بر متفکرینی که خارج از حلقه و تبار فیلسوفان اروپایی کار میکنند چه پیش میآید؟
توضیح مترجم:
متن زیر ترجمهایست از مقاله پروفسور حمید دباشی که در سال ۲۰۱۳ در الجزیره و به بهانه چاپ مقالهای از سانتیاگو زابالا که در ستایش ژیژک در الجزیره (در دسامبر ۲۰۱۲) چاپ شده، منتشر شده است. مقاله خلاصهایست از مطالعات و تلاشهای اندیشهورزان پسااستعماری در مورد روابط قدرت و سلطه در عرصه سیاست، معرفت و آگاهی است. این مقاله از جهت بسیاری اهمیّت خاص دارد اما از این جهت خاص مهم تر است که به بحث و مجادلات غیر مستقیم قلمی بین ژیژک و بعضی از طرفداران او از طرفی و جناب دباشی و والتر میگنلو، از اندیشمندان جدی و به نام حوزهٔ مطالعات پسااستعماری انجامیده است که سر انجام هم در کتاب مفصلی با عنوانی مشابه همین مقاله با مقدمهی طولانی والتر میگنلو در سال ۲۰۱۵ توسط انتشارات Zed در لندن چاپ شده است (آدرس الکترونیک آن را در انتهای همین مقاله آمده است). این ترجمه با اجازهٔ پروفسور دباشی انجام شده و مترجم امیدوار است به زودی ترجمه مقاله والتر میگنلو را هم به پایان برساند. همینجا اضافه کنم که هر گونه ضعف و کمبودی در متن متوجّه مترجم است که حساسیت فراوانی داشت که به متن وفادار بماند. البته همهٔ هدف من این است که حد اقل پیام اصلی این متن به خواننده منتقل شود که اگر چنین شود مترجم بسیار شادمان خواهد بود. عبارات داخل قلاب [ ] از مترجم است .
***
در یک قطعه کوچک دوست داشتنی در ستایش فیلسوف ممتاز اروپایی، اسلاوی ژیژک که در الجزیره چاپ شده است میخوانیم: «امروزه فیلسوفان فعال و مهمی وجود دارند؛ جودیت باتلر در آمریکا، سیمون کریتچلی در انگلستان، ویکتوریا کمپس در اسپانیا، ژان لوک نانسی در فرانسه، چنتال موف در بلژیک، گیانی واتیمو در ایتالیا، پتر سلترجیک در آلمان و در اسلونیا، اسلوج ژیژک. لازم به گفتن نیست که فیلسوفانی هم هستند که در برزیل، چین و استرالیا کار میکنند».
آنچه که بلافاصله با خواندن بندهای آغازین این مقاله به ذهن خواننده میآید کاراکتر و وضع بدون تردید اروپایی ست که نویسنده آنرا «فلسفه روز» و مدرن میخواند و بنابراین، ادعای غریبی را مطرح میکند که گویا فلسفه مایملک اختصاصی اروپاست.
حتا جودیث باتلر که در متن به عنوان یک فیلسوف آمریکایی معرفی شده، در واقع از نظر تبار فلسفی و فکری چیزی بین فوکو و دریداست، که فهم رایج از جنسیت و گرایش جنسی را هدف قرار میدهد.
مطمئناً، چین و برزیل (و استرالیا، که در واقع امتداد اروپاست) به عنوان جوامعی که فیلسوفان دیگری در آنها کار میکنند در متن اسم برده شدهاند اما به روشنی هیچ فیلسوف خاصی از این جوامع سزاوار نام بردن نیست و در کنار نامهای فیلسوفان مطرح اروپایی نمینشیند.
البته تردید و سؤالی نیست در مورد «جهانی» بودن دیدگاههای فلسفی که همهٔ این فیلسوفان مطرح اروپایی (و در امتداد آن آمریکایی) در آن شریکاند و مردمی که از عمیقترین نقاط آفریقا و دورترین روستاهای هند، چین، آمریکای لاتین، و دنیای عرب و مسلمان (در واقع عمیق و دور از اروپای خیالی) در واقع میتوانند یاد بگیرند و زندگیشان را بهتر بفهمند.
لازم به گفتن نیست که بدون این «اعتماد به نفس» و «خود آگاهی» این فیلسوفها و سنت فلسفی که نمایندگی میکنند، به سختی خواهند توانست ادعای «جهانی» و همه شمول شناختی داشته باشند، و یا بتوانند حتا یک جمله بر رو کاغذ بیاورند.
اندیشیدن بیرون از اروپا
در واقع نه تنها فلسوفان مطرح و مهمی در اروپا وجود دارند، بلکه فلسفهای که به آن اشتغال دارند به درجاتی از جهانشمولی خودآگاهانهای بهره میبرد که بدون آن هیچ اندیشهای نمیتواند ادعای جهانشمولی داشته باشد. پرسش در واقع چیز دیگریست؛ درباره متفکّرین دیگری که خارج از تبار فلسفهٔ اروپایی میاندیشند چه؟ چه آنها که درون و با یکی از زبانهای اروپایی که از طریق استعمار به ارث بردهاند میاندیشند یا آنها که به زبان مادری خود کار فکری میکنند – در آسیا، در آفریقا، در آمریکا لاتین، آنها که نام و رسمی به دست آوردهاند، و یا حتا عنوان «روشنفکر عرصه عمومی» را نه بی شباهت به نام کسانی چون هانا آرنت، سارتر و فوکو به دست آوردهاند که در مقاله منتشر شده در الجزیره به عنوان سلف ژیژک نام برده شدند؟ برای متفکرینی که خارج از حوزهٔ فیلسوفان اروپایی هستند چه؟ چطور است برای آنها «نیز» نامی قائل شویم، حرمت و افتخار نام آنها را شناسایی کنیم و از آنها هم تحت عنوان «روشنفکر عرصه عمومی» در عصر رسانههای جهانی چیزی یاد بگیریم؟
آیا این «مجمع الکواکب» متفکرین در جنوب آسیا که مثالهای آن کسانی همانند اشیس ناندی، پارتها گترجی، گیتری سپیواک، راناجیت گوها، سودیپتا کاویراج، دیپش چکربارتی، همی بابا یا اکیل بیلگرامی میتوانند باهم یک هسته خود آگاه اندیشیدن را شکل بدهند بهگونهای که یکی از آنها بهعنوان متفکر آسیای جنوب شرقی با عنوان و تحت اصطلاح فیلسوف و «روشنفکر عرصه عمومی» شناخته شود؟
آیا آنها «متفکر آسیائی» یا «متفکر» هستند؟ بهگونهای که متفکّرین اروپایی هستند و فهمیده میشوند [خالصا تحت عنوان متفکر] چرا اگر موزارت عطسه کند عنوان «موسیقی» به خودش میگیرد (و البته مطمئنم که موزارت حتا عطسهاش هم آهنگین بوده است) اما موسیقی به غایت پیچیدهٔ راگاهای هندی موسیقی شناسی «قومی» ؟
آیا این اصطلاح «قوم» یا قومی قابل اطلاق به فلسفهای که فیلسوفان هندی متعلق به آناند هم میشود -طوری که که حتا تفکر و شیوهٔ اندیشیدن هندی موضوع جستجو و تحقیق میدانی انسانشناسانه در آمریکای شمالی و اروپا باشد؟
میتوانیم نگاهی به آفریقا بیندازیم. درباره اندیشمندانی مثل هنری ادرا اروکا، نگگی واا سیونگ، چینووا آچبه، اوکت پبیتک، تابان لؤ لینگ، اچیله میبمبه، امانوئل چاکوودی آزه، سلیمان بشیر دیاگنه، مودیمبه چه؟ آیا اینها هم میتواند بدون هیچ قیدی «فیلسوف» یا روشنفکر عرصه عمومی نامیده شوند یا آنها هم سوژهٔ قوم شناسانه هستند؟
چرا فلسفهٔ اروپا «فلسفه» است ولی فلسفه آفریقا «فلسفه قومی»، به طریقی که موسیقی هندی موسیقی قومیست؟ منطق قوم نگارانهای که دقیقا بر پایه استدال مشابهای است که اگر سری به موزه تاریخ طبیعی نیویورک بزنید (که با فیلم شبی در موزه به کارگردانی شان لوی در ۲۰۰۶ به شهرت رسید) شما تنها حیوانات و رنگینپوستها و فرهنگ آنها را در قفسهای شیشهای خواهید دید اما هیچ قفس شیشهای برای سفیدپوستان و فرهنگ آنها نخواهید یافت؛ آنها – سفیدپوستان – فقط آنجا میروند تا از توانایی و قدرت تماشای گاومیشها، غارنشینها، فیلها، اسکیموها، بوفالوها، بومیهای آمریکا و و، همه در یک ردیف در درون قفسها ، لذّت ببرند.
همان نگاه «قوم شناسانه» برخورد با روشنفکران عرب و مسلمان هم واضح و روشن است: عزمی بشاره، صادق جلال العزم، فواز ترابولسی، عبدالله لرویی، میشل کیلو، عبدالکریم سروش؛ لیست روشنفکران مطرح [ جامعه عرب و مسلمان] که بیپایان است.
کجیان کاراتانی در ژاپن، روبرتو فرناندز رتامار در کوبا، یا حتا در آمریکا کسانی مثل کرنل وست که اندیشه آنها به طور کامل در سنّت اروپایی نیست؛ اینها متعلق به چه هستند؟ آیا آنها میتوانند «فکر کنند» – و آیا آنچه که آنها در واقع انجام میدهند «اندیشیدن» است؟ اندیشیدن فلسفی و مربوط، یا باز، اینها هم، موضوعات مربوط به مطالعات قومنگارانه هستند؟
پرسش از اروپامحوری اکنون دیگر کاملا تکراری شده است. البته که اروپاییها اروپامحور هستند و دنیا را از نقطه نظر و دید خودشان میبینند، و چرا که نه؟ به هر حال آنها وارثان امپرطوریهای متعدد در حال حاضر بیخاصیت و کارکرد گذشته هستند که هنوز شبح تکبّر و غرور مفرط آن امپراتوریها را با خود دارند. و تصور میکنند فلسفهٔ خاص آنها «فلسفه» و اندیشیدن خاص آنها «اندیشیدن» است و هر چیز دیگری، چنانکه فلسوف بزرگ اروپایی امانوئل لویناس گفت؛ رقاصی!
پرسش اصلی بیشتر شیوهایست که در آن اندیشه غیر اروپایی میتواند به خودآگاهی و جهانشمولی برسد، نه به بها و هزینهٔ آنچه که اروپاییها ممکن است در مورد خودشان برای مابقی دنیا تصور کرده باشند و باور داشته باشند، بلکه به جهت ارائهی دیدگاههای آلترناتیو [آلترناتیوهای تکمیلی یا انتقادی و متضاد] که در تجربههای زیستی مردم در آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین ریشه دارد- کشورها و مناطقی که سالها پیش، و خوشبختانه نه بیشتر، تحت نامی که خود را «غرب» مینامید « تلفظ» میشد [کشورها و مناطق تحت الحمایه یا مستعمره].
ردّ و جا پای اندیشه معاصر در دنیا مختص و منحصر در زمان و مکان ما نیست و طیف وسیعتر و عمیقتری را در بر میگیرد که به نسلهایی از متفکّرین گذشته همچون جوز مارتی تا سید جمال الدین افغانی ، تا امه سزر، و. ای. ب. دبویس، لیانگ شیشاو، فرانتز فانون، تاگور، گندی و غیره بر میگردد.
بنابراین این سوال که چرا و از اینرو، چرا این فلسفهها «فلسفه» به معنی محض آن نامید نمیشوند و چرا اینها موضوع مطالعات انسانشناسانه تحت عنوان «فلسفه قومی» هستند به قوت خودش باقیست.
اجازه بدهید پاسخ را از خود اروپا بپرسیم، اما، از اروپای دیگری [متفاوت منتقد آلترناتیو].
روشنفکران به مثابه یک طبقه «جهانی»
در یاداشتهای زندان، آنتونیو گرامشی بحث کوتاهی دارد درباره عبارت مشهور کانت در «بنیاد ما بعد الطبیعه اخلاق» (۱۷۸۵ میلادی) که کاملا اهمیت اساسی دارد در فهم ما از اینکه چه اتفاقی میافتد که یک فیلسوف به چنین «خودشناسی» میرسد که در باره خودش چنین فکر کند که او معیار جهان شمول و همه شمولیت است. توضیح و تصریح گرامشی اینجا اهمیت اساسی دارد. گرامشی توضیح خود را چنین آغاز میکند:
«قاعده کانت» چنان عمل کن که عمل تو بتواند به معیار عمل همهٔ مردمان در شرایط یکسان بدل شود، پیچیدهتر و غیربدیهیتر از آن است که در وهلهٔ اول به نظر میرسد. منظور از شرایط مشابه «چیست؟»
برای اطمینان، و چنانکه کوئنتین هوار و جفری نوول اسمیت (مترجمان یادداشتهای زندان به انگلیسی) گفتاند، در واقع گرامشی اینجا «نقل قول» اشتباه از کانت کرده است، و اینکه عبارت «شرایط مشابه» در متن اصلی نیست، در حالی که فیلسوف آلمانی میگوید: «من هرگز عمل نمیکنم مگر اینکه بخواهم که قاعده من به یک قانون جهانی تبدیل شود». این اصل، «اصل ضروری و قطعی» در واقع بنیاد اخلاق کانتی است.
بنابراین جایی که کانت میگوید «قانون جهانشمول»، گرامشی میگوید «یک هنجار برای همهٔ مردمان» و بعد عبارت «شرایط مشابه» را به آن اضافه میکند، که در متن اصلی آلمانی نیست.
نقل قول اشتباه گرامشی اینجا اهمیت اساسی دارد. نتیجهگیری گرامشی این است که دلیلی که کانت میتواند چنان سخنی را بگوید که رفتار خودش را معیار رفتار و اخلاق جهانی و جهانشمول بپندارد این است که «قاعده کانت» وجود یک فرهنگ واحد، مذهب واحد، سازگاری و پذیرش جهانی …..را پیش فرض میگیرد. قاعده کانت به زمانه او، به جریان روشنگری، و معنی «نویسنده» ربط دارد. به طور خلاصه، این با فلسفه روشنفکران به مثابه یک طبقه جهانی مرتبط است.
آنچه که گرامشی در عمل کشف میکند، به عنوان کسی از جنوب ایتالیا که از فاشیسم خطرناک اروپا رنج میبرد، همان است که ما در بروکلین به آن « chutzpah » میگوئیم، اینکه خودت را مرکز عالم تصور کنی، این اطمینان به خودی که به یک فیلسوف (کانت) آنچنان تظاهر, تکبّر و اجازه را میدهد که چنان مطلقگرایانه [در مورد خودش و دیگری] فکر کند.
از این جهت عامل [اجتماعی و تغییر] کسیست که حامل «شرایط مشابه » و سازندگان آن است. که، او، [عامل تغییر] «باید» مطابق الگویی عمل کند که مایل است ببیند بین همهٔ آدمیان نشر یافته است، مطابق با «مدنیتی » که او برای آنها آن کار میکند، یا برای محافظت از آنهایی که او در برابر نیروهأیی که یک پارچگی آن [مدنیّت] را تهدید میکند، مقاومت میکند.
دقیقا همین اعتماد به نفس، همین خود آگاهی و بی پروایی است که باعث میشود خود را عامل و نماینده تاریخ بداند، که یک متفکر را قادر میسازد که اندیشیدن خاص خود را «اندیشیدن» در معنی جهان شمول آن، فلسفه اش را «فلسفه» [ در معنی خالص آن ] و میدان شهر خودش را «فضای عمومی» بداند و چنین است که او به شکل جهانی «روشنفکر عرصه عمومی» شناخته میشود.
دقیقا از همین روست که یک ارتباط ساختاری مستقیم و کامل بین یک امپراطوری، یا چارچوب ارجاع امپراطوری [چارچوب رفرنسهایی که در حوزهٔ آگاهی و دانش به واسطه سلطه و امپراطوری ساخت شده] و جهانشمولی یک متفکر که در بغل [آن امپراطوری] میاندیشد، وجود دارد.
همانند همه مردمان دیگر روی زمین، اروپاییها نیز محق هستند خودمحور باشند.
تکبر امپراطوری که زمانی یک بار اروپامحوری را ممکن ساخت و هنوز محصولات تبلیغاتی همانند آنچه که ما در الجزیره در مورد ژیژک میخوانیم تولید میکند روح حافظه و خاطرات از زمانیست که «غرب» اعتماد به نفس، احساس جهانشمولی و چنانکه گرامشی میگوید، «برای مدنیتی که او برای آن کار میکند» را تضمین کرد.
اما آن جهانشمولی دیگر نیست – مردمان از هر جا و کشوری بر پا خواستهاند و «جهانشمولی» دنیوی خود و به همراه آن توانایی ذاتی خود را برای اندیشیدن فراسوی انحصار به و توسط اروپا و اروپا محوری را مدعیاند و میطلبند، که مطمئنا، آنها هم محق به آنند که خود را مرکز عالم بدانند. آن عبارت گرامشی «شرایط مشابه» در مناطق متعدد آزاد شده انسانی اکنون در حال پدیدار شدن است [جوامع متعددی که از سلطه اروپا رها شده اند احساس جهانشمولی دارند – دقیقا مشابه اروپا].
دنیا به طور کلی، و دنیای عرب و اسلام بالاخص در حال تجربه تغییراتی تاریخی هستند -این تغییرات شاعران، متفکران، هنرمندان، و روشنفکران عرصه عمومی تولید کرده است درست در مرکز آمال و تخیلات اخلاقی و سیاسی خودشان – همه در حال اندیشیدن و تولید کردن در مسیر و مربوط به جغرافیای بومیشان، و در عین حال جهانی از جهت عواقب و آثار آن.
در مقایسه با سونامیهای رهاییبخش که در حال در حال زیر و زبر کردن دنیاست، مفروضات کلیشه وار در مورد اروپا و به طور فزایندهای ناحیهای شدن تبار فلسفی آن مانند طوفانی در فنجان قهوه است. [از اهمیت ناچیزی برخوردار است]. همانند همهٔ مناطق دیگر جهان، اروپای قانع به سهم انسانی منصفانه خودش بسیار چیزها در چنته دارد که به به دنیا بیاموزد اما، اکنون، بسیار برابرتر [با همه] و در یک زمین دموکراتیکتر، جایی که فلسفهاش فلسفهٔ اروپاییست و نه «فلسفه»، موسیقیاش موسیقی اروپاییست نه موسیقی، و هیچ تبلیغاتی نیز نخواهد بود که روشنفکران عرصه عمومیاش را به نام «روشنفکر عرصهٔ عمومی» بفروشد.
لینک به متن اصلی:
http://www.goodreads.com/book/show/23258448-can-non-europeans-think
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…