«دچار باید بود
وگرنه زمزمۀ حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
همیشه با نفس تازه راه باید رفت»
بیست و دو سال قبل، روزگاری که دانشجوی داروسازی بودم و در دانشگاه تهران درس می خوانم، از طرف دانشکده، به کارخانۀ « ایران داروک» رفتیم. پس از سخنان رئیس کارخانه دربارۀ چند و چون تولیدات و محصولات کارخانه، دکتر ابراهیم یزدی، از دست اندرکاران و اعضای هیئت مدیرۀ کارخانه در جمع دانشجویان حاضر شد و سخن گفت. اولین باری بود که یزدی را که بارها دربارۀ مشی و سلوک سیاسیاش، شنیده و خوانده بودم، از نزدیک میدیدم. پیش از آن، از پدرم به تفاریق، ذکر خیر مهندس بازرگان و اعضای «نهضت آزادی ایران»، از جمله دکتر یزدی را شنیده بودم؛ اما مجال و توفیق دیدار با ایشان دست نداده بود. پس از فارغ شدن ازمباحث مربوط به کارخانه، یزدی در جمع محدودی از بچههای دانشکده، از فعالیتهای صنفی و سیاسیاش در ایام دانشجویی برایمان گفت، روزگاری که نظیر ما، در دانشکدۀ داروسازی دانشگاه تهران تحصیل میکرد. در نخستین مواجهه، حافظۀ قوی، حاضر جوابی و جسارتِ یزدی به دلم نشست.
پس از آن، توفیق دیدار بیشتر حاصل شد؛ در برخی از جلسات دعای کمیلِ نهضت آزادی، همچنین جلسات لیالیِ قدر ماه رمضان در منزل مرحوم سحابی خدمتشان میرسیدم. یک نوبت از دکتر یزدی دعوت کردم تا در یکی از جلسات ماهانۀ فارغ التحصیلانِ دبیرستان نیکانِ دورۀ ما که در خانۀ پدری برگزار میشد، حضور یابند و دربارۀ تحولات سیاسی کشور سخن بگویند؛ ایشان هم با روی باز پذیرفتند.
در دهۀ هشتاد شمسی، چند بار توفیق نشست و برخاست مفصلِ با ابراهیم یزدی را یافتم، هم در منزل شخصی شان، هم در برخی محافل دیگر. خاطرات و تحلیلهای سیاسیِ او از دهههای اخیر، انصافا شنیدنی و تاملبرانگیز بود. یادم هست یزدی از روابط حسنۀ خود با آیتالله خمینی در ابتدای انقلاب میگفت، ازاینکه رهبر فقید انقلاب مایل بود پس از استعفای دولت موقت، همچنان با یزدی کار کند، اما عقیده و وفاداری یزدی به مشی و مرام بازرگان و نهضت آزادی، مانع از انجام این مهم شد. همچنین، ذکر میکرد که در ایام جنگ، چند بار تلاش کرده با آیت الله خمینی دیدار ند، اما احمد خمینی مانع از آن میشده، به نحوی که در آن سالیان تنها یکبار موفق به ملاقات با ایشان میشود. به روایت یزدی، اگر کارشکنیها صورت نمیگرفت و او موفق میشد، بیش از این با آیتالله خمینی دیدار کند، چه بسا سرنوشت دیگری رقم میخورد و جنگ بسی زودتر از تابستان سال ۶۷ شمسی به پایان میرسید. همچنین، مشی و مرام طالقانی را میستود؛ مشیای که قائل به هیچگونه «حق پیشینی» برای روحانیت در وادی سیاست نیست. از این حیث، یزدی، طالقانی را با بهشتی مقایسه میکرد و میگفت: بهشتی بر خلاف طالقانی، به حکومت روحانیون متعقد بود و حقوق و منزلت ویژهای برای این صنف در نظر میگرفت. از نظر یزدی، نهضت آزادی، چه پیش و چه پس از انقلاب، به مشی طالقانی نزدیک بود و اعتقادی به حکومت برخاسته از دل دیانت و شریعت که متضمنِ حقوقی ویژه برای فقیهان است، نداشت. افزون بر این، از خلال این گفتگوها دریافتم که یزدی تحولات اندیشگیِ نحلۀ نواندیشی دینی در دهههای اخیر را به دقت رصد میکند و در آثار و نتایج مترتب بر آنها در عرصۀ سیاست و اجتماع تامل می کند.
آخرین بار، در بهار سال۸۹ شمسی، چند ماه قبل از خروج از کشور، ایامی که برای ایراد چند سخنرانی به اصفهان رفته بودم؛ توفیق بحث و گفتگویِ مبسوط با دکتر یزدی را یافتم؛ روزگاری که ایشان از زندان آزاد شده و علیرغم مشکل پروستاتِ قدیمی که آن روزها عود کرده بود، در جمع دوستان مینشست و دربارۀ مسائل سیاسی روز و منطقه سخن میگفت؛ انگار نه انگار که از مشکل جسمیِ محسوسی رنج میبرد.
این روزها با خود میاندیشم که سیاست پیشهای چون یزدی چه احوال و روزگار غریب و متلاطمی را سپری کرد. پیش از انقلاب، سالها در کار مبارزۀ مدنی بر ضدّ رژیم شاهنشاهی بود و در این میان از هیچ امری مضایقه نکرد؛ در پاریس در حلقۀ نزدیکان به ایتالله خمینی بود؛ پس از پیروزی انقلاب، وزیر امورخارجۀ دولت موقت و نمایندۀ مجلس در دور اول بود. پس از آن تا روزی که روی در نقاب خاک کشید؛ در کسوت منتقد و مخالف قانونیِ جمهوری اسلامی فعالیت کرد. یزدی، در این چهار دهه، از سوی انقلابیون تند و تیز و نیروهای حزب اللهی و دانشجویان خط امام و اصول گرایان متهم به وادادگی و سازشکاری و مرعوب شدن در برابر غرب گشته؛ از سوی مخالفانِ خارج نشین جمهوری اسلامی نیز جاده صافکن تمام تحولاتی که دردهه های اخیر در داخل کشور رخ داده، بهحساب آمده؛ همچنین در دو دهۀ اخیر، جوانان متعددی، جوانانی که عموما پس از انقلاب به دنیا آمده، بارها او را که در پیدایی انقلاب بهمن ۵۷ نقش مهمی داشت، شماتت کرده و یزدی و امثال او را مسبّب کثیری از ناکامیهای کنونی انگاشتهاند.
به رغم بادهای ناملایمی که میوزید، یزدی «وسیع بود و تنها»، «دچار گرمی گفتار» بود و «همیشه با نفس تازه» راه میرفت و هیچگاه دست از طلب برنداشت، پشیمان و مایوس نگشت و مشی سیاسیِ انتقادیِ مسالمت آمیز خود را فرو ننهاد و درتمام این چهار دهه، در کسوت منتقد و معترضِ قانونی نظام جمهوری اسلامی باقی ماند. با همین نگاه و نگرش، درتمام انتخابات جمهوری اسلامی شرکت میکرد و شهروندان را، به رغم تمام تضییقات و محدودیتهای موجود، به شرکت در انتخابات و رای دادن دعوت مینمود. البته در این میان، خود و همفکرانش در «نهضت آزادی ایران»، متحمل رنج بسیار شدند و آزار و اذیت و تهدید و زندان و دربدری را به جان خریدند و از «ممّا تحبون» خود انفاق کردند و حقیقت «برّ» را نصیب بردند، سیاستپیشگانی که برخلاف احمدی نژاد و اعوانش، در پاکدستی، امانت، صداقت و حرّیت شهرۀ آفاقاند و نامی نیک از خود بر جای گذاشتهاند.
یزدی، سیاستپیشهای بود از تبار و سلالۀ پاکِ مصدق، طالقانی، بازرگان و سحابی؛ وارثان «آب و خرد و روشنی» و آشنایانِ با «عادت سبز درخت» . به نزد او، به نیکی میتوان میان ایرانیت و اسلامیت جمع کرد و در روزگار کنونی، از مسلمانیای سراغ گرفت که با دموکرات بودن عجین گشته و متضمنِ پاسداشت منافع ملی است.
هر چند یزدی، به چشم خود «فردای روشن» را در ایران زمین ندید و محصول زحمات درازآهنگِ شصت سالۀ «صبوری و شکوری» اش را درو نکرد؛ اما میراثی ماندگار در سپهر سیاستِ ایران زمین برجای گذاشت؛ میراثی که آزادی سیاسی و مدنیت و مدارا و منفعت ملی را برمیکشد و دلمشغول تقویت جامعۀ مدنی و احزاب و تحققِ ساز و کار دموکراتیک است؛ ساز و کاری که از کف خیابانها و درون جامعه میجوشد و سر برمیآورد، نه اینکه سوغات دولت ها و قدرت های خارجی است. به نزد وی، هر چند جادهای که به فردای روشن ختم میشود، خصوصا در خطۀ خاورمیانه، بسیار پرسنگلاخ است و نشیب و فراز و عقبه و موانعِ فراوان دارد؛ اما گریز و گزیری از بکار بستنِ روشهای مدنی و مسالمت آمیز ومدد گرفتن از جامعۀ مدنی نیست؛ که در غیر اینصورت نه از تاک نشانی میماند و نه ازتاکنشان. از اینرو، نباید صبوری و امیدواری را فرو نهاد، که «صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند».
طنز روزگار است که ابراهیم یزدی، داروسازی که بیشتر سیاستپیشه بود تا داروساز؛ پنجم شهریورکه در تقویم رسمی ایران «روز داروساز» است، به سمت بی سو پرواز کرد و «پشت حوصله نورها» دراز کشید و «هیچ فکرنکرد» که ما در این زمانۀ پرتب و تب، «برای خوردن یک سیب چقدر تنها» میمانیم.
درگذشت دکتر یزدی را به خانوادۀ محترم ایشان، اعضای نهضت آزادی و تمام هموطنانی که در اقصی نقاط این کرۀ خاکی میزیند و دلی در گروی آبادی و آزادیِ ایران زمین دارند، تسلیت میگویم. آسایش و آرامشِ روح بلند آن عزیز سفر کرده و تسلای خاطر بازماندگان را به دعا از خداوند خواستارم:
« ما بی تاب، و نیایش بی رنگ/ از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما/ باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو/ ما هستۀ پنهان تماشاییم/ ز تجلّی ابری کن، بفرست، که ببارد بر سر ما».
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…