مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۴)
آمریکا پس از جنگ جهانی دوم
با جنگ جهانی دوم آمریکا بزرگترین قدرت جهان شد و رسالت رهبری جهان در تمام اقشار جامعه زنده شد؛ حتی آن معدودی که سخن از ایزوله شدن آمریکا می کردند، تا این سرزمین مقدس به آلودگی های دیگران مبتلا نشود. نیروهای مذهبی با شوق به دنبال رسالت دیرینه خود رفتند تا جهان را به سوی مسیحیت فرا خوانند و مقدمات بازگشت عیسی مسیح را که نزدیک میدیدند، فراهم کنند. لذا تعداد هیاتهای تبلیغی مذهبی آمریکایی که به کشورهای دیگر میفرستادند از ۱۲۰۰۰ در سال ۱۹۳۵ به ۳۵۰۰۰ در سال ۱۹۸۰ رسیدند. به عبارتی سهم آمریکاییها از کل هیاتهای تبلیغی مسیحیان در جهان از ۴۲ درصد در ۱۹۳۶ به ۷۲ درصد در ۱۹۶۹ افزایش یافت. از عوارض این توجه به جهان، افزایش دشمنیشان با کمونیستها بود.
بیلی گراهام، پرطرفدارترین خطیب اوانجلیکن، که تا درون کاخ سفید راه داشت و مورد توجه آیزنهاور بود، در سخنرانیهایش میگفت کمونیستها در میان لیبرالها، سکولارها و انسانمدارها نفوذ کرده اند تا مسیحیت را از آمریکا برانند و آنجا رامثل اروپا بیدین کنند. آمریکا به دلیل مسیحی بودنش چنین قدرت گرفته و نشان داده که این کشور برگزیده خدا است. آمریکا و مسیحیت یکی است و دموکراسی آمریکا، که بهترین حکومت جهان است، از مسیحیت برآمده است.
همین گسترش دامنه فعالیت اوانجلیکن ها به سایر کشورها، سبب توجه آنان به سیاست خارجی شد تا جاییکه در سال ۱۹۶۹ بیلی گراهام کنفرانسی در برلین برگزار کرد که از صد کشور نمایندگانی در آن شرکت کردند و هیلاس لاسی امپراطور اتیوپی که به نظر جماعتی از سیاهپوستان آمریکایی خدا بود، شرکت کرد. اما از آنجا که مردم آمریکا اطلاع اندکی از جهان داشتند، نظرات این منبری کم سواد اما سخنران فوق العاده را باور میکردند. از جمله آن که استالین در کنفرانس تهران سر ترومن را کلاه گذاشت، آیزنهاور اشتباه میکند که میگوید ما باید به ترکیه و یونان کمک کنیم تا جلوی نفوذ کمونیستها را به این بخش از جهان بگیریم، او نمیداند زمان ظهور حضرت عیسی فرا رسیده است، جهان به سوی فاجعه عظیمی میرود (مثل ظهور خردجال در فرهنگ ما)، زمانی که بر طبق کتاب مقدس باید لشگر شمال (غربی ها ) به خاورمیانه حمله کند، تا زمینه را برای آمدن مسیح مساعد کنند،از شواهد نزدیک بودن آمدن مسیح گسترش نفوذ کمونیست در جهان است،از جمله دول مصدق در ایران، و دولت ناصر در مصر، که هر دو از ایادی کمونیست ها هستند.
توجه شود با توجه نفوذ وسیع او در جامعه و میلیونها شنوندهای که از طریق برنامههای رادیوییاش ، که از چندهزار کلیسا پخش میشد، داشت مقامات نمیتوانستند سخنان او را نادیده بگیرند. ضمن آن که آیزنهاور خود مسیحی معتقدی بود و بارها میگفت که دموکراسی بدون دین ، که منبع اخلاق جامعه است، کار نمیکند. منتهی او مثل گراهام از دین، مسیحیت، آنهم فرقه خاصی از آن را، منظور نداشت و دین در کلیت آن را در نظر داشت. دینباوری چنان برای آیزنهاور اهمیت داشت که جمله «ما به خدا اعتماد می کنیم » in God we trust را روی سکه ها و اسکناسها حک کرد. هم چنین جمله «زیر لوای خداوند» “under God را به عهدی که هر صبحگاه در همه مدارس خوانده میشود اضافه کرد. در این سوگند یا pledge گفته میشود «حکومت آمریکا جمهوری است وهمه مردم آن یک ملت در زیر لوای یک پرچم هستند». در اثر همین اعتقادات عموم روسای جمهور آمریکا با مبلغین مذهبی همدلی دارند.
دوران برتری مدرنیته
پس از جنگ جهانی دوم آمریکا با شتابی بیشتر بسوی مدرنیزم رفت . از عوارض آن از سویی رشد لیبرالیسم بود، که در شمال صنعتی بارز بود و از سویی، در عکسالعمل به آن، محافظهکارتر شدن جامعه بود، که در جنوب بیشتر شاهدش بودیم .
در شمال لیبرالیسم و ترقیخواهی چنان اوج گرفت که بسیاری از مذهبیون با پذیرش داروین دیگر مسئله ای نداشتند و میگفتند اگر بشر از نسل میمون هم باشد، هنوز هویت منحصر به فردی را که کتاب مقدس می گوید دارا است زیرا معتقد به اخلاق، احساس دینی و شکفتن هویت شخصی است. اینان از جنبش ضد جنگ و مبارزات سیاهان حمایت میکردند.
دهه شصت سالهای عصیان علیه نظام حاکم جامعه و باز بینی تمام سنتهای فرهنگی و قوانین اجتماعی بود. شهرت آن ایام، به ویژه در جهان سوم، در آزادی سکس و مصرف مواد مخدر است. در حالیکه آن عصیانی بود بر مادیگری و سود طلبی حاکم شده ، تسلط نظام سرمایه و جنایات حاصل از آن در استثمار داخلی و جنگ افروزی بیرونی . از همین عصیان «ضد فرهنگی» در اینترنت پیدا شد، و در هنر جستجوی فضاهای تازه. در دین بهدنبال معنویت به همه جا نگریستند، از جمله به هندو آسیای دور. در سیاست مخالفت با جنگ، خواستار نابود یا محدود کردن سلاح اتمی. ارتباطات از سطح روزنامه و رادیو به عرصه تلویزون گسترش یافت و در نتیجه وسایل ارتباط جمعی هرروز بیشتر جای روابط چهره به چهره، و اجتماعات حضوری را گرفت.
در چنین جوی یک کاتولیک که مطرودترین نیروی مذهبی بود و سالها بسیاری از پروتستانها آنان را به عنوان مسیحی قبول نداشتند و حتی در زمان استقلال هم از قبول آنان چون مسلمانان پرهیز میکردند، به مقام رئیسجمهوری رسید . ضربه ای که برای سفیدپوستان پروتستان جنوب، کم از انتخاب اوبامای سیاهپوست نبود. اما این تغییرات به این موارد محدود نمیشد. قوانین بسیاری تصویب شد که همانگونه که خواهیم دید، به شدت مخالف باور مسیحیان بنیادگرا و سفیدپوستان جنوب بود. از جمله جلوگیری از خواندن آیهای از کتاب مقدس در مراسم صبحگاهی مدارس، به انگیزه سکولار کردن نظام آموزشی کشور، لغو معافیتهای مالیاتی و کمکهای دولتی به مدارس خصوصیای که به آموزش برمبنای دین ادامه میدادند( مثل مدارس اسلامی یا اقلیتهای مذهبی در ایران)، تساوی حقوق زنان با مردان، قبول سقط جنین بر مبنای حق مالکیت زنان بر جسم خودشان، عدم تبعیض نسبت به همجنسگرایان ، رفع هرگونه تبعیض بر مبنای جنسیت، دین، نژاد وغیره.
عکسالعمل مذهبیون محافظه کار به مدرنیته
در مقابله با این یورش بیامان بخش متجد جامعه به باورهای بخشهای سنتی و ناتوانی مقابله بخش سنتی با بخش مدرن حاکم ، سنتیها به درون سنگرهای خود پناه بردند. مسیحیان معتقد باید میپذیرفتند که بر خلاف گفته صریح کتاب مقدس، که زن باید مطیع کامل شوهر باشد، مثل مومن در برابر خدا، حال زنان حقوق مساوی با مردان داشته باشند. به دنبالش زنان وارد بازار کار می شوند که حاصلش استقلال مالی آنان است و این یعنی بر هم خوردن نظام خانواده، رشد فساد جنسیای که در جامعه شاهدیم . و مسلما بچههای چنین خانوادهای اخلاقی بار نمیآیند ویک شهروند شریف مطیع قانون نمیشوند، یعنی شهروندی که مالیات خود را بدهد، سوءاستفاده از خدمات اجتماعی نکند. با تضعیف بنیان خانوادا بی بندوباری جنسی و اخلاقی حاکم میشود. هم جنس گرایی، که خلاف دستورات الهی و طبیعت است، پذیرفته میشود. سکولار شدن نظام آموزشی کشور، یعنی کنار رفتن مسیحیت، که بنیان قدرت آمریکا است. تساوی حقوق اقلیتها با سفید پوستان، یعنی نفی قدرت کسانی که آمریکا را ساختند. این قوانین باعث میشود که جامعه سقوط کند و آمریکا از درون بپوسد. زیرا این کشور به دست سفیدپوستان پروتستان، به امید برقراری ملکوت خداوند، برقرار شده است. تضعیف مسیحیت یعنی تضعیف آمریکا. در حقیقت آنچه که در جامعه بر خلاف دستورات کتاب مقدس پذیرفته میشود، ضد منافع ملی آمریکا و ضد برتری سفیدپوستان است .
این مطالب را به صورت جدی دو متفکر اوانجلیکن ها فرانسیس شافرو ر.جی. راشدونی تشریح کردهاند. خطیبان اوانجلیکن اهل مطالعه نبودند و بیشتر از تجربیات خود میگفتند. بیشتر مطالبی را میخواندند که مستقیما در رابطه با موعظه و منبر آنان باشد. اما این دو تن اهل مطالعه بودند. کتابهای بسیاری در زمینه تاریخ، دینشناسی، فلسفه و مسائل اجتماعی نوشتهاند. پیوسته برای سخنرانی به مجامع دانشگاهی وسکولار دعوت میشدند. به ویژه شافر که موهای بلند می گذاشت، فیلم تهیه میکرد و علاقه داشت که مقدار زیادی از فلاسفه و ادیبان و متفکرین اجتماعی و سیاسی نقل قول بیاورد. بسیاری از مقامات، از جمله ریگان، برای او احترام بسیار قائل بودند. راشدونی پس از فارغالتحصیلی از برکلی به منطقه سرخپوستان فقیر در نوادا رفت و ۸ سال مبلغ مذهبی بود و از انجا یک کالوینیست سرسخت برگشت. این دو بر آن بودند که انقلاب آمریکا و بنیانگذاران آن ، هم چنین نویسندگان قانوان اساسی آن، رفرمیستها بودند که برخلاف روشنفکران اروپائی به انسانمحوری دوران روشنگری، که متاثر از فلسفه یونانی بود، اعتقاد نداشتند. آنان به دنبال برقراری یک حکومت خدامحور، بر مبنای تعالیم کتاب مقدس بودند. شافر میگوید برخلاف اروپایی ها سه کشور آمریکای شمالی، نیوزلند و استرالیا توسط رفرمیستها پایهگذاری شدند. آنان نظریاتشان را از پاکدینان انگلیسی به ویژه از کارهای ساموئل روثرفورد که یک پرسپاترین اسکاتلندی قرن هفدم بود، گرفتند. در آمریکا جان ویذراسپون، رئیس دانشگاه پرینستون و امضاکننده اعلامیه استقلال آمریکا متنی بر آن اساس نوشت ، ولی تاماس جفرسون، با تاثیر از جان لاک، آن را سکولار کرد.
این دو بر آنند که مهاجرین اولیه، که از پاکدینان انگلیسی بودند، به دنبال برقراری پادشاهی خداوند در این سرزمین پاک بودند. ولی مهاجرین بعدی به شمال و پیروان کلیسای یونیتارین ایده اصلی مهاجرین اولیه را به انحراف کشیدند. مهاجرینی که بعدها به قسمت شمال آمریکا رفتند بسیاریشان کاتولیک و یهودی بودند . اینان کثرت گرایی را مطرح کردند، تا معلوم نشود درست و نادرست چیست و عقیده هر کسی مورد احترام باشد. برای آنان اطاعت ازاتیک و قانون مهم بود، نه دستورات الهی . راشدونی میگوید در جنگهای داخلی شمالیها به اسم مبارزه با بردهداری به جنوب حمله کردند ولی در حقیقت مخالفتشان با جنوبیها برای آن بود که آنان کالونیستهای معتقد بودند. وگرنه جنوبیها مردمی صلح دوست بودند که با بردگان به انصاف رفتار میکردند و به آنان حق رای داده بودند. مخالف ستم به زنان بودند و اهل گیاهخواری بودند.
سعادت جامعه آمریکا در گرو باز گشت به همان مسیحیتی است که بنیانگذاران آن میخواستند و به دنبال آن بودند که کشور را با قوانین برآمده در کتاب مقدس اداره کنند. راشدونی در ۱۹۸۷ در مصاحبه با بیل مویر گفت حکم اعدام باید به دلیل همجنسگرایی، زنا، کفرگویی باشد، آن هم به شیوه ای که در تورات آمده، یعنی سنگسار، سوزاندن، گردن زدن با شمشیر .
جمهوریخواه شدن جنوب دموکرات
تا دهه هفتاد در جنوب اکثریت با دموکراتها بود. اقلیتها و اقشار ضعیف منافعشان با برنامههای حزب دموکرات و برنامههای خدمات اجتماعی آنان تامین می شد و از آنجا که اقتصاد جنوب بیشتر کشاورزی بود تا صنعتی، لذا دولت فدرال از متمکنین آنان مالیات چندانی نمی گرفت. بههمین سبب در انتخابات ، به ویژه انتخاب ریاست جمهوری، به حزب دموکرات رای می دادند. اما قوانینی که در دوران کندی، و به ویژه زمان جانسون، تصویب شد که در تضاد با باورهای دینی آنان بود، آنان را نسبت به دولت فدرال بسیار بدبین کرد. آنان میخواستند که کارها به دست دولتهای ایالات بیفتد، تا جامعه بر روال سنت و عاداتش تصمیم بگیرد و روشنفکران سکولار، واشنگتن با قوانینی چون رفع تبعیض نژادی و جنسی جامهشان را از باورهای دینیشان دور نکند.
از سویی جنوب نیز بعد از جنگ جهانی دوم به سرعت صنعتی شد. کشاورزان بسیری عازم شهرها محیط صنعتی شدند. جایی که ارزشهای ایستا و دیرپای سنتی را به خطر می انداخت . در حالی که د ر ۱۹۴۰ یک سوم جنوبیها کشاورز بودند در ۱۹۶۰ تنها ده درصدشان در مزارع کار می کردند. همچنین در سال ۱۹۵۰ ۶۳ درصد آنان روستا نشین و ۳۸ در صد شهر نشن بودند و در سال۱۹۷۰ این ارقام برعکس شد. در آمد آنان نیز به سرعت بالا رفت. لذا با آنکه آنان مزایای صنعتی شدن و رشد اقتصادی حاصل از آن را می خواستند اما میخواستند کارها به دست دولت ایالتها سپرده شود تا ضمن بهرهگیری از رشد اقتصادی جدید، فرهنگ سنتیشان بر جای بماند . این خواسته با سیاستهای حزب جمهوری خواه هماهنگ بود، نه دموکراتهایی که آن قوانین ضد ارزشهای آنان را تصویب کردهاند. جمهوریخواهان نیز مخالف قدرت دولت فدرال بودند و مقصودشان از دولت کوچک، کوتاه کردن دست دولت فدرال و واگذاری هرچه بیشتر امور به دست دولتهای ایالات بود. لذا جنوب به تدریج از دموکرات ها جداشده و حامی حزب جمهوریخواه شدند و در این تغییر موضع اقشار متوسط و حتی زیردست نیز، در کنار اقشار مرفه قرار گرفتند . گفتنی است که پس از توشیح دو قانون حقوق مدنی ، لیندون جانسون گفت من با این امضا جنوب را به دامن حزب جمهوریخواه انداختم . این نشان میدهد که تقلیل همه مواضع سیاسی به منافع اقتصاد تا چه حد نادرست است . و نظریه ماکس وبر، که به عامل فرهنگ در کنار عامل اقتصاد، اهمیت می دهد واقع بینانه تر از نظریات مارکس است.
دو جنبش در حاشیه
مبارزات سیاهان
از شگفتیهای تاریخ آنکه بخش مذهبی جنبش حقوق مدنی از جنوب آغاز شد. آن هم از محافظهکارترین فرقه به نام باپتیستهای جنوب و شاخهای از آن به نام باپتیستهای آمریکا . این فرقه گستردهترین اعضا را داشت و همه جا مرکز اجتماع و عامل پیوند اقشار مختلف جامعه بود . عامل اصلی پذیرش وسیع آن سیاستی بود که از قرن پیش برای گریز از مواجهه با برده داری و تبعیضات حاکم در جنوب، بر گزیده بودند. آنان بر آن شدند که کار دین اصلاح اخلاقیات جامعه و رشد معنویت است وکاری به عدالت و دفاع از حقوق مردم ندارد. این کارها مربوط به قیصراست و کلیسا وظیفه ای در دخالت در کار قیصر ندارد.
با این همه مارتین لوتر کینگ، که یک رهبر مذهبی دارای شخصیت کاریزماتیک بود و سه نسل خانوده اش همه مبلغان دینی و تحصیلکرده بودند، این حرکت بزرگ را به وجود آورد. البته جو زمان جو قدرتیابی نیروهای مترقی و دفاع از حقوق مدنی شهروندان بود. لیبرالهای مذهبی شمال هم مدتها بود همه جا در کنار خیل وسیعی از فعالین سکولار جامعه مدنی بودند. در این زمان است که الهیات رها بخش در آمریکای لاتین فعال است و علی شریعتی در ایران . اما این جنبش با تمام گستردگی و تاثیر عمیقش بر جامعه آمریکا، در بخش مذهبی، به ویژه بنیادگرایان رو به رشد تاثیری چندانی نداشت . آنان یا مثل ادوارد هوور رئیس افبیآی او را کمونیست می دانستند یا مثل جری فاول او را تندرو واختلاف افکن میخواندند . بیشترین تاثیر او در بخش سکولار جامعه بود و بیشترین حمایت را نیز از آنان داشت.
پنتاکوستال
اینان بر آن هستند که روحشان در روح القدس غسل داده میشود یا به عباراتی مسیح بر قلب آنان وارد می شود. آنان چنان از خود بیخود می شوند که از دست میروند. فریادها میزنند، بر زمین می افتند، دیوانه وار رقص و پایکوبی یا گریه میکنند، و گاه کلماتی بر زبان میآورند که نامفهوم است . از دیدن این حالت آنان جمعیت به شوق می آیند. آنها هم فریاد می کشند، ناله میکنند، به رقص میایند، دست میزنند و آوازهای دینی می خوانند و مجلس سراپا شور می شود.
این موج در سالهای متفاوت با ویژگیهای گوناگونی اوج و نزول داشت . در قرون هیجده و نوزده ویژهی نا آگاهاترین و بی سوادترینها بود. بسیاری از رهبرانشان مردم عادی بودند که خواندن هم نمیدانستند. بعضی از آنان برای نشان توجهات الهی به مجمعشان مار می آوردند، تا نشان دهند از نیش آن صدمهای نمی بینند. در اوایل قرن بیستم پنتاکوستال دوباره شایع شد. این بار بسیاری از فرقه های مختلف و پیروان کلیساهای گوناگون چنین می کردند. اما خطیبان و وعاظ کلیساها می کوشیدند اختیار از دست بیرون نرود و مثلا مار بیاورند. پس از جنگ جهانی دوم و آشفتگیهای روحی حاصل از آن برجمعشان افزوده شد. امری که پس از جنگ ایران و عراق در ایران اتفاق افتاد، یا در روسیه پس از سقوط نظام سوسیالیستی.
اینان نیز رهبران لایق و واعظان زبردستی داشتند،از جمله آ.آلن و ویلیام بن هام که هر دو از خانواده فقیری بودند با تحصیلات اندک ، اما سخنوران توانا. در جمعشان مریضها را شفا میدادند . هر دو مدعی بودند که کسانی که از آنان پیروی کنند پولدار میشوند و برای نمونه الن مدعی شد در پناه توجهات عیسی مسیح یک روز تمام یک دلاریهای جیب او بیست دلاری شدند. بن هام میگفت همه آدم ها اولاد شیطانند، زیرا پس از آن که آدم از میوه ممنوعه خورد، حوا با مار(شیطان) همبستر شد و قابیل به دنیا آمد و ما همه اولاد او هستیم.
بر خلاف این دو، اورال رابرترز تحصیلکرده بود. اوهم در برنامههایش مریضها را شفا می داد. دیگران مسخرهاش میکردند که مدعی شده مسیحی دیده که ۹۰۰ پا قدش بود. اما با این وجود ابتکاراتی داشت که هنوز دنبال میشود. یکی به کار کرفتن تلویزیون که در موردش میگفت اگر مردم به کلیسا نمیآیند ما کلیسا را به خانه هایشان میبریم. دیگری ابداع شیوه نو در پول جمع کردن و آن ارسال نامه تا تقاضای حضوری. وی دوربین را میان بیخانمان ها، فواحش، الکلیها و مطرودین اجتماعی میبرد و آنان تعریف میکردند که چگونه مسیح دست آنان را گرفته و نجاتشان داده است. او هم چنین از نوکیسههای جوانی که از راه مقاطعهکاری ساختمان یا فروش ماشین پولدار شده بود کمک مالی جمع میکرد. چنان موفق بود که در یک سال ۶۰ میلیون دلار کمک مالی جمع آوری کرد.او دانشگاهی هم برای تعلیم مبلغین پنتاکوستال درست کرد و بالاخره او از ۱۹۵۶ به کشورهای مختلف آمریکای جنوبی، آمریکای لاتین، آفریقا ،اندونزی،چ و کنیا سفر کرد و همه جا پنتاکستال را جا انداخت، به طوری که پس از چند سال تعداد پیروان این فرقه در آمریکای لاتین دوبرابر آمریکا شد
بعدها گروه کاریزماتیکها دنباله راه معجزه گری و شفا دهی آنان راگرفتند، که هنوز هم اینان برنامه های تلویزیونی بسیاری دارند. از جمله برخی از آنان مدعی می شوند که می توانند کاری کنند که خدا یک باره بدهی تمام کارتهای اعتباری آنان را صفر کند، گرفتاری ای که بسیاری از آمریکائیان دارند.
اما این فرقه از دهه شصت به دلیلی دیگر اوج گرفت، و این بار در همه فرقه ها و کلیسا ها طرفدار پیدا کرد. مردم بسیاری معتقد شدند در اثر این حالت از نو زاده شدند . این استقبال چنان وسیع بود که در کلیساهای دارای سنت دیر پا وساختار محکم و نظم و دیسیپلین بسیار، مثل کلیسای کاتولیک، هم به مقدار زیادی مدعی شستشو در روح القدس می شدند. زیرا کلیسای کاتولیک آمریکا نیز متاثر از فرهنگ غالب فردگرایی و رابطه فردی با خدا بود،و تحت تاثیر اوانجلیکن ها بود که مثل صوفیان ما، به معنویت و پذیرش قلبی بیشتر باور داشتند، تا پیروی از شریعت و مراعات شعایر و مناسک.
تفاوت این بار در آن بود که جامعه بیشتر به دنبال لذت شخصی بود، و از معنویت هم همان را می طلبید. لذا بسیاری از هیپیها و علاقمندانشان به جستجوی معنویت به بودایی و مکاتب هندی و عرفان روی آوردند. بسیاری برای رسیدن به همین شوق معنوی، مواد مخدر استفاده می کردند . از این روی به کلیسا هم که می آمدند به دنبال لذت بودند .همان که عرفان و تصوفی که قرن ها در کشورهای اسلامی مومنان را به خود جذب کرد، و پس از انقلاب هم مورد اسقبال قرار گرفت.
مولانا در این زمینه داستانی دارد که بسیار گویای آن است . گوید شبی مسافری به خانقاهی رسید و به امید لذت بردن از سماعی در آن جا بیتوته کرد اما صوفیان را حال نبود تا آن که فرجی شد و سور و سات جور شد . قوالان سازها بر دست گرفتند و صوفیان سر خوش به سماع پرداختند. مردمسافر هم همرا ه آنان تا صبحگاهان سماع کرد. فردا که خواست برود دید خرش نیست .از خادم خانقاه جویا ی خرش شد و او گفت دیشب با اجازه خودت صوفیان خررا فروختند و با پول آن شکمهایشان راسیر کردند و به سماع پرداختند. گفت ولی کسی از من اجازه نگرفت . خادم گفت من چه میدانم . دیدم تمام شب صوفیان با آواز ساز در سماع می خواندند «خر برفت و خر به رفـت و خر برفت»، و تو را میدیدم در جمع آنان، که از همه پرحرارت تر سماع میکردی و این شعر را می خواندی.
در بخش های بعدی خواهیم دید این لذتخواهی از دین، در حمایت اوانجلیکن ها از ترامپ نقش بارزی داشت. بر طبق آمار گالوپ در ۱۹۷۹ ۱۹ درصد آمریکائیان بالغ خود را پنتاکوستال میدانند . بیجهت نبود که در دوران رقابت مک کین با اوباما، مسیحیان دستراستی حمایت خود را از او مشروط به قبول خانم ساراپی لین، پیرو فرقه پنتاکوستال ، به معاونتش کردند ، تا کمبود علاقه دینی مک کین را جبران کند.