اغلب دوستان ما ایشان را آقای سام صدا می کنند، خودش می گوید سام یک اسم اسطوره‌ای است و بعد چنان به آدم نگاه می کند که انگار شخص شخیص اسطوره رستم که می گویند این آقای سام است. و ماها همه اکوان دیو هستیم و قراراست یکی از همین روزها بیت « درید و برید و شکست و ببست» را در مورد ما عملیاتی کند. البته بعضی از دوستان فرنگی ما در آمریکا که آقای سام مدتها در آنجا اقامت داشته به او سام یا همان سَم می گویند. ایشان اسم‌اش دقیقا ثامنی است، همیشه هم وقتی مدارک رسمی را امضا می کند با همان اسم ثامنی امضا می کند. دیروز عصر آمده پیش من و در حالی که توی دستش کاغذی را گرفته که روی آن مهروموم شده. می گوید: پیر شدی ها؟

می گویم: آره، سنی هم از ما گذشته.

می گوید: نه داداش! آدم باید دلش جوون باشه، وگرنه بقول ایندو سن فقط یه عدده.

می گویم: این دو؟ کدوم دو؟

می گوید: ایندو داداش! ایندو اسم گروه موسیقیه، یه آهنگ خوندن به اسم بیا وسط، اسم گروهش ایندوه

می گویم: شما هم با این سن و سالت خوب در جریانی، همه جوره در جریان همه اتفاقات زیر سن قانونی حضور شورانگیز داری ها…

می گوید: من تغییری نکردم؟

خیره می شوم به چشمهایش و صورتش. زن آدم هم نیست که فکر کنم لابد زیرابرو برداشته یا موهایش را از بلوند ان هشت کرده شرابی و من نفهمیدم. یا صورتش را بند انداخته که اگر نفهمم چه تغییری رخ داده، ناراحت شود و دنیا را به هم بریزد. همان ابروهای پرپشت است و موهای فلفل نمکی کوتاه نشده و سیخ سیخ موهای روی گوش و هرچه نگاه می کنم هیچ تفاوتی با گذشته نمی بینم. ولی وقتی چنین سئوالی می کند، باید یک جوری جواب بدهم که دلش نشکند. می گویم: به نظرم خیلی صورتت باز شده. فرق کردی، ولی دقیقا نمی فهمم چی شده.

می گوید: به نظرت جوون تر نشدم؟

می گویم: آره، خیلی! چی کار کردی؟ حتما عمل کردی؟ بوتاکس زدی؟

می گوید: نه، بوتاکس رو بی‌خیال، برو تو عمق صورت، بیشتر فکر کن.

عجب بیست سئوالی سختی شد. هر چه به عمق صورتش می روم جز همان چشمهایی که از همه چیز تعجب می کند و دماغ عقابی که مثل انگشتی که کاموا را قلاب می کند وسط صورتش جذابیت پنهان خرده بورژوازی را یادآوری می کند، چیزی نمی بینم. مطمئنم چیزی تغییر نکرده، می گویم: معلومه که ورزش می کنی، آب زیاد می خوری، کرم ضدچروک می مالی، نکن این جوری، فردا صد تا عاشق دلخسته بیامنو بگیر پیدا می کنی، بعد آدم نمی دونه چجوری جمعت کنه ها.

می گوید: نه، هیچ کدوم از این کارها رو نکردم، یعنی کردم، وی فایده نداشته. یه کار دیگه کردم.

می گویم: ثامنی، بی‌خیال بیست سئوالی شو، چه راز جوانی رو کشف کردی؟

پاکتی که در دستش است نشانم می دهد: ایناهاش! راز من توی اینه…

می گویم: حتما شنیدی ایتالیایی‌ها جراحی سر می کنند، می خوای بری سرت رو با سر جورج کلونی عوض کنی؟

می گوید: نه، بهش فکر کردم، ولی فکر نمی کنم قبول کنه، ازراه حل‌های ملی و بومی استفاده کردم.

می گویم: پس می خوای بری پیش جراحان پلاستیک تهران، کلا همه جاتو بکشی که یه دفعه از شصت سال بیای روی سی و پنج سال.

می گوید: نه حاجی! اون جوری خیلی بده، ما نوه داریم، بعدش هزار تا حرف توش در می آد، تازه! الآن چروکش مده، زنهای سی ساله هم تو مایه پنجاه سال حال می کنن. زیر چهل دیگه طرفدار نداره.

می گویم: حالا هرکول پوارو! می گی چی کار کردی؟ من که خسته شدم از این مارپل بازی ها…

پاکت را پرت می کند طرف من: بیا، ببینش. بعد بدون اینکه فرصت بدهد می گوید: رفتم دیروز تو اینترنت دیدم حاج آقا حق جو گفته « وصیت نامه سبب افزایش عمر می شود.» منم همون دیروز چهار پنج تا وصیت نامه نوشتم و هی عوض‌اش کردم، هر بار که وصیت نامه نوشتم باور می کنی احساس کردم ده سال جوون تر شدم. الآن واقعا احساس یک پسر بیست و چهار ساله رو دارم

می گویم: حالا چرا دقیقا ۲۴ سال؟

می گوید: سن خوبیه ۲۴ سال، هم قاب تقسیم به دو و سه و چهاره، هم شش و دوازده…

این هم برای خودش حرف مهمی است. سری تکان می دهم، نگاه می کنم به شلوارش که از این شلوارهای فاق کوتاه است و دارد از باسن‌اش سقوط می کند به پشت زانویش. می گویم: دیگه این حاج آقا چی گفته؟

می گوید: « خیلی حرف‌های خوبی زده، گفته « اسلام برای قبل از ولادت، بعد از ولادت دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و حتی کسانی که در آستانه مرگ هستند برنامه هایی ارائه داده است که در لحظه لحظه زندگی باید چه کارها و اقداماتی انجام بدهند.» واقعا دستش درد نکنه.

می گویم: یعنی اسلام برای از تولد تا ۲۵ سالگی برنامه داره، برای هفتاد سالگی و موقع مردن هم برنامه داره.

می گوید: بله، دیگه حله، گفتم این آخوندها واسه همه چیز برنامه دارن.

می گویم: درسته، ولی هشتاد درصد مردم ما بین بیست سال تا هفتاد سال هستند، برای اونها برنامه نداره؟

می گوید: فکر کنم برنامه داشته باشه، ولی حتما وقت نکرده بگه

یک دفعه موبایلش زنگ می زند، گوشی را نگاه می کند و با عجله دست می دهد، اوه اوه اوه، یک قرار خیلی مهم دارم، من باید برم. و می رود.

Recent Posts

به همه ی اشکال خشونت علیه زنان پایان دهید

در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…

۱۴ آذر ۱۴۰۳

ابلاغ «قانون حجاب و عفاف» دستور سرکوب کل جامعه است

بیانیه‌ی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور

۱۴ آذر ۱۴۰۳

آرزوزدگی در تحلیل سیاست خارجی

رسانه‌های گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور…

۱۴ آذر ۱۴۰۳

سلوک انحصاری، سلوک همه‌گانی

نقدی بر کتاب «روایت سروش از سهراب »

۱۴ آذر ۱۴۰۳

مروری بر زندگی سیاسی طاهر احمدزاده

زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…

۰۹ آذر ۱۴۰۳