سیاست‌ورزی و خلق فضای سیاسی

محمدجواد غلامرضا کاشی

تقریباً همه می‌دانیم انقلابی کیست اصلاح طلب کیست. می‌دانیم این‌ها چه تفاوت‌های عظیمی با هم دارند. انقلابی کسی است که در آرمان‌های بزرگ سیر می‌کند. برای بشریت بیشترین خیرهای عظیم را در کوتاه‌ترین زمان ممکن طلب می‌کند. احساساتی، سودازده و عاشق است. فداکاری می‌کند. دست به کنش‌های خشونت آمیز می‌زند. مهم‌ترین مشکل‌اش این است که واقعیت‌ها را نمی‌بیند. اصولاً چشمش به واقعیت‌ها و مقدورات بسته است. اما اصلاح طلب کسی است که به جای آرمان‌های بلند، بهبود وضعیت آدمیان را در امور مشخص طلب می‌کند. صبور است. می‌داند ثمر دادن هر تلاش نیازمند صبر و حوصله است. بیشتر از احساس، عقل و تدبیر دارد. هیچ وقت دست به کنش های خشونت آمیز نمی زند. فوق‌العاده مسالمت‌جو است. به امکان‌پذیری هدف‌ها توجه دارد و برای رسیدن به هر هدفی، امکان‌ها و مقدورات عینی و عملی را به دقت از نظر می‌گذراند.

با این توضیحات، واقعاً انسان عاقلی هست که انقلابی را بر اصلاح طلب ترجیح دهد؟ به نظر می‌رسد انقلابیون کمی مجنون‌اند. حالشان خوب نیست. قبل از هر چیز باید درمان شوند. منظر فوق، منظری است که در ادبیات سیاسی یکی دو دهه اخیر رایج شده است. هر از چندی یک انقلابی، رویاروی یک اصلاح طلب نشانده می‌شود و با هم مقایسه می‌شوند. او که قرار است از انقلابی‌گری دفاع کند، مرتب شعار می‌دهد و خنده حضار را بر می‌انگیزد. انقلابی نمی‌تواند مخاطب خود را به درستی اقناع کند. مخاطب نمی‌فهمد چرا این همه احساساتی است، چرا کینه جو است، چرا از آرمان‌هایی حرف می‌زند که قابل تحقق نیستند.

مشکل این منظر آن است که انقلابی‌گری و اصلاح طلبی را به منزله دو گزینه منطقی پیش چشم می‌نشاند. انگار قرار است بین دو کالا انتخاب کنیم. از مخاطبمان می‌پرسیم کدام انتخاب معقول است. یکی گران است و هزینه بر و بی مصرف، و دیگری ارزان و پرمصرف. در حالیکه این‌ها، گزینه‌هایی نیستند که در شرایط مساوی با تکیه بر منطق هزینه و فایده انتخاب شوند. شناخت و مقایسه این دو به شرطی امکان پذیر است که با توجه به زمینه اقدام به فهم آنها کنیم. در مقابل این روایت متعارف من می‌خواهم نکته مورد نظر خود را ذیل سه محور عرضه کنم:

۱. انقلابی‌گری و اصلاح طلبی، دو انتخاب منطقی نیستند، دو واکنش به دو موقعیت و میدان کنش هستند.

۲. این بسترها با هم نسبت دارند. به این معنا که یکی به دیگری راه می‌برد.

۳. هر یک کاستی‌هایی دارد و نیازمند دیگری است.

قصد دارم با طرح این محورها، الگوی ساده، منطقی و غافل از بسترهای مولد هر یک را به پرسش بگیرم. تصورم این است که با فهم بسترمند از ظهور روشنفکری آرمانگرا و اصلاح طلب، فضای بهتری برای گفتگو میان دو افق مذکور فراهم خواهد شد. آنگاه همانطور که امروزه به نقد افق روشنفکری انقلابی پرداخته می شود، قصد دارم به نقد فضای امروز خود بنشینم.

اول: فهم زمینه‌مند از اصلاح طلبی و انقلابی‌گری

از دهه چهل به بعد، کنشگران سیاسی در ایران عموماً به سمت انقلابی‌گری متمایل می‌شوند، و ازانقلاب به بعد، به سمت اصلاح‌طلبی. این تمایل عام در هر دوره کاشف از بسترهای متفاوت حیات و کنش سیاسی است. در ایران قبل از انقلاب، باب سیاست ورزی کاملاً مسدود است. منظور از سیاست ورزی، ورود در فعالیت‌های جمعی برای رقابت با کل یا جناحی از دولتمردان است. مناصب به طور کلی غیر رقابتی‌اند. ساختار سیاسی اصولاً امکان فعالیت سیاسی علنی و سازمان یافته نمی‌دهد. تحزب ناممکن است، چیزی به نام فعالیت‌های پارلمانی موضوعیت ندارد. نمی‌توان علناً نظام سیاسی را نقد کرد. رسانه رقیبی در مقابل رسانه‌های رسمی وجود ندارد. مردم تقریباً منفعل‌اند. صدایی از میان مردم شنیده نمی‌شود. مگر پچ و پچ‌های خانگی.

در شرایطی که مجاری سیاست ورزی به طور متعارف مسدودند، باید به خلق سیاست پرداخت. یعنی باید در حیات سیاسی ظرفیت‌های تازه ایجاد کرد. خلق سیاست، به معنای ایجاد کانون فشار تازه‌ای در پایین و قاعده هرم اجتماعی است. باید بتوانی منابعی که در عرصه عمومی وجود دارد شناسایی کنید و از آن، امکانی بسازید برای تولید قدرت، ایجاد همبستگی جمعی و اعمال فشار بر قدرت سیاسی. در چنین شرایطی روشنفکران خواسته یا ناخواسته به سوژه‌های خالق سیاست تبدیل می‌شوند. دوره‌ای که مقتضی تولید سوژه‌های خلق کننده سیاست است، همه چیز به سیاست انقلابی نزدیک می‌شود. سیاست‌ورز خلق کننده حیات سیاسی، در اولین قدم باید نشان دهد وضعیت موجود یک وضعیت طبیعی و محتوم و مقدر نیست. می‌تواند طور دیگری هم باشد. چرا که ذهنیت مردم منفعل، وضعیت موجود را یک وضعیت محتوم می‌انگارد. اصولاً نمی‌تواند به وضعیت دیگر بیاندیشد. بنابراین باید مخیله سیاسی مردم را در وهله نخست به چالش کشید. آرمان‌های سیاسی معمولاً چنین کارکردهایی دارند.

نباید آرمان‌های سیاسی را با برنامه‌های توسعه پنج ساله در کشور مقایسه کرد. یکی قرار است مخاطب‌اش، سیاست گذاران و تصمیم گیرندگان بخش‌های مختلف اجرایی باشد، و دیگری مخاطب‌اش، مردم در بستر زندگی روزمره است. یکی قرار است به اجرا و عمل برای تغییر امر مشخص بیاندیشد، دیگری قرار است امکان نقد سازوکارهای موجود را تولید کند.

اساساً امکان خلق سیاست، با امکانات موجود و دم دست، سازگار و همسو نیست. امکان‌های موجود، همه بنیادهای حیات منفعل و مسدود حیات سیاسی‌اند. درست مثل اینکه به یک زندانی مرتب میله‌های آهنین و در بسته را نشان دهی. اتفاقاً باید صورت خیالی ایجاد کنید که همه میدان رویت زندانی به در بسته و میله‌ها منحصر نشود. آرمان‌ها همین کارکرد را در چنان فضایی ایجاد می‌کنند.

در وضعیتی که حیات سیاسی در حالت رکود و انفعال به سر می‌برد، مردم تحقیر می‌شوند. احساس می‌کنند نقشی در سازوکارهای جمعی ندارند. نادیده گرفته شده‌اند. در حریم‌های خصوصی به خود پیچیده‌اند. سوژه خالق حیات سیاسی، به مدد کلمه‌ها یا نمادها یا مظاهر هنری او را از قلمرو حیات خصوصی‌اش بیرون می‌کشد و امکانی برای درک مشترک و هم سخنی مشترک ایجاد می‌کند. آنچه نظام مستقر به مدد زور و رعب در عرصه عمومی ایجاد می‌کند، روشنفکر آرمان گرا به مدد کلمه‌ها تولید می‌کند.

شرایط ایران پس از کودتای بیست و هشت مرداد اینچنین است. در فضای رعب، روشنفکرانی به صحنه می‌آیند که در تولید و خلق فضای حیات سیاسی موفق عمل می‌کنند. به مدد نمادها و منابع موجود در عرصه عمومی، تصویرهای تازه از حیات سیاسی خلق می‌کنند. جامعه ایرانی در اوایل دهه پنجاه، از یک بستر اجتماعی قدرتمند بهره‌مند است. اگر رژیم پهلوی مساله را به درستی شناخته بود و خود را با آن وفق می‌داد، می‌توانست تاب آورد و عرصه سیاسی ایران را غنا ببخشد.اما در مقابل آن ایستاد و از صحنه بیرون رفت.

در مقابل نظام پهلوی، جمهوری اسلامی نمی‌توانست از همان روز نخست، سازوکارهای سیاسی خود را بدون رای و صندوق آراء پیش ببرد. به این جهت که مردم هیچگاه تماماً به خانه‌های خود بازنگشتند. جمهوری اسلامی هیچگاه یک رژیم تماماً ساختاریافته نبود. از همان نخستین روز استقرار، ساختار مسلط آن دو یا سه جناح داشت که با هم در رقابت وستیز بودند. نظام حتی اگر هم می‌خواست، هیچ گاه نتوانست باب نقد را مسدود کند. در فضاهای عمومی مثل حوزه و دانشگاه و خیابان صداهای مختلف همیشه شنیده می‌شد. جمهوری اسلامی یک نظام دمکراتیک هست یا نه بحث دیگری است، اما بدون شک یک نظام ساختار یافته و موفق در مسدود کردن عرصه عمومی نبود.

بنابراین مساله ایران پس از انقلاب، خلق سیاست نبود، سیاست ورزی در مجاری موجود حیات سیاسی بود. مهم‌ترین آن، مبارزات انتخاباتی است. شمار کثیر مطبوعات و رسانه‌های رقیب، امکان گفتگو با مردم را فراهم می‌کرد. تا حدودی امکاناتی برای فعالیت‌های حزبی البته به شکل محدود وجود داشت. در چنین شرایطی به جای سوژه‌های خلق کننده حیات سیاسی، شما با سوژه‌های دیگری مواجهید. سوژه‌هایی که تلاش می‌کنند از مجاری واقعاٌ موجود فعالیت سیاسی استفاده کنند، بسیج کنند و بخشی از نظام سیاسی را به رقابت بخوانند. سوژه‌های اصلاح طلب در چنین وضعیت‌هایی به میدان می‌آیند. چنانکه ملاحظه می‌کنیم در ایران پیش از انقلاب، سوژه‌های سیاسی بیشتر از سنخ خالقان فضای سیاست هستند و در ایران پس از انقلاب، از سنخ اصلاح طلبان.

این همه را گفتم تا از مقایسه مستقل از زمینه این دو سنخ روشنفکران پرهیز کرده باشیم. از منظر فضایی که سیاست ورزی امکان پذیر است، سوژه‌های انقلابی مضحک به نظر می‌رسند، به خوبی معلوم نیست چه می‌کنند. چنانکه از منظر فضایی که راهی جز خلق فضا نیست، سوژه‌های اصلاح طلب، تحقیر شده و مسخره جلوه می‌کنند.

۲. نسبت دو فضا با یکدیگر

در نگاه اول، اینطور به نظر می‌رسد که گویا این دو فضا به کلی با هم بیگانه‌اند. اما واقعاً دو سنخ فضایی که به آنها اشاره کردیم، به هم مرتبط‌اند و حتی در هم پیچیده‌اند. اگر در ایران پس از انقلاب، با امکان‌های سیاست ورزی مواجهیم، این امکان‌ها، حاصل خلق فضایی است که پیش از آن ساخته شده بود. سوژه‌های خالق فضا در ایران پیش از انقلاب البته در کنار عوامل موثر دیگر، وضعیت اجتماعی را چنان متاثر کردند که بیگانگی نسبت به عرصه عمومی در حد و اندازه‌های ایران قبل از انقلاب وجود ندارد. البته باید به عواملی نظیر انقلاب ارتباطات و رسانه‌ها نیز توجه کرد. اما به هر حال، تفاوت ایران با کشورهای همسایه نظیر عربستان و بسیاری دیگر از کشورهای عربی، در همین جاست که آنها فاقد مجاری سیاست ورزی‌اند چرا که هنوز دوران خلق فضای سیاسی را پشت سر نگذاشته‌اند.

به علاوه این دو وضعیت به شدت در هم پیچیده‌اند. به این معنا که حتماً در دوران پهلوی سیاست‌های خلق فضا، بسترهایی برای سیاست ورزی در همان دوره فراهم می‌کرد و امروز نیز فضای سیاست ورزی، ضرورت‌هایی برای خلق فضا ایجاد می‌کند. مثلاً در دوران پهلوی، همین سیاست های خلق فضاست که نظام مستقر را وادار می‌کند در مقطعی فضای سیاسی را گشوده کند و فضای نقد علنی را فراهم کند. سیاستی که البته دیر است و تنها مولد مجرایی است که محصولات خلق فضا در آن بارور شوند و نظام را ساقط کنند. در ایران امروز هم، سیاست ورزی نیازمند خلق فضاهای تازه است و چنانکه توضیح خواهم داد، نیازمند گشایش هایی در فضای مخیله جمعی.

۳. کاستی‌های هر یک از دو فضا

نکته قابل توجه کاستی‌های هر یک از این دو فضاست. هیچ یک به خودی خود یک فضای خودبسنده نیست و نیازمند دیگری است. بستری که خلق فضای سیاسی در آن ضرورت پیدا کرده، علی الاصول نسبت به امکان‌های واقعاً موجود کور است. انرژی زیادی خلق می‌کند، اما به خودی خود قادر به عینیت بخشی به خواست‌های خود نیست. اصولاً با واقعیت های دم دستی سر آشتی ندارد. به همین جهت روشنفکری که حاصل این فضاست، سینه‌ای پر آشوب دارد اما در شناسایی تکنیک‌هایی که در عمل بتواند واقعیت متفاوت مد نظرش را تحقق ببخشد ناتوان است. به همین جهت، عرصه عمومی در دراز مدت نمی‌تواند در خلق فضا مشارکت کند. عقب می نشیند و به زندگی روزمره وتوام با تحقیر خود بازمی‌گردد.

بستری هم که برای سیاست ورزی گشوده است، به خودی خود افق ندارد. چنان در میدان عمل برای پیشبرد یک خط مشی غرق شده است، که نمی‌تواند سرش را بلند کند و بفهمد به کدام سمت می‌رود. اصولاً سیاست ورز، درک کلی از شرایط ندارد، امکان قضاوتش نیز محدود است. مثلا در سیاست ورزی حزبی، شما از انتخاباتی به انتخابات دیگر می‌روید و تنور حیات سیاسی رقابتی را گرم می‌کنید. اگر کسی در میانه راه از شما بپرسد که حاصل این فضای آشوبناک رقابتی بالاخره چیست؟ آیا سرانجام به سمت دمکراسی حرکت می کنیم یا در حال عقب گردیم؟ اساساً چه ارجحیتی دارد که تو در راس قدرت باشی نه دیگری؟ مگر قرار است تو چه اقدام متفاوتی در مقایسه را رقیبت بکنی؟ در بسیاری از موارد پاسخی وجود ندارد. چنانکه در هر انتخاباتی باید به نحوی طرح این پرسش ها را به تعویق بیاندازی تا کار پیش برود. فضای گشوده بر سیاست ورزی، کاملاً با این خطر مواجه است که همه چیز به شو و نمایش و تبلیغات منحصر شود. سیاست ورزی نیز، می‌تواند به نقض خود بیانجامد و پس از چندی خود به عامل سیاست زدایی تبدیل شود.

۴. نقد شرایط امروز

در این سال‌ها، فضای مولد روشنفکری انقلابی نقد می‌شود. با طرح عناوینی مثل روشنفکر مسلح، روشنفکران جاهل، ماجراجو، و بی سواد، به روشنفکران انقلابی و آرمانگرا حمله می‌شود. چنان تصویری از دوران پهلوی عرضه می‌شود که گویی محمد رضاشاه یک پادشاه خیرخواه توسعه طلب و عاقل و مدبر است که در محاصره مشتی کودک ماجرا جو افتاده است. این دریچه‌ای است که از سوی فضای گشوده بر سیاست ورزی به عرصه خلق فضا گشوده شده است. نشسته‌اند و فارغ بال از مقتضیات خلق فضا، آن دوره را مضحکه می‌کنند. اما اجازه بدهید بازی را عوض کنیم. از منظر بستر خلق فضا، به دوران خود بنگریم. به طور فهرست وار مشکلات امروز را از نظر می‌گذرانم:

· سیاست ورزان ما، کم کم سیاست ورزی را با حیات بوروکراتیک اشتباه گرفته‌اند. فکر می‌کنند اگر مردم سر و صدا نکنند و میدان را شلوغ نکنند، آنها می‌توانند با خواهش و تمنا و چانه زنی همه چیز را درست کنند. باورشان به مردم در حد مشارکت صرف پای صندوق‌های رای است. اما در عمل با دیوار بسته مواجه شده‌اند. حریف همه جا سر راهشان ایستاده است و آنها نمی‌دانند با خرد بورکراتیک خود چگونه می‌توانند حریف را وادار کنند از سر راه کنار رود. بنابراین دولت را گرفته‌اند اما دولت در موارد بسیار، معطل مانده است. راه دگرگون کردن اوضاع اقتصادی را می‌داند اما دستش در عمل بسته است. دل خوش کرده به این که مردم بگویند نمی‌گذارند. اما مردم به تدریج به این نتیجه می‌رسند که به هر دلیل نمی‌توانند.

· در این فضا که صرفاً سیاست ورزی در دستور کار قرار گرفته، چهره‌های اصیل و ریشه‌دار سیاسی به تدریج به حاشیه رانده می‌شوند و چهره‌های درجه دوم و سوم به صحنه می‌آیند. کسانی که بیش از سیاست ورزی، جستجوگران نام‌اند، اگر همزمان جستجوگران نان هم نباشند. چهره‌های نام آشنا و موثر اصلاح طلب امروزی را با یک دهه پیش مقایسه کنید. افول رتبه مردان سیاست اصلاح طلب به تدریج صحنه را به سمت انحطاط می‌راند. بدنه اجتماعی را به تدریج مایوس می‌کند، و امکان های موجود از دست خواهد رفت.

· تضمینی وجود ندارد که مردان سیاست ورز امروز، در تعارض میان منافع خصوصی خود و منافع عمومی کدام را انتخاب می‌کنند. فضای عمل، اصولاً چنان اخلاقی و گرم نیست. به همین جهت گاه همه چیز به کسب صندلی‌های قدرت منحصر می‌شود. او که پیش از احراز یک منصب شعارهای اصلاح طلبانه می‌داد، به محض احراز منصبی که در جستجوی آن بود، درست مثل فرد دیگری که قبلا به جای او نشسته بود کار خود را پیش می‌برد و بار خود را می‌بندد.

· در فضای بیش از حد بوروکراتیک شده امروز، حیات سیاسی به شدت افق زدایی شده است. هیچ کس نمی‌داند قرار است کجا برویم. همه چیز منحصر به این است که فعلا دفع خطری بکنیم. فقدان افق در فضای امروز، ساحات روانی و اجتماعی و فرهنگی را تحت تاثیر قرار خواهد داد. نخبگان مایل به رفتن از کشورند، و عرصه عمومی هر روز بیشتر و بیشتر از هم گسیخته و آشوبناک می شود.

· نظام اگرهم قدرتمند باشد، هر روز بیش از پیش اقتدار خود را از دست می‌دهد، بنابراین قادر نیست اراده خود را در عرصه عمومی اعمال کند. مردم گویی به این زودی‌ها باور نمی‌کنند که خیر آنها در تبعیت از اراده سیاسی است بنابراین تا می‌توانند جا خالی می‌کنند و از پیشبرد اراده دولت سرباز می زنند.

· رابطه میان بخش‌هایی از مردم با دولت، گاه به باج دهی تقلیل یافته است. مردم حمایت می‌‌کنند و فوراً پولش را طلب می‌کنند. یکی از مصادیق آن، رای به شرط مطالبه پول ماهیانه از کاندیداهای ریاست جمهوری است. در همین انتخابات اخیر، نیروی موثری در رای آوری رقیب آقای روحانی بود.

این‌ها و موارد دیگر، مصادیقی از این مدعاست که فضایی که صرفاً بر سیاست ورزی گشوده است، معضلات عدیده‌ای دارد. مساله منحصر به جناح اصلاح طلب نیست، اصولاً نظام جمهوری اسلامی در چنین وضعیتی دستخوش بحران است. در چنین شرایطی راهی وجود ندارد مگر اینکه تا حدی به خلق فضا بیاندیشیم. خلق فضا نیازمند روشنفکرانی است که آرمان خواهند. قادرند در این فضای آشوبناک، مخیله جمعی را تحت تاثیر خود قرار دهند. ترسیم افق کنند، اراده های اخلاقی مردم را برانگیزانند. علاوه بر کارآمدی در عمل، به ارزش های اخلاقی نیز بیاندیشند.

۵. سخن آخر

واقع این است که روشنفکر اصلاح طلب و روشنفکر آرمان خواه، هر کدام نقشی در ساماندهی به حیات سیاسی مطلوب دارند. مشکل جامعه ما مرتب از این سو به آن سوی بام است. ما نیازمند وضعیتی هستیم که این هر دو در کنار هم بتوانند ایفای نقش کنند. آنگاه نه روشنفکر آرمانخواه بیش از حد استعلایی و دور از واقعیت خواهد اندیشید و نه روشنفکر اصلاح طلب به بروکرات تقلیل پیدا خواهد کرد.

بستر خلق فضا، نیازمند هوشیاری و گشودگی به سمت امکان‌های سیاست ورزی است و سیاست ورزی نیز نباید از فرصت‌های خلق فضا غافل بماند. همانقدر که خلق فضای صرف می‌تواند به فاجعه بیانجامد، سیاست ورزی صرف نیز می‌تواند خود را نقض کند. انسداد سیاسی در دوران پهلوی، متاسفانه بستر خلق فضا را فراهم کرد که در سیاست ورزی موفقیت محدود داشت، و فقدان یک فضای دمکراتیک سالم در شرایط امروز هم، مولد یک فضای سیاست ورزانه است که در خلق فضا، کم توان عمل می‌کند.

منبع: نشریه اندیشه پویا، شماره ۴۴، مرداد ماه سال ۱۳۹۶

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

  1. احسنت به دکتر کاشی.
    استادی دانشکاه و روشن فکر بودن کافی نیست. باید به عرصه ی عمومی پا گذاشت و کمی با عامه ی مردم بیشتر بود تا تاثیرگذار تر باشیم.
    اگر راهی بسته بود، راه را عوض کنیم. یا جاده وراهی دیگر بسازیم. هرچند خاکی باشد و یا پر پیچ و خم باشد.
    نابرده رنج گنج میسر نمیشود!
    یک مدرک دکتری گرفتن کلی تلاش و تحقیق و شب زنده داری می خواهد.
    وای به حال وقتی که انسان بخواهد دکتری در اصلاح و تدبیر بگیرد،
    بعد، تازه بخواهد عمل کند! اول بدبختی است.
    اما آنهائی که بجائی رسیدند، با طی سختی ورنج رسیدند. به ندرت کار دنیا راحت طی شده است!

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »