آقای سارتر! وقت شما تمام است

ابراهیم نبوی

جوانان پاریس و کسانی که اگزیستانسیالیسم برایشان تبدیل به یک اندیشه الوهی شده بود، عادت کرده بودند که وقتی ژان پل سارتر حرف می‌زند، ساکت بنشینند و هیچ حرفی نزنند و به تک تک کلمات خدایگان گوش کنند. می‌خواستند تمام کلماتش را تنفس کنند، و سارتر عادت کرده بود که حتی اگر سخنرانی یک ساعته‌اش چهار ساعت هم طول بکشد، انبوه شیفتگان مشتاق را پای منبرش ببیند و هیچ مشکلی نباشد. چون همه به کلمات خداوندگار نیاز داشتند. تا روزی که رهبران بیست ساله جنبش دانشجویی ۱۹۶۸ پاریس از او دعوت کردند که بیست دقیقه حرف بزند. سارتر به عادت همیشگی حرف زد و همه ساکت بودند. وقتی به دقیقه بیست و پنج سخنرانی رسید، مجری بیست ساله برنامه در کمال خونسردی برای استاد یادداشتی نوشت که « سارتر! وراجی نکن! وقت تمام است.»

معلوم نیست سارتر با خواندن آن یادداشت چه احساسی پیدا کرد. مطمئن نیستم خوشش آمده باشد، حتی مطمئن نیستم این اتفاق به همین شکلی که گفتم رخ داده باشد. این‌ها را احسان نراقی وقتی داشتم برای کتاب «در خشت خام» گفتگو می‌کردم به من گفت. ولی آن چه از این واقعه نتیجه می‌گیرم، اینکه بچه‌هایی که با نخبگان و بقول خودشان «ماندارن‌ها» مبارزه می‌کردند، دیگر از دست خدایان خسته شده بودند. آنها دریافته بودند که تا بزرگی بزرگان در نظر است، تفکر محال است.

ما نیاز به تبدیل انسانهای بزرگ به خداوندگاران و بت‌های ابدی و همیشگی و کامل داریم. ما نیاز داریم که هر متفکر، سیاستمدار و هنرمندی را آنقدر بزرگ کنیم که بتوانیم او را بپرستیم. چرا که آدمهای معمولی برایمان غیرقابل تحمل هستند. ما نیازمند این هستیم که بزرگمرد هنرمندی مانند استاد شجریان را تبدیل به یک خدای کامل کنیم. در یک جلسه تقدیر از استاد شجریان در دانشگاه ارواین، یکی از شیفتگان استاد، گفته بود که «استاد شجریان در پرورش گل نیز دستی دارند، ایشان گل‌های آپارتمانی مخصوصی را پرورش دادند، استاد سازهایی را ساخته که نسل‌های بعدی تازه به اهمیت و خوبی آن پی خواهند برد. استاد شجریان در خوشنویسی نیز دستی دارد.» و همین‌ها باعث شده است که استاد مجبور باشد، در رهبری جنبش اجتماعی، دادن نظر درباره ادبیات، دادن نظر در مورد اپرا، دادن نظر در مورد فیلم و سینما نیز حرف بزند. در حالی که استاد شجریان فقط یک موزیسین است و از قضا موزیسین بزرگی هم هست. بهترین حنجره تاریخ موسیقی سنتی ماست. به چه دلیل باید او نمونه کامل انسان، بهترین تربیت کننده فرزند، بهترین دانشمند هم باشد؟ اصلا فرض کنیم، چنین هم باشد، این موضوع چه فایده‌ای دارد؟

ما ایرانیان عادت داریم که همه آدم‌ها را تبدیل به خداوندگار کنیم. به نظر من شاهین نجفی خواننده خوبی در موسیقی رپ و راک و پاپ است. ترانه‌سرای خوبی هم هست. ولی کافی است که به صفحه اینترنتی او مراجعه کنیم. در آنجا صدها هزار شیفته او را می‌بینیم که منتظرند تا شاهین کتاب جدیدی را که خوانده معرفی کند. در حالی که ادبیات و گفتار شاهین نجفی نشان می‌دهد که او احتمالا پس از پایان دبیرستان کتاب دیگری غیر از کتاب‌های درسی را نخوانده است. اما هوادارانش او را متفکری در حد نیچه می‌دانند. مدل مو و لباس او را نیز ستایش می‌کنند. نظرات سیاسی او را باارزش می‌دانند. حتی او را رهبر تغییرات اجتماعی و سیاسی کشور به حساب می‌آورند. چرا نمی‌توانیم یک خواننده معمولی یا بااستعداد پاپ یا راک را در اندازه‌های طبیعی خودش دوست داشته باشیم؟ چون دنبال خدا می‌گردیم. یک خدای بی‌عیب.

این روزها در فضای مجازی خواننده پاپ ایرانی به نام امیر تتلو مورد توجه بسیاری است. او یکی از محبوب‌ترین خوانندگان موسیقی پاپ بود و از قضا تعداد زیادی از مخاطبان این گونه موسیقی او را دوست داشتند. اتفاقات سیاسی کشور موجب شد که همین محبوبیت به زهری کشنده برای زندگی او تبدیل شود. او را دستگیر کردند و وادار کردند که موضع سیاسی و اجتماعی خودش را تغییر بدهد. البته او هیچ موضع سیاسی خاصی نداشت، با این حال او مواضع جدیدی اتخاذ کرد. امیرتتلو از پیروانش خواست که در صفحه اینترنتی او حاضر شوند و « بغ‌بغو» کنند. و تعداد زیادی از هواداران او، آمدند، در مناسک مجازی حاضر شدند و در کامنت‌هایشان نوشتند « بغ‌بغو». ارادت صدها هزار پیرو تتلو ثابت شد. این تراژدی بعدها به کمدی انتخاباتی ۹۶ تبدیل شد. اصولگرایانی که مدعی هستند که اکثریت جامعه ایران را دارند و برای کسب قدرت هرگز از هیچ راه غیراصولی و غیرارزشی استفاده نمی‌کنند، از یک خواننده پاپ توبه کرده برای آوردن رای دعوت کردند. آنان خواننده سی ساله‌ای با بدنی سراسر خالکوبی شده را در کنار شخصی مانند آیت‌الله رئیسی قرار دادند که از بیخ و بن دشمن موسیقی و به‌خصوص موسیقی پاپ است. آن پیامبران باکتاب اصولگرا به دنبال این پیامبر بی‌کتاب افتادند، چون پیروان یا فالوورهای این پیامبر بدون اینکه معلوم باشد چه کیفیتی دارند، فقط به صرف اینکه جمعیتی انبوه هستند، مقدس‌اند.

در چنین معادلاتی در جامعه ایران، چند چیز مقدس وجود دارد و چند چیز مکروه و زشت. خدایان و جمع ریاضی مردم مقدس‌اند و فردیت و معمولی بودن زشت و مکروه. ما بت‌هایی را که می‌شناسیم ستایش می‌کنیم. گاهی هم بتی وجود ندارد، اما چون به ستایش دیگران نیاز داریم، اول یک آدم بزرگ را به بت تبدیل می‌کنیم و بعد او را ستایش می‌کنیم. موجود مقدس دیگر «عامه»، «جمعیت»، «خلق»، « توده» یا « مردم» است. خلق به هر شکل مورد احترام است. هر خدایی به پیرو نیاز دارد و پیروان آن خدایان ما هستیم. این ویژگی برخاسته از جامعه قبیله‌ای و ایلی است. خان، خدای ایل بود، مردم همه بخشی از دارایی خود را به خان می‌دادند تا او از منافع همه رعایا حمایت کند. قدرتی به خان می‌دادند و بعد از او می‌خواستند از آن‌ها حمایت کند. و از این طریق به جای فردیت و مسئولیت فردی یک ایل برای حفاظت از افراد تشکیل می‌شد. چنین عادتی هنوز هم در میان ما وجود دارد.

اصلاح‌طلبان یک ایل هستند، آنها رهبر خودشان را دارند. به او قدرت می‌دهند و از او می‌خواهند که از آنان حمایت کند. شریعتی، گوگوش، خامنه‌ای، شاهین نجفی، دکتر سروش، حزب توده و افراد و جماعات دیگری نیز هستند که در همین نقش خان ظاهر می‌شوند. خان‌های کاملی که نیاز به آنها داریم. مهم‌ترین فونکسیون چنین ساختاری را در قهرمانان می‌توانیم بیابیم. ما قهرمان می‌سازیم: اکبر گنجی، صمد بهرنگی، منوچهر محمدی، محسن سازگارا، جلال آل احمد، خمینی، احمدی‌نژاد و حتی انصاف‌علی هدایت هر کدام می‌توانند در یک دوره تا اندازه یک خدا بزرگ شوند. ما قهرمان می‌سازیم تا به جای ما مبارزه کند، به جای ما بجنگد و به جای ما کشته شود. چون نمی‌خواهیم خودمان مبارزه کنیم و یا مسئولیت اعمال خودمان را بپذیریم. قهرمانان تئوریک و خداوندان اندیشه به جای ما فکر می‌کنند و خداوندگاران سیاست به جای ما تصمیم می‌گیرند. در این وسط مهم ترین موجودی که ارزش ندارد، فرد است. وقتی نظری می‌نویسی، برخی سئوال می‌کنند: «کی گفته؟» و تو تعجب می‌کنی: «من گفتم.» سئوال می‌کند: «تو از کجا گفتی؟» یعنی انتظار دارند تو همیشه از یکی از خدایان نقل قول کنی. فردیت و شخص در این وسط نابود و ویران می‌شود.

هر انسانی در سه قلمرو «اخلاق»، «عقل و تفکر» و «زیبایی و هنر» رفتار می‌کند. هنرمند برای مثال زیبایی می‌آفریند، سیاستمدار برای مثال تعقل و تفکر می‌کند و روحانی و روشنفکر خوب و بد را به مردم نشان می‌دهد. ما انتظار داریم این سه در هر نخبه‌ای به تمام و کمال وجود داشته باشد. از نظر ما یک خواننده پاپ حتما باید فلسفه هم بداند و حتما باید خانواده خوبی هم داشته باشد، در حالی که اصلا لازم نیست چنین چیزی باشد. از نظر ما سیاستمدار حتما باید شریف و خانواده دوست و هنرمند هم باشد. در حالی که سیاستمدار فقط باید سیاستمدار باشد. ما فقط انسان کامل را می‌پذیریم، در حالی که انسان کامل وجود ندارد.

ما دشمن فردیت و روشنفکری هم هستیم، تنها گروهی که همه ایرانیان برای دشمنی با آن توافق دارند روشنفکران هستند. چرا که روشنفکری، دریچه نسبی‌گرایی است. دقیقا همان جایی است که به ما می‌آموزد افراد حق دارند که شبیه هم نباشند. افراد می‌توانند هر کدام به یک گونه باشند و هر کس معمولی اما قابل پذیرش باشد. ما دشمن معمولی‌ها هستیم و دوست داریم پیرو بزرگان باشیم. معمولی بودن اساس دموکراسی است. همه آدم‌های عادی به یک میزان حق دارند. این چیزی است که بنیاد دموکراسی را می‌سازد. و ما از این خوشمان نمی‌آید. ما نمی‌توانیم درک کنیم که آدمها همیشه کامل نیستند، نمی‌توانیم درک کنیم که آدم‌ها ممکن است در مقابل برخی خوبی‌ها برخی بدی‌ها را داشته باشند. مثلا نمی‌توانیم  به‌راحتی بگوئیم که شریعتی متفکر نبود، خاتمی پیگیر و محکم نیست، شجریان سازهای خوبی نساخته، کیارستمی مغرور بود و هر چیزی شبیه این.

محمدصالح علا زمانی با من رفیق بود. درباره زمانی می‌گفت که آیدین آغداشلو با آقای «ب» یکی از هنرپیشه‌های سینمای آن زمان مخالف بود و داشت برای دوستش در حالت عصبانیت احساس خودش درباره آقای «ب» می‌گفت. با خشم گفته بود: «این مردک لمپن و بیسواد و لیچارگو و خاله زنک و دائم الخمر و با استعداد را بگذار کنار….» قطعا آیدین در آن زمان عصبانی بود، ولی حتی در حال عصبانیت هم یادش نرفته بود که اگر شش صفت زشت را برای آقای «ب» می‌گوید، یادش نرود که او با استعداد است. قطعا آقای «ب» هزار تا عیب دارد، ولی یادمان نرود که با استعداد است.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

19 پاسخ

  1. قدرت پرستی ذاتی ما ایرانیها هرگز از بین نمیرود بلکه از شکلی به شکل دیگر تغییر میکند.
    عده ای تجسم قدرت قهار را در زیر عبای تقدس و معصومینشان میجویند و عده ای دیگر برای ارضای میل به قدرتشان دست به دامان تمدن موهوم و پادشاهانشان(کوروش و داریوش و…) میشوند..
    جمعی شاه را سایه خدا میکنند و جمعی ولی فقیه را نایب خدا..
    دست از قدرت کوتاه است چه باک!! قدرتمندان را که میتوان ساخت…

  2. مسئله همان موضوع قدیمی مرید و مراد است، استاد و شاگرد، علامه دهر و تازه‌کار، مرشد و دانش آموز، رهبر و رهرو…

  3. سلام
    چیزه، یعنی میخوام بگم، چرا این نوشته اینطوریه!!؟
    اول مثال و مصداق زده شده و یهویی،
    شاتالاپ، اصل نظریات و فرضیات و بقیه چیزویات و میزویات نویسنده
    ریخته شده روی دایره
    که چه!؟ ما ایرانیها اینطور و آنطور

    خوب از نظرات، فقهی فلسفی روانشناسی، مد روز که بگذریم

    منم یه نظری دارم
    اول اینکه، ما توفیقی داشتیم در نوجوانی، کتابی م‌اندیم با نام «خاطرات یک معلم» روح نویسنده اش شاد.
    ایشان نقل قولی کرده بود از کلاس مدرسه دخترانه ای، احتمالا دبیرستان،که شاگردی ذوق شعر گویی داشت، هر چه له غلط جای عاشق و معشوقه اش عوض شده بود در شعری که سروده بود، به هر حال، ایشان از دوست و همکلاسی این دوشیزه شاعر(شاعره!!) هم نامبرده بود که نقش سخنگو و حامی شاعر ما را داشت. بسیار بیش از خود شاعر هیجان و تعصب داشت.

    قسمت دوم نظرم، مربوط به نیمه تاریک جامعهذاست، نسوان، ایشان که نام مملکت را هم از آنها استانده اند، خود راز خوشبختی نمیدانند، اما خوب بلدن مردها رو بدبخت کنند، به خصوص زمانی که مادر میشوند.

    این مادران، پدر بدبخت کن، بر حسب گفته یک استاد مدیریت، کودکان را بر تربیت خودکامگان و دیکتاتورها بزرگ می‌نمایند و عجیب فردگرا

    لذا کودکی بزرگ شده، که تا آن موقع گل سرسبد خانواده بوده، الان در جامعه باید به دنبال اسم و رسم موفقیت بگردد، اقلا موفق و اکثرا ناموفق در آن.

    فلذا، اکثریت ناموفق، با همزاد پنداری با افراد موفق، به عهده گرفتن نقش عینی و بیشتر ذهنی وکیل مدافع، مثل دوست دوشیزه شاعر اشاره شده، خیل دنباله رو ها رو میسازند.

    البته دنباله روها، بدنبال شخصیت خیالی تابع می‌شوند و روانشناسی آنها میگوید، در تعصب، ستیز، نبرد و خونریزی سرامد رهبر خویش اند.

    خلاصهذکلام اینکه، جامعه ما، نخست مشکل پرورشی دارد، و علت العلل سایر موارد در همین نکته است

    1. نوشته ی شما هم چیزه، یعنی مشکل نگارشی دارد. انسجام و خواندنش و درکش آسان نیست، الا همان جمله ی آخر که جامه ی ما مشکل پرورشی و یا تربیتی دارد، که سخن به حقی است. روشنفکران و فرهیختگانش دارند، چه رسد به بنده و بقیه!

      1. برادر‌ عزیزم
        ایراد شما به نوشته منهم چیزتره، یعنی وارده
        و آخرین نظر بنده رو در اصل نوشته تقویت میکنه.

        دلیلش بر می‌گرده به زنگ انشا در مدرسه
        یعنی موضوعی به غایت مهم و به شدت (و به نظرم عامدانه) مغفول مانده

        که معلمهای انشا، همه کاری انجام دادند به جز آموزش چگونه نوشتن
        یادمه در دوران راهنمایی، توان نوشتن حتی دو خط مطلب را نداشتم،

        در نتیجه آن کم کاری ناخواسته،
        من الان یا می‌توانم فی البداهه و با دنبال کردن سیر افکارم، مطالبم رو بنویسم که در مورد مطالب جدید، عدم انسجام خواننده را خسته می‌کند.
        یا آنرا به ضمیر ناخودآگاه بسپارم تا بقولی مرتب و منظم بشود. اینهم شور و هیجان نوشتنش از بین میرود و احتمالا نوشته نشود.

        در مورد اول، تجربه کرده ام، ویرایش های بعدی، بدلیل ذات محافظه کاری که دارم، ممکن است مرا به انصراف از ارسال مطلبم بکند.

        نتیجه نهایی، وقتی میخوام حرف دلمو بزنم، این تنها راه موجود منه

  4. البته. استاد شجریان. ساز هم می سازد گل پرورخوبی است و خط اش زیباست تا قبل از تشدید بیماریش رایگان تدریس می کرد مهم ترین هنرش نه به قدرت است و صد البته خدا نیست .

  5. از وقتی عکس های قربانیان و کودکان سوری را دیده ام درکنار امامان شهید وعزیزمان آنها را هم جزیی از پاکان و نیکان تاریخ می دانم .همه انسانها آفریده پروردگار ودرجای خود مقدسند.در منابع اهل سنت نیز هیچ سخنی از پرستش پیامبر وامامان نیامده واین علاقه برخی به ائمه هیچ فرقی با کفر نعودبالله ندارد

  6. با احترام به آقای نبوی – در مورد آقای شجریان نوشته اید که “استاد شجریان بهترین حنجره تاریخ موسیقی سنتی ماست” ربنای جواد ذبیحی را گوش کنید و مقابسه نمائید – بنظر من مورد ربنای شجریان جنبه سیاسی و تحریم ان بر کیفیت موزیقائی ان چربیده است

  7. جناب ابراهیم نبوی، سلام!
    الحق که یک درد و بیماری اجتماعی را خوب شکافتی. چند وقت پیش در این نشریه اشاره ای به نامه ی مرحوم دکتر شریعتی به استاد محمد رضا حکیمی( بقول و اصطلاح استاد حسن فرشتیان، وصی فرهنگی او) ذیل مقاله ای کردم. باید بروی ببینی که چه شد؟!
    تو هم طنز نویس خوبی هستی و هم مردم شناس و دردشناس خوبی هستی. واقع گرا هم هستی. و من از شجاعت، زیرکی و فطانت و قلم حق گو و طناز تو لذت می برم.
    البته خدایت نمیکنم!
    موفق باشی.

    1. آقای تبریزی، چند باری غفلت شده بود فراموش کرده بودی به نامه شریعتی‌ به حکیمی اشاره کنی‌ قضا به جأ آوردی. قبول باشد.

      شما هر جا که رسیدی، مربوط یا نامربوط به مقاله در مورد نامه شریعتی‌ حرف زدی. مشکل اینه که شما حکیمی رو خدا حساب کردی. مشکل بزرگتر اینکه اصلا مطلب دیگران رو نمیخوانی. به استدلال دیگران توجه نداری. آخر چه فایده‌ای دارد با شما بحث کردن؟

      مشکل آقای اسکندر مرادی هم همین است. آقای اسکندری هیچ مبنای استدلالی ندارد. نیتش را به واقعیت نسبت میدهد و فکر می‌کند کشف بزرگی‌ کرده است. نیتش حمله به شیعه است و هر جأ که می‌رسد همین کار رو می‌کند حالا چه مربوط باشد چه ناا مربوط. انسان واقعا شگفت زده میشود.

      در این زمینه شما و آقای اسکندری کلی به هم شبیه هستید. ولی‌ شباهت اصلی‌ این است که شما و آقای اسکندری گمان می‌کنید خدا هستید. همینکه کسی‌ نقدتان می‌کند آشفته میشوید.

      والله شما بیشتر از بحث به تزکیه نیاز دارید. کسی‌ خریدار حرفتان نیست برای اینکه با دیگران صادق نیستید.

      1. یک مشکل این است که ما در این سایت در محیط علوم و نظرات در حیطه علوم انسانی هستیم و طبعا به مذهب کشیده میشویم علی الخصوص که حاکمان و مسئولان خودشان همان علمای مذهب رسمی هستند…

        مشکل دیگر نبود ملاک و میزان در تشخیص سره از ناسره در این حیطه است…

        غرض بنده آشکارا به میان آوردن این ملاک و میزان است…مقصود این است که قرآن بعنوان کتابی که مدعی حفاظت آن به تاییدات الهی هستیم باید شامل این ملاک و معرفی کننده آن باشد نه مدعیات مدعیان مذهب خاصی که در اجتماع ما هستند و نظرات امامان و رهبران خودشان را ملاک و مبنا قرار میدهند و ضروری برای فهم قرآن.

        بسته به هدف مقاله بدنبال مطرح کردن و یافتن و بمحک زدن روش مندرج در قرآن برای تشخیص سره از ناسره در رسیدن به آن هدف میکوشم…تصور نمی کنم راه اشتباهی باشد…

        میخواهیم مجموعه افکار سازگار با هم داشته باشیم…هر نوع انتقادی را هم پذیرا هستم…

        با تشکر

  8. اقای نبوی ، من به برکت مقدمه طنز زیبایی که بر خشت خام نوشته بودی با شادروان احسان نراقی ، که تصور میکردم صبح به صبح ادکلن میزند و به دربار میرود تا خودش را بفروشد ، آشنا شدم و از این حیث مدیون شما هستم . بهتر نیست که به همان طنز بپردازی که مدتهاست از آن محروم شده ایم .

  9. همچنان نوشته هاتون دلچسبه . اما نکته ای هست که باید بگم . درمورد قهرمان پروری بیهوده . فکرنمیکنید که همین کروبی و موسوی و خاتمی هم قهرمانهایی باشند که حکومت برای مادرست کرده تا بعدها از آنها استفاده سیاسی کند

  10. بنظر میرسد ریشه در این است که اهل مطالعه نیستیم یا اهل مطالعه بزرگ نشده ایم….ما اهل شنیدن و تسلیم و اطاعت تربیت شده ایم…

    ریشه این تربیت نیز در مذهب ماست…در مذهب ما “معصومینی” هستند که علم اول و آخر نزد آنهاست کافی است که تابع آنها باشیم…آنوقت کتاب قرآن محترمانه به کناری نهاده میشود…

    درحالی که باید با “خواندن” قرآن که طی قرون و اعصار و استفاده از علوم عقلی و نقلی از گذشته و حال ساده و ساده تر و جذاب تر شده باشد تربیت میشدیم…و به ایمان و پویایی در اندیشه می رسیدیم…به “خواندن” عادت میکردیم…نه اینکه با دوری هر چه بیشتر و بیشتر از آن خواندن قرآن برایمان سخت و سختر میشود…

    این پویایی در افکار منقول از افراد “معصوم” تصور و معرفی شده و مقدس گردیده وجود ندارد چرا که آنها افراد انسانی گرفتار در چنبره مکان و زمان خود بوده اند…

    1. فکر کنم هر کس هر خرابکاری فکری و عملی بکند، آخرش از نظر شما تقصیر معصومین علیهم السلام است! یا اصلا تقصیر خداست که حق مطلق است!
      آخرین این سخن شما چه منطق و دلیلی دارد؟ !
      سر هر بحثی، مربوط و نامربوط، می روید سراغ امامان پاک شیعه و اعتقادات شیعی.
      هر سخن جائی و هر نکته مقامی دارد.

      1. شما چه اصراری دارید که عقاید شیعه پنهان و نقد ناپذیر بماند…ریشه های بحث رها شده و تحلیل های سطحی ادامه یابد…این درحالی است که در مجامع عمومی همواره از عقاید رسمی حاکم مایه گذاشته و به رخ مردم کشیده میشود…قدرتمندان جامعه ما میخواهند مذهب دست نخورده و مقدس بماند…آیا شما نماینده ایشان هستید؟

        آیا اتقاد پذیر بودن یا نبودن علما و …ریشه در مقدس بودن تعلیمات مربیان مذهبی ندارد؟ مذهب رسمی در هر کاری کار دارد…
        آیا شما میخواهید این نقش را پنهان کنید؟

        1. سفسطه و مغلطه نکنید. تلاش بیهوده برای القای نظرات شخصی و تحمیلی نکنید. دلیل بیاورید. شعاری و بی ربط بحث نکنید.
          در هر بحث و مقاله ای شما اشکالاتی را که بارها جواب داده شده و ربطی هم به مقاله ندارد، مطرح می کنید. جوابتان هم در آن سوالاتتان قبلا داده شده. از تکرار بیهوده ی آنها چه گیرتان می آید؟!

          1. در جامعه مذهبی مشکلات به تعالیم مذهبی کشیده میشود…
            طبعا به ضرورت وجود ملاک تشخیص سره از ناسره میرسیم…
            شما هم دو راه پیش رو ندارید یا باید بگویید قرآن چیدمان معتبر ندارد و قابل درک نیست و یا قابل درک هست ولی به کمک این چند نفر معصوم…

            بنظر بنده قرآن قابل درک است و ملاک درک خود را رعایت اتصال آیات هر سوره و کلیت قرآن میداند…با این ملاک در هر عصر و زمانی میتوان راه درست را تشخیص داد راهی که قبلا بوسیله نیکان و پاکان طی شده است….

            مثل این است که ما در انتهای جاده قرار داریم جاده ای که تا حالا طی شده است و راهنمایان قبلی همه مرده اند و از اینجا به بعد گرد و غبار راه را پوشانده و معلوم نیست در چه جهتی باید ادامه یابد و طی شود…

            با خواندن قرآن بدقت و با ملاک قرآنی (همان ایاک نعبد و ایاک نستعین) در این عصر و زمان میتوانیم گرد و غبار را کنار بزنیم و ادامه راه را پیدا کنیم…راهی که قبلا نعمت داده شدگان طی کرده اند…

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که در بقای آن نقش دارند، بسیار چالش‌برانگیز است. آیا می‌توان پذیرفت که کسانی که به دلایل مختلف به نظام دیکتاتوری

ادامه »

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است که انسان‌هایی عاشق، اندیشمند و بیزار از خشونت و

ادامه »

  در حالی‌که با نفس‌های حبس‌شده در سینه منتظر حمله نظامی اسرائیل به کشور‌مان هستیم، به نگارش این یاداشت کوتاه

ادامه »