیری از این آموزش‌های خطرناک و ویرانگر و مخالف دین، ترجیح می‌دهند که به‌جای آن‌که فرزندانشان را به مدرسه بفرستند، در خانه درس بدهند و یا به مدارسی بفرستند که مطابق اعتقادات دینی درس می‌دهند. از جمله این افراد، خانم دی وس، وزیر فرهنگ دولت ترامپ است.

جنگ جهانی اول

همان‌طور که اشاره شد اقتصاد آمریکا از اوایل قرن نوزده به سرعت شکوفا شد و در حالی قدم به قرن بیستم گذاشت که از کشورهای صنعتی موفق جهان بود. تا آن زمان تنها ۲۰۰۰۰۰ مایل راه آهن کشیده شده بود، که بیشتر از مجموعه راه‌آهن انگلستان و آلمان بود. رشد اقتصادی، نگاه آمریکایی‌ها را به جهان بسیار خوش‌بینانه ای کرده بود. مذهبیون لیبرال آمدن دوباره مسیح و برقراری حکومت خداوندی را البته در آمریکا- نزدیک می‌دیدند. به ویژه که تئودور روزولت، ویلیام هاوارد تافت و وودروو یلسون برنامه‌های وسیعی را در زمینه خدمات اجتماعی و کمک به اقشار فقیر جامعه ارائه کرده بودند.

اثرات جنگ جهانی اول بار دیگر نشان داد که چگونه یک واقعه در میان دو بخش از جامعه، با دو پیش‌زمینه ذهنی متفاوت دو عکس‌العمل متفاوت ایجاد می‌کند. لیبرال‌ها با آن‌که از وسعت خونریزی‌ها سخت نگران شده بودند  و در باورشان به منطقی و عقلانی بودن بشر سخت ضربه زده شده بود، و خوش‌بینی‌شان را به نزدیکی آمدن مسیح از دست داده بودند، اما بر آن شدند که وظیفه آنان تلاش و مبارزه برای اصلاح جهان، و هدایت بشریت غافل شده از خدا، به راه است است تا به کمک تعالیم مسیح نگذارند مادی‌گری و خودپرستی جهان مدرن رو به پیشرفت را آلوده کند . از این رهگذر بازنگری در آموزه‌های دینی را هرچه لازم‌تر دیدند؛ بازنگری‌ای که از دین خرافه‌زدایی کرده  و آن‌را با مدرنیته هم‌خوان کند.

اما محافظه‌کاران که چندین دهه بود که علم و سکولاریزم را خطری برای اعتقادات خود می‌دیدند، به نتیجه‌ای کاملا عکس آن رسیدند. آنان نتیجه گرفتند که بلایی که بر سر غرب آمده حاصل غفلت از باورهای دینی و خدا و گرایش به انسان‌مداری است. آنان به‌جای گوش دادن به سخن خداوند و اطاعت هرچه بیشتر از دستورات مسیح،  از عقل و منطق بشری پیروی کرده اند و انسان‌مداری را جایگزین خدامداری کرده‌اند. راه نجات، پذیرش بی‌چون وچرای کتاب مقدس است  و هر گونه نقد در مورد مطالب علمی و حتی تاریخی و جغرافیایی تورات را رد می‌کردند. آنان بر آن شدند که آمریکای مسسیحی از جهان فاسد شده و بی توجه به تعالیم مسیح باید فاصله بگیرد و به دنبال آن باشد که آمریکایی هرچه نیرومندتر بسازد. به عبارتی در جنوب ناسیونالیسم و نظامی گری و فاصله‌گرفتن از روابط بین المللی رونق گرفت؛ همان پدیده‌ای که در انتخابات ترامپ شاهدش بودیم.

———————————————————————————————–

۱- علاقمندان برای مطالعه بیشتر به منابع زیر می‌توانند مراجعه کنند به‌ویژه به کتاب خانم فیتز جرالد که از آن بهره بسیار گرفتم

۱- Fitzgerald, Frances , The Evangelicals : The Struggle To Shape America,Simon & Shuster,2017
۲- Ahlstrom, Sydney E. A religious History of American People,2 Vols. Garden City, N.Y.Doubleday,1975
۳- ۴- Dochuk,Darren. From Bible Belt to Sunbelt: Plain Folks Religion, Grassroots Politics, and the Rise of Evangelical Conservatism. New York: W.W. Norton 2010

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

  1. در بررسی و تحلیل فرقه های مذهبی که از بدنه بزرگتر سنت قدیمی و جاافتاده همان مذهب جدا می شوند باید توجه داشت که شعارها و عناوین تبلیغاتی این فرقه ها روشن بینی را از ما نگیرد .نقش سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی آنها در صحنه تحولات تاریخی و دراز مدت است که باید محور های اصلی نتیجه گیری ها و قضاوتهاقرار داده شوند .به عنوان مثال آقای برقعی احتمالا” در کتابهای تاریخ آمریکا از جمله دیده اند که گروه های خاصی از همین مهاجرین پتوهای خوشرنگ آلوده به امراض کشنده و واگیر داری مثل وبا و طاعون به سرخپوستان هدیه می دادند وبودند شارلاتانهای مذهبی که این جنایت رامتعاقبا” با تقدیر الهی توجیه کنند !
    در ریشه یابی پدیده ترامپ بجا بود که ایشان اندکی هم از نحوه برخورد و موضع او در قبال روسیه و چین هم می نوشت . چون به نظر می رسد مسئله اصلی و در واقع عمده ترین ملاحظه استراتژیک رابطه این سه قدرت است. ظاهرا” آقای برقعی برخی اطلاعات کم و بیش ژورنالیستی را برای تحلیل امور خیلی مهم کافی می دانند .در مقاله پیشترشان در باره میزان نفوذ لابی اسرائیل در سیاست آمریکا از جمله به طور گذرا و برای تایید تز خود مبنی بر عدم تعیین کننده ای آن نفوذ نوشته بودن که یهودیها فقط یک رئیس جمهور در آمریکا داشته اند و او هم جان کندی بود! در حالیکه همه می دانند جان کندی تنها رئیس جمهور کاتولیک آمریکا بوده است . به علاوه تئودور روزولت و فرانکلین روزولت که نسبت فامیلی هم داشته اند هر دو یهودی بودند.اگر چه آنها هر دو اعتقادات سکولار داشتند.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان قدیمی که سابقه جنگ و خدمت در رده بالای سپاه را

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده مردم از انقلابی که

ادامه »

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که جهان در آن قرار دارد.

ادامه »