خودشیفتهها، قسمت سوم
دوست من عاشق فلان گروه موسیقی ملی است. با او گفتگو کردم و برایش گفتم که موسیقیهای این گروه غالبا دزدی است و بدون اشاره به صاحب موسیقی که مثلا خانم دلکش و مرضیه است، ترانهها آنها را بسیار بد و زشت بازخوانی کردند. او که تا پیش از این معتقد بود کار آنان نوآوری است، گفت که الهام یا اقتباس از موسیقی یکی از روشهای رایج در موسیقی است. و به گفته محسن نامجو استناد کرد. برایش توضیح دادم که اقتباس وقتی اتفاق میافتد که براساس یک اثر یک تغییر صورت بگیرد، نه اینکه عین موسیقی و دستگاه با همان شیوه بازخوانی شود. با این حال دوست خوب من بر همان نظر ماند. بعدها برایم گفت که یکی از اعضای گروه از دوستانش بود و با هم پارتی میرفتند و خاطرات خوشی از او دارد.
موضوع به همین سادگی است. همه چیز از من شروع میشود و به خودم پایان مییابد. من موسیقی فلان گروه را دوست دارم، چون پسری که در آن گروه کار میکند یا پسرخاله من است، یا دوست پسر دوست سابقم. همین کافی است که این گروه تبدیل به گروه محبوب من شود. نظر محسن نامجو را هم وقتی میپذیرم که در کنسرتاش شرکت کنم و با او سلفی بگیرم. همین سلفی میتواند سلیقه هنری ما را عوض کند.
آدم خودشیفته سلیقه ندارد. سلیقه او خودش است. براساس رابطه با افراد که حتما به خودش مربوط میشود تغییر زیبایی شناسی میدهد. او میتواند عاشق عرفان باشد، به شرط اینکه دوستش مدتی درویش باشد و او یک چندی در حلقه عاشقان آن درویش قرار گرفته باشد. ممکن است عاشق فلسفه بشود، به شرط اینکه فیلم مهرجویی را ببیند و بخاطر علاقه به صدای خسرو شکیبایی از تیپ او در فیلم هامون خوشش بیاید و عاشق سورن کییر که گارد بشود. حتی لازم هم نیست که چیزی از فلسفه غرب بداند. همین که کتاب فرانی و زویی را به مناسبت والنتین گرفته باشد، به اندیشه کییر که گارد علاقمند میشود. ممکن است از داستانهای مارکز که اشتباها نامش را تا سی و هفت سالگی مارکس میگوید خوشش بیاید. فقط به این دلیل که مارکز برای او یادآور مهدی سحابی است و مهدی سحابی پسرخالهای داشته که در دیزین با او اسکی میکرده. وقتی برایش میگویی که مهدی سحابی مترجم صد سال تنهایی نیست، تا یک هفته رابطهاش را با تو قطع میکند.
آدم خودشیفته خبرهای روز را از دوستانش میشنود. او به جوکهای احمدی نژاد که شش سال بعد از انتشارش شنیده میخندد، چون آن جوک را دوستانش تعریف کردهاند. به جریان دانشجویان مشروطه خواه علاقمند است، چون یکی از بچههای این جریان که خیلی هم به مادرش علاقمند بوده، مدتی به خودشیفته علاقه داشته وگرنه او از سیاست متنفر است. او از نادر فتورهچی هم خوشش میآید، وقتی سئوال میکنی که نادر فتورهچی که هیچ شباهتی به تو و افکارت ندارد، ناراحت میشود. برایش توضیح میدهی که فتورهچی معتقد است که کلا بچه سوسولها را باید ریخت توی کشتی و برد وسط دریای چین و آتش زد. برایش توضیح میدهی که فتورهچی از مارک گوچی و لویی ویتان متنفر است و اصولا از هر چیزی که بوی سرمایه داری بدهد بدش میآید. وقتی این حرفها را میزنی نگاه عاقل اندر سفیهی به تو میکند و میگوید: «من با فتورهچی بیست بار پارتی رفتم، تمام لباسهایش مارک است، همین عکساش را توی عکسش ببین، ساعتش رولکس است. توی خانهشان یک کمد لباس مارک دارد.» و استدلال کافی خواهد بود.
ما خودشیفتهایم، تفکر برای ما چیزی است که به خودمان ربط پیدا کند. ممکن است به دلیل شرکت در یک کلاس بطور تصادفی عاشق فلسفه بشویم و حتی اهل دین بشویم و ممکن است بخاطر شرکت در کنسرت شاهین نجفی کلا زیرآب همه تفکراتی که نداریم زده شود. میتوانیم ملی مذهبی بشویم، چون یکی از دوستان خوبمان ملی مذهبی بوده، یا طرفدار سکولاریزم بشویم، چون پزشکی که دندان خواهرمان را لمینیت کرده، سکولار است و خیلی هم مرد شیک پوشی است. از یک فیلمساز خوشمان میآید، چون پسری که توی فیلمش بازی کرده خیلی جیگر است. و از فیلمساز دیگری متنفریم، چون از باران کوثری در فیلمش استفاده کرده و باران کوثری همان کثافتی است که وقتی ما با هم در یک دانشکده بودیم، با استفاده از وضعیت پدر و مادرش بازیگر شد و من که خیلی بهتر از او بودم بازیگر نشدم.
خودشیفتهها در وضعیت فضای مجازی روزگار بدتری پیدا کردهاند. سیستم هوشمند فضای مجازی در یوتیوب و اینستاگرام و فیسبوک سلیقه شما را شکار میکند و مواردی را به شما پیشنهاد میکند که دوستش دارید. وقتی به مسی علاقمند باشید، یوتیوب دائما مسی را به شما معرفی میکند. وقتی از شجریان خوشتان بیاید، دائما شجریان و همایون شجریان و موسیقی سنتی و سه تار به شما معرفی میکند. و شما در این سیستم هوشمند دایم خودتان را دور میزنید. در اینستاگرام کافی است که به دابسمش علاقمند باشید تا دایما دابسمش به شما پیشنهاد داده شود. همین میشود که خودشیفته در فضای مجازی دایما به خودش نزدیکتر و نزدیکتر میشود و از آگاهی و عمق و دانش بیشتر دور میشود.
همین میشود که خودشیفتهها در فضای مجازی دایما به خودشان بیشتر نزدیک میشوند. بیماریهایی مانند سلفی گرفتن، انتشار عکسهایی از خودم، غذایی که میخورم، عموها و عمهها و دلنوشتهها که ابلهانهترین نوع نوشتن هستند، ما را در خودمان بیشتر و بیشتر فرو میبرند. از همه مهم تر کوشش بینظیر و بیپایان خودشیفته است، برای اینکه خودش باشد. خودشیفتهها بشدت تلاش میکنند که خودشان باشند. البته میدانم که آدم باید خودش باشد، ولی قبل از اینکه آدم بخواهد خودش باشد، باید چیزی وجود داشته باشد که بخواهیم حفظش کنیم. و ما چیزی برای حفظ کردن نداریم. خودم هستم و خودم و خودم.
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…