ابوذر یا ابوعلی، این راهیست که راویان منتقد شریعتی از [ابوذر و ابوعلی ] ، شریعتی برای ما روایت میکنند . منتقدینی که آخرین سلسله از این منتقدین که دست گشادی در تحریف و سناریو نویسی دارد، تلویحا معتقد است، شریعتی با ترجیح ابوذر بر ابوعلی، ایرانیت را قربانی یک غیر ایرانی کرده است، و تصریحا معتقد است که شریعتی یک بادیه نشین شورشی فاقد علم و خرد را بر علم و فلسفه و دانش ابوعلی سینا رجحان داده است و با این خبط و خطا ، خسران زیادی بر ما وارد کرده است . (محمد قوچانی – مهرنامه شماره ۵۲) .
وقتی برساخته های امثال قوچانی را میخوانم ناخودآگاه به یاد روشهای عجیب داستانپردازیهای کیهان میافتم . خوانندگان کیهان میدانند که این روزنامه نخست یک دروغ یا اتهام تخیلی از خود میسازد و سپس با پروبال دادن به آن و تکرار آن، ایدهی خود را که همانا به گفته خود رسواگری و افشاگری است پیش میبرد .
حال باید ببینیم آیا شریعتی معتقد به تقابل و تضاد و تناقض و اثبات و حذفی در باب «ابوعلی و ابوذر» بوده است، آنگونه که قوچانی و دیگران برای ما روایت میکنند یا اینکه داستان روایت دیگری دارد که راویان منتقد و مخالف شریعتی با تحریف آن داستان، شریعتی مفروض و برساختهی ذهنی خود را محکوم میکنند!
شریعتی، ابوذر را بر ابوعلی ترجیح داده و این درست است اما منتقدین شریعتی دو نتیجهی عجیب و دلخواه از این ترجیح شریعتی استخراج کردهاند و آن را به شریعتی نسبت داده اند. یکی آن که شریعتی ملیت را قربانی ایدئولوژی کرده است و دو دیگر اینکه شریعتی علم و فضیلت را فدای سیاست و انقلاب و شورش کرده است! و گویی با اثبات ابوذر، ابوعلی را نفی و طرد کرده است. یعنی ما ناگزیریم یا ابوذر را برگیریم و ابوعلی را وانهیم یا ابوعلی را برگیریم و ابوذر را فرو نهیم.
آیا به راستی این چنین است که منتقدین شریعتی میگویند؟ یعنی شریعتی چنان ذوب در چریکبازی و هیجان و ایجاد درگیری و نزاع بوده است که همچون تهی مغزان، دانش و خرد را در پای ایدئولوژیهای متوهمانه و ماجراجویانه به مسلخ برده است !
برای آشکار شدن این ماجرای چندساله که نخستین بار دکتر سروش تقابل ابوذری – ابوعلی را طرح کرد و اینک قوچانی آن را تکرار می کند بی هیچ حاشیه و تفسیر و تاویلی سراغ آن را از خود شریعتی میگیریم تا از زبان خود او بشنویم.
شریعتی در کتاب «جهان بینی و ایدئولوژی» مجموعه آثار ۲۳ در تمایزات و تفاوت های کارکرد پیامبران و دانشمندان و یا ایدئولوژی و فرهنگ می گوید: فرهنگ و تمدن مسیحی را نه «سن اوژن » ساخته و نه ماکیاول و لئوناردو داوینچی ، که اینها گلهایی بوده اند که در زمینه مساعدی روئیده اند. یک چوپان – یک ماهیگیر – گمنام بیسواد در کنار دریای احمر ، با اعلان چند شعار انسانی آن همه آتش های عجیب روحی و معنوی را در دل های سرد قرون وسطای جاهلی به وجود آورد.
به تصدیق همه تمدنشناسها ، تمدن اسلام بزرگترین و غنی ترین تمدن و فرهنگ بشری است و این تمدن سازنده «بوعلی سینا»، فردوسی، رازی، ابن هیثم ، برادران موسی ، خیام و امثال اینهاست، نه ساخته این بزرگان علم و هنر .( مجموعه آثار ۲۳، ص ۱۳۸)
شریعتی در ادامه می افزاید : تاریخ را ببینید ، که تمدن ها و فرهنگ ها را، ابراهیم و موسی، زرتشت و بودا و کنفوسیوس و لائوتسو و محمد ساخته اند ؛ اینها نه فیلسوف اند و نه هنرمند و نه تکنسین و عالم ، اینها جامعه تازه و حرکت تازه ، می آفرینند ، و بعد ، فیلسوف و عالم و تکنسین و جامعه شناس و طبیب و هنرمند … در متن این جامعه و حرکت ، می رویند . ( همان منبع ص ۱۴۲)
حال برگردیم به اول داستان . قصهی ابوذر و ابوعلی با این توضیح شریعتی شفاف میشود و دیگر نیازی به بافندگی امثال قوچانی یا من نوعی نیست. شریعتی به وضوح کار ابوذر را در اتمسفر یک عمل پیامبرانه می بیند و رصد می کند و کار ابوعلی را در گفتمان عالمانه و فیلسوفانه و هنرمندانه ارزیابی می کند و در حقیقت جایگاه هر یک را معین و مشخص می کند .
شریعتی نقش ایدئولوژی را [که ابوذر را در چنین نقشی ارزیابی می کند] به مانند دهقانی می بیند که زمینه و زمانه را برای شکوفایی و رویش استعدادها و نبوغی همچون ابوعلی و رازی و خوارزمی و ابن هیثم و …آماده می کند و از همین روست که ابوذر را ارجح می داند و شاید بهتر بگوییم تا خاک و آب و هوایی نباشد گلی نخواهد رویید و درختی میوه نخواهد داد … اثبات شیئ نفی ما ادا نمی کند، اینکه شریعتی ابوذر را برتر از بوعلی نشانده نه از باب بیاعتنایی و سبک دانستن ملیت است و نه از باب بینیازی و بیسوادی نسبت به علم، بلکه ابوعلی ها در ادامهی ابوذرها هستند که می آیند و می رویند و بال و پر می گسترانند و افروخته می شوند.
شریعتی را عوامانه و کاریکاتوری نباید تصویر کرد. او را با یک جمله، یک خط، یک سطر و یک کتاب نمی توان به خوانندگان خود قبولاند و تحمیل کرد. ترسیم طالبانی از شریعتی دوای درد درماندگی این ملک نیست. او دارای خرده عقل و شعوری همچون جناب قوچانی و دیگران بود که درکی از دانایی و تمدن و دانش و خرد داشته باشد. شریعتی و منظومه ی فکری او را باید چونان منشوری دید که همه ی شریعتی را به ما بنمایاند. اگر قوچانی تندخوانی و تندنویسی را خوب آموخته است و با دوقطبی سازیهای ژورنالیستی،هیجان مطبوعاتی و رسانه ای برای خود برپا می کند اما کثیری ازخوانندگانش ، پیش از این که او پا به این جهان گذاشته باشد، شریعتی را هم دیده اند، هم خواندهاند و هر عبارت قوچانی را به محک تجربه ، عقل و متن به جای مانده از شریعتی می سنجند و داوری می کنند .
اگر شریعتی متهم به سادهسازی اندیشه ها بود، اینک قوچانی و قوچانی ها سوار بر توسن ژورنالیسم هم دستی در ساده سازی و مهندسی افکار دارند ، هم دشنه و داسی برای تحریف و تحقیر و حذف اندیشه ها از این دیار، تا شریعتی که در دهه ی نود خورشیدی[ همچنان الهام بخش کارگردان فکور و فرهیخته ای همچون حسن فتحی در ساخت مجموعه ی فاخری مانند شهرزاد است و یا اساتیدی همچون – دکترمجتبی مهدوی از کانادا و دکترسیاوش صفاری در کره جنوبی – ] را در جامه ی یک داعشی برای ایرانیان ترسیم کند .
همین رفتار و شیوه و سلوک کیهانی را قوچانی با مصلح بزرگ و الهام بخش مشروطه خواهان ایرانی و میهن پرستان مصری و هندی و عثمانی یعنی سیدجمال نیز داشته و دارد و حتی حرمت پایهگذاری روزنامهنگاری آزاد و مستقلی که سید جمال داشته است و قوچانی خود را در کسوت یک روزنامه نگار می داند پاس نداشته است و سیدجمال را در کسوت یک[ بن لادن یا مراجع وهابی ] که به علت کاربرد مشترک واژه ای در لفظ باعنوان سلفیگری، داعش و سیدجمال را به یک چوب رانده و در این قرینه سازیهای کارتونیستی خود به اقبال لاهوری متفکر هم لگدی و زخمی رسانده است .
درباره ی کاربزرگ سیدجمال در ایران و در دنیای شرق ، این بار به سراغ استاد سید محمد محیط طباطبایی ، آن فرهیخته ی دانا می رویم، او که دیگر اتهاماتی چون ایدئولوژیک اندیشی نیز به دامان او نمی چسبد و می توان سیدجمال را نه به روایت تدوینگر طنازی چون قوچانی که به روایت عالم آکادمیک و از اساتید به نام این دیار [ استاد محیط طباطبایی] روایت کرد .
سیدجمال به روایت استاد محمد محیط طباطبایی:
استاد محیط طباطبایی سید جمال را برای خوانندگانش در کلماتی موجز و جامع این گونه توصیف می کند:
سیدجمال الدین در فلسفه ی مشایی به میرزا ابوالحسن جلوه و در حکمت اشراق به حکیم قمشه ای نمی رسید و در معرفت به مبنای حقوق و قوانین اروپا ، توسعه ی نظر و اطلاع میرزا ملکم خان را نداشت و در ریاضیات قدیم به میرزا محمد علی قاینی یا میرزا عبدالغفار اصفهانی نمی رسید، و زبان فرانسه را محمد حسن خان اعتماد السلطنه از او بهتر می دانست و میرزا حسنعلی خان خط و انشا فارسی را بهتر از او می نوشت و میرزا محمد حسین فروغی در نثر و شعر فارسی از او استادتر بود و عربی را شیخ محمد عبده مصری و ادیب اسحق لبنانی بهتر از او می نوشتند ، ولی در وجود او سری مکتوم بود که من حیث المجموع در وجود کلیه ی افراد نامبرده یافت نمی شد .
سید بی آنکه در اروپا درس خوانده یا در یک کشور آزاد راقی به سر برده باشد، در طی اقامت محدود اول خود در اسلامبول و ارتباط با پیشاهنگان نهضت فرهنگی و اجتماعی عثمانی و با استفاده از زبان ترکی و عربی و مراجعه به ترجمه های مختلفی که از فرانسه در مصر و عثمانی به عربی و ترکی شده بود به حقیقتی آشنا شد که دیگران با وجود فصایل علمی و ادبی مکتسب به درک آن موفق نشده بودند .
سید دریافت که اساس عقب افتادگی و شوربختی ممالک اسلامی در بی نصیبی ملت های مسلمان از «آزادی و دانش» است و این نقیصه را نتیجه اسلوب «حکومت مستبده » شناخت و دریافت مادامی که شکل زندگی سیاسی در ممالک اسلامی تغییر نیابد و «حکومت مشروطه» جای حکومت استبدادی را نگیرد ، نجات برای مسلمانان عموما و ایرانی ها خصوصا میسر نیست . سیدجمال الدین و بیداری مشرق زمین، ص ۹۰ . انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی)
توصیفی که استاد سید محمد محیط طباطبایی از سید جمال می کند در وهله ی نخست قدری اغراق آمیز به نظر می رسد و گمان آن می رود که استاد از سر ارادت و شیفتگی این چنین درباره ی سید جمال قلم زده است، اما کافیست به مکتوبات خود سید جمال رجوع کنیم و به عمق شناخت استاد محیط از سید پی ببریم. به راستی و درستی سید محیط ، سید جمال را فکورانه و محققانه شناخته بود . باتوجه به توصیف فوق الاشاره ، استاد محیط ، سیدجمال را در ایران نخستین فرد ایرانی می داند که هموطنان خود را علنا به لزوم اقدام دسته جمعی برای تغییر حکومت مطلقه به مشروطه دعوت کرده است ، و همچنین او را از اولین پیشگامان آزادیخواهی ، علم اندوزی و دانش جویی و قانون می داند و در اثبات این داوری خود به یکی از متکوبات مهم سید اشاره و ارجاع می دهد. آن مکتوب ، نامه ای است که سید جمال به یکی از دوستانش نوشته است .
در نامه ای از سید جمال به سید حاج مستان داغستانی با عنوان «مسئول اوضاع ایران کیست؟» پس از مقدمه ای تامل برانگیز و برشمردن دلایل برخی از کسان در علل انحطاط و درماندگی ایرانیان که همگی بر عللی بیرونی اجماع کرده اند ، علت العلل این تباهی ها را سلسله ی مظالمی می داند که دست ظلم آن را ایجاد کرده است و می نویسد :
هرجا ظلم به وجود آمد ، آسایش معدوم شد و از دولت اثری باقی نماند . دولت به عدل استوار بوده و ملت به علم زنده می شود … آنگاه سید جمال باذکر مثال کشور فرانسه و پیشرفت های آن نسبت به ایران در ذکر علل آن پیشرفت ها می گوید : غیر از آنکه در فرانسه ، عدل و مساوات و اخوت و آزادی و قانون هست و در ایران نیست ، جهتی دارد؟ …بالجمله یکی از اسباب ترقی ملل اروپا ” آزادی مطبوعات ” است که بدان وسایل نشر ، محاسن و معایب مردم بلا استثنا مجاز است … در پایان نامه ، سیدجمال این چنین نتیجه گیری می کند : هرگاه تعقل کنید ، خواهید دانست که سبب همه ی این خرابیها ظلم است و چیز دیگر نیست که دولت بر خود ملت می کند و چاره آن منحصر در علم است و تهیه اسباب آن بسته به همت و غیرت خیرخواهان وطن است که به طور جدی و بدون فوت وقت ، اقدام به افتتاح مدارس کنند و ملت را از ورطه فنا به ساحل نجات برسانند .وگرنه چندی نخواهد گذشت که نامی از دولت و نشانی از ملت ایران در روی زمین باقی نخواهد ماند .(سید جمال الدین و بیداری مشرق زمین ص ۲۵۷ تا ۲۶۳.)
محیط طباطبایی معتقد است که صرف انتساب به سیدجمال کافی بود برای اینکه فردی را آزادی خواه و مشروطه طلب ! و در خور استفاده از مواهب دستگاه حکومت جدید پارلمانی معرفی کند … در ایران هم کسانی که با سید سابقه مراوده و مکاتبه و معارفه داشتند مجالی یافتند تا نام او را پشتوانه آزادیخواهی خود قرار دهند . حاج امین الضرب ، سید محمد طباطبایی ، نظم الدوله خواجه نوری ، از جمله این افراد بودند .(همان، ص ۲۰ و ۲۱ )
همچنین سیدجمال در یک اقدام تحسین برانگیز و کم سابقه در نامه ای به ملکه ویکتوریا ، او را از جانبداری سیاست مستبدانه ناصرالدین شاه بر حذر داشت و در نشر منظم جریده ” قانون ” میرزاملکم خان را در لندن یاری و همراهی نمود .( همان، ص۶۳)
حتی سید از هوس اتحاد اسلام سلطان عبدالحمید به سود فعالیت های خود بهره برداری کرد . ظاهر کار خود را بر اساس اتحاد اسلام قرار داده بود ، ولی مجالس ملاقات و مسامره ی شب و روز او با آزادیخواهان مصر و سوریه و هند و ایران و عراق و آلبانی و تاتارهای روسیه صرف تهذیب و تربیت نفوسی می شد که بعدها در نهضت های آزادیخواهی کشورهای خود منشا فوایدی شدند . (همان،ص ۶۷ )
مطبوعات و روزنامه نگاری عصر مشروطه به گفته ی محیط طباطبایی مدیون سید جمال است . او به هر جا که رفت و به هر سرزمینی که وارد شد در نشر و توسعه مطبوعات و افروختن شعله ی آگاهی کوشید و شاگردان بسیاری سید را راهبر فکری خود قرار دادند … از مصر تا هندوستان و ایران و عثمانی و پاریس و لندن سید گفت و نوشت و با نامه نگاری و راه اندازی روزنامه یا همکاری با روزنامه نگاران و نشریات ، مبلغ و مبشر مطبوعات و روزنامه نگاری شد .
قوچانی نظریه ی اتحاد مسلمانان سید جمال را که در قرن نوزدهم در برابر استعمار انگلستان و با شرایط کاملا واقع گرایانه ی دوران استعمار طرح کرده و به ویژه تفرقه ی دینی و قومی ملت های مسلمان و جنگ ها و درگیری ها و خونریزی های آنها را مشاهده کرده بود ، مقابل ملیت خواهی و ناسیونالیسم مثبت قرار می دهد و با جابه جایی تاریخ که دوران استعمار قرن نوزدهم را با شرایط قرن بیستم و بیست و یکم که روز به روز ناسیونالیسم مبتنی بر تکثرگرایی در حال تقویت و پرو بال گرفتن است ، یکسان سازی کرده و با مخدوش کردن تاریخ و به گفته ی شریعتی غفلت از «جغرافیای حرف » زمان و مکان را در هم آمیخته و این چنین ژورنالیسم ، تاریخ را پاره پاره کرده و از مبانی خود تهی می کند .
در این مسلخ تاریخ و مثله شدن زمان و مکان و حتی واژه ها و کلمات ، اصطلاح «سلفیگری» که عبارت از الگوگیری در درک و فهم و بینش مسلمانان نخستین بدون هیچ گونه واسطه ها و انباشته های ذهنی و تاریخی در طی دوران های ماضی را به بازگشت و یا برگشت به گذشته یا همان ارتجاع و واپس گرایی داعش گونه تلقی می کند و از این رو سیدجمال را به نوعی پدر یا الهام بخش داعشیان می نامد و می داند .
قوچانی در تحریفی آشکار و حیرت انگیز علت شکست سیدجمال و انتقاد شریعتی به او را در «عدم توجه سیدجمال به مردم محروم» عنوان می کند . و این در حالیست که اولا سید خود در آخرین نامه ای که به هموطنان ایرانی خود نوشته علت شکست برنامه های اصلاحی خود را «عدم رجوع مستقیم و ارتباط با مردم » عنوان می کند و دوما اصطلاح مردم را بدون پسوند محروم یا غیر محرومی به کار می برد .
ای کاش روزی قوچانی این نامه را از حبس و حصر آگاهانه ی خود ! به در آورد و با انتشار و تحلیل و تفسیر آن ، سید جمال در تاریخ را با سیدجمال برساخته ی خود به داوری خوانندگان بگذارد .
سیدجمال در این مکتوب تاریخی می نویسد : « … شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم ، دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم ، ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم . چه خوش بود تخم های بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمی نمودم ، آنچه در آن مزرعه کاشتم به نمو رسید . هرچه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید …با هزاران وعد و وعید ، به ترکیا احضارم کردند ، این نوع مفلول و مقهورم نمودند ؛ غافل از اینکه انعدام صاحب نیت ، اسباب انعدام نیت نمی شود ؛ صفحه روزگار حرف حق را ضبط می کند … از حبس و قتال نترسید ، از جهالت ایرانی خسته نشوید ، از حرکات مذبوحانه سلاطین متوحش نگردید …
طبیعت به شما یار است و خالق طبیعت مددکار ، سیل ” تجدد” به سرعت به طرف مشرق جاری است ، ” بنیاد حکومت مطلقه ” منعدم شدنی است ، شماها تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید ، نه به قلع و قمع اشخاص ، شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه سعادت و ایرانی سد سدید گردیده کوشش نمایید نه در نیستی صاحبان عادات ، هرگاه بخواهید اشخاص مانع شوید وقت شما تلف می گردد ، اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید ، باز آن عادت دیگران را بر خود جلب می کند ، سعی کنید موانعی را که میانه الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید. گول عوام فریبان را نخورید » (همان . ص ۲۸۱ و ۲۸۲ )
به نظر می رسد روشنفکری و ژورنالیسم روشنفکرانه به تجدید نظر در روش و منش خود نیازمند است . زیست در محیط های بسته و انحصاری ، عادات و رفتار مخالفان توتالیتاریسم را نیز همچون شاگردان مکتب توتالیتاریسم متشبه به خود کرده است و ناخودآگاه و شاید که خودآگاه ، مدرسه روشنفکری را به انحطاط در روش و منش کشانیده است . روشنفکری دینی نسل اول و دوم از بازرگان و طالقانی تا شریعتی و سحابی ، اخلاق را سرمایهی گرانسنگ خود می داند و اگر قدرت یا ثروت یا رسانه نداشته یا ندارد ولی هیچ گاه اخلاق را نباخته است …جامعه ی اخلاقی از آدمیان اخلاقمند و اخلاق باور شکل می گیرد. دموکراسی ، توسعه پایدار و جامعه ی اخلاقی را با بینش ، روش و منش اخلاقی ، غنی ، فراگیر و بارورسازیم .
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…