۱- حدفاصل بهار ۸۲ که بغداد ظرف ۲۱ روز آزاد شد تا بهار ۸۴ که احمدی نژاد ظرف کمتر از یک ماه از امید آخر کاندیداهای ریاستجمهوری به یکی از دو کاندیدای دور دوم و سپس به ریاست جمهوری رسید، جنبش دانشجویی نیز به صورت روز افزون بر درجه رادیکالیسماش افزوده شد؛ در وضعیت آسیب پراتیک اصلاحطلبان از سویی و ضعف تئوریکشان از دیگر سوی و عدم انطباق و بروز رسانی عمومیت جامعه سیاسی ایران با نظم پسا-یازده سپتامبری روابط بین الملل. جوانان پرشور و نورسیده جنبش دانشجویی که از زیر سایه پدران روشنفکر دینی درآمده بودند و هم سخنی برای گفتن و هم ابتکار عملی برای کنشگری داشتند میداندار سیاستورزی انتقادی شده بودند و با گفتاری که در پس تمام لفاظیها و پیچیدگیها به «نادری نخواهد آمد،کاشکی اسکندری» قابل تلخیص بود، جان شیفته شان را در طبق اخلاص دموکراسیخواهی ایرانی گذاشته بودند.
پسران علیه پدران شوریده بودند تا بگویند دیگر حوصلهشان از اصلاحات ناکام سر رفته، که دیگر باور ندارند «تشیع و دموکراسی» قابل جمع هستند، که دیگر درونی بودن تغییرات برایشان مهم نیست، که بعد از کابل و بغداد، نوبت تهران فرارسیده، که امریکا رسالت صدور دموکراسی دارد و تنها هدفش از خرج کردن میلیاردها هزینه جنگ بسط دموکراسی و حقوق بشر در خاورمیانه بوده، که هر کس با سازوکارهای درونی میخواهد ساخت قدرت را دموکراتیک کند با شیطان همآغوش شده است!
سیاست، بازی جوانانی شده بود که گوششان بدهکار هیچ پند و اندرزی نبود و به کمتر از بهشت کیف و تفلیس هم بسنده نمیکردند و صد البته که راقم نیز خود جزو همانانی بود که امروز به نقدشان نشسته و در واقع این نوشتار بیش از هر چیز حدیث نفس و خودانتقادی خود راقم است.
در چنین فضایی دکتر یزدی که تا دیروز پدر خردمندمان بود که با انباشتی از تجربه میتوانستیم همیشه به او مراجعه کنیم دیگر حکم متهمی را پیدا کرده بود که هر آنچه از وضع موجود خشم و یاس در وجودمان جمع آمده بود را میشد بر سرش کوفت و با برونریز انتقادات بر سر کسی که تحت هر شرایطی لبخند از لبانش دور نمیشد قدری آرام گرفت.
۲- تحصن تحکیم در محوطه دانشگاه پلیتکنیک فرصت خوبی بود هم برای نمایش قدرت تحریمخواهان و همزمانی برای نقد پدرانی که از حرف فرزندان سرپیچیده بودند و به کمپین معین پیوسته!
نزدیکیهای ظهر آن روز اردیبهشتی بود که دکتر یزدی با همراهی جمعی از دوستان نهضت آزادی آمدند. تحصن جلوی سلف مرکزی دانشگاه برگزار بود. همانجا روی موکتی که روی زمین پهن بود نشست و شروع به سخن کرد که برای حمایت از شما و خواسته آزادی زندانیان سیاسی اینجا آمدهام، دکتر معین وعدههای خوبی در این زمینه داده است و…«پدر جان» انشاالله با مشارکت در انتخابات فضایی را فراهم آوریم که اصلاحات تداوم یابد و اصلاحطلبان هم که آن مرزبندی خودی-غیرخودی را شکستهاند و وعده معاونت حقوق بشر میدهند ،همه کمک کنیم که این کار به خوبی پیش برود.
دستم را بلند کردم. تا گفت بگو پدرجان، شروع کردم که مگر شما شرط شرکت در انتخابات را آزادی زندانیان سیاسی نگذاشته بودید؟ مگر شرط شرکت در انتخابات را لغو نظارت استصوابی نگذاشته بودید؟ حال چه شد که به تمام حرفهایتان پشت کردهاید و رفتهاید پشت معین؟! زندانیان آزاد شدهاند یا نظارت استصوابی لغو شده؟ اصلا رییسجمهوری که با حکم حکومتی تایید صلاحیت شده به چه درد دموکراسی میخورد؟ اسب تندگویی خود بر نر خویی یزدی میتازاندم که با اشاره احمد زیدآبادی به خود آمدم که قدری آرامتر!
یزدی هر چه پاسخ در چنته داشت بیرون ریخت تا بلکه این جمع شورمند را اقناع کند کمتر گوشی بدهکار بود.
دقایقی بعد علی افشاری که موفق شده بود دانشگاه را وادار کند سالن آمفی تئاتر را در اختیار تحصنکنندگان بگذارند، آمد و از جمع خواست که ادامه بحثها را به سالن و پشت تریبون ببرند. موقع رفتن به سالن دکتر یزدی صدایم کرد که بیا اینجا پدر جان. خود را آمده بحثی داغ میکردم که مهربانانه گفت والله حرفهایتان را درک میکنم اما خب شما بجای انتقاد کردن بگویید آلترناتیوتان چیست؟ اصلا رفتیم و تحریم کردیم و یکی مثل لاریجانی شد رییسجمهور! خب بعدش؟جز این است که همهمان را سرکوب میکنند و همین اندک فضای سیاسی را نیز نخواهیم داشت؟
گفتم بگذارید این اتفاق بیفتد،مردم خفقان را تحمل نخواهند کرد. بگذارید زودتر بروند. شما چرا سوپاپ اطمینان حکومت شدهاید؟
جمله آخرم دلش را شکست اما لبخندش را از صورتش دور نکرد. گفت از شما توقع چنین اتهامی را نداشتم. خواهید دید که محافظهکاران ریاستجمهوری را خواهند گرفت و کشور را ویران خواهند کرد و ما هم جز افسوس و اندوه کاری از دستمان برنخواهد آمد!
۳-هنوز دولت احمدی نژاد به ماه هشتم نرسیده بود که از دانشگاه اخراج شدم. به جز تجمع و میتینگی در محوطه دانشکده حقوق نیز هیچ اتفاقی نیفتاد که هیچ بلکه ظرف چند ماه کار به آنجا رسیده بود و چرخ اصلاحات آنچنان به عقب بازگشته بود که گارد دانشگاه وسط دانشگاه به من و همراهانم در اعتصاب غذا حمله فیزیکی نیز کرد و خونین و پریشان حال از دانشگاه رانده شدیم.
دکتر یزدی را دیدم. پرسید دانشگاه چه خبر؟ گفتم چنین شده است و چنان. گفت چرخ اصلاحات به عقب برگشت؟ گفتم آری! گفت اندک فضای باز را سلب کردند؟ گفتم آری! گفت: سرنوشت درس و تحصیلت زیر و رو شد؟ گفتم آری!
گفت: زندانیان سیاسی آزاد شدند؟ گفتم خیر! پرسید پدر جان تو که پلاکارد «اصلاحات مرد ؛ زنده باد رفراندوم» دستت گرفته بودی اکنون میتوان امیدی به رفراندوم داشت یا در شرایط ریاست جمهوری خاتمی؟
گفتم خاتمی! گفت هنوز هم ما سوپاپ اطمینان حاکمیت هستیم؟
شرمسار سرم را پایین افکندم و گفتم ما تند رفتیم دکتر!
گفت اما نتیجه این تندرویتان به این زودی گریبان این مملکت را رها نخواهد ساخت.
آری او در بهار ۸۴ آن پیچش موی سیاست در جمهوری اسلامی را دید و تلاش کرد با سعه صدر به ما شوریدگان کم حوصله بفهماند که برای جبرانش هزینهای سترگ چون سرکوب ۸۸ و تبعاتی که تا به امروز ادامه دارد بر گرده ملت ایران نهاده شد.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…