در این جلسه راجع به وجه اقتصادی مجموعه پیامدهایی که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش. بر سرنوشت ایران داشته نکاتی را بیان میکنم و بعد بررسی میکنیم که از آنچه بر ایران گذشته چگونه میتوان برای فهم هرچه بهتر اقتضائات امروزی اداره کشور درس گرفت. در ادامه به برخی خطاهای راهبردی در برنامههای ارایه شده از سوی کاندیداهای محترم وزارت از زاویه ضعف بنیه اندیشه تاریخی در این برنامهها اشاره خواهم کرد و سعی میکنم تنگناهای معرفتی را نیز تا حد امکان مطرح کنم با این تاکید چندباره که حلال این تذکرها این نیست که به کسانی رای داده شود یا نشود، بحث بر سر این است که تا زمانی که این خلأهای معرفتی در طرز اداره کشور وجود دارد هرکسی که وزیر شود گرفتاریهای ما برجای خود باقی خواهد ماند. بنابراین، خوب است که ما به تدریج به سطحی از بلوغ معرفتی در ساختار سیاسی برسیم که بیش از آنکه ویژگیها و سوابق افراد مورد واکاوی قرار میگیرد صلاحیتهای برنامهای آنها در مرکز توجه قرار گیرد. بحثی که میخواهم با شما در میان بگذارم از جهاتی، زاویه جدیدی نیست ولی به اعتبار اینکه توجههایی که تا به حال از این زاویه به این تجربه تاریخی خطیر وجود داشته به هیچوجه تناسبی با ابعاد اهمیت آن ندارد، میکوشم بر این جنبهای که سرنوشتسازتر است و کمتر مورد توجه قرار گرفته تمرکز کنم.
معرفت تاریخی و جایگاه آن در ارتقای فهم بشری
شاید بزرگترین خدمت آموزه نهادگرایی به جامعه بشری، تلاشهایی است که در چارچوب این آموزه برای ایجاد بلوغ روششناختی در زمینه نقص اطلاعات انسانها پدید آوردهاند. بخش بزرگی از فاجعههای بنیادگرایی بازار و سوءاستفادهها و فرصتطلبیها به نام بازار علیه مسائل توسعه ملی در سطح کل کشورهای در حال توسعه، به فقدان این وقوف و بلوغ روششناختی مربوط میشود. وقتی شما با فرض اطلاعات کامل، تفسیرهای اقتصادی خود را ارایه میکنید، طیف متنوعی از مفروضات، محور قاعدهگذاریها و طرز پیشبرد امور اجرایی میشود که اینها فاجعهآفرین است و بیراه نیست که اقتصاددان بسیار ملایم و اخلاقی و لطیفی مثل آمارتیاسن در چند مقاله ممتاز خود از مفهوم بازارهای فاجعهآفرین نام برده است. منظور او از این مفهوم، بازارهایی است که با فرض اطلاعات کامل، نسبت به بخشهای بزرگی از واقعیت بیاعتنایی میکنند و این بیاعتناییها فاجعهآفرینی میکند. در اینجا بحث بر سر این است که این وقوف روششناختی به نقص اطلاعات یک جایگاه رفیع را برای فهم تاریخی باز میکند. این تعبیر از اقتصاددان بزرگ، داگلاس نورث است که میگوید به محض اینکه شما فهمیدید اطلاعات شما ناقص است طیفی از پیامدها و لوازم معرفتی موضوعیت مییابد که شاید یکی از مهمترین آنها درک معرفت تاریخی و جایگاه آن به عنوان یک مخزنالاسرار برای ارتقای فهم بشری و تلاشهایی است که برای درک هرچه جامعتر از واقعیت پدید میآید.
در ادامه دستاوردهای وقوف روششناختی نسبت به نقص اطلاعات، ما با پدیدهای تحت عنوان «دستکاری واقعیت» آشنا میشویم. به محض اینکه مشخص شد که اطلاعات انسان ناقص است و همین اطلاعات ناقص، توزیع نامتقارنی نیز دارد این مساله مطرح میشود که در این شرایط، بشر در برابر فرصتطلبی و برخوردهای فرصتطلبانه آسیبپذیر میشود و این هم در ساحت معرفت دینی و هم در ساحت معرفت علمی موضوعیت دارد. متاسفانه بعد از شهادت آیتالله شهید دکتر بهشتی، ما با یک افت چشمگیر در کیفیت مباحث دینی ارایه شده و سطح روزآمدی آن روبهرو هستیم و وقتی شما از این زاویه به آثار شهید بهشتی مراجعه میکنید، میبینید که یکی از درخشانترین کارهایی که ایشان ارایه کردهاند و متاسفانه به اندازه اهمیتی که دارد دیده نشده است، بحث جامع مبارزه با تحریف به عنوان یکی از مهمترین فلسفههای بعثت انبیاست. میدانید که در طول تاریخ بشر، چه کارهایی به نام دین انجام شده و چه حرفهایی زده شده که هیچ نسبتی با آنچه از مبدا وحی صادر شده، ندارد. بنابراین، در این شرایط نقص اطلاعات و توزیع نامتقارن آن، طبیعی است که با زندگی روزمره ما نیز میتوان این کار را کرد. از این زاویه به نظر میرسد که ما به یک بازنگری بنیادین راجع به دانستههای خود و تجربههای درخشان کوشش برای برونرفت از توسعه نیافتگی در قرن بیستم نیاز داریم. ما متاسفانه جامعه مدنی قدرتمندی نداریم، در این شرایط، فرصتطلبی در اقتصاد رانتی خیلی بازار گرمی دارد و این موضوع در حال حاضر پیوند غیرمتعارفی با حیطه ارتباطات و علم برقرار کرده است.
هنوز درگیر سهم مصدق و کاشانی هستیم
آنچه روایت شده با آنچه واقعیت دارد لزوما همتراز نیست. یکی از شیوههایی که در دوره ربع پایانی قرن بیستم به این طرف بیشتر رایج شده و نیروی محرکه بحثهای ارزشمند
ژان بودریار تحت عنوان «هایپر رئالیتی» بوده، درباره تجربههای تاریخی ایران بسیار به کار میآید و به نظر میرسد باید آن را جدی گرفت. در هایپر رئالیتی، به تعبیر بودریار، بخشهایی از واقعیت در راستای منافع خاصی، بیش از حد بزرگ و بخشهایی از آن، بیش از حد کوچک میشود و بنابراین، یک فهم دستکاری شده در راستای منافع خاص را هویت جمعی میبخشد. در ماجرای ملی شدن نفت نیز میتوان این هایپررئالیتیها را به وضوح دید؛ یک پدیده چند بعدی که ابعاد خاصی از آن، به کلی نادیده گرفته میشود و ابعاد خاصی بیش از حد بزرگ میشود و شاید یکی از مهمترین آنها، آن چیزی بود که ما سعی کردیم در کادر «اقتصاد ایران در دوران دولت ملی» که به صورت یک کتاب منتشر شد، برجسته کنیم و ذهن پژوهشگران را به این فرضیه اصلی معطوف کنیم که آن ذخیره دانایی که مرحوم دکتر مصدق در زمینه چگونگی ساماندهی یک الگوی توسعه بومی و کارآمد ارایه کرده، اگر از ماجرای ملی شدن نفت و پنجه در پنجه استعمار بزرگ آن زمان انداختن بیشتر نباشد، کمتر نیست ولی متاسفانه تا قبل از انتشار این اثر، حتی یک کتاب در این زمینه موجود نبود. باید راجع به مسائل پساکودتا نیز با دقت بیشتری آن پیوند بین اقتصاد و سیاست را برجسته کرد و اینکه ممکن نیست که استعمارگران اهداف سیاسی را دنبال کنند اما اهداف اقتصادی نداشته باشند. وقتی این بحث مطرح میشود همه میپذیرند که جزو بدیهیات است اما ما درباره این بدیهیات کار جدی نکردهایم و متاسفانه هنوز درگیر این هستیم که سهم مصدق چقدر بود و سهم آیتالله کاشانی چقدر بود و… اینکه ذهن ما درگیر موضوعاتی شود و از جنبههای دیگری غافل شود تصادفی نیست و باید گشت و دلیل آن را پیدا کرد.
شباهت بین کودتا و دیگر تجربههای تاریخی ایران
اگر بخواهید شباهتهای بین واقعه کودتای ۲۸ مرداد و دیگر تجربههای تاریخی ایران را ردگیری کنید، شباهتهای تکاندهندهای را پیدا میکنید که تا به حال به آنها توجه بایسته نشده و همین بیتوجهی منشا بسیاری خطاهای راهبردی در تحلیلها شده است. به طور مثال، به محض اینکه انقلاب مشروطیت در ایران در سال ۱۹۰۶م. پیروز شد، در یک دوره زمانی نسبتا کوتاه در سال ۱۹۰۷ آن قرارداد معروف بین روس و انگلیس بسته شد. در شرایطی که در آن زمان، انگلیس و روس در اروپا با هم درگیریهای زیادی داشتند، بر سر اینکه موج توسعه خواهی در ایران نباید به ثمر بنشیند، توافق کردند. بعدها نیز به محض اینکه دولت دکتر مصدق مستقر شده و کارهای بزرگی را انجام داده میبینید که انگلستان و امریکا که کاملا در دوره پس از جنگ جهانی دوم با یکدیگر تعارض منافع داشتند، بر سر ساقط کردن دولت ملی با یکدیگر توافق میکنند. از این زاویه میبینیم که در مجموعه بحثهای پس از جنگ جهانی دوم در ایران، عمدتا تمرکزها به ملاحظات جنگ سرد معطوف است. یعنی فرض بر این است که ما دو بلوک یکپارچه غرب و شرق داشتهایم و فقط اینها با یکدیگر تعارض منافع داشتهاند در حالی که وقتی با کمی دقت بحثها را دنبال میکنیم، میبینیم که در دوره پس از جنگ جهانی دوم، تعارض منافع انگلیس با امریکا اگر از تعارضهای معطوف به جنگ سرد به مراتب گستردهتر نبود، کمتر از آن نیز نبود و وقتی ماجرای روی کار آمدن دکتر مصدق تا سقوط دولت او را ردگیری کنید، میبینید که انگلیسیها و امریکاییها هر یک به تنهایی بارها تلاش کردند که منافع خود را از طریق ساقط کردن دولت مصدق، حداکثر کنند و بعد از شکست خوردن، با یکدیگر تفاهم کردند که درست مثل تجربه قرارداد ۱۹۰۷ با وجود همه تعارضها، با یکدیگر متحد عمل کنند.
از این زاویه، هم میتوانید حکمت عدد انتشار اسنادی که اخیرا منتشر شده را بفهمید و هم اینکه چقدر این اسناد به خوبی از این ماجرا رمزگشایی میکنند که مساله این نبود که اگر مصدق به امریکا کمی نرمش نشان میداد یا اگر وام بانک جهانی را جدی میگرفت ماجرا فیصله پیدا میکرد. این اسناد جدید، خیلی از برداشتها و بینشهای غلط ما را میتوانند تصحیح کنند و شما میدانید که اینها با وجود الزام قانونی، نزدیک به ربع قرن در انتشار اسناد باقیمانده کودتا طفره رفتند و هنوز هم بخش بزرگی از آن دادهها منتشر نشده که متاسفانه ما اغلب خیلی دیر حکمتهای آن را میفهمیم زیرا مسائل اساسی خود را به طور جدی در دستور کار قرار نمیدهیم. اما در شرایطی که خود کودتاچیها اصل کودتا را پذیرفته و اسناد سازماندهی برای آن را نیز منتشر کردهاند و خانم آلبرایت در مقام وزیر خارجه وقت امریکا رسما از دولت آقای خاتمی بابت مشارکت در کودتا عذرخواهی کرده است، ما در داخل کسانی را داریم که میگویند این واقعه کودتا نبوده و ذهن ما را مدام در ماجراهای ذهنی بعضا مشکوک، بسته نگه میدارند تا ما به مسائل اساسیتر توجه کافی را نکنیم.
اندیشه توسعه در ایران، اندیشه غریب و تنهایی است
در مطالعاتی که درباره تجربه دولت ملی دکتر مصدق و ماجرای کودتا داشتم، متوجه این نکته شدم که عین همین ماجرا در دوره پس از کودتا نیز اتفاق افتاده و اگر ما این نکته را به خوبی متوجه شویم شاید یک خلأ معرفتی بزرگ از بین برود. ما همیشه بر وجه امنیتی، سیاسی و نظامی کودتا تمرکز داریم و به وجه اقتصادی آن زیاد نمیپردازیم. انور خامهای در کتاب درخشان «اقتصاد بدون نفت» مستندات حیرتانگیزی را مطرح میکند و میگوید به محض اینکه کودتا پیروز شد، آن چنان سیل واردات کالاهای خارجی به ایران سرازیر شد که اگر یک وارداتچی، یک هفته در خارج کردن اجناس خود از گمرکات تعلل میکرد به دلیل سقوط قیمتها، رفتن و تحویل گرفتن کالاهایی که برای آن ارز هم پرداخت شده بود از صرفه میافتاد. بنابراین، میبینید که مساله آزادسازی تجاری که یک بار از طریق زور سر نیزه نظامی و در قالب عهدنامههای گلستان و ترکمانچای به ایران تحمیل شده بود، دوباره در اثر کودتا تکرار میشود. اما آیا با این دقت، میتوان تصویر جامعتری از ماجرای کودتا به دست آورد؟ به اعتقاد من این خیلی کمک میکند.
موضوع محوری کودتا بیش از اینکه اقدامی علیه یک دولت ملی باشد، کودتا علیه توسعه ملی ما بود. در واقع، این کودتا میخواهد یک دولت ملی توسعهگرا را کنار بزند و تضمینهای کافی برای استمرار مناسبات مبتنی بر سلطه ایجاد کند. تعارف کلاسیک وابستگی عموما و منحصرا روی این عنصر استوار هستند که وابستگی محصول مواجهه دو قدرت نابرابر است و در این مواجهه نابرابر، طرف قویتر اراده خود را به طرف ضعیفتر تحمیل میکند و مناسبات حاکم بر طرف ضعیفتر مشروط به اراده طرف قویتر میشود. پس از طریق آزادسازی واردات در دوره پس از کودتا، آنها همه صنایع ملی جوانه زده شده در دولت ملی را هدف قرار دادند و صرفه اقتصادی همه آنها را از بین بردند تا مناسبات نابرابر استمرار پیدا کند. من یک بار وقتی که سهلانگاریهای غیرعادی ساختار قدرت در ۱۰ ساله اخیر ایران را به مساله نابرابریهایی در درآمد و ثروت و مناطق دیدم از این جهت، این خطر را به آنها گوشزد کردم که در شرایطی که نابرابریهایی شدید وجود دارد، مساله استقلال ملی توهمی بیش نیست و امکان ندارد که یک دولت استقلالطلب و توسعهگرا باشد و نسبت به مساله نابرابریهایی بسیار عمق یافته در ایران که در یک دوره پساتعدیل ساختاری و در ابعاد بیسابقهای در دوره پس از آخرین شوک نفتی یعنی دوره ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۰ میتوان آن را ردگیری کرد، بیتفاوت باشد. متاسفانه چون اندیشه توسعه در ایران، اندیشه بسیار غریب و تنهایی است، ما درباره لوازم آن نیز بهشدت غیرحساس هستیم. به نظر میرسد به یک بازنگری بنیادی راجع به دانستههای خودمان در مورد تجربیات درخشان کوشش برای برون رفت از توسعهنیافتگی در قرن بیستم نیاز داریم.
کودتا، دو قدرت بزرگ جهانی را تا ابد بدنام کرد
در مقابل کسانی که راجع به حقانیت راه دکتر مصدق و شرافت او و بلوغ فکری و سطح دانایی منحصر به فرد او تا زمان خود، تردیدی راه میدهند، میتوان این سوال را مطرح کرد که اگر واقعا آن طور که مخالفان و دشمنان مصدق میگفتند او واجد آن ویژگیهای منفیای بود که آنها ادعا میکردند، پس چرا برای برانداختن او به کودتا نیاز بود؟ این کودتا، دو قدرت بزرگ جهانی را تا ابد بدنام کرد و این لکه ننگ حتی بعد از عذرخواهی خانم آلبرایت هم پاک شدنی نیست. اگر واقعا خود مصدق سقوط کردنی بود و مردم از او رضایت نداشتند و اگر دهها مساله دیگر نبود، چرا آنها به کودتا تن دادند تا بتوانند او را بربیندازند؟ و اگر این یک واقعیت قابل اعتنا باشد میتوان پرسید کسانی که این تشکیکها را ایجاد میکنند و کینهتوزانه امروز نیز دکتر مصدق را آماج دروغها و نفرتها و نفرینهای خود قرار میدهند، چه هدفی را دنبال میکنند؟ بنابراین، عنصر کلیدی در ماجرای وجه اقتصادی کودتا این است که این کودتا علیه توسعه ملی و به نفع استمرار مناسبات مبتنی بر سلطه و نابرابری در ایران بوده است. به این ترتیب، اگر ما این نکته را بفهمیم، خیلی از خطاهای محرز سیاستی که امروز گریبان ما را رها نمیکند زیر برنامه شوم تعدیل ساختاری و گره خوردن آن جهتگیریها با یک سلسله منافع ضد ساختاری، برای ساختار قدرت برملا میشود و میفهمند که برای بقای خودشان هم که شده باید این خطاهای راهبردی را متوقف کنند. منطق تئوریک قضیه نیز کاملا روشن است که اساس بقای هر جامعه، بنیه تولیدی است و در اینجا، بنیه تولیدی به عنوان یک امر انتزاعی در یک ساحت انتزاعی به نام اقتصاد، اتفاق نمیافتد، بنیه تولیدی با کل نظام حیات جمعی رابطه برقرار میکند. یعنی بنیه تولیدی ارتقا یابنده به مناسبات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خاص خود متکی است.
هدف کودتا زمینگیر کردن بنیه تولیدی کشور بود
از این زاویه، شما میتوانید بحثهایی را در این زمینه ردیابی کنید که واقعا عبرتآموز است. به طور مثال، حدود سال ۱۸۵۰م. فردریک لیست در برخورد انتقادی و نقد روش شناختی بنیادگرایی بازار که همسایگان انگلیس را دعوت به آزادسازی واردات میکرد، اصطلاح
«Kicking Away the Ladder» را مطرح کرد. یعنی با لگد نردبان را به سمت دیگری پرت کردن، به نحوی که دیگر کسی نتواند از این نردبان بالا بیاید. در آنجا نزدیک به دو قرن پیش، فردریک لیست میگوید که این ماجرا یک وجه اندیشهای دارد که با بنیادگرایی بازار ردگیری میشود و یک وجه عملی دارد که به مقتضای شرایط و با کمترین هزینه قابل تصور درباره آن فکر میکنند. بنابراین، همان طور که گفتم حمله نظامی و کودتا جزو پرهزینهترین و بدنامترین شیوههای پرتاب کردن نردبان توسعه است و وقتی که درباره یک کشور یا برای جنبش اجتماعی از این ابزارها استفاده میکنند، خود این مساله به تنهایی، عظمت و قدرت و حقانیت آن جنبش اجتماعی را به نمایش میگذارد، بدون اینکه نیاز باشد به جزییات و شبهه افکنیها وارد شویم. آن وجه اندیشهای و عملی هر دو یک هدف را دنبال میکنند؛ منفعل کردن ما درباره فهم و عمل به اقتضائات ارتقای بنیه تولیدی و محور قرار دادن مصرف. اگر دقت کنید عنصر گوهری تئوری آزادسازی تجاری که از اسمیت و ریکاردو تا امروز، صورتبندیهای متفاوتی برای آن شده، این است که میگوید اگر شما تن به آزادسازی تجاری بدهید، فرصتهای مصرفی بیشتری در اختیار خواهید داشت. فردریک لیست کسی بود که این مساله را فهمید و گفت اگر اشتهای مصرفی ما مستقل از بنیه تولیدی ارتقا پیدا کند، از دل آن ذلت و مستعمره شدن و وابستگی بیرون میآید. حال میتوان پرسید چرا ما نمیتوانیم عینیت مسالهای را که فردریک لیست بالغ بر هفتاد سال پیش فهمیده بوده در ساختار تصمیمگیری خود مشاهده کنیم. اینجا بابهای جدیدی برای یکسری بحثها باز میشود که ماجرای دستکاری واقعیت و گره خوردن آن دستکاریها با یکسری منافع ضد توسعهای موضوعیت پیدا میکند که اساس گرفتاری اقتصاد سیاسی ایران نیز همین ماجراست. در ماجرای کودتا نیز ذهن ما مدام درگیر امثال شعبان جعفری و برخی زنان بدکاره میشود اما از اصل ماجرا که هدف کودتا زمینگیر کردن بنیه تولیدی کشور و ناممکن کردن توسعه است کمتر سخنی به میآید و این چیزی است که ما امروز خیلی به آن نیاز داریم. اگر بخواهیم در سادهترین عبارتها سرنوشت ساز بودن این مساله را توضیح دهیم، باید دقت داشت که اگر ما بخواهیم هماکنون بنیه تولیدی خود را با استانداردهای درجه یک دنیا همراه و همراستا کنیم حداقل سه، چهار دهه زمان لازم داریم. اما اگر بخواهیم الگوی مصرف خود را با استانداردهای روز دنیا هماهنگ کنیم، این در لحظه امکان پذیر است و از دل این وقفه زمانی متفاوت، تمام آن مناسبات مبتنی بر سلطه و فساد و نابرابری قابل درک میشود.
ضرورت وجود نظام شفاف آمار و جامعه مدنی حساس
اگر موتور خلق ارزش افزوده در ایران به جای تولید ملی، واردات باشد و بعد کل بازار پولی و مالی و طرحهای عمرانی ما همگی برای حل و فصل کردن نیازهای واردات هرچه سهلتر کانالیزه شوند، ما نمیتوانیم کمر راست کنیم. در دوران نفتی شدن اقتصاد، ما از کانال درآمد نفت- با اینکه همه آن ولنگاریها همچنان ادامه دارد- هنوز لازم نشده که امتیازهای غیرعادی بدهیم که البته امتیاز هم میدهیم. به طور مثال، در ماجرای قرارداد توتال، مهمترین توجیه وزیر نفت برای ناچیز بودن سهم طرف ایرانی در قرارداد منعقده با توتال، در اختیار نداشتن ارز بود. سوال این است که اگر واقعا ارز برای ایران یک کالای استراتژیک است، واقعا باید آن را به شیوع فعلی تخصیص داد؟ چطور میشود که ما برای تامین نیازهای مسافران آنتالیا، دبی و ارمنستان ارز داریم اما برای بالا بردن قدرت چانهزنی شرکت ایرانی طرف قرارداد با توتال، ارز نداریم! این چه طرز اداره کشور است که این همه مصرفهای لوکس ضد توسعهای وجود دارد؟ منافع استمرار این وضعیت چه نسبتی با توسعه ملی، رفاه مردم و بنیه تولیدی کشور دارد و چه نسبتی با منافع دلالها، رباخوارها، وارداتچیها و تاجرباشیهای مدرن دارد.
میبینید که با فقدان یک نظام شفاف آمار و اطلاعات و اطلاعرسانی و در غیاب یک جامعه مدنی حساس نسبت به مقدرات کشور، همه اینها به موازات یکدیگر جلو میرود. یعنی ما برای واردات موز و رفتن عزیزان به کنسرتهای کشورهای اطراف ایران، ارز داریم اما برای اینکه شرکت ایرانی قدرت چانهزنی با حریف خارجی خود را پیدا کند، ارز نداریم. در حال حاضر نیز وقتی که ما ذهن خود را به مساله آزادسازی واردات با ایجاد مصرفگرایی و زمینگیر کردن ایران در زمینه اتکا به خامفروشی و ایجاد همه انواع نابرابریهای ذلتآور و وابستگیآور معطوف کنیم و پیوند اینها با یکدیگر را متوجه شویم، میفهمیم کهای بسا در غیاب یک فهم روشمند عالمانه و دستیابی به یک تجربه تاریخی قابل اعتنا از تجربههای تاریخی خود، گویی با اینکه نیت هم به لزوم نداریم اما عملا روح کودتا را در ایران زنده نگه میداریم. یعنی بنیه تولیدی کشور دایما روبه استهلاک میگذارد و نسبت به نابرابریها به هیچوجه حساسیت بایسته وجود ندارد و به تبع آن، راجع به گستره و عمق وابستگی که در اقتصاد ملی اتفاق افتاده نیز حساسیت و توجه کافی نداریم. از این زاویه، میتوان از تجربه کودتا درسهای زیادی گرفت و روح کودتا را در شیشه کنیم و نگذاریم که آزاد باشد.
بیسابقهترین سطح صنعتزدایی در اقتصاد ایران
از این منظر، نکتههای تکاندهندهای در مقایسه دادههای سرشماری سالهای ۸۵ و ۹۰ وجود دارد. یعنی در عرض شش سال نزدیک به ۶۰۰ میلیارد دلار از محل صادرات نفت، گاز و غیره نفت به اقتصاد وارد شده اما خالص فرصتهای شغلی ایجاد شده در بخش صنعت ایران منفی ۴۱۵ هزار شغل است. خالص فرصت شغلی یعنی جمع جبری شغلهایی که نابود شدند و شغلهایی که ایجاد شدهاند. این بیسابقهترین سطح تجربه شده صنعتزدایی در تاریخ اقتصادی ایران است، ما نظیر این را در کشور نداشتیم. طنز تلخ این است که این اتفاق زمانی رخ داد که ما در اوج درآمدهای نفتی بودیم ولی چون درمورد بیاعتنایی به تولید و دامن زدن به تمایلات مصرفگرایانه، دچار قفلشدگی به تاریخ و وابستگی به مسیر طی شده هستیم این گونه به دست خود بنیه تولید ملی کشور را رو به اضمحلال میبریم و تلختر اینکه این کار را با شعارهای خیلی رادیکال ضد امپریالیستی هم انجام میدهیم. یکی از آموزههای بزرگی که مرحوم عالینسب به عنوان یک یادگاری از دکتر مصدق همیشه بیان میکرد این بود که دکتر مصدق میگفت همیشه راجع به کسانی که زیادی تند صحبت میکنند با دیده تامل نگاه کن و بعد مثال توده نفتیها را میزد که شعارهای افراطی سر میدادند و از کمونیستها کمونیستیتر حرف میزدند اما بعدها معلوم شد که اتصال به انگلستان دارند. آقای عالی نسب از قول دکتر مصدق میگفتند که درباره کسانی که خیلی تند حرف میزنند- و متاسفانه تریبونهای آنها نیز در ایران امروز کم نیست- دقت کنید و ردپای آن نفوذ که برخیها برای هتک حریم یکدیگر به کار میبرند، از دید آقای عالینسب ابتدا به کسانی برمیگردد که خیلی افراطی صحبت میکنند و دوم به آنهایی که بین گروههای مختلف مردم ایجاد اختلاف و تنشآفرینی میکنند و سوم، کسانی که سعی میکنند در مناسبات بین ایران با دنیای خارج تنشآفرینی کنند. ایشان میگفتند که از نظر دکتر مصدق، این سه گروه عموما حامیان جدی و پایگاههای نظامهای سلطه در ایران هستند. هر کس که دوست دارد کشور چه در مناسبات بیرونی و چه داخلی دچار تنش و تعارض باشد و مردم را از طریق زیادهخواهیهای غیرعادی و ضد توسعهای به یکدیگر بدگمان میکند، عملا آب به آسیاب نظام سلطه میریزد ولو اینکه نیت آن را نداشته باشد.
شکاف بیش از حد بین بنیه تولید ملی و الگوی مصرف
اینها درسهای بسیار بزرگی است که ما در این دوره میتوانیم ردگیری کنیم و بعد بیاحتیاطیهای امروز خود را بر اساس آن اصلاح کنیم. شما میتوانید از نظام تصمیمگیری ایران بپرسید که چرا از روح و عنصر گوهری تحریمهایی که طی چند سال به ایران تحمیل شد سخنی به میان نمیآورند. هرچقدر ردیابی کنید باز به این آدرس میرسید که تحریمها هرگز در مورد کالاهای لوکس و تجملی اعمال نشد. یعنی ایران هرقدر سهلانگاری کند و تب مصرف را دامن بزند هرگز مشمول تحریم نشده، نمیشود و نخواهد شد. تمام تحریمهایی که علیه ایران اعمال شده است بدون استثنا فلج کردن بنیه تولید ملی در ایران را دنبال میکرد. از این منظر، به جای بدبین کردن مردم به یکدیگر و ایجاد فضای برچسب زنی، رد نفوذ را باید در سیاستهای پولی، مالی، تجاری و نرخ ارز دنبال کنیم. هرجایی که بنیه تولید ملی از طریق این سیاستها تضعیف میشود این برای سلطه خارجیها در ایران بسترسازی میکند و هرجایی که به عامه مردم و تولیدکنندگان فشار میآورد این یعنی استقلال ملی در ایران را مورد هدف قرار داده است، با هر نیت و عنوانی که این کار بخواهد صورت بگیرد. در چارچوب مناسباتی که توضیح دادم، از سال ۱۳۷۶ تا به امروز، ارادهای با نقطه عطفهای استثنایی در کشور وجود دارد که میکوشد نشان دهد توانایی ملی در ایران در زمینه صنعت نفت صفر است و از دل آن توجیه کند که چشم بسته قرار داد خارجی ببندیم. در این بین، یک متر و معیار وجود دارد؛ از روزی که حسن روحانی برسرکار آمد تا امروز صادرات نفت ایران بیش از دو برابر افزایش یافته، بدون اینکه مطلقا شرکت خارجی به ما کمک کرده باشد. سوال من این است که چرا درباره این موضوع که یک موفقیت بزرگ و درخشان ملی است حرفی زده نمیشود و دقیقا عکس آن مطرح میشود. ما اگر بدانیم چه داریم و به چه چیزی نیاز داریم، اتفاقا خیلی خوب است که از دنیای خارج نیز کمک بگیریم. عنصر اصلی و پیام محوری بحث این جلسه این بود که کانون اصلی همه ناهنجاریهای معطوف به توسعه وابسته و نابرابر که ما امروز نیز با آن مواجه هستیم به این برمیگردد که شکاف بین بنیه تولید ملی و الگوی مصرف از حدود متعارف بیشتر شده است. جرم دکتر مصدق این بود که این مساله را فهمیده بود و میدانید که آن مساله افتخارآمیز تراز تجاری غیرنفتی مثبت هنوز در ایران تکرار نشده است. وقتی که دکتر مصدق این مساله را فهمید و کارهای بسیار موثری در این زمینه انجام داد، آنها تمام بدنامیها و بیآبروهای مداخله نظامی و کودتا را پذیرفتند ولی ما هنوز قادر به یک صورتبندی نظری جامع از دستاوردهای تجربه دکتر مصدق و اینکه چه کنیم که با شرایط متفاوت کنونی بتوانیم از این تجربهها بهره بگیریم، نیستیم.
منبع: روزنامه اعتماد
یک پاسخ
حق با مقام معظم رهبری است که میفرمایند دشمن میخواهد نظام مقدس اسلامی را استحاله کند ، خطر مفاهیمی چون “معرفت تاریخی” و ” فهم بشری” از سند ۲۰۳۰ هم بیشتر است !
دیدگاهها بستهاند.