۱- وقتی چپ غیرمذهبی ایران در دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی در برساخت گفتار غرب ستیز میکوشید، گرچه از غرب، غرب سیاسی و نظام سرمایهداری را مراد میکرد اما نمیدانست که این گفتار به کار اسلامگرایانی نیز میآید که مرادشان از غرب، مدرنیته و غرب فرهنگی است. اسلامگرایانی که پس از اصلاحات ارضی از پایگاه طبقاتی «نو شهری» و «پیرا شهری» برخاسته بودند و شهر برایشان آن غرب غریبی بود که هم دلالت بر تبعید و دورافتادگی از روستا به سان شرق مالوف و مانوس داشت و هم آن معشوق زیبای پر رنگ و لعاب و بزک کردهای که مگر میشد شیفتهاش نشد؟ که واله و شیدایش نشد؟ که برای وصالش نکوشید؟
اما مسئله زمانی آغاز میشد که این مدرنیته مونث فراچنگ پیراشهریان نمیآمد و وصال و کامروایی از آن میسر نمیشد؛ آنگاه معشوق زیباروی غرب به فاحشه ای میمانست که پیشنهادات بیشرمانه ای میدهد و این «پیرا شهریان دیندار» هستند که با تاسی به آموزههایی که از روحانیون و مذهبشان انباشتهاند؛ علیرغم آنکه «ر شهر از این پیشنهادات بدیشان بسیار داده میشود» و اساسا شهر بی حیا کارش پیشنهاد دادن است، آن را پس میزنند و به وضع موجود نه میگویند! «نه»ی غربستیزانهای که گرچه با «نه» چپ برآمده از طبقه متوسط شهری شباهت گفتاری دارد اما در نظام دلالتها و مدلولها تفاوتهایی عیر قابل چشمپوشی نیز وجود دارد؛ تفاوتهایی که البته در ائتلاف انقلابی «جمهوریخواهان» و «اسلامخواهان» سال ۵۷ چندان برجسته نمیشود. چرا که اینهمانپنداری «غرب شرور فاسد» با «غرب شرور سرمایه دار» و اینهمانی هر دو با «دولت متجدد آمریت گرا» دقیقا آن نقطه کانونی گفتار انقلابی است که میتواند بسیج اجتماعی از روستاییان تا پیراشهریان و از روحانیون تا طبقه متوسط متجدد شهری را سامان دهد.
۲- انقلاب ۵۷ اما نهایتا با چنین ائتلاف طبقاتی و گفتاری به پیروزی رسیده و زمان انشعابهای پس از پیروزی فرا میرسد. غرب مونث فاسدی که به پیراشهریان نه گفته است، از غرب سرمایهداری زاویه میگیرد؛ چنانکه اسلامخواهی دینسالارانه، جمهوریخواهی لیبرال و سکولار را بر نمیتابد. فرمان آتش اما زمانی صادر میشود که نو-شهریان دانشگاهرفته به سفارت کشوری حمله میکنند که نماد غرب محسوب میشود. گرچه جنگ داخلی میان انقلابیون کم و بیش تا سال ۶۲ تداوم پیدا میکند اما نتیجه آن نهایتا به نفع اسلامگرایان رقم میخورد و میراث قدرت سیاسی به تمامی و بدون رقیب در اختیارشان قرار میگیرد. حال دیگر زمان کامروایی از غرب است؛ همان موجودیتی که چو دستمان به ان رسد معشوقی است عزیز و چو دستمان کوتاه از نخیل نماید، عفریتی است شهرآشوب که باید رجم شود و رانده! دیگر اسلامگرایان به دو جناح تقسیم شدهاند؛ یکی روشنفکر دینی است و دیگری اصولگرای دینی. یکی میگوید که باید ناز معشوق کشید و پرده از نیاز خود به تجدد افکند؛ دیگری اما بر طبل نفرت و خشم میکگکوبد و بر تصویر «شیطان و شرور» پای میفشرد.
۳- اسلامگرایان اصلاحطلبی که پروژهشان آشتی دین و دموکراسی است، بیتوجه بدانکه اگر چنین آشتی حاصل آید دیگر موضوعیتی برای خودشان باقی نخواهد ماند، در نیمه دهه ۷۰ خورشیدی دولت را در اختیار میگیرند و با برساخت پروژه گفتگو با دیگری تمدنی، به سوی معشوق روان میشوند. معشوق منفور دیروز هم هر چه میتواند این مهمان جدید را بر صدر مینشاند و قدرش مینهد تا بلکه دشمنی را دوست نموده باشد. اما غرب را چه تقصیر که زمانه بر وفق مراد گفتگوخواهان پیش نمیرود و پسرعموهای سنی اسلامگرایان ایرانی برجهای غرب را پایین میآورند تا ورود خود را به صحنه تاریخ اعلام کرده باشند. زمانه جنگ بر زمینه گفتگو و صلح میچربد تا اصلاح طلبان نیز بساط خود در دولت جمع شده یابند. حال دیگر اصولگرایاناند که با دعای فرج و رویکرد مهدویت به غرب شرور بگویند شاید امروز از آن تو باشد اما «پایان» از آن من است و من عجوزهای چون تو را با فنآوری هستهای خویش سر جایت خواهم نشاند. غرب پیر اما نه تنها سر جایش نمینشیند بلکه با تحریم و نشان دادن آن سوی دیگر چهره زئوسیاش پیراشهریان را میآموزد که حکمرانی نه امری آنجهانی، فراتاریخی و پایانجهانی، بلکه امری عرفی، واقعی و تاریخی است.
۴- دستکم ۲۷۰۰ سال از زمانیکه زئوس راهی شرق نزدیک میشود و «اروپا» آن الهه زیبایی و فریبندگی را از ساحل شرقی مدیترانه – جایی در لبنان امروزی- میدزدد و همراه خود به یونان میبرد، میگذرد. اما هنوز اروپا فریبنده است و شرقیان را چنان میتواند شیدا کند که وکیل ملتش برای سلفی گرفتن با آن در آستانهی پرت شدن از میز وکالتش قرار گیرد. وکیلی که سلفی را با ابزار تجدد میگیرد اما تجدد به جای آنکه منشا راز زدایی از عالم و عالمیانش شود خود به راز آلودگی سترگی بدل میشود که فراتر از کشف و شناخت مینشیند و تنها میتوان با آن سلفی گرفت و شیفتهاش باقی ماند. مشکل از آن الهه فریبنده به تاراج رفته مشرقیان است یا از طبع انسان مشرقی؟ و یا از طبع روستاوند ایرانی که شهروند نشده عنان شهر به دست گرفت و آگورا و اگلزیا ندیده راهی پارلمان شد تا پارلمان را نه محلی برای تحقق خرد عمومی و عقلانیت گفتگویی بلکه جایی برای شوخچشمی و سبکسری کودکانه خویش بپندارد!
4 پاسخ
نــه دوست عزیز،
این چنـدتا شنگول و منگول افراد عادی نبوده اند که عملکردشان بی تاثیـربوده باشــد، اینان به اصطلاح نماینــدگان مردم این کشورهستنــد!
البته مقصراصلی این قضیــه شورای نگهبان است که نمیگذارد تا مردم نماینــدگان واقعی خود را به مجلس بفرستــد، نماینــدگانی که این چنین ندید بدیـد نباشــد،
من مانده ام که اینان بعد از این آبروریزی چطور با خانواده خودشان کنار آمده انــد…
آدم خوب است خیلی سجاده آب نکشد!
شوخی و شنگول بازی در طبع همه هست.لا اقل اکثر ما.
گاهی وقت ها جلو دیگران می کنیم و بد میشود!
باید قبل از میهمانی، مادرشان تذکرات را میداد که جلو مهمانان آبروریزی نکنند.
بعد هم، در جمع چهارصد نفر، کار بیست نفر را پیراهن عثمان کردن خوب نیست.
نمایندگان مجلس ایراد های مهم تری دارند. اینکه وظیفه نمایندگی را با علم و شجاعت و دلسوزی و درایت انجام نمیدهند، از این قضیه خیلی مهم تر است.
مقاله ای پر مفهوم بود که بزبانی البته کمی پیچیده و نه چندان عامه فهم ، داستان انقلاب ۵۷ ، ریشه های اجتماعی آن و دلائل اجتماعی وحدت ها و تضادهای پس از انقلاب را بیان می کند . خوشبختانه نتوانستم از آن اشکالی بگیرم و به نویسنده این مقاله بابت تسلط به قلم و توانایی در بیان مفاهیم پیچیده جامعه شناسی در تحلیل حوادث سیاسی – اجتماعی بزبانی زیبا ، تبریک می گویم .البته ایشان از خاطر نبرند که بکار گرفتن این زبان ، مخاطبان نوشته های ایشان را کمتر می کند
شما که آگورا و اگلزیا دیده ای، عمل چند عدد نماینده ی شنگول و منگول در یک مراسم شادیبخش سیاسی را اینهمه مایه ی تحقیر هموطنان ات قرار نده، گاهی ممکن است انسان افراط کند و یا خوشی زیر دلش بزند و بعدا هم پشیمان شود.
از ترامپ و پنس و گینگریچ و بولتون و شاهزاده نایف و جان مک کین که بدتر نیستند، همانهائی که بقول شما آگورا و ماگورا دیده اند!
دیدگاهها بستهاند.