جوانان پاریس و کسانی که اگزیستانسیالیسم برایشان تبدیل به یک اندیشه الوهی شده بود، عادت کرده بودند که وقتی ژان پل سارتر حرف میزند، ساکت بنشینند و هیچ حرفی نزنند و به تک تک کلمات خدایگان گوش کنند. میخواستند تمام کلماتش را تنفس کنند، و سارتر عادت کرده بود که حتی اگر سخنرانی یک ساعتهاش چهار ساعت هم طول بکشد، انبوه شیفتگان مشتاق را پای منبرش ببیند و هیچ مشکلی نباشد. چون همه به کلمات خداوندگار نیاز داشتند. تا روزی که رهبران بیست ساله جنبش دانشجویی ۱۹۶۸ پاریس از او دعوت کردند که بیست دقیقه حرف بزند. سارتر به عادت همیشگی حرف زد و همه ساکت بودند. وقتی به دقیقه بیست و پنج سخنرانی رسید، مجری بیست ساله برنامه در کمال خونسردی برای استاد یادداشتی نوشت که « سارتر! وراجی نکن! وقت تمام است.»
معلوم نیست سارتر با خواندن آن یادداشت چه احساسی پیدا کرد. مطمئن نیستم خوشش آمده باشد، حتی مطمئن نیستم این اتفاق به همین شکلی که گفتم رخ داده باشد. اینها را احسان نراقی وقتی داشتم برای کتاب «در خشت خام» گفتگو میکردم به من گفت. ولی آن چه از این واقعه نتیجه میگیرم، اینکه بچههایی که با نخبگان و بقول خودشان «ماندارنها» مبارزه میکردند، دیگر از دست خدایان خسته شده بودند. آنها دریافته بودند که تا بزرگی بزرگان در نظر است، تفکر محال است.
ما نیاز به تبدیل انسانهای بزرگ به خداوندگاران و بتهای ابدی و همیشگی و کامل داریم. ما نیاز داریم که هر متفکر، سیاستمدار و هنرمندی را آنقدر بزرگ کنیم که بتوانیم او را بپرستیم. چرا که آدمهای معمولی برایمان غیرقابل تحمل هستند. ما نیازمند این هستیم که بزرگمرد هنرمندی مانند استاد شجریان را تبدیل به یک خدای کامل کنیم. در یک جلسه تقدیر از استاد شجریان در دانشگاه ارواین، یکی از شیفتگان استاد، گفته بود که «استاد شجریان در پرورش گل نیز دستی دارند، ایشان گلهای آپارتمانی مخصوصی را پرورش دادند، استاد سازهایی را ساخته که نسلهای بعدی تازه به اهمیت و خوبی آن پی خواهند برد. استاد شجریان در خوشنویسی نیز دستی دارد.» و همینها باعث شده است که استاد مجبور باشد، در رهبری جنبش اجتماعی، دادن نظر درباره ادبیات، دادن نظر در مورد اپرا، دادن نظر در مورد فیلم و سینما نیز حرف بزند. در حالی که استاد شجریان فقط یک موزیسین است و از قضا موزیسین بزرگی هم هست. بهترین حنجره تاریخ موسیقی سنتی ماست. به چه دلیل باید او نمونه کامل انسان، بهترین تربیت کننده فرزند، بهترین دانشمند هم باشد؟ اصلا فرض کنیم، چنین هم باشد، این موضوع چه فایدهای دارد؟
ما ایرانیان عادت داریم که همه آدمها را تبدیل به خداوندگار کنیم. به نظر من شاهین نجفی خواننده خوبی در موسیقی رپ و راک و پاپ است. ترانهسرای خوبی هم هست. ولی کافی است که به صفحه اینترنتی او مراجعه کنیم. در آنجا صدها هزار شیفته او را میبینیم که منتظرند تا شاهین کتاب جدیدی را که خوانده معرفی کند. در حالی که ادبیات و گفتار شاهین نجفی نشان میدهد که او احتمالا پس از پایان دبیرستان کتاب دیگری غیر از کتابهای درسی را نخوانده است. اما هوادارانش او را متفکری در حد نیچه میدانند. مدل مو و لباس او را نیز ستایش میکنند. نظرات سیاسی او را باارزش میدانند. حتی او را رهبر تغییرات اجتماعی و سیاسی کشور به حساب میآورند. چرا نمیتوانیم یک خواننده معمولی یا بااستعداد پاپ یا راک را در اندازههای طبیعی خودش دوست داشته باشیم؟ چون دنبال خدا میگردیم. یک خدای بیعیب.
این روزها در فضای مجازی خواننده پاپ ایرانی به نام امیر تتلو مورد توجه بسیاری است. او یکی از محبوبترین خوانندگان موسیقی پاپ بود و از قضا تعداد زیادی از مخاطبان این گونه موسیقی او را دوست داشتند. اتفاقات سیاسی کشور موجب شد که همین محبوبیت به زهری کشنده برای زندگی او تبدیل شود. او را دستگیر کردند و وادار کردند که موضع سیاسی و اجتماعی خودش را تغییر بدهد. البته او هیچ موضع سیاسی خاصی نداشت، با این حال او مواضع جدیدی اتخاذ کرد. امیرتتلو از پیروانش خواست که در صفحه اینترنتی او حاضر شوند و « بغبغو» کنند. و تعداد زیادی از هواداران او، آمدند، در مناسک مجازی حاضر شدند و در کامنتهایشان نوشتند « بغبغو». ارادت صدها هزار پیرو تتلو ثابت شد. این تراژدی بعدها به کمدی انتخاباتی ۹۶ تبدیل شد. اصولگرایانی که مدعی هستند که اکثریت جامعه ایران را دارند و برای کسب قدرت هرگز از هیچ راه غیراصولی و غیرارزشی استفاده نمیکنند، از یک خواننده پاپ توبه کرده برای آوردن رای دعوت کردند. آنان خواننده سی سالهای با بدنی سراسر خالکوبی شده را در کنار شخصی مانند آیتالله رئیسی قرار دادند که از بیخ و بن دشمن موسیقی و بهخصوص موسیقی پاپ است. آن پیامبران باکتاب اصولگرا به دنبال این پیامبر بیکتاب افتادند، چون پیروان یا فالوورهای این پیامبر بدون اینکه معلوم باشد چه کیفیتی دارند، فقط به صرف اینکه جمعیتی انبوه هستند، مقدساند.
در چنین معادلاتی در جامعه ایران، چند چیز مقدس وجود دارد و چند چیز مکروه و زشت. خدایان و جمع ریاضی مردم مقدساند و فردیت و معمولی بودن زشت و مکروه. ما بتهایی را که میشناسیم ستایش میکنیم. گاهی هم بتی وجود ندارد، اما چون به ستایش دیگران نیاز داریم، اول یک آدم بزرگ را به بت تبدیل میکنیم و بعد او را ستایش میکنیم. موجود مقدس دیگر «عامه»، «جمعیت»، «خلق»، « توده» یا « مردم» است. خلق به هر شکل مورد احترام است. هر خدایی به پیرو نیاز دارد و پیروان آن خدایان ما هستیم. این ویژگی برخاسته از جامعه قبیلهای و ایلی است. خان، خدای ایل بود، مردم همه بخشی از دارایی خود را به خان میدادند تا او از منافع همه رعایا حمایت کند. قدرتی به خان میدادند و بعد از او میخواستند از آنها حمایت کند. و از این طریق به جای فردیت و مسئولیت فردی یک ایل برای حفاظت از افراد تشکیل میشد. چنین عادتی هنوز هم در میان ما وجود دارد.
اصلاحطلبان یک ایل هستند، آنها رهبر خودشان را دارند. به او قدرت میدهند و از او میخواهند که از آنان حمایت کند. شریعتی، گوگوش، خامنهای، شاهین نجفی، دکتر سروش، حزب توده و افراد و جماعات دیگری نیز هستند که در همین نقش خان ظاهر میشوند. خانهای کاملی که نیاز به آنها داریم. مهمترین فونکسیون چنین ساختاری را در قهرمانان میتوانیم بیابیم. ما قهرمان میسازیم: اکبر گنجی، صمد بهرنگی، منوچهر محمدی، محسن سازگارا، جلال آل احمد، خمینی، احمدینژاد و حتی انصافعلی هدایت هر کدام میتوانند در یک دوره تا اندازه یک خدا بزرگ شوند. ما قهرمان میسازیم تا به جای ما مبارزه کند، به جای ما بجنگد و به جای ما کشته شود. چون نمیخواهیم خودمان مبارزه کنیم و یا مسئولیت اعمال خودمان را بپذیریم. قهرمانان تئوریک و خداوندان اندیشه به جای ما فکر میکنند و خداوندگاران سیاست به جای ما تصمیم میگیرند. در این وسط مهم ترین موجودی که ارزش ندارد، فرد است. وقتی نظری مینویسی، برخی سئوال میکنند: «کی گفته؟» و تو تعجب میکنی: «من گفتم.» سئوال میکند: «تو از کجا گفتی؟» یعنی انتظار دارند تو همیشه از یکی از خدایان نقل قول کنی. فردیت و شخص در این وسط نابود و ویران میشود.
هر انسانی در سه قلمرو «اخلاق»، «عقل و تفکر» و «زیبایی و هنر» رفتار میکند. هنرمند برای مثال زیبایی میآفریند، سیاستمدار برای مثال تعقل و تفکر میکند و روحانی و روشنفکر خوب و بد را به مردم نشان میدهد. ما انتظار داریم این سه در هر نخبهای به تمام و کمال وجود داشته باشد. از نظر ما یک خواننده پاپ حتما باید فلسفه هم بداند و حتما باید خانواده خوبی هم داشته باشد، در حالی که اصلا لازم نیست چنین چیزی باشد. از نظر ما سیاستمدار حتما باید شریف و خانواده دوست و هنرمند هم باشد. در حالی که سیاستمدار فقط باید سیاستمدار باشد. ما فقط انسان کامل را میپذیریم، در حالی که انسان کامل وجود ندارد.
ما دشمن فردیت و روشنفکری هم هستیم، تنها گروهی که همه ایرانیان برای دشمنی با آن توافق دارند روشنفکران هستند. چرا که روشنفکری، دریچه نسبیگرایی است. دقیقا همان جایی است که به ما میآموزد افراد حق دارند که شبیه هم نباشند. افراد میتوانند هر کدام به یک گونه باشند و هر کس معمولی اما قابل پذیرش باشد. ما دشمن معمولیها هستیم و دوست داریم پیرو بزرگان باشیم. معمولی بودن اساس دموکراسی است. همه آدمهای عادی به یک میزان حق دارند. این چیزی است که بنیاد دموکراسی را میسازد. و ما از این خوشمان نمیآید. ما نمیتوانیم درک کنیم که آدمها همیشه کامل نیستند، نمیتوانیم درک کنیم که آدمها ممکن است در مقابل برخی خوبیها برخی بدیها را داشته باشند. مثلا نمیتوانیم بهراحتی بگوئیم که شریعتی متفکر نبود، خاتمی پیگیر و محکم نیست، شجریان سازهای خوبی نساخته، کیارستمی مغرور بود و هر چیزی شبیه این.
محمدصالح علا زمانی با من رفیق بود. درباره زمانی میگفت که آیدین آغداشلو با آقای «ب» یکی از هنرپیشههای سینمای آن زمان مخالف بود و داشت برای دوستش در حالت عصبانیت احساس خودش درباره آقای «ب» میگفت. با خشم گفته بود: «این مردک لمپن و بیسواد و لیچارگو و خاله زنک و دائم الخمر و با استعداد را بگذار کنار….» قطعا آیدین در آن زمان عصبانی بود، ولی حتی در حال عصبانیت هم یادش نرفته بود که اگر شش صفت زشت را برای آقای «ب» میگوید، یادش نرود که او با استعداد است. قطعا آقای «ب» هزار تا عیب دارد، ولی یادمان نرود که با استعداد است.
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…
تردیدی نیست که تداوم نزاع اسرائیل و فلسطین که اینک منطقهی پرآشوب و بیثبات خاورمیانه…
تصور پیامدهای حمله نظامی اسرائیل به ایران نیروهای سیاسی را به صفبندیهای قابل تأملی واداشته…
ناقوس شوم جنگ در منطقۀ خاورمیانه بلندتر از هر زمان دیگری به گوش میرسد. سهگانۀ…